قصه «مِریکردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری»;مقایسه روایتِ مولوی باروایاتِ غزالی، نظامی، انوری وداعیِ حَسَنی
مجله پژوهشگران مرداد و شهریور - مهر و آبان 1385، شماره 8 و 9
نویسنده : احمد کتابی
1
درآمد
حکایتِ «مِری کردن رومیان و چینیان در علمِ نقاشی و صورتگری» یکی از دلاویزترین و معروف ترین داستان هایِ تمثیلیِ مولوی است. از این قصه، روایت های دیگری در آثار سایر نویسندگان و سخن سرایان فارسی آمده است که از آن جمله اند روایاتِ امام محمد غزّالی، نظامیِ گنجوی، انوریِ ابیوردی و مرتضی داعی حسنی. (فروزانفر، 1377، ص 134)
از آنجا که سخنوران یاد شده، همگی، از نظر زمانی بر مولوی تقدم دارند، امکان اینکه مضمون این داستان به توارد به ذهن مولوی خطور کرده باشد. بسیار کم و در مقابل، احتمالِ اقتباس آن زیادتر است.(1)
در این مقاله، روایت های مذکور، به ترتیبِ تقدّمِ زمانی، نقل و وجوهِ تشابه و افتراق آنها تحلیل می شود و به پیامِ مشترک آنها اشاره می شود. در این میان، روایت مولوی، با توجه به اهمیت و شهرتِ آن، به نحوِ مبسوط تری بررسی می شود.
کلیدواژه:
توارد، تزکیه، علمِ حضوری، علمِ حصولی، بی رنگی، علم الیقین، نبوتِ به کسب، نبوتِ عطایی، اهلِ صیقل، محو، فقر.
1. روایتِ امام محمد غزالی (تولد:450 ــ وفات: 505 ه . ق.)
تا آنجا که آگاهی داریم قدیم ترین روایت از داستانِ مسابقه رومیان و چینیان در نقاشی، در کتاب «احیاء علوم الدینِ» غزالی (جلد سوم، ربع مهلکات، کتاب شرح عجایب دل) آمده است. با توجه به مدخلِ داستان که با عبارت «در حکایت آمده است...» آغاز می شود، می توان احتمال داد که این داستان، مخلوق غزّالی نبوده و وی آن را از حکایتی که در زمان او در افواه و یا در آثار مکتوب رایج بوده، اقتباس کرده است.
پیامِ موردِ نظرِ غزالی از نقل این داستان، در توضیحاتی که قبل و بعد از شرح آن آمده، بیان شده است. در مقدمه داستان در این خصوص چنین می خوانیم:
پس فرقِ بین علم هایِ انبیا و اولیا و میانِ علم هایِ حکما و علما آن است که علمِ انبیا و اولیا از درونِ دل آید، از دری که سویِ عالمِ ملکوت گشاده است؛ و علمِ حکما و علما از درِ حس ها، که سویِ عالمِ مُلک باز شده است ... عملِ علما آن است که نفسِ علم ها کسب کنند و آن را به دل رسانند؛ و عملِ اولیایِ صوفیه آنکه [تنها] دل را روشن و پاک و صافی و مصقول گردانند.(2)
و امّا شرحِ داستان به روایتِ غزالی:
... در حکایت آمده است که اهل چین و اهل روم در خدمتِ یکی از پادشاهان به کمال استادی و وفورِ حَذْق در صناعتِ نقاشی مفاخرت کردند. پس، رأیِ پادشاه بر آن قرار گرفت که هر دو فریق صُفّه ای را نقش کنند، یک جانب اهل چین و یک جانب اهل روم، و پرده ای میان ایشان آویخته شود تا بر کارِ یکدیگر اطلاع نیابند و اهلِ روم از رنگ های غریب چندان جمع کردند که در شمار نیاید و اهل چین بی رنگ در رفتند، و به روشن کردن و زدودنِ جانب خود مشغول شدند. و چون اهل روم از نقاشی فارغ آمدند، اهل چین دعوی کردند که ما نیز بپرداختیم. پادشاه تعجب فرمود که بی رنگ چگونه بپرداختند. و چون این سخن با چینیان تقریر کردند ایشان گفتند که شما را بر کار اِحاطَتی نیست، پرده بر باید داشت تا صحّتِ دعوی ما روشن شود. چون پرده برداشتند عجایبِ دستکاری رومیان با زیادتِ روشنی و دَرَفشانی در جانبِ چینیان ظاهر شد زیرا که از بسیاریِ زدودن، چون آینه روشن گشته بود؛ پس جانب ایشان به سببِ مزید صفا خوب تر نمود. (غزّالی، 1368، جلد سوم، ص 46)
غزّالی، سپس، به نتیجه گیری از داستان می پردازد و تلاش اولیاء را در مقام تزکیه نفس و تصفیه دل به کارِ چینیان تشبیه می کند که با صیقلی دادن صفه خود موجب شدند که نقش های زیبای صفّه رومیان، عینا و بلکه به گونه ای شفاف تر، بر سطح صاف و زدوده صفه آنها منعکس شود.
...پس، همچنین عنایتِ اولیاء در تطهیر و تزکیت و جلا و تصفیتِ دل باشد تا حقِ صریح با نهایت روشنی در آن بِدَرَفشد؛ چنانچه چینیان کردند و عنایتِ علما و حکما در آنکه نقشِ علم ها در دل حاصل کنند. (همان مأخذ)
2. روایت اوحدالدین انوری (تولد؟ ــ وفات:احتمالاً 583 ه . ق.)
انوری، ضمن قطعه ای کوتاه تحت عنوان «فی الحکمة و الموعظه» داستان مزبور را با اندک تفاوتی ارائه کرده است: به موجب روایت وی، مسابقه نگارگری بین رومیان و چینیان به وقوع نمی پیوندد بلکه بین دو استاد نقّاشِ چینی در می گیرد.
صفه ای را نقش می کردند نقّاشان چین بشنو این معنی کزین بهتر حدیثی نشنوی
اوستادی نیمه ای را کرد همچون آینه اوستادی نیمه ای را کرد نقشِ مانوی
تا هر آن نقشی که حاصل باشد اندر نیمه ای بینی اندر نیمه ای دیگر چو اندر وی روی
(دیوان انوری، 1337، ص 743)
انوری، پس از این شرحِ مختصر و مفید، بلافاصله به تشبیه و استنتاج می پردازد و آدمیان را مخاطب می سازد تا یکی از دو شیوه مذکور را برگزینند.
ای برادر خویشتن را صفه ای دان هم چنان هم به سقفی نیک عالی، هم به بنیادی قوی
باری اَر آن نیمه پرنقش نتوانی شدن جهد آن کن تا مگر آن نیمه دیگر شوی
3. روایتِ نظامی گنجوی (تولد حدود 530 ـ وفات ه . ق. 614)
نظامی در اثرِ معروف خود «شرفنامه» (= بخشی از اسکندرنامه) که در قالب مثنوی سروده شده حکایت مزبور را به شیوه ای بس دلنشین و با عبارات و تعابیری به غایت بلیغ و فصیح منظوم ساخته و همانند غزّالی، صورتگری را به رومیان و آینه کاری را به چینیان نسبت داده است. در این روایت، در قیاس با روایات قبلی، تغییرات و اضافات قابل ملاحظه ای مشاهده می شود. شایان توجه است که نظامی در این منظومه نسبتا مفصل فقط به داستان سرایی اکتفا کرده و از هر گونه تشبیه و نتیجه گیری خودداری کرده است.
اینک متنِ روایتِ نظامی:
مناظره رومیان با چینیان در نقاشی
یکی روز، خرّم تر از نوبهار گزیده ترین روزی از روزگار
به مهمانِ شه بود خاقانِ چین دو خورشید با یکدگر هم نشین
ز روم و ز ایران و از چین و زنگ سماطینِ صِف ها برآورده تنگ
به می چهره مجلس آراستهز روی جهان گرد برخاسته
در آن خرّمی های با ناز و نوشرسیده ز لب موج گوهر به گوش
سخن می شد از کار کارآگهانکه زیرک تران کیستند از جهان؟
زمین خیز هر کشور از دهر چیست؟به هر کشور از پیشه ها بَهر چیست؟
یکی گفت نیرنگ و افسونگریز هندوستان خیزد اَر بنگری
یکی گفت بر مردمِ شوربختز بابل رسد جادوی های سخت
... یکی گفت نشنیدی ای نقش بینکه افسانه شد در جهان نقشِ چین
ز رومی و چینی در آن داوریخِلافی برآمد به فخرآوری
نمودند هر یک به گفتار خویشنموداری از نقشِ پرگار خویش
برآن شد سرانجامِ کار اتفاقکه سازند طاقی چو ابرو به طاق
میان دو ابرویِ طاق بلندحجابی فرود آورد نقش بند
بر این گوشه رومی کند دستکاربر آن گوشه چینی نگارد نگار
نبینند پیرایشِ یکدگرمگر مدّتِ دعوی آید به سر
چو زان کار گردند پرداختهحجاب از میان گردد انداخته
ببینند کز هر دو پیکر کدامنو آیین تر آید چو گردد تمام
نشستند صورتگران در نهفتدر آن جُفته طاق چون طاق جفت
به کم مدتاز کار پرداختندمیان بُر ز پیکر برانداختند
یکی بود پیکر دو ارژنگ رتفاوت نه هم نقش و هم رنگ را
عجب ماند از آن کار نظّارگیبه عبرت فرو ماند یکبارگی
که چون کرده اند این دو صورت نگاردو اَرتَنگ را بر یکی سان گزار؟
میان دو پیکار بنشست شاهدر این و در آن کرد نیکو نگاه
نه بشناخت از یکدگر بازشاننه پی برد بر پرده رازشان
بسی راز از آن در نظر باز جستنشد صورت حال بر وی درست
بلی در میانه یکی فرق بودکه این می پذیرفت و آن می نمود
چو فرزانه دید آن دو بتخانه ربدیع آمد آن نقش فرزانه را
درستی طلب کرد و چندان شتافتکز آن نقش سررشته ای باز یافت
پادشاه فرمان داد که دیگر بار، پرده ای را بین دو صفّه حایل کنند:
بفرمود تا در میان تاختند حجابی دگر در میان ساختند
چو آمد حجابی میان دو کاخ یکی تنگدل شد یکی رو فراخ
رقم های رومی نشد ز آب و رنگبر آیینه چینی افتاد زنگ
چو شد صفه چینیان بی نگارشگفتی فرو ماند از آن شهریار
پادشاه که از مشاهده محو شدن نقش ها در صفّه چینیان شگفت زده شده بود، پرده حائل را کنار زد و در نتیجه، نقش ها دوباره ظاهر شدند:
دگر ره حجاب از میان برکشید همان پیکرِ اوّل آمد پدید
بدانست کان طاق افروخته به صیقل رقم دارد اندوخته
و بدین ترتیب، راز معما و چگونگی کارِ دو گروه بر وی آشکار شد:
در آن وقت کان شغل می ساختند میانه حجابی برافراختند
به صورتگری بود رومی به پای مصقل همی کرد چینی سرای
هر آن نقش کان صفه گیرنده شدبه افروزش این سو پذیرنده شد
بر آن رفت فتوی در آن داوریکه هست از بصر هر دو را یاوری
نداند چو رومی کسی نقش بستگه صَقل چینی بود چیره دست
(نظامی، شرفنامه، 1380، ص 186 ـ 188)
4. روایتِ مولفِ «تبصرة العوام......»
در کتاب «تبصرة العوام فی معرفة مقالات الانام»(3) منسوب به سید مرتضی بن داعیِ حَسَنیِ رازی نیز، حکایت مزبور با بیانی بس شیوا و روشن نقل شده است، با این تفاوت، که برخلافِ روایت های غزّالی و نظامی، صورتگری به چینیان و آینه کاری به رومیان نسبت داده شده است.
«متن روایت»
... در حکایتی معروف آمده است که نقاشان چین و روم با یکدیگر مفاخرت کردند نزد سلطانی از سلاطین؛ هر قومی گفتند نقشِ ما بهتر از نقش ایشان است. سلطان بفرمود بَهرِ هر دو قوم صفه ایست، پرده در میان ببندید و نقش کنید تا مُمیّزان فرق کنند و دعوی شما به ظهور آید که کدام نقش بهتر کرده اید. پس، پرده ای در میان صفه بستند و هریکی به کار خویش مشغول شدند چنانکه بر کار یکدیگر هیچ اطلاعی نداشتند. پس، اهلِ چین نقاشی و قلم کاری کردند در غایتِ خوبی و کمال که کس مثل آن ندیده بود و اهل روم این طرفِ خویش را صیقل کردند به مثلِ آینه. چون چینیان از نقش فارغ شدند، پرده از میانه برگرفتند به حضورِ سلطان و امرایِ دولت. نقش اهل چین عکس انداخت. چون این طرف صیقلی بود و لطافت داشت عکسِ آن طرف در طرفِ رومیان خوب تر نمود و پسندیده تر افتاد؛ سبب آنکه هر چه در مقابله آینه بداری، آن صورت در آینه خوش تر نماید و صافی تر.
(مرتضی داعی حسنی، 1313، ص 128)
در موخره داستان، مؤلف کتاب، با صراحت، به منظور و هدف خود از ذکر داستان اشاره کرده است:
... و مقصود از این حکایت آن است که هر که ترکِ علایق دنیا کرد و به تفکر و ریاضت مشغول شد، صفای اندرون حاصل نمود و مستعدِ قبولِ علومِ غیبیّه شد و این نبوت بُوَد و گویند آن کس که نبوت به کسب حاصل کرده باشد فاضل تر باشد از آن که نبوت او عطایی بود...
(همان مأخذ، ص 129)
5. روایت مولانا جلال الدین محمّد مولوی (تولد: 604 ه . ق. ـ وفات 672)
در میان روایت هایی که از داستان مسابقه نقاشی بین چینیان و رومیان نقل شده، روایت مولوی از همه مشهورتر است. چنانکه پیش از این گفتیم در دو روایت قدیمی تر این داستان (روایات غزّالی و نظامی) این چینیان هستند که سطح دیوارها را صیقلی می کنند تا تصویرهای نقاشی شده هنرمندان رومی بر آن تجلی یافته، منعکس شود ولی در روایت مولوی ـ همانند روایتِ مؤلفِ تبصرة العوام ـ جای این دو عوض شده است. این دخل و تصرّف، متناسب با مقاصدی است که مولانا در نقلِ حکایات در مدِّ نظر دارد.(4)
مولوی، در نقلِ این روایت، چنانکه شیوه معمول او است، تمثیل و داستان سرایی را بهانه و وسیله ای برای بیان و تفهیم اندیشه های خود قرار داده است. برای اینکه پیام مورد نظر وی از این داستان بهتر معلوم شود، مقدمتا چند بیتی را که قبل از شروع داستان مزبور آورده است، نقل می کنیم.
همچو آهن ز آهنی بی رنگ شو در ریاضت آینه بی ژنگ شو
خویش را صافی کن از اوصاف خودتا ببینی ذات پاکِ صافِ خود
بینی اندر دل علوم انبیبی کتاب و بی مُعید و اوستا
... ور مثالی خواهی از علم نهانقصه گو از رومیان و چینیان
(مولوی، مثنوی، تصحیح نیکلسون، 1356، دفتر اول، ابیات 3459 تا 3466)
و اینک به نقل متن داستان می پردازیم که با خودستایی و فخرفروشی طرفین مسابقه آغاز می شود: (همان، ابیات 3467 تا 3499)
چینیان گفتند ما نقاش تر رومیان گفتند ما را کر و فر
گفت سلطان امتحان خواهم درین کز شماها کیست در دعوی گزین
چینیان و رومیان بحث آمدند(5)رومیان از بحث در مکث آمدند
چینیان گفتند یک خانه به مخاصه بسپارید و یک آنِ شما
بود دو خانه مقابل در به درزان، یکی چینی سِتَد رومی دگر
چینیان صد رنگ از شه خواستندشه، خزینه باز کرد آن تا ستند
هر صباحی از خزینه رنگ هچینیان را راتبه بود از عطا
رومیان گفتند نی لون و نه رنگدرخور آید کار را جز دفع زنگ
در، فروبستند و صیقل می زدندهمچو گردون ساده و صافی شدند
در اینجا، مولانا نخستین هدف خود را از نقل این حکایت بیان می دارد: از دویست نوع رنگ، به بی رنگی راهی هست. رنگ، همانندِ ابر، موجبِ حجاب و پوشیدگی است و حال آنکه بی رنگی، به منزله ماه است که حجابِ ابر را نورانی می کند به طوری که از نورانی شدنِ آن می توان به وجودِ ماه تابان پی برد. بی رنگی، در واقع، اصل و منشاء همه رنگ ها است و رنگ ها، همگی، سرانجام، بدان بازمی گردند. وحدت، اصل عالم است و کثرت ها موجودیتی اعتباری دارند. ملخص کلام: اگر صاحب بصیرت باشی از نمودهای کثیر هم می توانی به عالم وحدت راه یابی. (زمانی، 1382، ص 996)
ازدوصدرنگی به بی رنگی رهی است رنگ چون ابر است وبی رنگی مهی است
هرچ اندر ابر ضو بینی و تاب آن ز اختر بین و ماه و آفتاب
(همان مأخذ)
سرانجام، هر دو گروه از کار خود فراغت یافته، آماده عرضه محصول آن می شوند:
چینیان چون از عمل فارغ شدند از پِیِ شادی دهل ها می زدند
شه درآمد دید آن جا نقش همی ربود آن عقل را وقتِ لقا
(همان مأخذ)
شاه، سپس، به غرفه رومیان پا می نهد و شفگتا! که در اینجا هم با همان منظره مواجه می شود زیرا نقش های زیبا و دلربایِ غرفه چینیان عینا ـ و حتی با درخشندگی بیشتری ـ بر سطحِ صاف و صیقلیِ غرفه رومیان انعکاس یافته است.
بعد از آن آمد به سوی رومیان پرده را برداشت رومی از میان
عکس آن تصویر و آن کردارها زد برین صافی شده دیوارها
(همان، ادبیات)
هرچِ آنجا دید اینجا به نمود دیده را از دیده خانه می ربود
و در همین جاست که مولوی به تشبیه و استنتاج می پردازد.
رومیان آن صوفیانند ای پدر بی ز تکرار و کتاب و بی هنر
لیک صیقل کرده اند آن سینه هپاک از آز و حرص و بخل و کینه ها
پیام اصلی ابیات یاد شده، به ویژه دو بیتِ آخر، متمایز کردنِ «علمِ حصولی» از «علمِ حضوری» است: «چینیان مظهرِ طالبانِ علمِ حصولی اند که باید آن را با کوشش و از سواد و دفتر به دست آورند و رومیان مظهرِ علمِ حضوری اند که تحصیلِ آن نیاز به مقدمات از قبیل کتاب و دفتر و تعلیمِ معلم ندارد. صوفیان سینه را از آلایش ها پاک می کنند تا همچون آینه قابل انعکاس گردد».(7) (شهیدی، 1376، جلد 4، ص 1498)
ابیات بعدی، یکسره به جمع بندی و نتیجه گیری از تمثیل اختصاص یافته است:
آن صفایِ آینه لاشک دل است کونقوش بی عدد را قابل است
صورتِ بی صورتِ بی حدِّ غِیبزآینه دل دارد آن موسی به جیب(8)
گرچه آن صورت نگنجد در فلکنه به عَرش و کرسی و نی بر سَمَک
زآنکه محدوداست و معدودست آنآینه دل را نباشد حد بدان
عقل اینجاساکت آمدیامُضِلزآنک دل بااوست یاخوداوست دل(9)
عکس هر نقشی نتابد تا ابدجز ز دل هم با عدد هم بی عدد
تا ابد هر نقشِ نو کاید به رومی نماید بی قصوری اندر او
در ابیاتِ بعد، مولوی، دیگر بار، به توصیف و تحسین کسانی می پردازد که آینه قلب خویش را صیقل زده، صحیفه دل را از زنگارهای آز، رشک و کینه زدوده و از رنگ و بو و ظواهر دنیا یکباره دل کنده اند. اینان، جز نیکویی و کمال نمی بینند زیرا هر آنچه را مشاهده می کنند از جانبِ خدا می بینند.
علاوه بر این، از قشر و سطحِ علومِ رسمی و ظاهری فراتر رفته و با وصول به مرتبه بینش و معرفت، درفشِ شهود و عین الیقین را برافراشته اند. (وزین پور، 1371، ص 257)
اهلِ صیقل رسته اند از بو و رنگ هر دمی بینند خوبی بی درنگ
نقش و قشر و علم را بگذاشتند رایت علم الیقین افراشتند
باری! افکار و اندیشه(هایِ مزاحم و بازدارنده) از اینان رخت بربسته و به مقام روشن بینی رسیده اند.
رفت فکر و روشنایی یافتند نحر و بحرِ آشنایی یافتند
مرگ کین جمله ازاو در وحشت اندمی کنند این قوم بر وی ریش خند
کس نیابد بر دلِ ایشان ظفربر صدف آید ضرر نی بر گهر
این رهروان، گرچه دانش های مرسوم ـ از قبیل علم نحو و علم فقه ـ را رها کرده ولی در عوض، «محو» و «فقر» را اختیار کرده اند:
گرچه نحو و فقه را بگذاشتند لیک محو و فقر را برداشتند
تا نقوشِ هشت جنت تافته استلوحِ دلشان را پذیرا یافته است
صدنشان از عرش و کرسی و خدچه نشان؟ بل عینِ دیدارِ خدا
کتابنامه
انوری ابیوردی، اوحدالدین، دیوان اشعار، به تصحیح سعید نفیسی، تهران، 1337.
داعی حسنی رازی، سید مرتضی، تبصرة العوام فی معرفة مقالات الانام، به تصحیح عباس اقبال، تهران، 1313.
زمانی، کریم (1382)، شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر اول، انتشارات اطلاعات، چاپ دوازدهم.
شهیدی، سیدجعفر (1376) شرح مثنوی، جلد 4، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم.
غزّالی، ابوحامد محمد، احیاء علوم الدین، ترجمه مویدالدین محمد خوارزمی، به کوشش حسین خدیو جم، جلد سوم، ربع مهلکات، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1368.
فروزانفر، بدیع الزمان، (1377)، خلاصه مثنوی، تهران، انتشارات اساطیر.
فروزانفر، بدیع الزمان، (1333)، مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی، انتشارات دانشگاه تهران.
گوهرین، صادق، (1337)، فرهنگِ لغات و تعبیرات مثنوی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
موحد، محمدعلی (مصحح)، (1369)، مقالات شمس تبریزی، تهران، انتشارات خوارزمی.
مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی، به تصحیح نیکلسون، 1356، انتشارات امیرکبیر.
نظامی گنجوی، الیاس بن یوسف، شرفنامه (متن علمی و انتقادی) به تصحیح دکتر برات زنجانی، انتشارات دانشگاه تهران، 1380.
نیکلسون، رینولد الین، شرح مثنوی مولوی، دفتر اول، ترجمه و تعلیق حسن لاهوتی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1374.
وزین پور، نادر (1371)، آفتاب معنوی، چهل داستان از مثنوی، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم.
یادداشت ها
1. با توجه به اینکه مثال های مذکور در جلد سومِ «احیاء علوم الدین» (جلد سوم، ربع مهلکات، کتاب شرح عجایب دل) چندین بار در دفتر اول مثنوی تکرار شده است، با احتمال بسیار زیاد، می توان به قرینه حدس زد که در این مورد نیز، غزّالی ماخذ حکایت است. (نیکلسون، 1374، دفتر اول، ص 465).
2. شمس الدین محمد تبریزی ـ مراد مولانا جلال الدین محمد مولوی ـ را نیز سخنی قریبِ به این مضمون است.
«... طریق از این دو بیرون نیست: یا از طریق گشادِ باطن، چنانکه انبیاء و اولیاء یا از طریق تحصیل علم [که] آن نیز؛ مجاهده و تصفیه است. از این هر دو بماند، چه باشد غیر دوزخ؟» (موحد، 1369، ص 162)
3. «تبصرة العوام فی معرفة مقالات الانام» نام یکی از دو کتاب فارسی است در زمینه ملل و نحل و شرح مقامات و آراء و ادیان که از دوران قبل از استیلای مغول به جا مانده است. (دو دیگر کتاب «بیان الادیان» است که زمانِ تألیف آن مربوط به حدود یکصد سال قبل از تألیف تبصرة العوام است.) متأسفانه نه مؤلف «تبصرة العوام...» دقیقا معلوم است و نه زمان دقیق تألیف آن؛ ولی با توجه به محتوای کتاب، شیعه بودن مؤلف آن محل تردید نیست.
علامه فقید عباس اقبال، پس از پژوهش های عالمانه ای که درباره این کتاب به عمل آورده، با تردید و تأمل، آن را منسوب به سیدمرتضی داعی حسنی رازی و زمان تألیف آن را حوالی نیمه اول قرن هفتم هجری دانسته است. (داعی حسنی، 1313، مقدمه و نیز دائرة المعارف فارسی دکتر مصاحب، ذیلِ تبصرة العوام)
4. نیکلسون این تغییر را چنین توجیه می کند: «از آنجا که صیقل دهندگان، اولیاء صوفی و عارفان کامل را مُمَثّل می سازند، فردی رومی در شعری خطاب به رومیان نمی تواند به خطا رود و این نقش های سنتی را وارونه نکند. نخستین خوانندگان مثنوی به همان اندازه از پیروزی رومیان باید شادمان شده باشند که اگر شاعر این حکایت را دقیقا همان گونه که اخذ کرده بود برایشان باز می گفت از بی تدبیری و بی سلیقگی او می رنجیدند». (نیکلسون، همان، ص 465)
5. منظور این است که دو گروه درگیر بحث و جدل شدند. چنانکه در شرح مثنوی نیکلسون (ج 2، ص 213) آمده، این بیت به صورت های دیگری نیز ضبط شده است، از جمله:
اهل چین و روم چون حاضر شدند رومیان در علم واقف تر بُدند
این بیت، بدین صورت، حاکی از جانبداری مولانا از رومیان و مؤیدِ توجیهِ فوق الذکر نیکلسون است و نیز در چاپ علاءالدوله:
اهل چین و روم در بحث آمدند.
به هر صورت، اگر ضبط نیکلسون درست باشد باید گفت که در مصراع اول، حرف اضافه «در» قبل از کلمه «بحث» به ضرورت حذف شده و یا «آمدند» به معنای «کردند» آمده است.
6. زنگ یا زنگار: ماده ای سبز رنگ است که در مجاورت هوا و رطوبت بر روی آینه و آهن و غیره ـ بر اثر ترکیب اکسیژن با عنصری دیگر ـ پدید آید. در اصطلاح عرفانی، مراد از زنگ، غبار کفر و سرکشی است که بر دل بنده نشیند. در قرآن کریم (آیه 14 «سوره المطففین» از این مفهوم، با کلمه «ران» تعبیر شده است: کَلا بَل ران علی قلوبهم ما کانو یکسبون. (زنگ، دلهایشان را پوشاند در آنچه به دست می آورند). ران: «حجابی است که حاجب باشد میان عالمِ دل و عالمِ قدس به استیلای حیات نفسانی در دل تا در حجاب ماند از انوار ربوبیت بکل» (مأخذ: اصطلاحات شاه نعمت الله، ص 58 به نقل از وزین پور، 1371، ص 257)
7. به دیگر سخن، چینیان مظهر عالمان ظاهری هستند که به انواعِ محفوظات و علومِ مرسوم ـ علم ادنی ـ دل بسته اند و حال آنکه رومیان نمودارِ اصحابِ کشف و شهودند که طالب و واجدِ علم اعلی اند ـ علمی که از طریق تصفیه باطن و تزکیه نفس حاصل آید. (زمانی، 1382، دفتر اول، ص 994)
8. در شرح جامع مثنوی در توضیحِ معنایِ این بیت آمده است: «صورت بی حد و بی صورتِ عالم غیب، از آینه دل، بر موسی (ع) تابید به طوری که او دست در گریبان خود می کرد و دستش همچون خورشید می درخشید. صورتِ بی صورتِ بی حد، در واقع، کنایه از جامعیت اسماء و صفات الهی است و مصراعِ دوم اشارتی است به معجزه ید بیضاء که در سوره های اعراف (آیه 108) و طه (آیه 22) و چند آیه دیگر از آن یاد شده است (همان، ص 998)
9. «تجلی حضرت حق بر دل های پاک، چنان مطلب دشوار و مبهمی است که با عقول جزئیه نمی توان بدان واقف شد. مطلب این است: آیا دل، تجلی گاه حق است؟ یا دل چیزی جز تجلیِ جمالِ حق نیست؟» (همان، ص 999)
نظر شما