زمان و مکان در معرفت شناسی کانت و هگل
اهمیت مباحث معرفت شناسی (اپیستمولوژیک) بر کسی پوشیده نیست. در فلسفه جدید، معرفت شناسی به حدی مهم است که به جرأت می توان گفت: فلسفه غرب بیشتر شأن معرفت شناسانه دارد تا هستی شناسانه (آنتولوژیک). اعتقاد بر این است که کانت نخستین فیلسوف غربی بوده که در معرفت شناسی، بیش از دیگر فلاسفه دوره جدید بحث نموده است، به گونه ای که موضوع فلسفه را از وجود شناسی به معرفت شناسی تبدیل کرده است. بنابراین، از زمان او تاکنون فلسفه غرب شأن معرفت شناسی گرفته است. در این مقاله، به بخشی از دستگاه عظیم و عریض کانت و بخش هایی که هگل از آنها متأثر گردیده، پرداخته شده است.
چنانچه اشاره شد، سرفصل مباحث معرفتی در فلسفه غرب را باید از کانت شروع کرد، زیرا فلاسفه عصر جدید نفیا و یا اثباتا از کانت و معرفت شناسی او متأثر شده اند و چنان که هگل گفته است: می توان پس از کانت، علیه یا له او بود، ولی بدون او نمی توان تفکر فلسفی داشت. آنچه در معرفت شناسی کانت اهمیت بسیاری دارد دو عنصر «زمان» و «مکان» است، عناصری که بدون آنها نظام معرفتی کانت به منزله مواد اولیه و خامی است که از قالب تهی می باشد. این بخش از دستگاه معرفتی او علاوه بر این که برای کانت ـ فی نفسه ـ مهم است. از سوی دیگر، ضامن صحت و سلامت بخش های دیگر فلسفه اوست و در واقع، کلیدی ترین عنصر در قسمت «حسیات استعلایی» فلسفه کانت، زمان و مکان است و بدون توجه به آن دو، نوبت به بخش های دیگر معرفتی کانت نمی رسد و کارکرد بخش های دیگر منوط به وجود دو عنصر زمان و مکان است، زیرا در دستگاه معرفتی کانت، شناخت از همکاری حسیات استعلایی با تحلیل استعلایی، یعنی از همکاری عناصر زمان و مکان و مقولات فاهمه، که شاکله سازی در میان آن دو اتفاق می افتد، برای انسان حاصل می شود. بنابراین، ضروری است درباره زمان و مکان در معرفت شناسی کانت بحث شود.
پس از کانت، فلاسفه عقل گرا (راسیونالیست)، که عمدتا در آلمان پیدا شدند، مانند فیخته و شلینگ و بخصوص هگل، تحت تأثیر فلسفه کانت قرار گرفته و در علم المعرفه خود به زمان و مکان کانت توجه کرده اند. از این رو، به جرأت می توان گفت: بدون مطالعه دریاره فلسفه کانت، فهم این فلسفه ها، بخصوص فلسفه هگل، سخت و دشوار است و اساسا فلسفه هگل بدون فلسفه کانت تصور ناپذیر است.
راسل می نویسد: با این که او غالبا از کانت انتقاد می کند، اگر کانت به وجود نیامده بود، منظومه فلسفی وی هرگز پدید نمی آمد.(1)
مهم ترین کار کانت در معرفت شناسی خود، بحث درباره سرچشمه شناخت بشری و حدود توانایی های اوست.
در معرفت شناسی کانت، قوای ذهنی عمدتا بر سه نوعند:
1.حسیات استعلایی،
2.تحلیل استعلایی (فاهمه)،
3.دیالکتیک استعلایی (عقل).
دو عنصر زمان و مکان در بخش اول (حسیات استعلایی) قرار دارند، یعنی دو صورت ذهنی اند که حسیات استعلایی آنها را مانند دو لباس بر مدرکات حسیات تجربی می پوشاند. همچنین به واسطه زمان و مکان، ارتباط مکان های مدرکات حسی را در مکان، و تقارن و تعاقب آنها را در زمان نظم می دهد. باز به واسطه همین مکان و زمان است که ریاضیات صرف ممکن می شود؛ چون صورت های ذهنی، که ملازم ضروریت و کلیت است، برای ریاضیات عرضه می شود.(2) کانت در این بخش، متوجه این نکته مهم و اساسی است که بدون کلیت و ضرورت، معرفت قطعی و یقینی حاصل نمی شود. او نمی خواهد گرفتار اشتباهی شود که هیوم دچار آن شد، و با نفی معانی و مفاهیم کلی و ضروری، به شکاکیت رسید. بنابراین، کانت به رغم هیوم، معتقداست که بدون معانی کلی و ضروری، تفکر فلسفی و اصولا تفکر ممکن نیست.(3) به همین دلیل، او ضمن این که قبول داشت نخستین وسیله علم و معرفت برای انسان «تجربه حسی» است، اما بر این نکته تأکید می کرد که عناصری غیر از معرفت حسی و تجربی باید در معرفت شناسی دخالت کنند تا معرفت انسان کلی و ضروری باشد. وی در مقدمه کتاب نقد عقل محض می نویسد: «گرچه همه شناخت و معرفت ما با تجربه آغاز می شود، اما این نتیجه نمی دهد که همه معارف ما ناشی از تجربه است.»(4)
به نظر کانت، داده های حسی و تجربی به منزله موادی هستند که خامند و وقتی وارد ذهن شدند، ذهن انسان باید چیزهایی از خود به آنها اضافه کند تا معرفت حاصل گردد. بنابراین، به نظر او شناخت محصول تعامل حس و عناصر دیگری است که آنها ناشی از تجربه حسی نیستند و انکار این مفاهیم و عناصر از هر فیلسوفی منجر به شکاکیت خواهد شد. این عناصر معانی کلی و ضروری اند و برای هر معرفتی لازم می باشند و در عالم تجربه، این معانی کلی و ضروری یافت نمی شوند. از سوی دیگر، ناچار هستیم این عناصر را داشته باشیم تا شناخت و معرفت، کلی و ضروری گردد. بر همین اساس، کانت معتقد است، این معانی را باید به خود ذهن نسبت دهیم و ساختار آن به حساب آوریم و از جمله اموری بدانیم که ذهن از پیش خود در هر معرفتی آنها را وارد می سازد. او در حقیقت، معرفت و شناسایی را محصول مشترک ذهن و نفس الامر اشیا می داند. ذهن آنچه را به صورت تأثرات و انطباعات حسی دریافت می کند، ماده شناسایی قرار می دهد و بر آن ماده، از جانب خود و به اقتضای ساختار معرفتی خود، صورتی می پوشاند که همان معانی و مفاهیم کلی و ضروری است.(5)
بدین سان، کانت در معرفت شناسی خود، در ساحت حسیات و فاهمه، به «عناصر ماتقدم» قایل است که در ساحت حسیات این عنصر ذهن، زمان و مکان قرار دارند و در فاهمه، دوازده مفهوم محض غیر تجربی، «زمان و مکان عینیت خارجی شناخت و مقولات مفهوم بودن آن» را تضمین می کند.(6)
به عقیده کانت، در معرفت هیچ چیزی زمان و مکان از آن جدا نیست و بدون آنها علم امکان پذیر نمی باشد. «زمان» و «مکان» مفهوم نیستند، بلکه صورت شهودند؛ و اگر مفهوم باشند، نمی توان احکام ماتقدم و تألیفی صادر کرد؛ زیرا مفهوم چیزی جز همان مفهوم استنتاج نمی شود. کانت برای اثبات این مدعا، دلایل متعددی در بحث زمان و مکان آورده است.(7)
در فلسفه کانت، «زمان» عبارت است از: صورت ذهنی جریان و مرور حوادث بیرونی و درونی، و «مکان» عبارت است از: صورت ذهنی که با آن اشیا را ادراک می کنیم. «مکان» شرط ادراک اشیا و امور بیرون از ذهن است و «زمان» شرط ادراک و وجدان همه امور، خواه بیرونی و خواه درونی. پس زمان و مکان جزء ذهن انسانند و در خارج وجودی ندارند.(8)
کانت در بحث زمان و مکان، به شدت، از نیوتن و فیریک او متأثراست. وی در اثر پیشرفت هایی که در فیزیک نیوتن به وجود آمد، فیزیک نیوتن را الگوی خوبی برای علم دیگر می دانست. به اعتقاد نیوتن، زمان و مکان مطلق اند، نه نسبی در خارج، وجود حقیقی دارند که عالم را احاطه کرده است. کانت به این نکته که زمان مکان مطلق اند، توجه می کند و از سوی دیگر به لایب نیتس نیز نظر دارد که معتقد بود: زمان و مکان هستی خارجی ندارد، بلکه دارای وجود ذهنی اند.
به نوشته نیوتن، زمان مطلق و حقیقی و ریاضی، به خودی خود و بالطبیعه، بدون نسبت با چیزی جریان دارد و مکان مطلق بنا به طبیعتی که دارد و بدون انتساب به هیچ چیز خارجی، همیشه همانند و حرکت ناپذیر باقی است. در مقابل، لایب نیتس قابل به این مورد که مکان نیز مانند زمان، صرفا نسبی است.(9)
کانت مطلق بودن زمان و مکان را از نیوتن اخذ کرده است و ذهنی بودن آنها را از لایب نیتس. پس، از نظر کانت، زمان و مکان مطلق و ذهنی اند، نه خارجی و بیرونی، بدین سان، زمان و مکان که در هر معرفت شناسی کانت مطرح است، زمان و مکان الگویی است و الگوی او در این نظام، فیزیک نیوتن است و اگر در الگوی او خدشه ای وارد گردد، دستگاه معرفتی او نیز اعتبار خود را از دست خواهد داد. همچنین در معرفت شناسی کانت، هر قدر از داده حسی دور می شویم، ذهن کمتر شناسا می شود و زمانی که انسان از مقولات خارج شده، متوجه مسائل مافوق زمان و مکان می شود، ذهن دچار توهم گشته، شناسایی متزلزل می گردد. در اینجا، کانت به عکس افلاطون است؛ زیرا در معرفت شناسایی افلاطون، هر چیزی که مکان و زمانی است، صیرورت پذیر است و معرفت یقینی به دست نمی دهد. از این رو، باید از این مرتبه فراتر رفت، حتی از ریاضیات هم گذشت تا شهود حاصل گردد. بدین روی، هر چند زمان و مکان در معرفت حسی و تجربی، شرط فلسفه کانت است، اما در معارف فوق حسی و در معرفت های عقلی و شهودی ناب، مکان و زمان به منزله قید و بندی است که عقل بشری را به شدت بسته و از تفکر در مسائل ماورای طبیعت منع می کند.
هگل پس از کانت است و به منزله دائره المعارف است؛ زیرا هگل در نجوم، ریاضی، هنر، حقوق، زیست شناسی و بخصوص تاریخ، متخصص بود.
فلسفه او جمع بندی تمام معارف بشری است. البته این نظام فلسفی بسیار پیچیده و مغلق است و بحث معرفت شناسی و هستی شناسی در این فلسفه، از هم جدا نیستند. به نظر هگل، این دو یکی هستند و معرفت شناسی در واقع، بررسی منطق هستی است؛ «منطق- به معنای علم فکر- با مابعد الطبیعه یا علم وجود یکی است و برای تبیین واقع متابعت از سیر و حرکت روان، کافی است.»(10)
چنان که اشاره شد، مطالعه فلسفه هگل بدون کانت درست نیست. هگل و حتی فیخته و شلینگ، که پس از کانت آمدند، گرچه انتقادات زیادی از کانت داشتند، اما هر کدام به نوعی مفسر کانت بودند.
هگل در کتاب پدیدارشناسی خود، از مکان و زمان صحبت می کند. او کلمات «این» (This) «اینجا» (Here) و «اکنون» (Now) را به کارمی برد.(11) «اینجا» و «هم اکنون» هگل در حقیقت، همان زمان و مکان کانت است. «اینجا» یعنی: مکان و «اکنون» یعنی: زمان. یکی از فصول عمده کتاب پدیدارشناسی هگل تحت عنوان «این، اینجا، اکنون» است؛ یعنی پدیدار از لحاظی در امر جزئی و ملموس و قابل اشاره و در مکان و زمانی که ساحت و بعد و نحوه شناخت قابل شناسا را نشان می دهد، مورد مطالعه قرار می گیرد.(12) فهم مقصود هگل از واژه های مزبور نیازمند شرح مختصر معرفت شناسی اوست:
هگل در نظام معرفتی خود، به مراحل و مراتب شناخت معتقد است و به اصطلاح فیلسوفان اسلامی، او به مراحل تشکیکی در شناخت قایل می باشد. مراحل شناختی که هگل در معرفت شناسی خود از آنها بحث می کند، به سه مرتبه اداراک تقسیم می گردند:
اولین مرتبه از معرفت و شناخت بشری مرتبه «حسی» است. در این مرحله، روان مطلق سیر ارتقایی خود را در طبیعت، از این مرتبه شروع می کند. به نظر هگل، این مرتبه از شناخت مرتبه نازل معرفت است. این مرتبه از شناخت گرچه نزد عوام مردم، پرمحتواترین و یقینی ترین معرفت به حساب می آید، اما به نظر هگل، فقیرترین نوع معرفت است.(13) وی شناخت را در این مرحله در حد «شیء» جزئی و «من» جزئی می داند و معتقد است: گروهی از فلاسفه، از جمله جان لاک، نیز این مرحله را مظهر یقین حسی دانسته اند.(14) بنابراین، همانند عوام مردم ظاهربین هستند و به فقیرترین نوع معرفت ارزش زیادی داده اند. حتی به نظر هگل، «کانت با این که مسأله امکان احکام تألیفی ماتقدم را مطرح کرده است، ولی موفق نشده در واقع از فلسفه لاک فراتر رود. می توان گفت که موضوع این دو فیلسوف بیشتر نزدیک به حالت ابتدایی ذهنی است که به واقع بینی سطحی اکتفا کرده است و عملا همیشه در مضان شکاکیت قرار دارد.»(15)
هرچند عموم مردم و جان لاک معرفت حسی را شناسایی مستقیم و بی واسطه می دانند و در نتیجه، کاملا مورد اعتبار دانسته اند، اما هگل معتقد است، این نوع شناسایی نیز در واقع با واسطه است. به نظر هگل، ادارک حسی «این» و «آن» است؛ مثلا می گوییم «این کتاب»، «آن دفتر». در ادراک حسی، چیزی که مشارالیه واقع می شود در عین حال که با این و آن مشخص می شود، در «اینجا» و «اکنون» تحقق می یابد؛ یعنی ما این کتاب را در اینجا و اکنون ادراک حسی می کنیم؛ یعنی در زمان و مکان بخصوص.
البته تحقق ادراک حسی با «من» است، زیرا «من» می شنوم یا من این کتاب را در اینجا و اکنون می بینم.
بنابراین، «من»، «این»، «اینجا» و «اکنون» از لوازم ادراک حسی اند.
هگل در مثالی که خود آورده است، می گوید: وقتی می گویم: اکنون شب است و فردای آن شب می گویم: اکنون روز است، در این مثال، می بینم که «اکنون» ثابت است و تکرار می شود و امری کلی است و اکنون جزئی در «اکنون شب است» و «اکنون روز است» به اتکای «اکنون» کلی معنا می دهند. پس ما به محض توجه به ادارک حسی، متوجه می شویم که امر حسی در لابه لای امر عقلی و کلی بر انسان عرضه می شود، گرچه شیء به وجه جزئی، ادارک گردد. وقتی –مثلا –به کتاب نگاه می کنیم، چیز دیگری نیست. از این رو، نمی توان به این مسأله «شناخت» اطلاق کرد، اما وقتی بگوییم: «این کتاب تاریخ است»، شناخت حاصل می شود؛ زیرا حکم عرضه کردیم و این حکم در بیان ما با کلماتی مثل «شیء»، «این»، «آن»، «اینجا» و «اکنون» ظاهر شده است و با به کار بردن آنها، ادراک حسی با عناوین کلی تبدیل به شناخت می شوند. به عبارت دیگر، جزئی به ادراک کلی تغییر حالت می دهد و در ضمن کلی، خود را نشان می دهد. بنابراین، ادارک محسوس در مرحله خود باقی نمی ماند و به ادارک عقلی و کلی ارتقا می یابد. از این رو، در ضمن جزئی، کلی هم حضور دارد. پس «این» و «اکنون» و «اینجا» به هر طریق، امور کلی با واسطه ای هستند که «من» در شناخت جزئی بدان ها متوسل می شود. این «کلی»، «جزئی» را نفی می کند، ولی خود برای کلی بودن به همان جزئی متکی است.(16) نهایت این که به نظر هگل، یقین حسی، که ظاهرا بی واسطه حاصل شده است، نمی تواند حقیقتی را منعکس کند؛ زیرا حقیقت ناشی از هر داده جزئی به هر طریق، خود کلی است.
بدین سان ادراک در نظر هگل، سه مرحله دارد: در مرحله اول، ادراک حسی و جزئی است. سپس این ادارک به مرحله دوم ارتقا می یابد و با «این»، «اینجا»، «اکنون»و... کلی می شود و در مرحله سوم، که مرحله وضع جامع است، کلی در ضمن جزئی ادراک، می شود و دیالکتیک در ادراک ایجاد می گردد.
این سیر ارتقایی معرفت بشر است که با «اینجا» و «اکنون» سر و کار دارد که دقیقا ناظر بر زمان و مکان کانتی است– البته با تفسیری که خود هگل از آن دارد. چنانچه قبلا گذشت، زمان و مکانی که در معرفت شناسی کانت مطرح است، زمان و مکان ماتقدم و مطلق نیوتنی است که صورت ثابت و دایمی دارد. اما برای هگل، آنچه در معرفت شناسی اعتبار دارد، زمان و مکان «تاریخی» و «فرهنگی» است؛ زمانی و مکانی که در متن فرهنگ و زندگی روزمره انسانی مطرح است و در دل تاریخ جریان دارد. او از مکان و زمان انتزاعی و ذهنی صحبت نمی کند، بلکه می خواهد زمان و مکان مطلق و ذهنی کانت را به زمان و مکان «انضمامی» تبدیل نماید. بنابراین، پدیدارشناسی او با پدیدارشناسی کانت هم فرق دارد. «هگل به هر طریقی، پدیدارها را در زمان و مکان انضمامی و واقعی قرار می دهد؛ یعنی آن را در سیر و تربیت تاریخی مطرح می سازد.»(17) هگل همه چیز را به دید تاریخی می نگرد و از این نظر، می توان گفت: نوعی تاریخ زدگی در هگل دیده می شود و همچنین توجه بیشتر به تاریخ، باعث شده که او در زمان و مکان واقعی و انضمامی طرح مسأله نماید؛ به این معنا که «من انسان هستم، باید بدانم که اینجا و اکنون چقدر شناسا هستم، در سیر تاریخی جایگاه من کجاست؟ و به طور کلی، بشر امروزی در چه مرحله ای از شناخت قرار دارد؟» بنابراین، شناخت برای هگل تاریخی است؛ یعنی هر شناسایی، مرحله ای از شناسایی است و هر فلسفله ای که با آن مواجه هستیم، یک درجه و مرحله ای از سیر تفکر و اندیشه بشری است. وی تأکید می کند که «هر شناختی به عنوان شناخت، مرحله و درجه ای از شناخت و علم مطلق است.»(18) به نظر او، روح براساس تحقیق تدریجی شناسایی، به سوی مطلق روان است. به همین دلیل، در هر شناختی، باز ما به نحوی از انحا، با نفس حرکت و با مرحله ای از تجلی روح سر و کار پیدا می کنیم که در حد پدیدار-البته مقید به زمان و مکان خاص- جزئی می شود ... با این نحوه تلقی، معلوم است که هر نوع بحث المعرفه ای و هر نوع فلسفه شناختی بناچار، باید به عنوان «پدیدارشناسی» لحاظ شود. «شناخت» یعنی: نحوه پدیدار شدن شناخت(19) روح یا روانی که در فلسفه او مطرح است، همین درجات ارتقایی معرفت بشری است که هم شامل روح فردی است و هم قومی؛ زیرا به نظر او، اقوام تاریخ دارند و مراحل معرفت.
بدین سان، بحث المعرفه هگل به اینجا می رسد که به جای آن که مقیاس های مطلق نیوتنی و ماتقدم را ملاک قرار دهد، مقیاس های جزئی و بسیار کوچک را در نظر دارد و برای او فیزیک نیوتن الگو و معتبر نیست، بلکه فیزیک نیوتن مرحله ای از معرفت بشری است و علم مطلق نمی باشد. بنابراین، فیزیک نیوتنی در هگل، اعتبار مطلق اش را از دست می دهد و به یک نحله فکری و مرحله ای از شناخت طبیعت تنزل می کند و بحث، بعد تاریخی پیدا کرده، شناخت شناسی او به شناخت انسان در دوره های تاریخی مبدل می گردد، در حالی که در فلسفه نظری کانت، بحث شناخت شناسی در دل تاریخ مطرح نیست، بلکه در دوران تاریخ عنوان می شود. پس اشکال عمده هگل بر کانت این است که در فلسفه کانت، بعد تاریخی مطرح نیست و زمان و مکانی که صور ماتقدم شده اند زمان و مکانی که صور ماتقدم شده اند زمان و مکان واقعی نیستند، در حالی که به نظر او، اگر زمان و مکان نیوتنی بخواهد وارد بحث فاعل شناسا و متعلق شناسایی (بحث المعرفه) شود، باید زمان و مکان واقعی باشد، نه ذهنی و ماتأخر، نه ماتقدم و نه مطلق؛ یعنی مکان «اینجا» شود و زمان «اکنون». از این رو، «او برخلاف کانت، زمان و مکان را نه صور ذهنی ما، بلکه در خود اعیان می داند و معتقد است که مثال و ایده این کیفیات را ازل در اعیان نشانیده اند.»(20) او اولین کسی است که اشکالات مربوط به زمان و مکان را در قالب یک نظام فلسفی بیان کرده است.
نکته دیگر این که هگل هرگز در پدیدارشناسی خود، که سیر معرفت بشری را توضیح داده است، به کانت، جان لاک و دیگران اقتدا نمی کند. در سنت فکری لاک و کانت، شناسایی حسی بی واسطه دانسته شده و سایرشناخت ها براساس همین امر مسلم ارزیابی شده اند. هگل به این فلسفه اقتدا نمی کند؛ زیرا به نظر او، نه تنها شناسایی حسی بی واسطه نیست، بلکه حتی از شناخت های نوع دیگر هم بسیار ضعیف تر است. آنچه قابل اشاره است و محدود و مقید به اینجا و اکنون می باشد، استحکام بیشتری از شناخت آنچه قابل اشاره نیست و محدود و مقید به این و اکنون نیست، ندارد.(21)
تفاوت دیگر او با کانت این است که معرفت و شناخت برای هگل در حرکت و سیر معنا می دهد و- به اصطلاح –شناخت شناسی او «ایستا» نیست، بلکه پویاست. از این نظر، هگل همانند افلاطون است؛ زیرا او نیز به مراحل ارتقایی معرفت معتقد است. بنابراین، به نظر او، در شناخت، نوعی حرکت و ارتقا مطرح می شود و اگر این حرکت نباشد، شناخت هم نیست.(22)
در این حرکت، هرچه ذهن از داده حسی و تجربی ارتقا یابد، بیشتر شناسا می گردد، در حالی که در فلسفه کانت، اگر ذهن و روان بشری در معارفی خارج از محدوده زمان و مکان اندیشه کند و در مسائل ماوراء الطبیعه تفکر نماید، دچار تناقض شده، به صدور احکام متناقض و جدلی الطرفین گرفتار خواهد شد. بدین روی، مراحل شناسایی در فلسفه هگل، به مراحل پدیدارشناسی حرکت فرهنگی و ذهنی و روحی انسان تبدیل می شوند و فلسفه و تفکرانسان احیا می گردد. حال اگر بهترین الگوی علم یقینی برای کانت فیزیک نیوتن بود و برای دکارت ریاضیات. برای هگل مبتنی بر تفکر و سیر اندیشه بشری است و علم کلی، دیگر فیزیک و ریاضیات نیست، بلکه فلسفه است.
پی نوشت ها
1- اشتفان کورنر، فلسفه کانت، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران، خوارزمی، 1376، ص65
2- یوسف کرم، فلسفه کانت، ترجمه محمد رضایی، انتشارات مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی، ص 39
3- یوستوس هارتناک، نظریه معرفت فلسفه کانت، ترجمه غلامعلی حدادعادل، تهران، فکر روز، 1376، ص10
4. immanael Kant, A Selection of philosophical works, jahangiri edition (SAMT, 368, p. 139
5- یوستوس هارتناک، فلسفه کانت، ترجمه غلامعلی حدادعادل، ص10
6- کریم مجتهدی، درباره هگل و فلسفه او، تهران، امیرکبیر، 1376، ص141
7- اثبات این که زمان و مکان مفهوم نیستند، بلکه صور شهودی اند، در فلسفه کانت به تفصیل بحث شده است. ر. ک: یوستوس هارتناک، پیشین، ص 35 به بعد
8- ریچارد پایکین و آوروم استرول، کلیات فلسفه، ترجمه کریم مجتبوی، تهران، حکمت، 1377، ص 335-336
9- اشتفان کورنر، پیشین، ترجمه عزت الله فولادوند، ص 158
10- پل فولکیه، مابعد الطبیعه، ترجمه یحیی مهدوی، تهران، ص 308
11. Hegel A Selection of philosophical works
12- کریم مجتهدی، پیشین، ص 138
13 الی 19- ژان هیپولیت، پدیدارشناسی روح بر حسب نظر هگل، ترجمه کریم مجتهدی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371، ص 48/ همان / ص 228/ ص50 / ص 37 / ص 31 / ص47
20- اشتفان کورنر، پیشین، ص 69
21 و 22- کریم مجتهدی، پیشین، ص 141
منبع: سایت ای رسانه ۱۳۸۵/۰۶/۱۵
نویسنده : حسن غفّارى
نظر شما