گفتگو با استاد علی اصغر فقیهی
مجله فرهنگ کوثر تیر 1377، شماره 16
نویسنده : محمدمهدی عارفی - عبدالرحیم حجتی
79
کوثر: با تشکر از حضرت استاد که گفتگو با مجله ما را پذیرفتید.
لطفا شمه ای از دوران تحصیلی و از حضرت استاد که گفتگو با مجله ما راپذیرفتید.
بسم الله الرحمن الرحیم
تشکر می کنم از حسن نظر شما که بنده را شایسته دیدید تا دقایقی از وقت گرانبهایتان را بگیرم.
پدر من مرحوم آقا شیخ ابوالحسن فقیهی مدرس مدرسه جانی خان بود که این مدرسه قبل از تشکیل حوزه علمیه قم توسط مرحوم آیت الله حائری، دایر بود و بسیاری ازعلمای قم از این مدرسه برخاسته اند، مدرسه موقوفاتی هم داشت و دارد که ازدرآمد آن کمکی هم به طلاب می شد. پدرم مدرس دوره سطح بودند.
من تحصیل را از مکتبخانه شروع کردم. بعد خدمت پدرم در همان مدرسه مقدمات راکه آن وقت معمول بود فرا گرفتم سپس تا پایان سطح نیز خدمت پدر و عمویم که اونیز از مدرسین همان مدرسه بود به تحصیلات حوزوی ادامه دادم. در سال 1305 که 19 - 18 ساله بودم با اجازه پدرم برای ثبت نام در دانشکده معقول و منقول راهی تهران شدم.
علت اینکه به آن دانشکده رفتم، اولا آن دانشکده بسیار پربار بود، بهترین اساتید آنجا تدریس می کردند، دیگر اینکه دیپلم نمی خواست تنها امتحان ورودی داشت. چون در آن موقع دبیرستان کاملی نبود و تا چند سال بعد هم کسی در آن دیپلم نگرفت و کمک خرجی و حجره هم می دادند که این برای من که نه خودم امکاناتی داشتم و نه پدرم بضاعتی داشت که به من کمک کند بسیار مغتنم بود.
در سال دوم تحصیل در دانشکده بودیم که پیشنهاد شد هر کس مایل است به کاردبیری بپردازد باید در علوم تربیتی دانشسرای عالی هم شرکت کند. یک سال هم آنجا شرکت کردم. در سال 131920 پس از پایان دوره دانشکده به عنوان دبیربه قم اعزام شدم و تا سال 1350 در قم دروس فقه، تاریخ، ادبیات فارسی و عربی را تدریس می کردم. در سال 1350 آقای علامه کرباسچیان موسس و چند تن از امناءمدرسه علوی تهران به قم آمدند و از من برای تدریس در آن مدرسه دعوت کردند که پذیرفتم و تا سال 58 حدود هشت سال در آن جا تدریس می کردم و در سال 58 به دبیرستان نیکان رفتم که آن هم از نظر درسی همانند مدرسه علوی درس سطح بالایی بود، سیزده سال هم در آنجا تدریس کردم و بعد هم تدریس را کنار گذاشتم و به قم برگشتم. و اما در باره تالیفاتی که دارم باید بگویم من از همان ابتدا به نوشتن علاقه داشتم گاه گاه چیزهایی می نوشتم و در برخی روزنامه ها چاپ می شد. ازجمله سلسله مقالاتی در باره تاریخ و عقاید وهابیان که در روزنامه معروف آن زمان به نام «استوار» چاپ می شد. علت آن هم این بود که در سال 1322 وهابیان در مکه معظمه سر یک زائر ایرانی را به نام حاج ابوطالب به اتهام واهی قطع کردند. در آن موقع از عقاید وهابیان کسی چندان اطلاعی نداشت، کتابی هم در این باره نبود و یا کم بود و چون من تاریخ تدریس می کردم از من زیاد سؤال می شد که اینان کی هستند و چه می گویند؟ من هم با مدارک و منابع اندکی که بود شروع به نوشتن آن سلسله مقالات کردم و به ریشه یابی این فرقه و عقایدشان پرداختم. وکتاب کوچکی جزوه مانند در حدود هشتاد صفحه شد و مرحوم آیت الله نجفی مرعشی هم لطف کردند یک صفحه به زبان عربی مقدمه ای بر آن نوشتند این اولین اثر من بودکه به صورت کتاب چاپ شد. و این موضوع انگیزه ای شد که در باره وهابیان تحقیق را ادامه دهم لذا در سال 1352 با جمع آوری مدارک زیادی در باره فرقه وهابی وعقایدشان و به خصوص کتابهای ابن تیمیه و کتابهای محمد بن عبدالوهاب و دیگرآثار وهابیها کتابی را به نام «وهابیان » چاپ کردم.
تالیف دیگرم کتابی است درباره «قواعد املاء و انشاء» که در سال 1330 به پیشنهاد عده ای از معلمان و دبیران نوشتم.
پس از تاسیس مدرسه دین و دانش توسط آیت الله شهید دکتر بهشتی تدریس جغرافیای کشورهای اسلامی و تاریخ اسلام به من واگذار شد این دو ماده درسی نخستین باربود که در دبیرستان تدریس می شد. لذا من اول مطالب را تقریر می کردم بعد خلاصه آن را برای دانش آموزان می گفتم و آن ها می نوشتند بعد این نوشته هایم به صورت کتابی چاپ شد.
در زمان آیت الله بروجردی(ره) به دستور ایشان متن رساله عملیه را به صورتی ساده به کمک آقای علامه کرباسچیان که از اصحاب ایشان بود نوشتم.
توحید مفضل را ترجمه کردم و به ضمیمه بقیه اصول دین به نام «راه خداشناسی »چاپ شد و بارها تجدید چاپ گردید.
عهدنامه مالک اشتر را نیز ترجمه کردم.
همچنین در سال 1346 سفرنامه حج نوشتم و به نام «حج آن طور که من رفتم » ودر همین سال دستور زبان فارسی را نیز چاپ کردم.
در سال 47 کتاب فرمانروایی عضدالدوله دیلمی را نوشتم و بعد عده ای نامه نوشتند که همه آل بویه به جهان تشیع خدمت کرده اند چرا تنهاعضدالدوله راانتخاب کرده ای؟ از این روی در صدد کتابی در باره آل بویه برآمدم، یازده سال طول کشید تا کتابی به نام تاریخ آل بویه متجاوز از نهصد صفحه نوشتم که مکرربه چاپ رسیده است. در سال 50 تاریخ جامع قم را نوشتم به ترتیب: مذهبی،اجتماعی و علمی که قسمت مذهبی آن چاپ و نایاب شده و اکنون در صدد تجدید چاپ آن هستم. و آخرین اثری که از من چاپ شده است ترجمه ای است از کتاب شریف نهج البلاغه. کوثر: خود حضرت عالی کدام یک از آثارتان را بهتر می پسندید؟
دیگران باید نظر بدهند.
کوثر: به هر حال آن اثری که خودتان بیشتر از آن راضی هستید کدام است؟
همان «ترجمه نهج البلاغه »، بعد هم کتاب «تاریخ آل بویه » و نیز کتاب «وهابیان ».
کوثر: در آستانه سالگرد شهادت شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی هستیم.
حضرت عالی که از دوستان ایشان هستید و چند سالی همکار ایشان در فعالیتهای فرهنگی بوده اید لطفا برای ما از ابتدای آشنایی تان با ایشان بفرمایید.
در یکی از روزهای پاییز سال 1328 یا1329 در دبیرستان حکیم نظامی (امام صادق(ع » که در آن وقت مسوولیت آن رابرعهده داشتم در ساعت تنفس در اتاق مخصوص دبیران نشسته بودیم که دیدم جوانی با قامت نسبتا بلند باوقاری تام وشخصیتی که جلب احترام همگان را می کرد وارد دبیرستان شد. جلو رفتم و از ایشان خواستم به جمع دبیران بیایند. بعد از تعارفات معلوم شد ایشان به عنوان دبیرزبان انگلیسی به این دبیرستان آمده اند. این مساله باعث تعجب حاضران شد زیراتا آن وقت دبیران معمم فقط عربی و شرعیات تدریس می کردند و شگفت آور بود که یک روحانی تدریس زبان انگلیسی آن هم در کلاسهای آخر دبیرستان را به عهده بگیرد.
البته این موضوع تا آنجا که من می دانم یک استثناء داشت و آن دوست دیگر مامرحوم آقا شیخ محمد محققی بود که چند سال قبل از آمدن مرحوم بهشتی در مدارس ملی قم فیزیک و ریاضیات درس می گفت تا اینکه از طرف آیت الله بروجردی برای نظارت در بنای مسجد هامبورک به آلمان رفت در هر حال از لحظه ورود شهید دکتربهشتی به آن دبیرستان تا زمانی که از قم رفتند و بهتر بگویم تبعید شدند که حدود13 سال طول کشید من افتخار دوستی و همنشینی با ایشان را داشتم.
کوثر: در باره مدرسه دین و دانش و چگونگی همکاریتان با شهید دکتر بهشتی بفرمایید.
آمدن ایشان به دبیرستان حکیم نظامی و تدریس زبان انگلیسی به نظر من بیشتربرای آشنایی با روحیه دانش آموزان بود جهت زمینه سازی تاسیس دبیرستانی که مورد نظر ایشان بود چون در آن زمان در مدارس به مسائل دینی اهمیتی داده نمی شد. لذا بعد از یکی دو سال در نظر گرفتند دبیرستانی تاسیس کنند که علاوه بر مواد درسی متعارف، معارف دینی با روش صحیح، تاریخ اسلام و جغرافیای کشورهای اسلامی جزء مواد درسی آن قرار گیرد. از تعدادی دبیران دعوت کردند ازجمله حقیر، جلسه ای تشکیل شد که آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری هم بودند. درآنجا اساس مدرسه را پایه گذاری کردیم. خود ایشان مدیریت آن را به عهده گرفتندو بنا شد تاریخ اسلام و جغرافیای کشورهای اسلامی را هم که برای نخستین بار دردبیرستانی تدریس می شد من به عهده بگیرم. ابتدا خانه ای را در کوچه آیت الله نجفی مرعشی که دو سه اتاق داشت اجاره کردند بعد هم این جای فعلی را یکی ازافراد خیر بنا کرد. کوثر: چه کسانی غیر از شما در این کار فرهنگی ایشان راکمک کردند. آیت الله شهید مفتح، آقای حائری تهرانی و چند تن دیگر از دبیران معروف قم از قبیل مرحوم رضا جزی و آقای مرتضی جوادی.
کوثر: در باره هدف ایشان از تاسیس دبیرستان دین و دانش توضیح بیشری بفرمایید. در جلسه ای که برای مشورت در باره تاسیس دبیرستان تشکسل شده بودسخن در این بود که در این دبیرستان از همان ابتدا برای هر شش درس ثبت نام نماییم. ایشان مخالفت کردند و فرمودند که ما می خواهیم شاگردان را از پایه باخوی و روش اسلامی تربیت کنیم و برای این منظور شاگردانی که چند سال درمحیطهای دیگر و بر خلاف روش ما بارآمده اند مناسب نیستند بنابراین بهتر است ازکلاس اول یا دوم دبیرستان شروع کنیم. و این از لحاظ فرهنگی بسیار منطقی ودرست بود. از جنبه های علمی هم محصلان این دبیرستان موفق بودند مثلادانش آموزانی که در اولین دوره به گرفتن دیپلم ریاضی و طبیعی نایل آمدندهمه شان در کنکور قبول شدند و امروز عده ای از بهترین اطباء و مهندسان واستادان کشور، محصول همان مدرسه دین و دانش هستند. کوثر: از دیگر فعالیتهای فرهنگی یا سیاسی ایشان چنانچه خاطره ای دارید بفرمایید.
یکی از کارهای مهم ایشان که در جهت نزدیک کردن حوزه به دانشگاه انجام دادندجلسات هفتگی بود که در سال 40 یا 41 در مسجد رضوی در خیابان باجک صبحهای جمعه برگزار می شد. مسوولیت این جلسه را خود ایشان داشتند صبح هر جمعه عده زیادی از دانشجوبان همراه با استادانشان برای شرکت در این جلسه از تهران به قم می آمدند. جمع کثیری از طلاب جوان و حتی گروه زیادی از مردم عادی در این جلسه حاضر می شدند به طوری که تمام مسجد و بالکنها و خیابان جلوی مسجد مملواز جمعیت می شد. در این جلسات ابتدا خود مقدمتا صحبت می کردند و بعد یک نفر ازاساتید در موضوعی مشخص حدود دو ساعت سخن می گفت که انصافا جلسه پربار و بابرکتی بود تا روزی که نوبت سخنرانی استاد شهید مطهری شده بود سازمان امنیت جلسه را بهم زد و از آن به بعد آیت الله بهشتی به تهران رفت و تا جایی که من به یاد دارم تا پیش از انقلاب دیگر به قم نیامد و به احتمال قوی رفتن ایشان از قم، تبعید بود نه اختیاری. کوثر: جناب عالی هم در آن جلسات برنامه سخنرانی داشتید.
بله، من هم به پیشنهاد ایشان دو بار سخن گفتم. بار اول با این عنوان که میان دانشجوی قدیم و جدید تفاوتی نیست و دیگری به عنوان امتیازات مذهب تشیع. کوثر: با توجه به مدت زیادی که با ایشان بوده اید لطفا از ویژگیهای اخلاقی ایشان بفرمایید.
در مدت سیزده یا چهارده سالی که در قم بودند و چند سال همسایه دیوار به دیوار بودیم، آمد و رفت داشتیم، یک خطا و سخنی بر خلاف ادب دین و دنیا ازایشان ندیده و نشنیدم. تقوا را به طور کامل رعایت می کردند. در سخن گفتن ایشان منطق و انصاف حاکم بود نه احساسات و نظرات شخصی. در سالهایی که دبیرستان دین و دانش را اداره می کردند در راهنمایی دانش آموزان منطق به کارمی رفت نه خشونت. برخورد با افراد بسیار خوب، شناختن هر کس به جای خود و باهر کس به فراخور حال او سخن گفتن و خلاصه رعایت ادب زندگی به طور کامل، ازویژگیهای اخلاقی و رفتاری این شهید بزرگوار بود. این را که من می گویم درایت است نه روایت. مدت 13 سال با ایشان تماس و معاشرت داشتم و مسلما صفات ممتازایشان بیش از اینهاست که گفته می شود. کوثر: کسانی که با ایشان مدتی همکاری داشته اند، مدیریت قوی ایشان را ستوده اند آیا شما نیز بر همین باورید؟
در تمام مدتی که ایشان مدیریت دبیرستان دین و دانش را به عهده داشتند و من در آنجا تدریس می کردم و از نزدیک طرز کار ایشان را می دیدم در یک کلمه می گویم که درمدت پنجاه سال که در قم و تهران تدریس کرده ام چنین مدیریتی قوی و منطقی و مؤثر ندیده ام.
کوثر: ایشان به چه زبانهایی آشنایی داشتند؟
ایشان در قم که بودند به زبان عربی و انگلیسی تسلط داشتند پس از رفتن به هامبورگ و مراجعت به ایران که گویا چهار سال طول کشید شنیدم به زبانهای آلمانی و فرانسوی هم آشنایی کامل پیدا کرده بودند.
کوثر: چه شد که ایشان مدتی به آلمان رفتند. در این مورد توضیح بفرمایید.
در زمان آیت الله بروجردی تجار مقیم هامبورگ که یک شهر تجاری است آمدند خدمت ایشان و اظهار داشتند که می خواهیم آنجا مسجدی بسازیم نیاز به یک راهنما ومبلغ داریم ایشان آقای شیخ محمد محققی را که مرد وارسته ای بود و دردبیرستانهای ملی قم تدریس می کرد فرستادند. در هامبورگ مسجدی ساختند به اقامه جماعت و تبلیغ پرداختند و تا سال 1344 آنجا بودند. وقتی به قم آمدند چون باهم دوست بودیم به دیدنشان رفتم و پرسیدم چرا برگشتید؟ گفت می خواستم محل دفنم قم باشد. اتفاقا طولی نکشید که فوت کرد و بعد از ایشان آیت الله دکتر بهشتی از طرف آیت الله سید احمد خوانساری به آلمان رفتند و به جای مرحوم محققی به امامت جماعت و تبلیغ پرداختند و تا سال 1348 آنجا بودند و اتفاقا در سال اولی که من به حج مشرف شدم در فرودگاه مدینه که آن زمان حاجیان ابتدا به فرودگاه مدینه می رفتند ایشان را آنجا زیارت کردم که از آلمان به همراه همسرشان برای زیارت به مکه مشرف شده بود و آنجا به هم صحبتهای زیادی کردیم.
کوثر: چنانچه مطلب گفتنی و یا خاطره دیگری به یاد دارید بفرمایید.
مطلبی در باره تربیت فرزند از ایشان برایتان بگویم. آقا سید محمدرضا فرزندایشان از شاگردان من در مدرسه علوی تهران بود. یک روز بعد از آنکه فارغ التحصیل شده بود پیش من آمد خیلی اظهار محبت کرد و از من حلالیت می طلبید.
تعجب کردم گفتم شما از شاگردان خوب من بودید من از شما چیزی ندیدم برای چه حلالیت می طلبی؟ گفت من یک روز در کلاس درس هنگامی که شما درس می گفتید بی حهت خنده کردم. گفت شاید شما ناراحت شده باشید.
کوثر: از حضرت عالی شنیدیم که خیلی با آیت الله بافقی شهید مانوس بوده ایدلطفا خاطرات خودتان را با این عالم بزرگوار بیان فرمایید.
البته زمانی که ایشان در قم بودند من در حال طفولیت بودم و طبعا با ایشان که یک فرد متشخص و روحانی بودند نمی توانستم مانوس باشم. آن درکی که بتوانم فضایل ایشان را بیان کنم نداشتم ولی آنچه که از ایشان به یاد دارم این است که در سن 11 - 12 سالگی بودم شرح نصاب می خواندم. مرحوم بافقی پیشکار آیت الله حائری بود و از جمله کارهای ایشان این بود که سر ماه حقوق طلاب را می داد.
پولهای آن موقع سکه بود. ایشان یک کیسه پول زیر بغلش می گرفت می رفت مدارس ازروی دفتر به طلاب شهریه می داد. یک روز آمد به مدرسه جانی خان که گفتم پدرم مدرس آن مدرسه بود و من هم آنجا بودم. ایشان به حجره ای وارد شدند که به طلاب شهریه بدهند من هم نشسته بودم به من رو کردند و گفتند شما چه می خوانید. گفتم نصاب. گفت عرب به شیر خوردنی چه می گوید؟ گفتم: لبن. پرسیدند به ماست چه می گوید؟ سکوت کردم هنوز هم فکر نمی کنم لغتی برای ماست باشد.
بعد ایشان به پاداش اینکه سؤال اول را جواب دادم هشت قران جایزه به من داد.
مطلب دیگر اینکه منزل ایشان نزدیک منزل ما بود. من شاهد بودم ایشان اصلا ازاجناس خارجی استفاده نمی کرد. سر تا پا کرباس می پوشید. عبا، قبا، پیراهن کرباس بود. چایی ایرانی با خرما یا توت خشک می خورد. از سماور حلبی و فنجان وقوری گلی که همه ساخت قم بود استفاده می کرد.
مطلقا از اجناس خارجی استفاده نمی کرد.
خوراکش بسیار ساده بود. نان دوغ کشک.
پیاده می رفت مشهد. مسجد جمکران را ایشان احیا کرد چون تا آن زمان تنها خواص می رفتند مسجد جمکران، کسی خبر نداشت. ایشان شب چهارشنبه حرکت می کرد با عده ای از طلاب آن موقع پیاده می رفت. اکثر مردم پیاده می رفتند ما خودمان با خانواده پیاده می رفتیم. شبهای چهارشنبه تا صبح هم در حال تهجد بود، خیلی دیدنی بود.
مسجد آن موقع مخروبه بود. ساختمان قدیمی مسجد در کتاب تاریخی مذهبی قم عکس آن موقع را چاپ کردیم، خوب است از آن عکس استفاده کنید. پشه های عجیبی داشت،حشرات گزنده داشت، به هر حال با این توجه مرحوم بافقی و حرکت دسته جمعی درشبهای چهارشنبه کم کم مردم قم فهمیدند که اینجا جای مقدسی است. لذا از آن موقع علاقه و توجه مردم به مسجد جمکران زیاد شد و از آن موقع مسجد رونق گرفت.
کوثر: با توجه به اینکه فرمودید آقای بافقی از کسانی بود که مسجد جمکران رااحیا کردند و همچنین ایشان از اصحاب خواص آیت الله حائری بودند، آیا آیت الله حائری هم توجه به مسجد جمکران داشتند.
خیر من ایشان را هیچ ندیدم. آیت الله حائری سالی یکی دو بار منزل ما می آمدندچون پدر من از شاگردان موجه درس ایشان بودند. آقای حائری هم خودشان لباس کرباس می پوشیدند و خیلی ساده زندگی می کردند.
کوثر: استاد از مبارزات آیت الله بافقی برایمان صحبت کنید.
آقای بافقی از کسانی بود که علنا با رضاخان مبارزه می کرد. جلو ایوان آینه منبر می گذاشتند ایشان منبر می رفت شروع می کرد به انتقاد و عیب گیری از حکومت رضاخان، کارهای خلاف شرعشان را می گفت. گاهی هم نامه می نوشت به رضاخان از جمله شنیدم در یک نامه اش در اول نامه سوره تکاثر را نوشته بود. لذا رضاخان هم کینه اش را به دل داشت تا فرصتی پیش آید که آن جریان معروف پیش آمد و همه شنیده اید که با چکمه ایشان را زد و به تهران برد.
کوثر: معروف است آیت الله بافقی به امر به معروف و نهی از منکر خیلی اهمیت می دادند لطفا در این باره چنانچه مطلبی دارید بفرمایید.
بله، کاملا درست است. ایشان یک همراهی داشتند به نام آقا سید ناظم که در امربه معروف و نهی از منکر بی مهابا اقدام می کردند. از جمله مسائلی که خیلی اهمیت می دادند مساله داشتن ریش بود. اگر کسی ریش می تراشید به او اخطارمی کردند. پی گیر هم بودند که این اخطار عملی شد یا نه؟ در راه مسجد جمکران هم هر کسی را می دید خلافی می کند فورا به او تذکر می دادند. تا آنکه جریان مسجدبالا سر پیش آمد و رضاخان شخصا به قم آمد.
مرحوم بافقی را کتک زد و به تهران تبعید کرد و از آن به بعد سید ناظم نیزدیگر دیده نشد.
از جمله کارهای دیگری که رضاخان با آن آمدنش به قم کرد این بود که بست راشکست چون تا آن زمان بقعه ها و صحن طلا مامن کسانی بود که وقتی به این جاپناه می آوردند در امان بودند و کسی متعرض آنان نمی شد به خصوص کسانی که موردتعقیب حکومت بودند.
کوثر: از شخصیت علمی آیت الله بافقی بفرمایید.
آیت الله بافقی از شاگردان خیلی مبرز درجه یک آیت الله حائری بودند (البته آن طوری که من از پدرم شنیدم) کسان دیگری همچون آیت الله خوانساری، آیت الله گلپایگانی، آیت الله صدر و هفت هشت تا از این علماء هستند که در تاریخ مذهبی قم یک عکسی چاپ کردیم در حال نماز جماعت و این وجوه حوزه در صف اول هستند.
کوثر: در ارتباط با قانون نظام وظیفه روحانیون و قانون متحدالشکل شدن لباس که به عنوان یک فشار و تضییق برای روحانیت رضاخان در نظر گرفته بود مطلبی اگر هست بیان فرمایید.
تا آنجا که یادم هست قانون نظام وظیفه که تصویب شد اول در اصفهان اجرا شد وبعد علماء اصفهان به سرپرستی حاج آقا نورالله آمدند قم. از تمام علمای شهرهای دیگر نیز دعوت کردند. هر روز جارچی ها داد می زدند که مثلا علمای فلان شهر امروز از فلان دروازه وارد می شوند.
مردم هم بازارها را می بستند می رفتند استقبال و خیلی با عزت و احترام آنها راوارد قم می کردند. علما از شیراز، از خراسان می آمدند از تبریز اقداماتی هم کردند، سخنرانی می کردند، نامه به مجلس می نوشتند ولی متاسفانه دولت ترتیب اثر نمی داد تا اینکه آیت الله حائری اقدام کردند و نتیجه این شد که پذیرفتندطبقاتی را از روحانیون استثنا کنند مانند مراجع تقلید و آنها که اجازه اجتهاد دارند وعاظ درجه اول و طلابی که امتحان داده باشند. لذا جلسات امتحانی تشکیل شد که یک نماینده از تهران می آمد ابتدا رئیس معارف و فرهنگ آن روز بودو بعد هم مرحوم مشکات از تهران اعزام می شد. هیات ممتحنه مرکب بود از مرحوم میرزا محمد فیض، مرحوم آیت الله صدر، مرحوم آیت الله خوانساری و آقای سیدعلی اکبر برقعی. من خودم با اینکه نه معمم بودم و نه مشمول پدرم فرموده بودبروم امتحان بدهم. وقتی رفتم برای امتحان مرحوم آیت الله خوانساری از من امتحان گرفتند. مرحوم خوانساری معروف که نماز باران را خوانده بود، ایشان خیلی قیافه ای جذاب و چهره ای نورانی داشت من کسی را به جذابیت ایشان ندیده ام.
امتحانی که کتبی بود، مرحوم سید علی اکبر برقعی مسوولش بود. طلبه که امتحان می داد تصدیق می گرفت بعد فرمانداری جواز می داد. برای جواز عکس لازم بود.
آیت الله حائری هم عکس گرفتن را حرام می دانست لذا با یک عکاسی در قم قرارگذاشتند به خرج خود آقا فقط دو عکس بگیرند. یکی در فرمانداری بماند یکی هم روی جواز بچسبانند. بعد از چند سال جریان عجیبی بود پاسبانها می رسیدندمی گفتند: آقا جواز داری، بده ببینم. می گرفت و نمی داد، طرف مراجعه به فرمانداری می کرد که آقا جواز را گرفته اند، در جواب می گفتند ما ماموریم جوازبدهیم مامورهای شهربانی هم مامورند جواز را بگیرند. خلاصه مسائلی بعدا پیش آمد. فشارها و تضییق هایی که حالا جای بحث آن نیست.
کوثر: مقاومت مردم شریف قم در کشف حجاب مطلب خوبی است اگر توضیح بدهید که چگونه در برابر فشارها و تضییق ها از حجاب و عفاف خودشان دفاع کردند.
به طور اختصار عرض می کنم در زمان کشف حجاب که اغلب خانواده ها از منزل بیرون نمی آمدند مگر برای حمام آن هم شبانه و ماهی یکبار از روی پشت بامها، از این پشت بام به آن پشت بامها تا دم در حمام که پلیس نباشد. یا اصلا بعضی ها درمنزل خودشان را شستشو می دادند و آن هم زمانی که اکثر خانه ها آب لوله کشی نبودحمام خصوصی نبود. با این همه محال بود که یک زن قمی بی حجاب بیرون آید حتی باروسری فقط باید چادر سرش باشد. بعدها اداری ها را وادار کردند که باخانمهاشان بروند فرمانداری که عکسهایشان در بعضی کتابها هست. البته هیچ قمی این کار را نکرد. بعضی کارمندانی که از شهرهای دیگر اینجا مامور بودندپذیرفتند.
زن قمی بی حجاب که هیچ حتی با روی باز هم نیامد. یک داستانی عرض کنم از آن دوره بد نیست; در قم دو تا پاسبان بودند که خیلی اذیت می کردند هم خانمها را و هم طلاب را من می شناختم هر دو را آنها خیلی خبیث بودند. یکی ازاینها که به اصطلاح خیلی وظیفه شناس بود زمان کلاه شاپو طوری بود که اگر می دیدکسی کلاه شاپو سرش نبود فکر می کرد گذاشتن شاپو یک قانون شرعی است می گفت خجالت نمی کشی، از خدا نمی ترسی کلاه نمدی سرت گذاشتی؟ این می رفت به پاسبانها که توی بازارها بودند سرکشی می کرد که خوابند یا بیدار هستند یک شب از بالای بام بازار وقتی خواست از سوراخ نگاه کند به مغز افتاده و می میرد. آن روز قمی هاجشن گرفتند و به هم تبریک می گفتند آن دیگری هم مرضی گرفت که از بدترین دردهابود. آنقدر از آن مرض زجر کشید تا مرد.
یک پاسبان دیگری بود خیلی مرد خوش ذاتی بود. مشهدی جعفر یا مشهدی کرم نام داشت اتفاقا آن هم مرد. ولی مردم قم چنان احترام کردند و تشییع جنازه کردندشبیه آیت الله ها. چون این مشهدی جعفر اذیت که نمی کرد، کمک هم می کرد.
کوثر: آخرین سؤال با توجه به کتابی که حضرت عالی در باره قم نوشته اید راجع به اهمیت این شهر بفرمایید.
واقع این است که اهمیت شهر قم و معروفیت و جایگاه ویژه آن در تاریخ و دربین شیعیان مرهون حضرت معصومه(س) است. البته قبل از تشریف فرمایی آن حضرت قم پایگاه دوستان و پیروان اهل بیت بوده است لذا وقتی حضرت معصومه(س) به ساوه می رسند سراغ قم را می گیرند و به قم می آیند و از طرف اهالی قم مورد استقبال واقع می شوند و با عزت و احترام وارد شهر قم می شوند. ولی قم هر چه دارد به برکت حضور فاطمه معصومه(س) است.
کوثر: از اینکه مصدع اوقات شدیم پوزش می طلبیم.
من هم از شما تشکر می کنم. موفق باشید.
نظر شما