تفکر سیال
دوران مدرن با اندیشه و شک ورزیهای دکارت شروع میشود دورانی که عقل بشری کانون توجه قرار گرفت و انسان جای خود را به خدای کائنات داد؛ پروژه دکارت قبول و توجیه فرد باوری است... مسئله وی خیلی ساده فرد انسانی و انسان تجریدی بود. از دیدگاه روش شناسی این طرح موجب جزم عینی باوری (ابژکتیویسم) میشود. گویی میتوان بدون درگیری در دنیا و بدون بهرههای متنوع از کنشها و شناساییها به ارزیابی ابژهها و منطقِ کار جهان پرداخت. این برداشت ناشی از باور به وجود ناظری بی طرف و خنثی یعنی کسی که خودش درگیر کار جهان نیست میباشد. ناظری که در دنیای واقعی هیچ کجا یافتنی نیست. کسی که بیان تجریدی انسان است. این نمایانگر ایدئولوژی خردباوری مدرنیته است. سوژه دانا و عاقل به مدد نیروی عقل خویش جهان را میشناسد، و بر اثر این شناخت به تدریج بر نیروهای آن چیره میشود. پیش روی انسان به عنوان سوژه، طبیعت یا جهان ابژهها قرار دارند که باید رام شود.
با این توصیف انسان طبیعت جاندار را از خود دور کرد و دنیای مدرن ساخت خود را جایگزین آن کرد. کارخانهها، کارگاهها، ماشین آلات صنعتی، که همگی نشانه عقل و برتری عقل بشری است از دل این دنیای مدرن سر برآورد. با روشن شدن اولین چراغ در شب، ما خورشید تصنعی را جایگزین خورشید واقعی کردیم و این نقطه آغاز کنار گذاردن طبیعت و جانشینی صنعت بود و با ساخت بمبهای اتمی و میکروبی که نماد تکنولوژی پیشرفته در صنعت نظامی بود، حتی سعی در تمامیت خواهی خود را نسبت به همنوعانمان ابراز داشتیم و با فرستادن اولین فضاپیماها به این فکر افتادیم که جایگاه زیستی خود را تغییر دهیم وطبیعت را عاملی تحدید کننده برای خود دیدیم.
طبیعتی که از دل آن و در درون آن به دنیا نگریستیم و ابتدایی ترین شناختهایمان به آن تعلق گرفت؛ اما زمانی که دریافتیم بین ما وجهان فاصله ایست اندک با جهان بیگانه شدیم و خود را تنها یافتیم و نیروی اندیشه را تنها تکیه گاه؛ و حتی درنگی هم در ماهیت این عقل و اندیشه نکردیم که مبادا ما رابه سوی فنا ببرد به جای آنکه باعث سعادت ما شود، اما نمیتوان انکار کرد که تنها دفاع بشر عقل است؛ و بدین ترتیب توجه ما معطوف به عقل و خرد شد به آن مقدار که با پیشرفت علوم عقلی و حتی تجربه خدای کائنات را از عالم خارج ساختیم و دورانی تجلی یافت که به دوران روشنگری موسوم شد.
روشنگری آمد تا اسطوره را از دامان انسانیت بزداید و غافل از این بود که در آتیه خود به اسطوره جهان مدرن تبدیل خواهد شد. انسان دیروز از ترس شیء بودگی و حتی انسان امروز از همین ترس به اسطوره پناه میبرد اسطورههایی که در آنها قدرت نا مغلوب انسان او را بر طبیعت و هرچه او را به شیء بودگی نزدیک میکند ظفرمند میسازد. روشنگری، در مقام پیشروی تفکر در عامترین مفهوم آن، همواره کوشیده است تا آدمیان را از قید و بند ترس رها و حاکمیت و سروری آنان را برقرار سازد.
حال معرفت آمده تا افسون زدایی کند و انسان را از خواب غفلت چندین هزار ساله که به شکل اسطوره بر انسان حاکمیت کرده بیدار سازد؛ و این معرفت، انسان را به سوی تکنولوژی و صنعتی شدن سوق داد که باعث شد به فکر استفاده از طبیعت بیفتد؛ طبیعت در اینجا نقش آن امپراتوری را بازی میکند که گویی تا حال بر انسان حاکمیت داشته و حال پایان نبرد است و نیروی انسانیت بر طبیعت در حال چیرگی است و به دنبال تلافی جویی چندین هزار ساله علیه یوغ بندگی خود است و در این برخورد بود که نظامهای عظیم سرمایهداری پدید آمد. از نظامهای فئودالی گذشته دور تا بورژوازی سالهای نه چندان دور پیشین و تا نظامهای دموکراتیک و لیبرال امروز هیچگاه هیچ انسانی حاکم انسانیت خود نبوده است.
تاریخ اندیشه غرب سراسر فراز و نشیبی است که در سویه عقل شکل گرفته است؛ همان عقلی که در دوران روشنگری با نگرش کانت مورد انتقاد قرار گرفت اما در نهایت پذیرفت که من میاندیشم همان من اندیشه کنان وجود دارم، است او تنها کوشید تا محدوده عقل را روشن سازد. دوران مدرن دوران عقلانیت و اهمیت و حاکمیت عقل است و آگاهی از این عقلانیت نشانه جهان مدرن بود. در این شرایط با ظهور مارکس و فروید که یکی از راه آگاهی طبقاتی و دیگری از طریق کشف ضمیر نا خودآگاه هر یک به نحوی آن مطلق انگاری عقلانیت مدرنیته را مورد نقد قرار دادند. نظمی که در دوران عقلانیت مدرن به جهان نسبت میدادند ذاتی جهان نبود بل نظمی بود که عقل مدرن از جانب خود به آن نسبت میداد.
عقلانیت مدرن در پی تفاسیر منطقی برای توجیه جهان بر آمد و تمام توان خویش را به کار گرفت تا زمینه آگاهی اجتماعی را از موهومات به علم منتقل سازد؛ اما تفکر خود به منزله منتقد آنچه خود پدید آورده بود از درون علم بر آگاهی مدرن تاخت، سوررئالیسم، دادائیسم، نظام طبقاتی و روانکاوی که در دل مدرنیته پدید آمده بودند هریک بر پیکره عقلانیت مدرن خدشهای وارد کردند تا تمامیت عقل به ورطه تشکیک وارد شود و فصل جدیدی در دوران اندیشه گشوده شد که نام پسامدرن بر آن نهادند، این پروسه تاریخی که نام مکتب بر آن نمیتوان نهاد بر آن است که بیان سیستمهای کل نگر و تمامیت طلب دیگر امکان پذیر نیست.
ناسازگاری جهان با ادراک ما، نشانگر نقص و بیکفایتی منطق ماست. عقلانیت هرگز نمیتواند تمامیت جهان را به یک سیستم منطقی کاهش دهد و جهان عظیمتر و پیچیدهتر از آن است که با واژه نظم سازگاری داشته باشد. بر این اساس عقلانیت پسامدرن به این آگاهی رسیده که ناآگاهی، وجهی اجتناب ناپذیر از دانش ماست. نیچه نیای بزرگ پسامدرن تمامی دستاوردهای عقلانیت مدرن را بیارتباط به نظم جهان میدانست.
منبع: / روزنامه / ایران ۱۳۸۸/۰۶/۰۵
نظر شما