ویتگنشتاین، بازیهای زبانی و ایمانگروی
مجله پیام صادق بهمن و اسفند 1380، شماره 39
نویسنده : دکتر رضا اکبری
18
دانشکده الهیات، معارف اسلامی و ارشاد دانشگاه امام صادق علیه السلام چندی پیش سمیناری را تحت عنوان ویتگنشتاین، بازیهای زبانی و ایمان گروی برگزار کرد. سخنران این سمینار دکتر رضا اکبری، عضو هیأت علمی دانشکده بود. با هم چکیدهای از این سمینار را میخوانیم.
برای فهم دقیق اندیشههای ویتگنشتاین، اطلاعی دقیق از زندگی نامه او لازم است. ویتگنشتاین در سال 1889 در اتریش متولد میشود، او برای ادامه تحصیل به منچستر میرود و در رشته مهندسی شروع به تحصیل میکند. توجه او به طرحهای مهندسی، او را به سمت طراحی یک موتور جت و ارتباط با این مسأله او را به سمت ریاضیات سوق میدهد. او سپس مطالعه کتاب مبانی ریاضیات راسل را آغاز میکند. با مطالعه کتاب با فرگه آشنا میشود و لذا با توجه به شناختی که از فرگه پیدا میکند، در سال 1911، به سمت ینا در آلمان - آنجایی که فرگه در دانشگاه تدریس میکرده است - حرکت میکند. در دیدار با فرگه، فرگه او را تشویق میکند که نزد راسل برود و مباحث ریاضی و منطق را نزد او مطالعه کند. لذا ویتگنشتاین در سال 1913 به تشویق فرگه به کالج کمبریج، جایی که راسل تدریس میکرد، میرود و در سالهای 1912 و 1913، در آنجا مشغول مطالعه فلسفه میشود. ویتگنشتاین پنج ترم را در نزد راسل و مور به تحصیل فلسفه میپردازد. در پنج ترمی که در کمبریج درس میخواند، تأثیری شگرف بر استادانش راسل و مور میگذارد. به گونهای که مور خود در کلاسهای ویتگنشتاین شرکت میکرد . مور میگوید: وقتی من کم کم ویتگنشتاین را شناختم احساس کردم که او در فلسفه از من باهوشتر و دقیقتر است. راسل هم در جایی از ویتگنشتاین چنین تعبیر کرده است که ویتگنشتاین مجسمه نبوغ است؛ او فردی است با علاقه، عمیق و مسلط که توجه دقیقی به فلسفه دارد. علّت اثر گذاری هم، همان طور که که آیر گفته، شخصیت خیلی قوی ویتگنشتاین است. ویتگنشتاین درسال 1913، بدون اینکه مدرکی بگیرد، کمبریج را رها میکند و به نروژ میرود و در کلبة محقری زندگی میکند.
با شروع جنگ، ویتگنشتاین به اتریش میرود و در ردة تیربارچی در ارتش شروع به کار میکند. او در فاصله سالهای 1914 تا 1918 کتابی را تنظیم میکند که یکی از مهمترین کتابهایی است که در قرن بیستم در زمینه فلسفه نوشته شده است. هنگامی که جنگ به پایان میرسد، ملاقاتهایی را با راسل در شهر لاهة هلند ترتیب میدهد، تا در زمینه کتاب خود او بحث کنند. کتاب او به زبان آلمانی در سال 1919 منتشر میشود و در سال 1922 مجدداً به زبان انگلیسی ترجمه و با مقدمه راسل منتشر میشود. این کتاب در حدود دو هزار کلمه است. وقتی کتاب چاپ میشود، تصور ویتگنشتاین بر این است که مشکلات فلسفه را حل کرده است و به همین دلیل فیلسوفی است که به اندیشههای خود پایبند است. لذا فلسفه را رها میکند و به مدت 6 سال به شغل معلمی در مدارس ابتدایی میپردازد.
او در سال 1927 با موریس شلیک که مؤسس حلقه وین است، آشنا میشود حلقه وین در سال 1922 به صورت جدی در وین ایجاد میشود و افراد معروفی چون شلیک، وایزمان و کارناپ در این حلقه شرکت داشتند. حلقه وین از کتاب ویتگنشتاین استفاده زیادی میکردند و کتاب او را مرامنامه خود قرار داده بودند. لذا آشنایی آنها با ویتگنشتاین قبل از 1927 است. اما از 1927 تا 1929 ویتگنشتاین جلساتی با شلیک، وایزمان وکارناپ برگزار میکند.
در سال 1929 در پی ملاقات هایی با فرانک رمزی- کسی که در سال 1923 در 20 سالگی نقدی بر کتاب ویتگنشتاین نوشت و حتی اندیشههایش بر او اثر گذاشت- مجدداً به کمبریج می برگردد. با هماهنگیهای صورت گرفته با مور و راسل، ویتگنشتاین رساله منطقی- فلسفی خودش را تحت راهنمایی مور ارائه میکند و به درجه دکتری میرسد. ویتگنشتاین از سال 1930 شروع به تدریس در کمبریج میکند. حاصل دورانی که ویتگنشتاین در کمبریج باقی میماند، کتابهای متعددی است. از سال 1930 تا 1932 مباحثی که وی مطرح میکند تحت عنوان«نحو فلسفی» «phiosophica Grammer» بعد از مرگش منتشرمیشود. این مجموعه بحثها در سال 1933 کامل میشود و ویتگنشتاین آن را دوباره در سال 1934 بازبینی میکند. همچنین وی از سال 1933 تا 1934 بحثهایی را در کلاس مطرح میکند که تحت عنوان کتاب آبی در «Bue Book» تنظیم میشود. از سال 1934 تا 1935 مباحثی را به دو نفر از شاگردانش درس میدهد که تحت عنوان«کتاب قهوهای»«Brown Book» همراه کتاب آبی در 1958 منتشر میشود . در سال 1945، بخش اول مهمترین کتابش، یعنی کتاب«تحقیقات فلسفی» «Phiosophica Investigation » را مینویسد که آن را شمارهگذاری کرده و 693 پاراگراف است. از 1947 تا 1949 قسمت دوّم کتاب را مینویسد که در سال 1953 تحت عنوان تحقیقات فلسفی منتشر میشود. ویتگنشتاین کار دیگری را هم انجام میدهد که تحت عنوان کتاب«زتل» به چاپ میرسد. بعد از« تحقیقات فلسفی» مهمترین اثر او، کتاب«دربارة یقین» است، که دست نوشتههای او را در اواخر عمرش تشکیل میدهد و بعد از مرگ او منتشر میشود.
در زمانی که آلمان، اتریش را در جنگ جهانی دوّم، اشغال میکند ویتگنشتاین تابعیت انگلیسی میگیرد و در یک بیمارستان به عنوان باربر شروع به کار میکند، بدون این که بگوید من یک پروفسور دانشگاه هستم وکسی هم او را نمیشناخته است و بعد نیز در آزمایشگاهی مشغول کار میشود. بعد از اتمام جنگ در سال 1947 از مقام استادی استعفا میدهد، به ایرلند میرود و مدتی را در آنجا به سر میبرد. در ادامه گرفتار بیماری سرطان پروستات میشود، به آمریکا میرود و بعد دوباره به کمبریج باز میگردد تا این که در سال 1951 از دنیا میرود.
به جرأت میتوان ادعا کرد که ویتگنشتاین، تنها فیلسوفی است که از قرن بیستم به قرن بیستویکم پا میگذارد. ما باید بین فلسفه و تاریخ فلسفه تمایز قائل شویم. بسیاری از مباحثی که در فلسفه مطرح میشوند، در دوران خود زندهاند ولی پس از مدتی به بحثی مرده تبدیل میشوند و به عنوان تاریخ فلسفه به آنها نگاه میشود؛ ولی ویتگنشتاین مباحثی را مطرح کرده است که هنوز هم در حیطههای مختلفی از جمله فلسفة منطق، فلسفه زبان، فلسفه ذهن، فلسفه ریاضیات و ... مباحث زندهای هستند و دربارة آنها بحث و گفت و گو میشود. بحث ایمانگروی از مباحثی است که ویتگنشتاین زنده کننده آن در دوران معاصر محسوب میشود. بحث ایمان گروی ویتگنشتاین برای ما بسیار اهمیت دارد. به دلیل اینکه مباحث ایمانگرایانه ویتگنشتاین و نظریاتش در دورهای مطرح میشود که پوزیتویستهای منطقی، دین را از صحنه خارج کرده بودند و بحثهایی که درباره معنا داری گزارههای دینی مطرح شده بود، گزارههای دینی را خالی از معنا کرده بود. آشنایی با اندیشههای ایمانگرایانه ویتگنشتاین سبب شد سلاحی در دست متدینان قرار بگیرد و بتوانند به آن اشکالات جواب دهند. لذا از این جهت هم دیدگاه ایمان گروی ویتگنشتاین اهمیت دارد.
ویتگنشتاین دارای دو فلسفه است: یکی فلسفهای که به صورت جدی در کتاب رساله منطقی فلسفی به آن اشاره شده و فلسفه دوّم، فلسفهای است که با بازگشت به کمبریج از سال 1929 و به صورت جدی از 1930 شروع به بیان آن میکند. بسیاری از اوقات چنین مطرح میشود که این دو فلسفه، دو فلسفه کاملاً متمایز از یکدیگر است و به همین خاطر وقتی درباره ویتگنشتاین صحبت میشود از تعبیر ویتگنشتاین متقدم (اوّل) و ویتگنشتاین متأخر (دوّم) استفاده میشود؛ یعنی گاهی اوقات چنان تمایز را بزرگ میکنند که انگار دو فیلسوف با دو نظریه کاملاً متفاوت و متمایز داریم. اما با توضیحاتی که خواهد آمد، به نظر میرسد که هر چند از جهاتی این تمایز قابل قبول است ولی از جهات دیگر، این تمایزی که تا این حد بزرگ شده است، حداقل در زمینه باورهای دینی و دیدگاههای ویتگنشتاین درباره دین، قابل قبول نیست.
ویتگنشتاین در کتاب مختصر «رساله منطقی- فلسفی» مباحث خودش را در ضمن هفت گزاره اصلی مطرح کرده است. روشش به این گونه است که هر گزارهای را که مطرح میکند، چند زیرگزاره دارد و آن زیر گزارهها نیز به نوبه خود گزارههای فرعی و فرعیتر را مطرح میکنند. در رساله منطقی – فلسفی چند نکته اساسی وجود دارد. یکی از مهمترین مواردی که در این رساله مشاهده میشود، تقسیم قضایا به ترکیبی و تحلیلی است. هیوم بین دو نوع قضیه تفاوت قائل میشود: قضایایی که توصیف کننده حقایق امور و قضایایی که توصیفگر روابط منطقی هستند. ویتگنشتاین این تقسیم را میپذیرد ولی بر خلاف هیوم معتقد میشود که تنها قضایای ترکیبی معنا دارند و معنا داری قضایای تحلیلی را نمیپذیرد.
از سوی دیگر در اندیشه نخست ویتگنشتاین، رویکردی به زبان صوری دیده میشود.فیلسوفان زبانی، فیلسوفانی هستند که ادعا میکنند اگر بتوانیم زبان حاکم بر گفت و گو را به خوبی تشخیص دهیم و تحلیل کنیم، مشکلات فلسفه حل خواهد شد. در واقع فیلسوفان زبانی معتقدند که مشکل فلسفه از کاربرد نادرست زبان نشأت گرفته است.
خود ویتگنشتاین در جایی بیان میکند که مسائل فلسفی وقتی ایجاد میشود که زبان به تعطیلات میرود. راسل ب بیان نظریه خود درخصوص اوصاف خاص«definite description» در واقع تمایزی را قائل میشود بین زبان عرفی« natura anguage» .که مردم با آن صحبت میکنند و «زبان صوری» (forma anguage) که در آن سعی شده است دقت نظرها اعمال شود و از ابهامات زبان عرفی خالی باشد. رویکرد ویتگنشتاین در رساله منطقی – فلسفی رویکرد زبان صوری است و برای تبیین رویکردش قائل به نظریه «اتمیسم منطقی» میشود. نظریه اتمیسم منطقی در زبان صوری معنا پیدا میکند.
در رویکرد زبان ایدهآل، جملات و قضایا به جملات ساده یا اتمیک و جملات مرکب تقسیم میشوند. جملات مرکب از ترکیب جملات ساده، ساخته میشوند؛ یعنی اگر من بیایم و از اداتی مثل اگر، یا و .... استفاده کنم و جملات اتمیک را به هم مرتبط کنم، جملهای که به دست میآید جمله مرکب است. به همین منوال حقایق عالم به حقایق بسیط و حقایق مرکب تقسیم میشود. حقایق بسیط یک وضعیت امور هستند که از ارتباط اشیاء حاصل آمدهاند.
ویتگنشتاین براساس نظریه اتمیسم منطقی، نظریه تصویری معنا را مطرح میکند. او معتقد است که زبان تصویری است که واقعیت را بازنمایی میکند. همان گونه که هر نقطه یک تصویر، جایگاهی دارد که کل مجموعه نقاط کل تصویر را بازنمایی میکنند، هر جملة اتمیک به عنوان یک جزء در کنار دیگر جملات اتمیک، قرار میگیرد و جملات مرکب و مرکبتر را ایجاد میکند و این جملات مرکب باز نماکننده واقعیت هستند.
در چنین دیدگاهی وظیفه فیلسوف چیست؟ ویتگنشتاین میگوید وظیفه فیلسوف فهم دقیق زبان است. او میگوید: کاری که فیلسوف باید انجام دهد، نقادی زبان است و این همان بحثی بود که از آن به فلسفه زبانی تعبیر کردم، یعنی با فهم زبان ما توانایی آن را داریم که مشکلات فلسفه را برطرف کنیم. ادعای ویتگنشتاین این است که اگر زبان را خوب بفهمیم از مشکلات زیادی که گریبانگیر فلسفه خواهد شد، نجات پیدا میکنیم. اگر ما چنین ساختاری را قبول کنیم و بپذیریم که کار زبان فقط این است که حقایق را توصیف کند، متوجه خواهیم شد که زبان ما محدودیتهایی را پیدا میکند و آن محدودیتها آن چیزی است که در آخرین گزارههای فرعی گزارة 6 رساله منطقی فلسفی و گزاره 7 کتاب، خودش را نشان میدهد. مباحث متافیزیک، مسألة فلسفه حیات، مباحث مربوط به خداوند، مباحث مربوط به اخلاق، زیباشناسی، دین و ... همگی فراتر از زبان هستند. ویتگنشتاین این حیطهها را مربوط به امور رازآلود میداند که زبان درباره آنها نمیتواند اظهار نظری داشته باشد. در واقع همان محدودیتی که کانت در باب عقل مطرح کرده است، ویتگنشتاین به نوعی دیگر در باب زبان مطرح میکند.
این که ویتگنشتاین از محدودیتهای زبان سخن می گوید و بیان میکند که مباحث مربوط به خداوند، اخلاق، زیباشناسی و دین فراتر از زبان هستند به چه معناست؟
اعضای حلقه وین، تصورشان این بود که ویتگنشتاین میخواهد بگوید اینها در حد خرافات و اوهام هستند و وجودی ندارند و بیمعنا هستند؛ به تعبیری نفی اخلاق، دین و زیباشناسی؛ امّا به نظر میرسد که تلقی ویتگنشتاین این نبوده است. شواهد مختلفی میتوان اقامه کرد که مقصود ویتگنشتاین آن چیزی که اعضای حلقه وین فهمیدهاند، نبوده است. ویتگنشتاین نمیخواسته بگوید که اینها بی معنا هستند، بلکه میخواسته بگوید زبان، گنجایش بیان اینها را ندارد؛ یعنی اگر انسان بخواهد در این راستا قدم بردارد، باید از زبان بیرون بیاید و در ارتباط وجودی با این مباحث قرار بگیرد؛ یعنی در ارتباط فرا زبانی با این امور قرار بگیرد. ویتگنشتاین در جایی بیان میکند که من در 21 سالگی، نمایشنامهای را در وین مشاهده کردم و در آنجا برای اوّلین بار فهمیدم که باورهای دینی امکانپذیر است. در یکی از بحثهایی که با موریس شلیک دارد، با این سخن شلیک که دین برای دوران کودکی بشر است، مخالفت میکند. در نامهای که در سال 1919 به فیکر نوشته است، میگوید: رساله منطقی – فلسفی در برگیرنده دو بخش است: آنچه در کتا ب مورد دقت قرار گرفته و آنچه هنوز آن را ننوشتهام، و بیان میکند که بخش دوّم مهمترین بخش است. در جایی به ویتگنشتاین میگویند که اعضای حلقه وین چنین اعتقادی دارند، او در جواب میگوید اینها حرفهای شاعرانه است.
ویتگنشتاین در دوره دوّم فلسفی دیدگاههایی را مطرح میکند که لُب این دیدگاهها را در چند کتاب،خصوصاً کتاب «تحقیقات فلسفی» مشاهده میکنیم. دیدگاههای دوّم ویتگنشتاین، هنگامی که دوباره در سال 1930 شروع به تدریس میکند، از جهاتی با دیدگاه اوّلش متفاوت است و از جهاتی هم متفاوت نیست بلکه در راستای آن است. تفاوتی که ویتگنشتاین در دوره دوّم با دوره اوّل دارد، این است که اتمیسم منطقی خودش را نفی میکند و تئوری معنا داری جدیدی را ارائه میکند. امّا در باب گزارههای دینی باید بگوییم که ویتگنشتاین کاری که انجام میدهد، در تعارض با دیدگاه اوّلش نیست، بلکه در راستا و تکمیل کنندة آن است. ویتگنشتاین در دورة اول بیان میکند که زبان محدود است و توانایی کشش و بار کردن مفاهیم مربوط به خداوند، اخلاق و ... را ندارد. در واقع کاری که ویتگنشتاین در دوره دوّم فلسفه خودش انجام میدهد، توسعه دادن به حیطه زبان است؛ یعنی قابلیتهای زبان را اضافه میکند، به گونهای که این زبان بتواند مفاهیم مربوط به دین، اخلاق و زیباشناسی را هم بیان کند؛ یعنی این طور نیست که ویتگنشتاین در دورهای بیان کند که گزارههای دینی بی معناست، بعد در دوره دوّم بگوید گزارههای دینی با معناست. خیر، ویتگنشتاین گزارههای دینی را معنادار میدانسته، امّا در دوره اوّل معتقد بوده که نمیتوان اینها را بیان کرد؛ در حالی که در دورة دوّم میگوید اینها قابلیت بیان را دارند و این کار را با توسعه دادن واضافه کردن قلمرو زبان انجام میدهد.
اولین کاری که او در دورة دوّم انجام میدهد، نقد اتمیسم منطقی است. به تعبیری اگر بخواهم دقیقتر صحبت کنم، نقد ذات گروی است. ویتگنشتاین در دوره اول فلسفیاش، معتقد است که هر اسمی برای شیئ خاصی وضع میشود، این یک نوع ذات گروی است؛ ویتگنشتاین در دوره دوم فلسفیاش، این دیدگاه را به نقد میکشد. در اوّل کتاب تحقیقات فلسفی،عبارتی را از آگوستین نقل و نقد میکند. نقد آن عبارت آگوستین، در واقع نقد تفکر اوّل فلسفی خودش است. او عبارت مهمی را بیان میکند که امروزه خیلی معروف است: معنا همان کاربرداست “Meaning is use ” ودر کتاب“ Phiosophica Grammer ”بیان میکند: شاید فهمیدن یک لفظ به معنای دانستن چگونگی کاربرد آن یا توانایی به کارگیری آن باشد. من هنگامی معنای یک لفظ را میدانم که بتوانم از آن استفاده کنم. لفظ در کاربرد، معنا پیدا میکند. در جای دیگر ویتگنشتاین بیان میکند که فهمیدن معنای یک کلمه به معنای دانستن راههای ممکن دستور زبانی کاربرد آن است. یعنی من بدانم این کلمه را در چه کاربردهایی میتوانم استفاده کنم و در چه جایی نمیتوانم از آن استفاده کنم. ویتگنشتاین با این سخن از تفکر ذات گروی بیرون میآید و نظریه «شباهت خانوادگی» را ارائه میکند؛ یعنی این طور نیست که یک لفظ معنای مشخصی داشته باشد. بلکه مصادیق یک لفظ در طیفی قرار میگیرند که شباهت خانوادگی با هم دارند، همانند رنگ، در یک طیف رنگ. در طیف رنگ آن مرزی که رنگ قرمز از رنگ نارنجی جدا میشود، قابل تشخیص نیست و درعین حال در دو طرف طیف دو رنگ کاملاً متفاوت را مشاهده میکنیم.
امّا مسأله دیگری که در دوره دوّم فلسفه ویتگنشتاین برای ما اهمیت دارد، نفی زبان خصوصی است. تئوریهای معنا داری، تئوریهای درونگرا است. معناچیزی است که در ذهن قرار دارد. ما میگوئیم لفظ بر مفهوم ذهنی دلالت میکند و مفهوم ذهنی با عالم واقع مطابقت دارد؛ یعنی ما وجودی ذهنی برای مفاهیم قائل هستیم و معنا را امری درونی“Interna”میدانیم، در حالی که ویتگنشتاین معتقد است اگر ما معنا را امری درونی بدانیم، عملاً راه آموزش زبان را سد میکنیم و میبندیم؛ ویتگنشتاین میگوید: اگر ما معتقد باشیم که معنا امری درونی است و نه امری عمومی و در دسترس همگان، گرفتار شکاکیت خواهیم شد؛ در واقع او مسأله را به صورت برهان خلف بیان میکند. اگر معنا امری درونی باشد، راه آموزش زبان بسته خواهد شد و ما نمیتوانیم با همدیگر تعامل داشته باشیم و حرف همدیگر را نخواهیم فهمید. امّا از آنجا که ما حرف همدیگر را میفهمیم و با هم تعامل میکنیم، معلوم میشود که معنا امری ذهنی و درونی نیست، بلکه امری عمومی است. ویتگنشتاین در این باره دو استدلال بیان میکند. پیروی از قواعد یکی از مفاهیم کلیدی در فلسفه ویتگنشتاین است. او معتقد است نحوههای مختلفی از زندگی وجود دارد و در هر نحوه زندگی قواعد معنادار خاصی حاکم است؛ یعنی در هر جامعه زبانی قواعد خاصی حاکم است که با پیروی از آن قواعد، افراد ناخواسته الفاظ را میآموزند. معنای یک لفظ را قاعدة حاکم بر کاربرد آن لفظ به دست میدهد. ویتگنشتاین میخواهد بگوید معنا همان کاربرد است و کاربرد هم قاعده میخواهد و قاعده نیز در جامعه زبانی به انسان آموخته میشود.
امّا اگر زبان خصوصی نداریم، معناداری زبان چگونه خواهد بود؟ ویتگنشتاین از اصطلاح (Forms of ife) یعنی «نحوههای زندگی» استفاده میکند. نحوههای مختلفی از زندگی برای بشر وجود دارد. در هر حال با مسأله نحوههای زندگی و با توجه به نفی زبان خصوصی، با محوریترین اصطلاح ویتگنشتاین در فلسفه دومش به نام «بازیهای زبانی» آشنا میشویم. زبان در فلسفه دوم ویتگنشتاین هنگامی که به عنوان یک امر خصوصی نفی شد، امری عمومی محسوب میشود و هنگامی که امری عمومی محسوب شد، بدان معناست که الفاظ با پیروی از قواعدی که در یک جامعه زبانی مورد پذیرش قرار گرفته، معنا دار میشوند و چون جامعههای زبانی در نحوههای مختلفی از زندگی قرار دارند، قواعدی که حاکم بر جامعههای زبانی هست با همدیگر متفاوت خواهند بود. از طرفی چون قواعد حاکم بر جامعههای زبانی با یکدیگر متفاوت است و همین قواعد است که معنای یک لفظ را در اختیار ما قرار میدهد، یک لفظ به تعداد نحوههای زندگی که در آن کاربرد دارد، معنا خواهد داشت؛ مثلاً کلمه مادر در بیولوژی ممکن است یک معنا و برای صورت زندگی مادر – فرزندی معنای دیگری داشته باشد. پس الفاظ، معانی مختلفی پیدا میکنند. ویتگنشتاین در اینجا تعبیر“anguage Games”«بازیهای زبانی» را به کار میبرد. در جای دیگر از اصطلاح «جعبه ابزار» استفاده میکند؛ در واقع او میخواهد بگوید بازیهای زبانی که زبان حاکم بر گفت وگوهای ما در نحوههای مختلف زندگی هستند، هیچ وجه اشتراک ذاتی با هم ندارند، کما این که بازیها هم هیچ وجه اشتراک ذاتی با هم ندارند و هر مقدار که دقّت کنید نمیتوانید وجه اشتراک ذاتی بین همة بازیها پیدا کنید. بازی بهترین اصطلاحی است که ویتگنشتاین برای نفی ذات گروی استفاده میکند. این که ویتگنشتاین از کلمه بازی استفاده کرده، به این علت است که میخواهد اشارهای هم به مسأله عمل و اهمیت آن داشته باشد. مواردی که توضیح داده شد، زمینه را فراهم میکند که دیدگاه ایمانگرایانه ویتگنشتاین را توضیح بدهیم؛ بحثی که در ادامه به آن میپردازیم.
نظر شما