موضوع : پژوهش | مقاله

نیاز ادبیات به چالش برای تولید ایده و نظریه


ضعف در خلق ایده ونظریه از عمده‌ترین ضعف‌های ادبیات معاصر ماست که نقش آن در کم فروغ بودن و عدم خلاقیت این ادبیات روز به روز ملموس‌تر و فهم آن روز به روز فراگیرتر می‌شود.
میل به خلق مضمون، ایده ونظریه از لوازم جریان سازی و تحول آفرینی ادبیات است و فرار از چنین الزامی در عین اصرار بر ادعای انقلابی بودن، از ویژ گی‌های تأسف بار دوران حاضرادبیات فارسی به ویژه چهل سال اخیر است که با طفره از خود سنجی به راه ناخودآگاهی و پراکندگی می‌رود.
بخشی از این واقعیت به خالی بودن عرصه ادبیات از چهره‌های کامل یا نسبتاً کاملی بر می‌گردد که از هر جهت شایسته قبول و ایفای نقش الگو باشند و بخش دیگر به الگوناپذیری مدعیان بی‌شماری بر می‌گردد که حضورشان در این عرصه بیش از آن که حاصل استعداد ویژه یا پرورش ویژه استعدادها باشد، مرهون امکانات مدرن، بی‌ضابطه بودن فضای نشر، همسان انگاری امر خطیر نویسندگی و شاعری با نوشتن به معنی عادی و روزمره آن و دیگر خصوصیات عاریتی و عارضی فضای فرهنگی معاصر ماست.
علاوه بر اینها، تنبلی مزمن در شناسایی و تعریف پیوندهای ادبیات با نیازهای پیدا و پنهان جامعه را نیز که در قالب آسان سازی افراطی مسأله خود نمایی می‌کند، بسیار جدی باید گرفت و سوگمندانه اعتراف باید کرد که این تنبلی و آسان انگاری وآسان سازی افراطی، لاجرم در عرصه ادبیات پایداری نیز هویداست؛گرچه شاید انبوهی فزاینده تولیدات و تولد برخی نمونه‌های امیدوارکننده، مانع پذیرش چنین واقعیتی باشد.
از قضا ماندگاری واثرگذاری بلندمدت ادبیات نیزبا میزان تمایل آفرینندگان آن به تعریف پیوندهای خود با جامعه و نیازهای آن و هنجارهای اصلی و فرعی روزگار خود ارتباط وثیق دارد ؛ چرا که همه چیز به عنصر "خلاقیت" بر می‌گردد و خلاقیت در عین حال که وابسته به رقابت جدی است، مرهون سوال جدی از خود و داشتن انگیزه‌های تعریف شده به جای پیروی از هیجانات شخصی و پیرامونی است.
در وضعیت پارادوکسیکال حاضر، اغلب ما به شدت مدعی نوآوری و خلق بسترهای پالایش و خیزش ادبیاتیم اما بخش اعظم آثار ما نهایتاً بسیار مشابه و تکراری به نظر می‌آیند و تجربه‌های نوگرایانه و آشنا زدایی‌های ما از تلنگرهای ذوقی ِ ظاهراً عمیق اما به سرعت سطحی شونده فراتر نمی‌روند.
تا آنجا که به ادبیات پایداری مربوط است، سوال اول برای آغاز گرایش به تغییر این وضعیت و گشودن راه خلاقیت باید این باشد که خواست و افق آرمانی خیزش‌های جامعه ایرانی پس از مشروطه دقیقاً چه بوده‌اند و روند پالایش و پیرایش خواست‌ها و آرمان‌ها چگونه به انقلاب اسلامی منجر شده و پس از وقوع و پیروزی انقلاب - یا پیش از آن- چه اتفاقاتی در جهت تحکیم یا تضعیف این روند و شفافیت یا ابهام و سردرگم شدن بازتاب‌ها و بازخوردهای آن رخ داده است؟!
مجموعه این اتفاقات، در تعامل با اسلامیت انقلاب و نظام بر آمده از آن، ایدئولوژی انقلاب را می‌سازند و در تدریجی بلند مدت می‌توانند آن را کمال ببخشند، تضعیف کنند یا حتی تغییر دهند ؛ اما فعالان عرصه ادبیات ما به ندرت خود را در معرض چنین پرسش‌های عمیق و خطیری قرار داده‌اند و اغلب آنان بیش از توجه به چرایی تولیداثر، میل به انبوه سازی ورقابت کمی با خود و پیشینیان خود- والبته اثبات نسل خویش با نفی نسل‌های قبلی و بعدی- دارند.
از جمله نتایج این امر، عبور بی‌اعتنای قطار ادبیات از کنار چالش‌های عمده‌ای است که پرداختن به آنها می‌توانسته است سرنوشت ساز باشد و خود ادبیات را نیز در مسیر بالندگی و پیدا کردن کلیدهای انسجام و قوام یافتگی قرار دهد و از فرصت‌های ویژه‌ای برای انطباق مبانی خود باادعای انقلاب آفرینی و ایفای نقش هدایت گر درجامعه برخوردار سازد. از جمله:
1 - بنیانگذار جمهوری اسلامی از ماه‌های اول پیروزی انقلاب ضمن تلاش در تبیین پیوندهای دو رکن "جمهوریت" و "اسلامیت" نظام، اهتمام ویژه‌ای به تبیین جهانی بودن و مستمر بودن انقلاب اسلامی و نیاز مضاعف چنین انقلابی به دارا بودن بدنه کارشناسی قوی برای تولید و ابلاغ پیام به زبان موثر ومناسب خود داشتند و گاه تصریح می‌کردند که‌ای کاش انقلاب دیرتر پیروز می‌شد تا فرصت کافی برای تربیت کارشناسان مبرز و معتقد به بنیان‌های چنین انقلابی فراهم آید.اما توجه عمیق به نکات فوق و عنایت به در هم تنیدگی آن‌ها،در چگونگی تولید آثار ادبی و در گفتارها و نوشتارهای عناصر فرهنگی منتسب به انقلاب اسلامی در تمام سالیان گذشته بازتاب انسجام یافته‌ای نداشته است.
2- از چهارمین سال دفاع مقدس- سال 1363- ارتباط اقتصاد و مفاهیم اقتصادی با الزامات حفظ بنیان‌های انقلاب و دائمی و جهانی بودن آن مورد توجه برخی مسئولان قرار گرفت و گفته شد که چون انقلاب اسلا می‌داعیه جهانی بودن دارد، برای اثبات و پیشبرد مدعای خود نیازمند ارائه پیام‌های روشن اقتصادی به منظور پر رنگ کردن وجوه تمایز فرهنگی،سیاسی و اعتقادی خود با جریان‌های حافظ وضع موجود و جهان اومانیستی، نهیلیستی، سکولاریستی و کاپیتالیستی معاصراست و باید پیام متفاوت اقتصادی خود را با زبان ویژه خود و نه با زبان رایج "آدام اسمیتی" مطرح کند تا به خوبی شنیده و فهمیده و باور شود. بدین گونه نیاز به زبانی مستقل که ظرفیت حمل پیام‌های مستقل انقلاب اسلامی را در عرصه چالش با پیام‌ها و الگوسازی‌های سراپا شرک و استعمار غرب دارا باشد مطرح و این امیدواری را ایجاد کرد که پیگیری چنین ضرورتی منجر به شکوفایی مضاعف انقلاب و حاکمیت نگاه برنامه‌ای و استراتژیک در تمام عرصه‌ها از جمله در عرصه ادبیات خواهد شد اما کسی در صدد تبدیل این یاد آوری به یک راهبرد همراهی میان ادبا و سایر نخبگان بر نیامد و شگفتا مطرح کنندگان این سخن نیز در تعامل انفعالی خود با ضرورت‌های خلط شده کوچک و بزرگ آن روز و روزهای بعد، نشان دادند که درک چندان عمیقی از گفته خود ندارند وآن چه گفته‌اند به زعم خودشان چیزی فراتراز یک سخن مهیج نبوده است.
3-با اعلام " سال جهاد اقتصادی" انبوهی از تعاریف شعاری با درون مایه تأثر از عدم تعامل برنامه‌ای - و نه پروژه ای- با مقولات بنیانی بر زبان‌ها جاری شد که هیچ یک به راستی تعریف جهاد اقتصادی نبود. تا آن که سرانجام در اوایل تابستان90 جمله‌ای کلیدی در میان انبوه جملات شنیده شد که جهاد اقتصادی را به معنی وارد کردن ایدئولوژی انقلاب در اقتصاد می‌خواند و یاد آوری می‌کردکه ایدئولوژی انقلاب اسلامی تا حدودی وارد سیاست شده اما تغافل از ضرورت و الزامات ورود ایدئولوژی انقلاب به اقتصاد، مهم‌ترین دلیل کندی و تأخیرانتقال پیام و دعوت انقلاب اسلامی به جهانیان و عمده‌ترین عامل بروز آسیب‌های مختلف سیاسی، اقتصادی و حتی فرهنگی - یا به ویژه فرهنگی - است.
اکنون دو ماه از بیان سخن اخیر می‌گذرد؛ اما نه تلاشی برای تبیین آن به چشم می‌خورد، نه توجهی به موضوع از سوی ادبا و عناصر فرهنگی دیده شده و نه در این خصوص با جمعی هرچند کوچک از اهل قلم و اهل پژوهش و تبیین، گفتگوی جدی شده است تا تبدیل به مأموریتی هرچند کوتاه مدت یا میان مدت و چالشی موثر و سازنده برای ادبیات و در نتیجه برای کل جامعه ما گردد.
درهمین حال می‌شنویم که جشنواره ادبی و هنری ایران 1404 با هدف نقد و اصلاح سند چشم انداز بیست ساله کشور وارد مراحل اجرایی شده اما خبری از نشست‌های مشترک ادیبان و هنرمندان با صاحب نظران اقتصادی و اجتماعی برای تحلیل موضوع و ایده پردازی در این زمینه نیست.به تعبیر دیگر موضوع اصلی همچنان در محاق بلاتکلیفی و تردید میان مخاطبه مستقیم و منقطع با مردم یا انتخاب ادیبان و هنرمندان به عنوان واسطه مخاطبه عمیق و چاره اندیشانه با جامعه باقی مانده و ترک همزمان الزامات هر یک از این دوحالت می‌تواند حاصل بدیهی این بلاتکلیفی باشد.
جرات " ایده پردازی" هم با نظریه پردازی و هم با خلاقیت ارتباط وثیق دارد و تنبلی و اکتفا به بازی‌های زبانی و احیانا مضمون سازی‌های سطحی و عادت به مصرف تحلیل‌هایی که عناصر فرهنگی کمترین نقش را در شکل گیری آنها دارند آسیب اصلی فضای فرهنگی ماست که نخبگان فرهنگی را از پیشگامی جامعه عزل می‌کند و ناآشنایی مسئولان کشور و مدیران فرهنگی با چگونگی به کارگیری نیروهای فرهنگی به آن دامن می‌زند.
اکنون در مقام جمع بندی و جستجوی آسیب‌های اصلی می‌توان پرسید:
1 - آیا به باور طراحان سیاست‌های کلان فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی کشور، تعامل با نخبگان فرهنگی و فعالان ادبی ضرورت جدی دارد؟ و این ضرورت در حدی تشخیص داده می‌شود که بتوان امیدوار بود روزی به تشکیل جرگه‌های فعال هم اندیشی سیاست مداران، اقتصاد دانان و جامعه شناسان با اهل قلم منجر خواهد شد؟
1 - آیا به باور طراحان سیاست‌های کلان کشور، خیل فعالان عرصه ادبیات ما دارای ظرفیت و قابلیت و انگیزه و مداومت و حوصله لازم برای کار عمیق فکری پیرامون مقولات و چالش‌های بنیانی اقتصادی و اجتماعی، ورود به عرصه آسیب شناسی چاره اندیشانه و تعامل با متفکران و متصدیان مربوط هستند؟ و اساساً تلاشی برای اطمینان از وجود یا فقدان چنین ظرفیتی در عناصر فرهنگی، صورت گرفته است؟
3 - آیا خود فعالان ادبی به ویژه فعالان عرصه ادبیات پایداری، لزوم چنین تعاملی را درک می‌کنند و الزامات آن را می‌شناسند و ظرفیت ورود به آن را درخود می‌بینند؟ آیا اگر تاکنون چنین اتفاقی نیافتاده است؟ دلیل آن را صرفا در تنبلی مزمن ذهنی باید جست یا باید شجاعانه اذعان کرد که جامعه ادبی ما نسبت به ضرورت تکمیل شخصیت و شاکله خود که چند وجهی بودن آن لازمه اثر‌گذاری عمیق بر دیگران است دچار تغافل است و سیاست ورزان و سیاست گذاران ما در بروز و نهادینه شدن این تغافل و تغابن شریکند!!!
سخن برسر نیاز به یک ادبیات پویا، عمیق و بالنده است که بتواند معرف روزگار انقلاب اسلامی و پیام این انقلاب به دهه‌ها و سده‌های آینده و جهانیان اکنون و آینده باشد؛ چنین ادبیاتی نیازمند خلاقیت است؛ چنین خلاقیتی با ورود به عرصه ایده پردازی و نظریه پردازی آغاز می‌شود و لازمه آن به کارگرفته شدن اهل قلم به عنوان بخشی از نیروهای کارآمد جامعه و واداشتن آنان به ارتقای ظرفیت و کارآمدی از طریق رویاروشدن با مسائل و چالش‌های هرچه پیچیده‌تر مرتبط با ایدئولوژی و آرمان‌های انقلاب و اکنون و آینده کشور است.
معاف کردن جامعه و به ویژه نخبگان فرهنگی از مواجهه با چالش‌های بنیانی، جز آنکه بار مسئولیت‌های مسئولان را سنگین‌تر و تنهایی آنان را در تحمل این بار طاقت فرساتر کند، میان مردم و مسئولان فاصله و سوء تفاهم ایجاد کند، نخبگان فرهنگی را از موضع چاره اندیشی به موضع قهر و نقد غیر منصفانه بکشاند، ما را از داشتن ادبیات منتقدانه و چاره اندیش محروم کند و توانایی‌ها و اعتماد به نفس نخبگان ومردم را تحلیل ببرد حاصلی نخواهد داشت و گام اصلی اجتناب از چنین آسیب‌هایی دعوت نخبگان فرهنگی و واداشتن آنان به سهیم شدن در چالش‌هایی است که شرط نخبه بودن آشنایی و مواجهه شجاعانه وپیگیر با آنهاست.
در عین حال حتی با فرض استقبال مسوولان از این پیام نمی‌توان به نتایج آن در غیاب خودنگری عمیق واستقبال نخبگان فرهنگ و ادبیات از مواجهه مستمر با چالش‌های بنیانی جامعه و انقلاب امید جدی بست و در این صورت هر حرکتی در پاسخ به نیاز موجود منجر به تعطیلی و تبدیل نیازها به خلاء خواهد شد.
خودنگری نخبگان فرهنگ و ادبیات از جمله می‌بایست در بر دارنده نگاه جدی به موارد ذیل باشد:
الف: واقعی یا غیر واقعی بودن طیف بندی‌های موجود میان فعالان عرصه ادبیات.
طیف بندی‌های موجود میان ادبا که اصل شمردن آن موجب ایجاد گردابهایی بر سر راه تعامل سازنده اعضای این صنف شده است غالبا فانتزی و شکلی به نظر می‌رسد و کمتر می‌توان طیفی را سراغ گرفت که فارغ از موضعگیری‌های سیاسی دارای ویژگی‌های مستقلی به عنوان یک نحله فکری باشند.
ب:سازگاری یا تباین مبانی فکری و شخصیتی فعالان این عرصه با مدعای نوعا انقلابی آنان.
منظور از انقلابی بودن در اینجا میل مقابله با هر عاملی است که مانع تحقق تحولات مثبت یا موجب تاخیر آنها در جامعه باشد.در این چارچوب مسلم است که هر فعال ادبی، آرزوی ایفای نقش در آسان سازی تحول و رشد جامعه ملی و جامعه بشری را در سر می‌پرورد و دارای موضع گیری انقلابی است اما چه بسیارند در جهان معاصر افرادی که در عین گرایش به انقلابی بودن در عمل، از مبانی کاملا لیبرالی تبعیت می‌کنند وتباین این دو نهایت به انصراف آنان از عمل انقلابی و شانه خالی کردن از الزامات آن منتهی می‌شود. در واقع آنچه شخصیت یک فعال ادبی و نقش وی را در پروسه مدیریت جامعه معلوم می‌کند نسبتی است که میان موضع گیری و هدف آرمانی وی از یکسو و انسجام و خود آگاهانه بودن مبانی فکری و همخوانی آن مبانی با آرمان‌های وی وجود دارد.
رفتار غریزی با ادبیات و گرایش به فردی کردن و فردی دیدن امور در آثار ادبی و هنری نتیجه تباین میان هدف‌ها و مبانی فکری خالق اثر است که طبعا کار وی را از مرتبه خلاقیت فرهنگی به موقعیت لیبرالی و دنباله روی و تولید اثر برای تخلیه روانی شخصی تنزل می‌دهد و مخاطب را به جای دریافت بهره مورد انتظار دچار ازدحام و اغتشاش ذهنی می‌سازد و به ترک وظایف جاری شهروندی - تا چه رسد به تحول خواهی و تحول سازی- سوق می‌دهد.
حال آنکه تلاش پیگیر برای فربه شدن در اخذ و تولید مبانی و مستند کردن تولیدات ادبی به همخوانی مبانی و مطالبات، کاهش میل به انبوه سازی و افزایش وارتقای ویژگی‌های خلاقانه آثار را در پی دارد و این توفیق همان است که در کلام معصوم با تعبیر"اذا تم العقل نقص الکلام" جاری شده است.
ج:تحول شیوه نگاه نخبگان و فعالان ادبی به داشته هاو دستاوردهای خود و نسل‌های پیشین.
گریز از بررسی متعاملانه داشته‌ها و دستاوردهای خود و دیگران از نتایج سطحی نگری رنج آوری است که ریشه در تباین مبانی فکری افرادبا مدعای آنان یا محرومیت ایشان از داشتن مبانی فکری دارد. در چنین حالتی حتی دیدن دقیق دستاوردهایی که به آنها علاقمندی نشان می‌دهیم امکان پذیر نخواهد بود و از جمله کار بزرگ نیما را که به نظر می‌رسد طرحی کامل برای تحول ادبیات عصر خود داشته است،تصرفی ناقص در قالبهای ادبی خواهیم دید که هر کسی می‌تواند مشابه آن را برپا کند و ظهور این همه مدعی تحول ادبیات راباید ناشی از همین نگاه دانست.
د:ضرورت تغییر اولویت‌ها از تولید اثر و مضمون یابی به ایده پردازی و جهت سازی.
خرسندی کنونی از ارتقای قدرت مضمون سازی ادبای کشور تا حدود زیادی قابل درک و تایید به نظر می‌آیداما مضمون سازی تقریبا در هیچ مقطع دیگری به اندازه امروز اولویت و هدف اصلی کار ادبا نبوده و می‌توان دوران کنونی را دوران مضمون زدگی تعریف کرد که به نوعی یاد آور برخی دوران‌های انحطاط ناشی از تصویر زدگی، وهم زدگی و خیال زدگی ادبیات ماست و راه فرار از تخیل عقلی به سمت تخیل وهمی را فراروی عصری که بیش از همیشه نیازمند و مدعی عقلانیت است می‌گشاید.
اکنون از یکسو تعریف مضمون سازی با تحریف و آسان انگاری مواجه شده و از سوی دیگر ضرورت پیوند مضمون سازی با کشف و ارائه معانی جدید و قرار گرفتن قدرت مضمون سازی در خدمت انتقال معرفت و ایده، تحت الشعاع صورت گرایی در تعریف زیبایی کلام قرار گرفته است واین خود یکی دیگر از نتایج یانشانه‌های چالش گریزی ادبیات معاصر ماست.
یاد آوری ارتباط معنا‌دار قدرت نظریه پردازی با عبور موفق از امور فوق و پرورش ذهن‌ها در میدان چالش‌های بنیانی تاکید مجددی است که ادبا را به باز آفرینی جایگاه خود دعوت می‌کند و مسئولان رابه خطرات دور نگه داشتن ادبا و هنرمندان از دایره تصمیم سازی و رویارویی باچالش‌های بنیانی توجه می‌دهد.
نیاز ادبیات به چالش برای فربه ساختن خود و مبانی خود، توصیفی از نیاز کل جامعه به پرورش یافتن در میدان شناخت چالش‌های فراروی خویش و نهراسیدن از رویارویی با آنهاست و توجه به این امر می‌تواند نقطه عزیمت ما به سمت خلق زبان و نظریه ادبی سازگار با الزامات یک انقلاب مستمر جهانی و قادر به تولید و حمل پیام‌های آن باشد.

منبع: / روزنامه / جمهوری اسلامی ۱۳۹۰/۷/۶
نویسنده : محمدعلی محمدی

نظر شما