موضوع : پژوهش | مقاله

ویتگنشتاین، بازی‎های زبانی و ایمان‎گروی

مجله  پیام صادق  بهمن و اسفند 1380، شماره 39 

نویسنده : دکتر رضا اکبری
18
دانشکده الهیات، معارف اسلامی و ارشاد دانشگاه امام صادق علیه السلام چندی پیش سمیناری را تحت عنوان ویتگنشتاین، بازی‎های زبانی و ایمان گروی برگزار کرد. سخنران این سمینار دکتر رضا اکبری، عضو هیأت علمی دانشکده بود. با هم چکیده‎ای از این سمینار را می‎خوانیم.

برای فهم دقیق اندیشه‎های ویتگنشتاین، اطلاعی دقیق از زندگی نامه او لازم است. ویتگنشتاین در سال 1889 در اتریش متولد می‎شود، او برای ادامه تحصیل به منچستر می‎رود و در رشته مهندسی شروع به تحصیل می‎کند. توجه او به طرحهای مهندسی، او را به سمت طراحی یک موتور جت و ارتباط با این مسأله او را به سمت ریاضیات سوق می‎دهد. او سپس مطالعه کتاب مبانی ریاضیات راسل را آغاز می‎کند. با مطالعه کتاب با فرگه آشنا می‎شود و لذا با توجه به شناختی که از فرگه پیدا می‎کند، در سال 1911، به سمت ینا در آلمان - آنجایی که فرگه در دانشگاه تدریس می‎کرده است - حرکت می‎کند. در دیدار با فرگه، فرگه او را تشویق می‎کند که نزد راسل برود و مباحث ریاضی و منطق را نزد او مطالعه کند. لذا ویتگنشتاین در سال 1913 به تشویق فرگه به کالج کمبریج، جایی که راسل تدریس می‎کرد، می‎رود و در سالهای 1912 و 1913، در آنجا مشغول مطالعه فلسفه می‎شود. ویتگنشتاین پنج ترم را در نزد راسل و مور به تحصیل فلسفه می‎پردازد. در پنج ترمی که در کمبریج درس می‎خواند، تأثیری شگرف بر استادانش راسل و مور می‎گذارد. به گونه‎ای که مور خود در کلاس‎های ویتگنشتاین شرکت می‎کرد . مور می‎گوید: وقتی من کم کم ویتگنشتاین را شناختم احساس کردم که او در فلسفه از من باهوشتر و دقیق‎تر است. راسل هم در جایی از ویتگنشتاین چنین تعبیر کرده است که ویتگنشتاین مجسمه نبوغ است؛ او فردی است با علاقه، عمیق و مسلط که توجه دقیقی به فلسفه دارد. علّت اثر گذاری هم، همان طور که که آیر گفته، شخصیت خیلی قوی ویتگنشتاین است. ویتگنشتاین درسال 1913، بدون اینکه مدرکی بگیرد، کمبریج را رها می‎کند و به نروژ می‎رود و در کلبة محقری زندگی می‎کند.

با شروع جنگ، ویتگنشتاین به اتریش می‎رود و در ردة تیربارچی در ارتش شروع به کار می‎کند. او در فاصله سال‎های 1914 تا 1918 کتابی را تنظیم می‎کند که یکی از مهمترین کتابهایی است که در قرن بیستم در زمینه فلسفه نوشته شده است. هنگامی که جنگ به پایان می‎رسد، ملاقاتهایی را با راسل در شهر لاهة هلند ترتیب می‎دهد، تا در زمینه کتاب خود او بحث کنند. کتاب او به زبان آلمانی در سال 1919 منتشر می‎شود و در سال 1922 مجدداً به زبان انگلیسی ترجمه و با مقدمه راسل منتشر می‎شود. این کتاب در حدود دو هزار کلمه است. وقتی کتاب چاپ می‎شود، تصور ویتگنشتاین بر این است که مشکلات فلسفه را حل کرده است و به همین دلیل فیلسوفی است که به اندیشه‎های خود پایبند است. لذا فلسفه را رها می‎کند و به مدت 6 سال به شغل معلمی در مدارس ابتدایی می‎پردازد.

او در سال 1927 با موریس شلیک که مؤسس حلقه وین است، آشنا می‎شود حلقه وین در سال 1922 به صورت جدی در وین ایجاد می‎شود و افراد معروفی چون شلیک، وایزمان و کارناپ در این حلقه شرکت داشتند. حلقه وین از کتاب ویتگنشتاین استفاده زیادی می‎کردند و کتاب او را مرامنامه خود قرار داده بودند. لذا آشنایی آنها با ویتگنشتاین قبل از 1927 است. اما از 1927 تا 1929 ویتگنشتاین جلساتی با شلیک، وایزمان وکارناپ برگزار می‎کند.

در سال 1929 در پی ملاقات هایی با فرانک رمزی- کسی که در سال 1923 در 20 سالگی نقدی بر کتاب ویتگنشتاین نوشت و حتی اندیشه‎هایش بر او اثر گذاشت- مجدداً به کمبریج می برگردد. با هماهنگیهای صورت گرفته با مور و راسل، ویتگنشتاین رساله منطقی- فلسفی خودش را تحت راهنمایی مور ارائه می‎کند و به درجه دکتری‎ می‎رسد. ویتگنشتاین از سال 1930 شروع به تدریس در کمبریج می‎کند. حاصل دورانی که ویتگنشتاین در کمبریج باقی می‎ماند، کتابهای متعددی است. از سال 1930 تا 1932 مباحثی که وی مطرح می‎کند تحت عنوان«نحو فلسفی» «phiosophica Grammer» بعد از مرگش منتشرمی‎شود. این مجموعه بحث‎ها در سال 1933 کامل می‎شود و ویتگنشتاین آن را دوباره در سال 1934 بازبینی می‎کند. همچنین وی از سال 1933 تا 1934 بحث‎هایی را در کلاس مطرح می‎کند که تحت عنوان کتاب آبی در «Bue Book» تنظیم می‎شود. از سال 1934 تا 1935 مباحثی را به دو نفر از شاگردانش درس می‎دهد که تحت عنوان«کتاب قهوه‎ای»«Brown Book» همراه کتاب آبی در 1958 منتشر می‎شود . در سال 1945، بخش اول مهمترین کتابش، یعنی کتاب«تحقیقات فلسفی» «Phiosophica Investigation » را می‎نویسد که آن را شماره‎گذاری کرده و 693 پاراگراف است. از 1947 تا 1949 قسمت دوّم کتاب را می‎نویسد که در سال 1953 تحت عنوان تحقیقات فلسفی منتشر می‎شود. ویتگنشتاین کار دیگری را هم انجام می‎دهد که تحت عنوان کتاب«زتل» به چاپ می‎رسد. بعد از« تحقیقات فلسفی» مهمترین اثر او، کتاب«دربارة یقین» است، که دست نوشته‎های او را در اواخر عمرش تشکیل می‎دهد و بعد از مرگ او منتشر می‎شود.

در زمانی که آلمان، اتریش را در جنگ جهانی دوّم، اشغال می‎کند ویتگنشتاین تابعیت انگلیسی می‎گیرد و در یک بیمارستان به عنوان باربر شروع به کار می‎کند، بدون این که بگوید من یک پروفسور دانشگاه هستم وکسی هم او را نمی‎شناخته است و بعد نیز در آزمایشگاهی مشغول کار می‎شود. بعد از اتمام جنگ در سال 1947 از مقام استادی استعفا می‎دهد، به ایرلند می‎رود و مدتی را در آنجا به سر می‎برد. در ادامه گرفتار بیماری سرطان پروستات می‎شود، به آمریکا می‎رود و بعد دوباره به کمبریج باز می‎گردد تا این که در سال 1951 از دنیا می‎رود.

به جرأت می‎توان ادعا کرد که ویتگنشتاین، تنها فیلسوفی است که از قرن بیستم به قرن بیست‎ویکم پا می‎گذارد. ما باید بین فلسفه و تاریخ فلسفه تمایز قائل شویم. بسیاری از مباحثی که در فلسفه مطرح می‎شوند، در دوران خود زنده‎اند ولی پس از مدتی به بحثی مرده تبدیل می‎شوند و به عنوان تاریخ فلسفه به آنها نگاه می‎شود؛ ولی ویتگنشتاین مباحثی را مطرح کرده است که هنوز هم در حیطه‎های مختلفی از جمله فلسفة منطق، فلسفه زبان، فلسفه ذهن، فلسفه ریاضیات و ... مباحث زنده‎ای هستند و دربارة آنها بحث و گفت و گو می‎شود. بحث ایمانگروی از مباحثی است که ویتگنشتاین زنده کننده آن در دوران معاصر محسوب می‎شود. بحث ایمان گروی ویتگنشتاین برای ما بسیار اهمیت دارد. به دلیل اینکه مباحث ایمانگرایانه ویتگنشتاین و نظریاتش در دوره‎ای مطرح می‎شود که پوزیتویستهای منطقی، دین را از صحنه‎ خارج کرده بودند و بحث‎هایی که درباره معنا داری گزاره‎های دینی مطرح شده بود، گزاره‎های دینی را خالی از معنا کرده بود. آشنایی با اندیشه‎های ایمانگرایانه ویتگنشتاین سبب شد سلاحی در دست متدینان قرار بگیرد و بتوانند به آن اشکالات جواب دهند. لذا از این جهت هم دیدگاه ایمان گروی ویتگنشتاین اهمیت دارد.

ویتگنشتاین دارای دو فلسفه است: یکی فلسفه‎ای که به صورت جدی در کتاب رساله منطقی فلسفی به آن اشاره شده و فلسفه دوّم، فلسفه‎ای است که با بازگشت به کمبریج از سال 1929 و به صورت جدی از 1930 شروع به بیان آن می‎کند. بسیاری از اوقات چنین مطرح می‎شود که این دو فلسفه‎، دو فلسفه کاملاً متمایز از یکدیگر است و به همین خاطر وقتی درباره ویتگنشتاین صحبت می‎شود از تعبیر ویتگنشتاین متقدم (اوّل) و ویتگنشتاین متأخر (دوّم) استفاده می‎شود؛ یعنی گاهی اوقات چنان تمایز را بزرگ می‎کنند که انگار دو فیلسوف با دو نظریه کاملاً متفاوت و متمایز داریم. اما با توضیحاتی که خواهد آمد، به نظر می‎رسد که هر چند از جهاتی این تمایز قابل قبول است ولی از جهات دیگر، این تمایزی که تا این حد بزرگ شده است، حداقل در زمینه‎ باورهای دینی و دیدگاههای ویتگنشتاین درباره دین، قابل قبول نیست.

ویتگنشتاین در کتاب مختصر «رساله منطقی- فلسفی» مباحث خودش را در ضمن هفت گزاره اصلی مطرح کرده است. روشش به این گونه است که هر گزاره‎ای را که مطرح می‎کند، چند زیرگزاره دارد و آن زیر گزاره‎ها نیز به نوبه خود گزاره‎های فرعی و فرعی‎تر را مطرح می‎کنند. در رساله منطقی – فلسفی چند نکته اساسی وجود دارد. یکی از مهمترین مواردی که در این رساله مشاهده می‎شود، تقسیم قضایا به ترکیبی و تحلیلی است. هیوم بین دو نوع قضیه تفاوت قائل می‎شود: قضایایی که توصیف کننده حقایق امور و قضایایی که توصیف‎گر روابط منطقی هستند. ویتگنشتاین این تقسیم را می‎پذیرد ولی بر خلاف هیوم معتقد می‎شود که تنها قضایای ترکیبی معنا دارند و معنا داری قضایای تحلیلی را نمی‎پذیرد.

از سوی دیگر در اندیشه نخست ویتگنشتاین، رویکردی به زبان صوری دیده می‎شود.فیلسوفان زبانی، فیلسوفانی هستند که ادعا می‎کنند اگر بتوانیم زبان حاکم بر گفت و گو را به خوبی تشخیص دهیم و تحلیل کنیم، مشکلات فلسفه حل خواهد شد. در واقع فیلسوفان زبانی معتقدند که مشکل فلسفه از کاربرد نادرست زبان نشأت گرفته است.

خود ویتگنشتاین در جایی بیان می‎کند که مسائل فلسفی وقتی ایجاد می‎شود که زبان به تعطیلات می‎رود. راسل ب بیان نظریه خود درخصوص اوصاف خاص«definite description» در واقع تمایزی را قائل می‎شود بین زبان عرفی« natura anguage» .که مردم با آن صحبت می‎کنند و «زبان صوری» (forma anguage) که در آن سعی شده است دقت نظرها اعمال شود و از ابهامات زبان عرفی خالی باشد. رویکرد ویتگنشتاین در رساله منطقی – فلسفی رویکرد زبان صوری است و برای تبیین رویکردش قائل به نظریه «اتمیسم منطقی» می‎شود. نظریه اتمیسم منطقی در زبان صوری معنا پیدا می‎کند.

در رویکرد زبان ایده‎آل، جملات و قضایا به جملات ساده یا اتمیک و جملات مرکب تقسیم می‎شوند. جملات مرکب از ترکیب جملات ساده، ساخته می‎شوند؛ یعنی اگر من بیایم و از اداتی مثل اگر، یا و .... استفاده کنم و جملات اتمیک را به هم مرتبط کنم، جمله‎ای که به دست می‎آید جمله مرکب است. به همین منوال حقایق عالم به حقایق بسیط و حقایق مرکب تقسیم می‎شود. حقایق بسیط یک وضعیت امور هستند که از ارتباط اشیاء حاصل آمده‎اند.

ویتگنشتاین براساس نظریه اتمیسم منطقی، نظریه تصویری معنا را مطرح می‎کند. او معتقد است که زبان تصویری است که واقعیت را بازنمایی می‎کند. همان گونه که هر نقطه یک تصویر، جایگاهی دارد که کل مجموعه نقاط کل تصویر را بازنمایی می‎کنند، هر جملة اتمیک به عنوان یک جزء در کنار دیگر جملات اتمیک، قرار می‎گیرد و جملات مرکب و مرکب‎تر را ایجاد می‎کند و این جملات مرکب باز نماکننده واقعیت هستند.

در چنین دیدگاهی وظیفه فیلسوف چیست؟ ویتگنشتاین می‎گوید وظیفه فیلسوف فهم دقیق زبان است. او می‎گوید: کاری که فیلسوف باید انجام دهد، نقادی زبان است و این همان بحثی بود که از آن به فلسفه زبانی تعبیر کردم، یعنی با فهم زبان ما توانایی آن را داریم که مشکلات فلسفه را برطرف کنیم. ادعای ویتگنشتاین این است که اگر زبان را خوب بفهمیم از مشکلات زیادی که گریبانگیر فلسفه خواهد شد، نجات پیدا می‎کنیم. اگر ما چنین ساختاری را قبول کنیم و بپذیریم که کار زبان فقط این است که حقایق را توصیف کند، متوجه خواهیم شد که زبان ما محدودیتهایی را پیدا می‎کند و آن محدودیتها آن چیزی است که در آخرین گزاره‎های فرعی گزارة 6 رساله منطقی فلسفی و گزاره 7 کتاب، خودش را نشان می‎دهد. مباحث متافیزیک، مسألة فلسفه حیات، مباحث مربوط به خداوند، مباحث مربوط به اخلاق، زیباشناسی، دین و ... همگی فراتر از زبان هستند. ویتگنشتاین این حیطه‎ها را مربوط به امور رازآلود می‎داند که زبان درباره آنها نمی‎تواند اظهار نظری داشته باشد. در واقع همان محدودیتی که کانت در باب عقل مطرح کرده است، ویتگنشتاین به نوعی دیگر در باب زبان مطرح می‎کند.

این که ویتگنشتاین از محدودیت‎های زبان سخن می گوید و بیان می‎کند که مباحث مربوط به خداوند، اخلاق، زیباشناسی و دین فراتر از زبان هستند به چه معناست؟

اعضای حلقه وین، تصورشان این بود که ویتگنشتاین می‎خواهد بگوید اینها در حد خرافات و اوهام هستند و وجودی ندارند و بی‎معنا هستند؛ به تعبیری نفی اخلاق، دین و زیباشناسی؛ امّا به نظر می‎رسد که تلقی ویتگنشتاین این نبوده است. شواهد مختلفی می‎توان اقامه کرد که مقصود ویتگنشتاین آن چیزی که اعضای حلقه وین فهمیده‎اند، نبوده است. ویتگنشتاین نمی‎خواسته بگوید که اینها بی معنا هستند، بلکه می‎خواسته بگوید زبان، گنجایش بیان اینها را ندارد؛ یعنی اگر انسان بخواهد در این راستا قدم بردارد، باید از زبان بیرون بیاید و در ارتباط وجودی با این مباحث قرار بگیرد؛ یعنی در ارتباط فرا زبانی با این امور قرار بگیرد. ویتگنشتاین در جایی بیان می‎کند که من در 21 سالگی، نمایشنامه‎ای را در وین مشاهده کردم و در آنجا برای اوّلین بار فهمیدم که باورهای دینی امکانپذیر است. در یکی از بحث‎هایی که با موریس شلیک دارد، با این سخن شلیک که دین برای دوران کودکی بشر است، مخالفت می‎کند. در نامه‎ای که در سال 1919 به فیکر نوشته است، می‎گوید: رساله منطقی – فلسفی در برگیرنده دو بخش است: آنچه در کتا ب مورد دقت قرار گرفته و آنچه هنوز آن را ننوشته‎ام، و بیان می‎کند که بخش دوّم مهمترین بخش است. در جایی به ویتگنشتاین می‎گویند که اعضای حلقه وین چنین اعتقادی دارند، او در جواب می‎گوید اینها حرفهای شاعرانه است.

ویتگنشتاین در دوره دوّم فلسفی دیدگاههایی را مطرح می‎کند که لُب این دیدگاهها را در چند کتاب،خصوصاً کتاب «تحقیقات فلسفی» مشاهده می‎کنیم. دیدگاههای دوّم ویتگنشتاین، هنگامی که دوباره در سال 1930 شروع به تدریس می‎کند، از جهاتی با دیدگاه اوّلش متفاوت است و از جهاتی هم متفاوت نیست بلکه در راستای آن است. تفاوتی که ویتگنشتاین در دوره دوّم با دوره اوّل دارد، این است که اتمیسم منطقی خودش را نفی می‎کند و تئوری معنا داری جدیدی را ارائه می‎کند. امّا در باب گزاره‎های دینی باید بگوییم که ویتگنشتاین کاری که انجام می‎دهد، در تعارض با دیدگاه اوّلش نیست، بلکه در راستا و تکمیل کنندة آن است. ویتگنشتاین در دورة اول بیان می‎کند که زبان محدود است و توانایی کشش و بار کردن مفاهیم مربوط به خداوند، اخلاق و ... را ندارد. در واقع کاری که ویتگنشتاین در دوره دوّم فلسفه خودش انجام می‎دهد، توسعه دادن به حیطه زبان است؛ یعنی قابلیتهای زبان را اضافه می‎کند، به گونه‎ای که این زبان بتواند مفاهیم مربوط به دین، اخلاق و زیباشناسی را هم بیان کند؛ یعنی این طور نیست که ویتگنشتاین در دوره‎ای بیان کند که گزاره‎های دینی بی معناست، بعد در دوره دوّم بگوید گزاره‎های دینی با معناست. خیر، ویتگنشتاین گزاره‎های دینی را معنادار می‎دانسته، امّا در دوره اوّل معتقد بوده که نمی‎توان اینها را بیان کرد؛ در حالی که در دورة دوّم می‎گوید اینها قابلیت بیان را دارند و این کار را با توسعه دادن واضافه کردن قلمرو زبان انجام می‎دهد.

اولین کاری که او در دورة دوّم انجام می‎دهد، نقد اتمیسم منطقی است. به تعبیری اگر بخواهم دقیقتر صحبت کنم، نقد ذات گروی است. ویتگنشتاین در دوره اول فلسفی‎اش، معتقد است که هر اسمی برای شیئ خاصی وضع می‎شود، این یک نوع ذات گروی است؛ ویتگنشتاین در دوره دوم فلسفی‎اش، این دیدگاه را به نقد می‎کشد. در اوّل کتاب تحقیقات فلسفی،عبارتی را از آگوستین نقل و نقد می‎کند. نقد آن عبارت آگوستین، در واقع نقد تفکر اوّل فلسفی خودش است. او عبارت مهمی را بیان می‎کند که امروزه خیلی معروف است: معنا همان کاربرداست “Meaning is use ” ودر کتاب“ Phiosophica Grammer ”بیان می‎کند: شاید فهمیدن یک لفظ به معنای دانستن چگونگی کاربرد آن یا توانایی به کارگیری آن باشد. من هنگامی معنای یک لفظ را می‎دانم که بتوانم از آن استفاده کنم. لفظ در کاربرد، معنا پیدا می‎کند. در جای دیگر ویتگنشتاین بیان می‎کند که فهمیدن معنای یک کلمه به معنای دانستن راههای ممکن دستور زبانی کاربرد آن است. یعنی من بدانم این کلمه را در چه کاربردهایی می‎توانم استفاده کنم و در چه جایی نمی‎توانم از آن استفاده کنم. ویتگنشتاین با این سخن از تفکر ذات گروی بیرون می‎آید و نظریه «شباهت خانوادگی» را ارائه می‎کند؛ یعنی این طور نیست که یک لفظ معنای مشخصی داشته باشد. بلکه مصادیق یک لفظ در طیفی قرار می‎گیرند که شباهت خانوادگی با هم دارند، همانند رنگ، در یک طیف رنگ. در طیف رنگ آن مرزی که رنگ قرمز از رنگ نارنجی جدا می‎شود، قابل تشخیص نیست و درعین حال در دو طرف طیف دو رنگ کاملاً متفاوت را مشاهده می‎کنیم.

امّا مسأله دیگری که در دوره دوّم فلسفه ویتگنشتاین برای ما اهمیت دارد، نفی زبان خصوصی است. تئوریهای معنا داری، تئوریهای درون‎گرا است. معناچیزی است که در ذهن قرار دارد. ما می‎گوئیم لفظ بر مفهوم ذهنی دلالت می‎کند و مفهوم ذهنی با عالم واقع مطابقت دارد؛ یعنی ما وجودی ذهنی برای مفاهیم قائل هستیم و معنا را امری درونی“Interna”می‎دانیم، در حالی که ویتگنشتاین معتقد است اگر ما معنا را امری درونی بدانیم، عملاً راه آموزش زبان را سد می‎کنیم و می‎بندیم؛ ویتگنشتاین می‎گوید: اگر ما معتقد باشیم که معنا امری درونی است و نه امری عمومی و در دسترس همگان، گرفتار شکاکیت خواهیم شد؛ در واقع او مسأله را به صورت برهان خلف بیان می‎کند. اگر معنا امری درونی باشد، راه آموزش زبان بسته خواهد شد و ما نمی‎توانیم با همدیگر تعامل داشته باشیم و حرف همدیگر را نخواهیم فهمید. امّا از آنجا که ما حرف همدیگر را می‎فهمیم و با هم تعامل می‎کنیم، معلوم می‎شود که معنا امری ذهنی و درونی نیست، بلکه امری عمومی است. ویتگنشتاین در این باره دو استدلال بیان می‎کند. پیروی از قواعد یکی از مفاهیم کلیدی در فلسفه ویتگنشتاین است. او معتقد است نحوه‎های مختلفی از زندگی وجود دارد و در هر نحوه زندگی قواعد معنادار خاصی حاکم است؛ یعنی در هر جامعه زبانی قواعد خاصی حاکم است که با پیروی از آن قواعد، افراد ناخواسته الفاظ را می‎آموزند. معنای یک لفظ را قاعدة حاکم بر کاربرد آن لفظ به دست می‎دهد. ویتگنشتاین می‎خواهد بگوید معنا همان کاربرد است و کاربرد هم قاعده می‎خواهد و قاعده نیز در جامعه زبانی به انسان آموخته می‎شود.

امّا اگر زبان خصوصی نداریم، معناداری زبان چگونه خواهد بود؟ ویتگنشتاین از اصطلاح (Forms of ife) یعنی «نحوه‎های زندگی» استفاده می‎کند. نحوه‎های مختلفی از زندگی برای بشر وجود دارد. در هر حال با مسأله نحوه‎های زندگی و با توجه به نفی زبان خصوصی، با محوری‎‎ترین اصطلاح ویتگنشتاین در فلسفه دومش به نام «بازیهای زبانی» آشنا می‎شویم. زبان در فلسفه دوم ویتگنشتاین هنگامی که به عنوان یک امر خصوصی نفی شد، امری عمومی محسوب می‎شود و هنگامی که امری عمومی محسوب شد، بدان معناست که الفاظ با پیروی از قواعدی که در یک جامعه زبانی مورد پذیرش قرار گرفته، معنا دار می‎شوند و چون جامعه‎های زبانی در نحوه‎های مختلفی از زندگی قرار دارند، قواعدی که حاکم بر جامعه‎های زبانی هست با همدیگر متفاوت خواهند بود. از طرفی چون قواعد حاکم بر جامعه‎های زبانی با یکدیگر متفاوت است و همین قواعد است که معنای یک لفظ را در اختیار ما قرار می‎دهد، یک لفظ به تعداد نحوه‎های زندگی که در آن کاربرد دارد، معنا خواهد داشت؛ مثلاً کلمه مادر در بیولوژی ممکن است یک معنا و برای صورت زندگی مادر – فرزندی معنای دیگری داشته باشد. پس الفاظ، معانی مختلفی پیدا می‎کنند. ویتگنشتاین در اینجا تعبیر“anguage Games”«بازیهای زبانی» را به کار می‎برد. در جای دیگر از اصطلاح «جعبه ابزار» استفاده می‎کند؛ در واقع او می‎خواهد بگوید بازی‎های زبانی که زبان حاکم بر گفت وگوهای ما در نحوه‎های مختلف زندگی هستند، هیچ وجه اشتراک ذاتی با هم ندارند، کما این که بازیها هم هیچ وجه اشتراک ذاتی با هم ندارند و هر مقدار که دقّت کنید نمی‎توانید وجه اشتراک ذاتی بین همة بازی‎ها پیدا کنید. بازی بهترین اصطلاحی است که ویتگنشتاین برای نفی ذات گروی استفاده می‎کند. این که ویتگنشتاین از کلمه بازی استفاده کرده، به این علت است که می‎خواهد اشاره‎ای هم به مسأله عمل و اهمیت آن داشته باشد. مواردی که توضیح داده شد، زمینه را فراهم می‎کند که دیدگاه ایمان‎گرایانه ویتگنشتاین را توضیح بدهیم؛ بحثی که در ادامه به آن می‎‎پردازیم.

نظر شما