موضوع : پژوهش | مقاله

گـذر از کوچه شک


چندسال پیش دکتر احمد احمدی ترجمه ای از «تأملات در فلسفه اولی» اثر مهم «رنه دکارت» ارائه داد و گاه به‌گاه در پی نوشت بر او تاخت. درست که تا به حال فلسفه دکارت توسط منتقدین زیادی زیر و رو شده است اما نقل احمدی دیگر است. وقتی برای مصاحبه ضبط را آماده می‌کردم، گفت: من سالها وقت خود را وقف فهمیدن دکارت کردم و کمی دیر فهمیدم که فلسفه او تنک و کم‌مایه است و این برای من که به دکارت علاقه دارم تکان دهنده بود. به این ترتیب همه بحث به موضع اصلی دکارت یعنی کوژیتو معطوف شد که بخش دوم آن را در پی می‌خوانید:


■ به نظر می‌رسد آنچه باعث می‌شود، دکارت قضیه کوژیتو را به آن ترتیب بیان کند فشار شکاکیت است. شکاکیت همه جانبه‌ای که سبب می‌شود هر چیزی را کنار بگذاریم و تنها به خود انسان بیاویزیم و در این صورت جمله تاریخی «آگوستین» که به یک لاادری گفته بود: «شک می‌کنم پس هستم» بسیار طعنه آمیز می‌آید. طعنه‌ای که شکاکیت آن را از زبان غیر شکاکان بیان می‌دارد.
سخن بر سر این است که چاره‌ای نیست جز آن که وجود را به صورت صفت ندانیم. نمی‌توان وجود را چون سیاهی، بزرگی و... صفت دانست. صفت سبزی درخت چیزی به جز وجود آن است. درخت غیر سبز نیز وجود دارد. اما فرض درختی که وجود ندارد مهمل می‌باشد. میان شیخ اشراق و صدرا بحث بر سر این بود که آیا وجود می‌تواند عارض بر ماهیت باشد. صدرا در اسفار می‌گوید گروهی گمان کرده‌اند که وجود مثل لباسی بر ماهیت پوشیده می‌شود.

■ این شیوه برخورد با دکارت غیر همدلانه است. دکارت را تصور کنید که به اشیا و دور بر خود نگاه می‌کند تا دلایلی بیابد و وجود آنها را ثابت کند. نگاه می‌کند اما تمام آنچه به دست می‌آورد صفات اشیا یا اعراض اشیا است. درحالی که می‌دانیم صفات و اعراض دال بر وجود آنها نمی‌شود. ما نمی‌توانیم به نفس الامر اشیا پی ببریم. پس از راه یک صفت خصوصی و حضوری که همان اندیشیدن باشد وجود خود را توجیه می‌کند. هنگام همدلی با دکارت به نظر می‌رسد همه راه‌ها بسته بوده است که او به چنین نتیجه‌ای رسید.
اجازه دهید به جای پاسخ سؤال این طور بپرسم که آیا شما می‌توانید یک ببرشاخ دار را تصور کنید؟!

■ بله می‌توانم و مسلم آن که ببر شاخدار لااقل به اندازه «مضموم» وجود دارد.
حال دوباره به جای پاسخ می‌پرسم که آیا ببرشاخدار ما به ازایی در بیرون از ذهن دارد یا خیر.

■ من واقعاً نمی‌دانم.
برای دانستن باید به جنگل، باغ وحش و بیابان رفت. در صورت یافتن می‌گوییم: صورت ذهنی ما یک ما به ازا در خارج دارد. صرف تصور ببر شاخدار چیزی را نشان نمی‌دهد.

■ در این میان یک چیز حتمی است و آن این که من «تصور کردم» شما اول می‌گویید این قندان روی میز وجود دارد و سپس لابد راجع به آن سخن می‌گویید. من می‌گویم اصلاً از کجا که وجود این قندان حقیقی باشد و یا صفاتی که شما فرض کردید حقیقی باشند. شما در پاسخ می‌گویید که حقیقت ادراک مطابق با واقع است. آنچه در این جا بحران می‌سازد این است که فاصله میان من و شیء خارجی (در اینجا قندان) طی شدنی نیست. یعنی هرگز نمی‌توان تصور ذهنی از قندان را با خود قندان مطابقت داد. بلکه همواره آن را با تصور ذهنی دیگری از قندان که نزد ما است می‌سنجیم. می‌بینیم که به جز خود تصور کردن یا فعل ذهنی چیز دیگری برای اثبات وجود ندارد.
توجه کنید که نظر بنده راجع به مسئله صدق همین تأثیر را دارد، عموماً فیلسوفان حقیقت را مطابقت ذهن با واقع می‌دانند. ما برای این که بفهمیم تصور ما از قندان (یا هر شیء خارجی) درست است، تصور دیگری از آن می‌یابیم و تصورهای بعدی را نیز برای سنجش تصورهای پیشین استخدام می‌کنیم و این سیر همین‌طور پیش می‌رود و سرآخر به فهم نهایی منتهی نمی‌شود. راه حل احتمالاً این باشد که ما تصور اول را با حضور بیابیم، یعنی دست برده و لمس کنیم. آنگاه همان اندازه تجربه که می‌توان از شیء خارجی دانست را درنظر بگیریم. اگر ذهن ما در آن تصور دست کاری نکرده باشد، نه خطا لازم می‌آید و نه افتادن در دوری که گفتم. باید بپذیریم آنچه هم اکنون با نام قندان داریم دنباله‌های تجربه اولیه است.

■ مشکل اینجاست که در طول تاریخ هرگز به تجربه کافی نرسیده‌ایم و همواره فقط در آرزوی آن بوده‌ایم؟
اساساً ما همیشه اشیا را با حضور یافته‌ایم. اما شما انتظار دارید درک تا کنه شیء پیش رود و حتی تمام اتم‌هایش را بشناسد. در حالی که فهم ما همین اندازه است.

■ پس درک ما از عالم خارج درکی کمینه است؟
با درک کمترین یا بیشترین کاری نداریم. ولی حد توسع تجربه محدود است. با این حال با تجربه بیشتر، درک بیشتری حاصل می‌شود.

■ نتیجه این سلوک فکری این می‌شود که هرکس به قدر طاقت تجربی خود درک خاصی از شیء خارجی می‌یابد. حال چگونه می‌توان فهمید که درک شخص موردنظر درست یا غلط است؟
وقتی تجربه را با حضور می‌یابید دیگر سؤال باقی نمی‌ماند. زمانی که من شما را در مقابل خود می‌بینم دیگر از وجود شما نمی‌پرسم. به یاد داشته باشیم که هر تجربه یک نوع شناخت است و البته تجربه به امور حسی محدود نیست. یعنی می‌توان از تجربه‌های فراخی نظیر تجربیات عرفا و ائمه اطهار و همچنین پیامبران از عالم غیب سخن گفت که آنها نیز حجت محسوب می‌شود.

■ به هرحال برخی مفاهیم قابل لمس نیستند. مانند مفهوم عدالت، عشق و غیره در مورد امور فیزیکی نیز اتفاق نظر وجود ندارد. اختلاف در نظریه فیزیک یا در شیمی نشان می‌دهد که حتی در این امور نیز تجربه محدود و ناقص هستند؟
علت تفاوت نظریه‌ها این است که هرکس با دید خود به جسم نظر می‌کند. تجربیات را باید با کلی‌سازی تبیین کرد. طبق اصل بوعلی که گفت: «حکم المثال فی ما یجول و فی مالا یجول واحد» این اصل در «قواعد فلسفی» دنیایی نیز وجود دارد.
یعنی مثال با مثال فرق نمی‌کند. شما به آن سو نظر می‌کنید و من به سویی دیگر. اتفاقاً اصالت وجود یعنی این که هر کس هر چه را واقعاً شهود می‌کند، می‌گوید.
حال آیا یافت دانشمندان با هم متفاوت است؟ بله. زیرا ممکن است کسی دقیق‌تر از دیگری یا دیگران باشد.

منبع: / روزنامه / ایران ۱۳۸۸/۰۵/۱۴
گفت و گو شونده : احمد احمدى

نظر شما