تعمیم گرایى و مقوله عدالت
عامگرایى یا تعمیمگرایى (universalism) در نظریه عدالت رالز از دو منظر قابل بررسى است: جانب اوّل تعمیم گرایى مربوط به حوزه کارکرد اصول عدالت مىشود. رالز میان ساحتهاى مختلف حیات اجتماعى نظیر اقتصاد و سیاست و فرهنگ و مانند آن تفکیک قائل نمى شود و آنچه به عنوان اصول عدالت ارائه مىدهد در همه این حوزهها قابل اعتنا و نافذ مىشمارد. از نظر او این دو اصل (برابرى در آزادىهاى اساسى و اصل تمایز) پایه و اساس ساختار اساسى جامعه و توزیع مواهب و وظایف و مسئولیتها هستند دیگر تفاوتى نمىکند که این توزیع عادلانه در چه حوزهاى از حوزههاى اجتماع محل توجه باشد.
این قابلیت تعمیم در اصول عدالت و عدم اختصاص آن به ساحتى خاص از ساحتهاى اجتماع، امر مهم و در عین حال مناقشه برانگیزى است که برخى منتقدین رالز نظیر مایکل والز در کتاب ساحتهاى عدالت. به تحلیل و بررسى آنپرداختهاند. با وجود این، نمىتوان این معنا و تلقى از تعمیم گرایى را از مشخصات و شاخصهاى دوره اوّل اندیشه رالز ذکر کرد، زیرا رالز متأخر نیز به این تلقى از اصول عدالت پاىبند است و همچنان این دو اصل را مبناى اساسى همکارى اجتماعى منصفانه و ضامن استقرار نظم ثابت پایدار در جوامع لیبرال ـ دموکرات مىداند.
جنبه دوم عمومیت گرایى که براى بحث حاضر ما حائز اهمیت است به بستر
اجتماعى و شرایط و پیش زمینههاى سیاسى ـ اجتماعى طرح نظریه عدالت رالز مربوط مىشود. پرسش آن است که آیا نظریه عدالت رالز و اصول پیشنهادى وى نسخه اى براى عدالت اجتماعى و توزیعى درباره بافت اجتماعى و فرهنگ سیاسى خاصى است ؟ از مباحث مختلف کتاب نظریه عدالت این نکته آشکار است که اصول عدالت رالز پیشنهادى ثابت و عام براى هر جامعهاى است که مىخواهد عادلانه باشد و ساختار اجتماعى خود را بر پایههایى منصفانه استوار کند. بنابراین نظریه عدالت وى پاسخى عام به پرسش از اصول عدالت توزیعى است نه پاسخى محدود و منحصر به جامعهاى خاص مثلاً جامعه اى که سنت لیبرال ـ دموکراسى را پذیرفته و با پذیرش پیشفرضهاى ارزشى و آرمانهاى آن به دنبال شناخت اصول عدالت است.
بیشترین شواهد بر تعمیم گرایى به معناى دوم از مجموعه مطالبى که رالز به طور پراکنده در کتاب نظریه عدالت راجع به "وضع نخستین" و شرایط حاکم بر افرادى که مىخواهند درباره محتواى اصول عدالت تصمیم گیرى کنند قابل اصطیاد است. ما در فصل آتى به طور مستقل درباره مراد رالز از وضع اصیل و نخستین و شرایط حاکم بر افرادى که در آن وضع به داورى درباره عدالت اجتماعى مىپردازند و فلسفه و سرّ نیاز به این وضعیت بحث خواهیم کرد. در اینجا فقط به ذکر این نکته اکتفا مىکنم که از نظر رالز افراد در وضع اصیل، فاقد آگاهى به وضعیت تاریخى خویشاند و اساسا نمىدانند که در چه شرایط اجتماعىاى به سر مىبرند و چه فرهنگ سیاسى ـ اخلاقى بر جامعه آنها حاکم است.
رالز در جاى دیگر مىنویسد:
این افراد به شرایط خاص جامعه خود آگاهى ندارند؛ به این معنا که آنها در خصوص موقعیت اقتصادى یا سیاسى و یا سطح تمدن و فرهنگى که قادر به نیل به آن هستند، در جهالت و غفلت به سر مىبرند. فردى که در وضع اصیل است از اینکه به کدام نسل تعلق
دارد هیچ اطلاعى ندارد... . آنها باید اصولى را برگزینند که نتایج آن در زندگى آنها موثر خواهد بود. و تفاوتى نمىکند که در واقع به کدام نسل تعلق داشته باشند.
بر اساس این تلقى، اصول عدالت در واقع یگانه پاسخ موجّه و قابل دفاع براى پرسش از محتواى عدالت اجتماعى است. در مقوله عدالتِ توزیعى، مرز میان درست و نادرست و نیز بایستى و نبایستى توسط این اصول معین مىشود. گرچه در مرحله تصور و فرض پاسخهاى متعددى به پرسش از محتوا و اصول عدالت اجتماعى قابل پیشنهاد شدن است، امّا در یک داورى منصفانه ـ که به اعتقاد رالز شرایط آن توسط فرض وضع نخستین و اصیل فراهم مىشود ـ همه افراد عاقل و آزاد و برابر موجود در آن وضعیت به طور همآهنگ و به اتفاق آراء اصول پیشنهادى او را به عنوان اصول عدالت توزیعى مىپذیرند و بر آن توافق مىکنند. بنابراین حقانیت و اعتبار این اصول به ظرف اجتماعى و شرایط فرهنگى ـ سیاسى خاص و ویژه محدود نمى شود و نسخه اى براى تکوین هر جامعه عادله در هر عصر و نسل است؛ همانند حقانیت و اعتبار یک قضیه کلى ضرورى و صادق که صدق آن وابسته به شرایط تاریخى و زمان و مکان خاص نیست.
بریده ای از کتاب جان رالز، از نظریه عدالت تا لیبرالیسم سیاسی اثر استاد احمد واعظی
نظر شما