امام صادق علیه السلام و قیام های زمان
مجله فرهنگ کوثر تیر 1379، شماره 40
نویسنده : عباس کوثری
در راستای فلسفه وظیفه الهی، ائمه علیهم السلام برای تحقق حکومت اسلامی جدیت و تلاش فراوانی داشتند. امام صادق(ع) علاوه بر نهضت علمی و فکری که در جامعه ایجاد نمود; اهتمام خاصی به نظام رهبری و امامت اصیل اسلامی داشت. حمایت های پیدا و پنهان امام صادق(ع) از نهضت های اصیل و عدم همکاری آن حضرت با قیام ها نشان دهنده مواضع دقیق و الهی امام در برابر حکومت های سیاسی زمان است.
الف قیام زید بن علی(ع)
اینک به ارزیابی نقش امام صادق(ع) در برابر قیام های معاصر وی می پردازیم.
زید، فرزند امام زین العابدین(ع) مردی عابد، انسانی پرهیزکار،فقیهی شجاع و سخاوتمند بود. (1)
زید به قصد شکایت از فرماندار مدینه، خالدبن ولید بن عبدالملک بن حرث راهی شام شد. هشام نه تنها به شکایت او توجهی نکرد،بلکه به او اهانت نمود و دستور داد او را به مدینه بازگردانند.
زید می گوید: من در مجلس هشام بودم که به رسول گرامی اسلام اهانت شد. اما هشام هیچ گونه عکس العملی از خود نشان نداد. بدین خاطراگر جز یک نفر همراه نداشته باشم قیام خواهم کرد. (2)
زید به کوفه برگشت و سپاهی تشکیل داد و با استاندار عراق، یوسف بن عمر ثقفی درگیر شد و سرانجام به شهادت رسید. درباره قیام زید روایاتی از امام صادق(ع) رسیده است که بیانگر حمایت آن حضرت از قیام اوست. اینک بخشی از این روایت ها را نقل می کنیم:
1- امام صادق(ع) فرمود: «فانظروا علی ای شی تخرجون لاتقولواخرج زید فان زیدا کان عالما و کان صدوقا و لم یدعکم الی نفسه وانما دعاکم الی الرضا من آل محمد(ص) و لو ظفر لوفی بما دعاکم الیه.»; نگاه کنید که با چه هدفی قیام می کنید. نگویید زیدخروج کرد. زید دانشمند و بسیار راستگو بود و مردم را به سوی خویش نمی خواند، بلکه به برگزیده آل محمد(ص) دعوت می کرد و اگرپیروز می شد به آنچه مردم را بدان دعوت می نمود، وفا می کرد. (3)
زید بن علی فرمود: در هرزمان مردی از ما، اهل بیت علیهم السلام وجود دارد که خدا به وسیله او بر مردم احتجاج می کند. حجت این زمان فرزند برادرم، جعفر بن محمد(ع) است. هرکس او را پیروی کندگمراه نمی شود و مخالف او هدایت نمی یابد. (4)
2- امام رضا(ع) می گوید: پدرم فرمود: امام صادق(ع) فرمود: خدارحمت کند عمویم زید را! او به برگزیده آل محمد دعوت می نمود واگر پیروز می شد به آن وفا می کرد. او در رابطه با نهضت خویش بامن مشورت نمود. به او گفتم: اگر می خواهی به دار آویخته شوی قیام کن. امام رضا(ع) می گوید: پدرم فرمود: هنگامی که زید ازمحضر امام صادق(ع) خارج شد، امام فرمود: «ویل لمن سمع واعیثه فلم یجبه »; وای برکسی که ندایش را بشنود و ا و را همراهی واجابت نکند. (5)
3- ابن سیابه می گوید: امام صادق(ع) به من هزار دینار داد وفرمود: این ها را در میان فرزندان کسانی که همراه زید به شهادت رسیده اند، تقسیم کن. (6)
4- فضیل، یکی از سپاهیان زید می گوید: خدمت امام صادق(ع)رسیدم. حضرت فرمود: آیا تو در جنگ با شامیان همراه عمویم بودی؟
گفتم: بله، حضرت فرمود: چه قدر از آنان را کشتی؟ گفتم: شش نفر.
حضرت فرمود: شاید دچار شک گشته ای؟ پاسخ دادم: اگر شک داشتم که آنان را نمی کشتم. حضرت فرمود: خدا مرا در ثواب خون های آنان شریک سازد. به خدا قسم! عمویم زید و اصحابش جزء شهدا هستند.
مانند علی بن ابی طالب(ع) و اصحاب او. (7)
مرحوم مجلسی می نویسد: اگرچه اخبار درباره زید مختلف است امابیش ترین اخبار بیانگر این است که او به خاطر انتقام جویی ازقاتلان امام حسین(ع) و امر به معروف و نهی از منکر قیام نمود وبه برگزیده آل محمد(ص) دعوت می نمود. من درکلام دانشمندان شیعه نظری در مخالفت آن چه گفته شد، ندیدم. (8)
ب قیام محمد نفس زکیه
سلطنت بنی امیه پس از هلاکت ولید بن یزید بن عبدالملک رو به ضعف گذاشت. عده ای از بنی هاشم و عباسیان مثل منصور دوانیقی وبرادرانش، سفاح و ابراهیم، و عبدالله محض و پسرانش، محمد وابراهیم در «ابواء» جمع شدند و توافق کردند که فردی را به عنوان کاندیدای خلافت برگزینند. عبدالله محض از میان جمع برخاست و از آن ها خواست که با فرزندش، محمد، معروف به «نفس زکیه »بیعت نمایند. عبدالله محض فرزند حسن مثنی نوه امام مجتبی(ع)است و مادرش فاطمه، دختر امام حسین(ع) است. به همین جهت به «محض » لقب یافته است. فرزندش، محمد به خاطر زهد و عبادت فراوان به «نفس زکیه » شهرت یافته است. چون در میان شانه های او خالی سیاه بود، برای عده ای از جمله پدرش این گمان پیدا شده بود که او همان مهدی امت است که در روایات بدان خبر داده شده است. بدین سبب مردم با او بیعت کردند و سپس فردی را راهی خانه امام صادق(ع) نمودند تا آن حضرت در جلسه حضور یابد و با محمدنفس زکیه بیعت کند. امام صادق(ع) در جمع آنان حضور یافت و پس از شنیدن سخنان عبدالله محض، فرمود: اگر فکر می کنی فرزندت مهدی است این طور نیست. «و ان کنت انما ترید ان تخرجه غضبا لله ولیامر بالمعروف و ینه عن المنکر فانا و الله لا تدعک فانت شیخناو نبایع ابنک فی هذالامر»; و اگر تصممیم داری که به خاطر خدا وامر به معروف و نهی از منکر از او بخواهی قیام کند، به خداسوگند! تو را تنها نخواهیم گذاشت. تو بزرگ خاندان ما هستی و بافرزندت بیعت می کنیم. (9)
در این روایت، حضرت از همان آغاز بر اصالت هدف و الهی بودن نهضت نفس زکیه تاکید می ورزید و حمایت از آن را به عنوان یکی از اصول سیاسی حرکت خویش اعلام می دارد.
پیشنهاد ابومسلم و ابوسلمه
«ابراهیم امام و منصور دوانیقی » ابوالعباس سفاح از نوادگان عباس، عموی پیامبر(ص) است. آنان حرکتی سری را بر ضد بنی امیه سامان دادند. ابراهیم امام، رهبر قیام ابومسلم را انسانی شجاع و کارآمد و با استعداد می یابد و ا و را به خراسان اعزام می کندو به او توصیه می کند که بدون نام بردن از فردی، مردم را به «الرضا لال محمد»; برگزیده آل محمد(ص) دعوت کند. امام صادق(ع)ابوسلمه که بعد به وزیر آل محمد شهرت یافت. را به کوفه فرستاد و خود در ناحیه شامات فعالیت می کرد. بدین ترتیب آن حضرت نبض حرکت های ضد اموی را به وسیله کارگزاران خویش در دست گرفته بود. مدتی بعد، ابراهیم امام توسط مروان زندانی و کشته می شود ورهبری نهضت طبق وصیت ابراهیم امام، در اختیار سفاح و دیگربرادرانش قرار می گیرد. (10)
ابوسلمه توسط محمد بن عبدالرحمن، نامه هایی برای امام صادق(ع) وعبدالله محض می فرستد و به پیک های خود دستور می دهد که هیچ کدام از آن ها از نامه ای که برای دیگری فرستاده شده است، اطلاع پیدانکند. آن حضرت در آن نامه ها حمایت خود را از خلافت آنان اعلام می دارد. ابومسلم دو نامه به حضور آن حضرت می فرستد و در نامه دوم می نویسد: هزار جنگجو در اختیار من است. به انتظار فرمانت هستیم. (11) امام صادق(ع) به او پاسخی نمی دهد.
سؤال: چرا امام صادق(ع) به این پیشنهادها جواب مثبت نداد و اززمینه های خلافت و نیروها استفاده نکرد؟
الف عدم صداقت و خلوص پیشنهاد دهندگان.
ابو سلمه علاوه بر امام صادق(ع)، برای عبدالله محض هم نامه نوشت. این کار او دلیل این است که وی در دعوت خود صداقت نداشت.
زیرا اگر نامه او به امام صادق(ع) براساس ایمان و اعتقاد به آن حضرت بود، چگونه از فرد دیگری نیز دعوت کرد؟
جواب امام صادق(ع) روشنگر همین جهت است. وقتی حامل نامه، محمدبن عبدالرحمن بن اسلم به امام صادق(ع) نامه ای از طرف شیعه شما،ابوسلمه آورده ام. آن حضرت فرمود: «و ما انا و ابوسلمه وابوسلمه شیعه لغیری »; مرا با ابو سلمه چه کار؟ او از شیعیان من نیست. نامه رسان تقاضای جواب می کند. امام صادق(ع) نامه راآتش می زند و می فرماید: جواب نامه همین است. سپس آن حضرت شعری از کمیت بن زید خواند:
ایا موقدا نارا لغرک ضوءها و یا حاطبا فی غیر حبلک تحطب ای روشن کننده آتشی که دیگری از نورش استفاده می برد! هیزم جمع کرده ای اما روی ریسمان دیگری ریخته ای و دیگری جمع می کند ومی برد. (12)
شهید مطهری در این باره می نویسد: «قدر مسلم این است که این شعر می خواهد منظره ای را نشان دهد که یک نفر زحمت می کشد واستفاده اش را دیگری می خواهد ببرد. حال یا منظور این بود که ای بدبخت ابوسلمه! این همه زحمت می کشی استفاده اش را دیگری می برد وتو هیچ استفاده ای نخواهی برد و یا خطاب به مثل خودش بود اگردرخواست ابوسلمه را قبول کند یعنی این دارد ما را به کاری دعوت می کند که زحمتش را ما بکشیم و استفاده اش را دیگری ببرد.» (13)
ابومسلم در نامه ای به امام صادق(ع) نوشت: من مردم را به دوستی اهل بیت پیامبر(ص) دعوت می کنم. کسی برای خلافت بهتر از شما نیست.
امام صادق(ع) در پاسخ نوشت: «ما انت من رجالی و لا الزمان زمانی »; نه تو از یاران من هستی و نه این زمان، زمان من است. (14)
امام صادق(ع) بدین وسیله عدم صداقت آنان را گوشزد نمود وبی اعتمادی خود را نسبت به آنان اعلام داشت. در سخن دیگری از آن حضرت نیز همین مطلب آمده است. معلی ابن خنیس می گوید: در زمانی که پرچم های سیاه بر افراشته شده بود و هنوزبنی عباس به خلافت نرسیده بود، نامه هایی از عبدالسلام ابن نعیم،سریر و تعداد دیگری خدمت امام صادق(ع) بردم. آن ها نوشته بودند:
«قدقدرنا ان یول هذالامر الیک فما تری قال فضرب بالکتب الی الارض ثم قال اف اف ما انا لهولاء بامام »; ما موقعیت را برای خلافت شما مساعد می بینیم. نظر شما چیست؟ امام صادق(ع) نامه ها را به زمین کوبید و فرمود: زهی تاسف و افسوس! من امام و پیشوای آن هانیستم. (15)
ب نداشتن یاران مخلص
وجود یاران وفادار و همراه یکی از شرایط موفقیت رهبران دراجرای برنامه های خویش است.
امام صادق(ع) شیعیان خود را خوب می شناخت و می دانست که بیشترآن ها مرد میدان خطر نیستند.
مامون رقی می گوید: خدمت آقایم، امام صادق(ع) بودم که سهل بن حسن خراسانی وارد شد و به آن حضرت گفت: شما مهر و رحمت دارید.
شما اهل بیت(ع) امامت هستید. چگونه از حق خویش باز ایستاده اید،با این که صد هزار شمشیرزن آماده به رکاب در خدمت شما هستند.
آن حضرت فرمود: خراسانی! بنشین! سپس به کنیز خود فرمود:
«حنیفه!» تنور را آتش کن. کنیز تنور را گرم کرد. آن گاه امام فرمود: خراسانی! برخیز و در تنور بنشین! خراسانی گفت: آقای من!
مرا با آتش مسوزان و از من بگذر! آن حضرت فرمود: گذشتم. در این حال «هارون مکی » که کفش های خویش را به دست گرفته بود، واردشد و سلام کرد. امام فرمود: کفش های خود را زمین بگذار و داخل تنور بنشین! هارون بدون معطلی وارد تنور شد. امام صادق(ع) باسهل بن حسن خراسانی مشغول صحبت شد. مدتی بعد، امام به اوفرمود: برخیز و به داخل تنور نگاه کن! خراسانی می گوید: برخاستم و به داخل تنور نظر افکندم. هارون در داخل تنور چهارزانو نشسته بود. مدتی بعد او از تنور بیرون آمد و به ما سلام کرد. امام فرمود: در خراسان چند نفر مثل این مرد دارید؟ خراسانی گفت: به خدا قسم! یک نفر هم نیست. امام فرمود: «اما انا لا نخرج فی زمان لا نجد فیه خمسه معاضدین لنا نحن اعلم بالوقت »; بدان! ماهنگامی که پنج نفر یاور و پشتیبان نداشته باشیم قیام نمی کنیم.
ما نسبت به زمان قیام داناتریم. (16)
سدیر می گوید: به امام صادق(ع) گفتم: چه چیز شما را از قیام بازداشته است؟ امام فرمود: مگر چه شده است؟ سدیر گفت: دوستداران،شیعیان و یاوران شما زیاد است. به خدا سوگند! اگر امیرالمؤمنین این مقدار یاور داشت کسی طمع در خلافت نمی کرد. امام فرمود:
یاوران من چند نفرند؟ سدیر گفت: صدهزار نفر. امام فرمود:
صدهزار! او گفت: بله. بلکه دویست هزار. امام فرمود: دویست هزار! سدیر گفت: آری. بلکه نصف دنیا. امام سکوت کرد. سدیرگوید: راهی سرزمین «ینبع » شدیم. امام در میان راه چشمش به جوانی افتاد که چند راس بزغاله را می چراند. فرمود: اگر تعدادشیعیان من به عدد این بزغاله ها بود از قیام و نهضت باز نمی ایستادم. سدیر می گوید: بزغاله ها را شمارش کردم. بزغاله ها هفده راس بودند. (17)
ابوسلمه از امام صادق(ع) ناامید می گردد و طبق دستور به خانه عبدالله محض می رود و نامه دوم را به او می رساند. عبدالله خوشحال می شود و صبحگاهان به خانه امام صادق(ع) می رود. عبدالله به امام صادق(ع) می گوید: ابوسلمه نوشته است که همه شیعیان مادر خراسان آماده قیام هستند و از من خواسته است که خلافت رابپذیرم. امام به عبدالله فرمود: «متی کان اهل خراسان شیعه لک انت بعثت ابامسلم الی خراسان و انت امرته بلبس السواد و هولاءالذین قدموا العراق انت کنت سبب قدومهم... و هل تعرف منهم احدا»; چه زمانی اهل خراسان شیعه تو بودند؟! آیا تو ابو مسلم را به آن جا فرستادی؟! آیا تو به آن ها دستور دادی لباس سیاه بپوشند؟! آیا این ها که برای حمایت از بنی العباس از خراسان آمده اند تو آن ها را به این جا آورده ای؟! آیا کسی از آنان رامی شناسی؟ !» (18)
ج ثمربخش نبودن پیشنهاد
انسان های دنیا طلب زمانی از رهبران و همکاران خویش روی برمی گردانند که احساس کنند دنیایشان در خطر است. دوستداران بنی عباس و فرماندهان آن ها مانند ابومسلم به ابوسلمه بدگمان شده بودند و دیگر نمی خواستند او را در جمع خویش ببینند. ابومسلم چند بار به سفاح سفارش می کند که ابو سلمه را از بین ببرد.
ابوسلمه که بی مهری ها را احساس کرده بود، فکر می کند که با گرایش به امام صادق(ع) و یا عبدالله محض، و تغییر خلافت بهتر می تواندبه اهداف دنیایی خویش دست یابد. او غافل بود از این که کاملاتحت نظر و نقشه قتل او آماده شده بود. قبل از آن که نامه عبدالله محض به ابوسلمه برسد، یاران سفاح با طرحی که آماده کرده بود، ابومسلم در بین راه به او شبیخون می زنند و او رامی کشند. (19)
ابومسلم نیز به سرنوشت ابوسلمه گرفتار می شود و به دست سفاح،خلیفه عباسی کشته می شود. تمام فعالیت های ابومسلم را ابوسلمه به وسیله جاسوسان کنترل می کرد. به همین جهت پیشنهاد و همراهی باآنان نمی توانست تضمین کننده پیروزی بوده باشد. بدین خاطر بودکه امام صادق(ع) حتی از پاسخ کتبی به ابوسلمه خود داری کرد ونامه او را سوزانید.
سفاک بودن ابومسلم و ابوسلمه
ابراهیم امام، رهبر نهضت عباسیان دروصایای خویش به ابومسلم می گوید: نسبت به هرکس که شک کردی و در کار هرکس که شبهه نمودی او را به قتل برسان. اگر توانستی در خراسان یک نفر عرب زبان هم باقی نگذاری، چنین کن. (20)
«یافعی » درباره ابومسلم می گوید: او حجاج زمان خود گردید و درراه استقرار حکومت عباسیان مردم بی شماری را کشت. (21)
شهید مطهری نیز می نویسد: البته ابومسلم سردار خیلی لایقی است،به مفهوم سیاسی، ولی فوق العاده آدم بدی بوده; یعنی یک آدمی بوده که اساسا بویی از انسانیت نبرده بوده است. ابومسلم نظیرحجاج بن یوسف است... ابومسلم را می گویند: ششصد هزار نفر آدم کشته. به اندک بهانه ای همان دوست بسیار صمیمی خودش را می کشت وهیچ این حرفها سرش نمی شد که این ایرانی است یا عرب که بگوییم تعصب ملی در او بوده است. (22)
بنابراین امام صادق(ع) نمی توانست به ابو مسلم جواب مثبت بدهد واو را یار و همراه خویش بداند. هدف امام صادق(ع) اجرای حق وعدالت و رعایت حقوق الهی و انسانی بود. آن حضرت خواستار حکومتی همچون جد بزرگوارش، امام علی(ع) بود که در آن، جایگاهی برای این گونه جنایتکاران نبود.
آن چه در تحلیل و بررسی عدم پاسخ گویی امام صادق(ع) به پیشنهادخلافت گفته شد، براساس شرایط و موقعیت های اجتماعی آن روز بود.
اما افزون برآن ها سخنان امام صادق(ع) است که از راه علم امامت خویش، از وقوع این تحولات خبرداده بود. آن حضرت می دانسته که خلافت به «سفاح » عباسی می رسد. در این زمینه روایات متعددی وجود دارد. در یکی از آن ها آمده است: عبدالله محض می گوید: پسرم همان مهدی است. او از مردم می خواهد که برای سقوط خلافت اموی بااو بیعت کنند. امام صادق(ع) فرمود: فرزندت مهدی نیست. سپس امام بادست خود به پشت ابوالعباس سفاح زد و فرمود: این و برادرانش به خلافت خواهند رسید. (23)
در روایت دیگری آمده است: ابوجعفر منصور از امام صادق(ع) سؤال کرد: آیا خلافت به من می رسد؟ حضرت فرمود: «نعم اقوله حقا»بلی. آنچه می گویم به حقیقت خواهد پیوست. (24)
پی نوشتها:
1- ارشاد، مفید، ص 251.
2- بحارالانوار، ج 46، ص 192.
3- وسائل الشیعه، ج 11، ص 35، باب 13، ابواب جهاد العدو.
4- بحارالانوار، ج 46، ص 173، باب احوال اولاد علی بن الحسین(ع).
5- وسائل الشیعه، ج 11، ص 38، باب 13، ابواب جهاد العدو.
6-بحارالانوار، ج 46، ص 170.
7- همان، ص 171.
8- مرآه العقول، ج 4، ص 118.
9- بحارالانوار، ج 47، ص 278.
10- سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 119.
11-مروج الذهب، ج 3، ص 268.
12- همان.
13-سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 127.
14- الامام الصادق(ع)، اسدحیدر، ج 1، ص 43.
15- وسائل الشیعه، ج 11، ص 37، باب 13، جهادالعدو.
16- بحارالانوار، ج 47، ص 123.
17- الکافی، ج 2، ص 242، کتاب الایمان و الکفر، فی قله عددالمؤمنین.
18- مروج الذهب، ج 3، ص 269.
19- همان، ص 285.
20- سیره پیشوایان، ص 388.
21- همان.
22- سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 122.
23- بحارالانوار، ج 47، ص 278.
24- همان، ص 120.
نظر شما