کنش‌گرایی؛ مکتبی تحول‌آفرین در روان‌شناسی
موضوع : پژوهش | مقاله

کنش‌گرایی؛ مکتبی تحول‌آفرین در روان‌شناسی

کنش‌گرایی (Functionalism) یکی از مکاتب برجسته روان‌شناسی است که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شکل گرفت. این مکتب به جای تمرکز بر ساختار ذهن، بر کارکرد ذهن و فرآیندهای روانی در انطباق موجود زنده با محیط تأکید داشت. کنش‌گرایی که به‌ویژه در آمریکا رشد کرد، تأثیر عمیقی بر توسعه روان‌شناسی علمی و همچنین روش‌های پژوهش در این حوزه داشت.

پیدایش کنش‌گرایی

کنش‌گرایی در پایان قرن نوزدهم توسط جان دیویی و جیمز آر. آنجل در آمریکا بنیان‌گذاری شد. این مکتب با تأثیرپذیری از نظریه‌های تکامل چارلز داروین و مطالعات فرانسیس گالتون، به‌جای مطالعه ساختار ذهن، بر چگونگی عملکرد فرآیندهای ذهنی در سازگاری فرد با محیط متمرکز شد.

زمینه‌های تاریخی و فلسفی:

  • نظریه تکامل داروین:
    نظریه تکامل و بقای اصلح داروین، مبنای اصلی شکل‌گیری کنش‌گرایی بود. داروین بر اهمیت سازگاری موجودات زنده با محیط تأکید داشت و این ایده به روان‌شناسان کمک کرد تا به‌جای بررسی ساختار ذهن، به کارکرد آن در سازگاری و بقا بپردازند.
  • گالتون و تفاوت‌های فردی:
    گالتون، پسرعموی داروین، با مطالعات خود درباره وراثت، تفاوت‌های فردی و آزمون‌های روان‌شناختی، زمینه را برای گسترش کنش‌گرایی فراهم کرد.

مبانی علمی مکتب کنش‌گرایی

۱. نظریه‌های تکامل و بقای اصلح:

نظریه داروین مبنی بر انتخاب طبیعی و بقای موجودات سازگار، تأثیر عمیقی بر کنش‌گرایی داشت. داروین معتقد بود که موجوداتی که با محیط خود سازگارتر هستند، شانس بیشتری برای بقا دارند. این ایده، روان‌شناسان را به بررسی کارکردهای ذهنی و رفتاری در سازگاری با محیط سوق داد.

۲. تأثیر گالتون:

گالتون به‌عنوان یکی از پیشگامان روان‌شناسی علمی، با مطالعات خود در زمینه وراثت، نبوغ ارثی و تفاوت‌های فردی، نقش مهمی در شکل‌گیری کنش‌گرایی داشت. او همچنین اولین کسی بود که آزمون‌های روان‌شناختی را ابداع کرد و آمار را به روان‌شناسی وارد کرد.

۳. روان‌شناسی حیوانی:

نظریه تکامل داروین، انگیزه‌ای برای مطالعه رفتار حیوانات ایجاد کرد. پیش از آن، حیوانات به‌عنوان موجوداتی بدون ذهن و روح تلقی می‌شدند، اما داروین با تأکید بر پیوستگی ذهن انسان و حیوان، راه را برای روان‌شناسی تطبیقی باز کرد.

شکوفایی کنش‌گرایی در آمریکا

ویلیام جیمز:

ویلیام جیمز، یکی از پیشگامان کنش‌گرایی، نقش مهمی در توسعه این مکتب داشت. او معتقد بود که روان‌شناسی باید به مطالعه هشیاری و کارکردهای آن بپردازد. جیمز بر این باور بود که:

  • هشیاری یک فرآیند پویا و پیوسته است و نمی‌توان آن را به عناصر مجزا تقسیم کرد.
  • ذهن انسان به‌طور مداوم در حال تغییر و سازگاری با محیط است.
  • هدف اصلی روان‌شناسی باید مطالعه سازگاری انسان با محیط باشد.

استانلی هال:

استانلی هال، یکی دیگر از چهره‌های برجسته کنش‌گرایی، بر رشد و تکامل ذهن تأکید داشت. او با مطالعات خود در زمینه روان‌شناسی کودک و نوجوان، نقش مهمی در گسترش این مکتب ایفا کرد.

جان دیویی و جیمز آنجل:

  • جان دیویی: دیویی با تأثیرپذیری از نظریه تکامل، فلسفه‌ای مبتنی بر تغییر اجتماعی ارائه داد. مقاله معروف او با عنوان “مفهوم قوس بازتاب در روان‌شناسی”، نقطه عطفی در شکل‌گیری کنش‌گرایی بود.
  • جیمز آنجل: او به توسعه کنش‌گرایی در دانشگاه شیکاگو کمک کرد و این دانشگاه را به یکی از مراکز اصلی این مکتب تبدیل کرد.

موضوع اصلی کنش‌گرایی

کنش‌گرایی بر عملکردها و اهداف فرآیندهای ذهنی تأکید داشت و به جای سؤال از چیستی ذهن، به چرایی و چگونگی کارکرد آن می‌پرداخت.

اهداف اصلی کنش‌گرایی:

  1. بررسی سازگاری ذهن و رفتار با محیط:
    • کنش‌گرایان معتقد بودند که ذهن و رفتار انسان برای کمک به بقا و انطباق با محیط طراحی شده‌اند.
  2. مطالعه فعالیت‌های ذهنی:
    • این مکتب به جای تمرکز بر ساختار ذهن، به عملکردهای ذهنی مانند یادگیری، حافظه و تفکر توجه داشت.
  3. کاربردی کردن روان‌شناسی:
    • کنش‌گرایان تلاش کردند روان‌شناسی را به‌عنوان یک علم کاربردی و تجربی مطرح کنند.

روش مطالعه در کنش‌گرایی

۱. درون‌نگری:

کنش‌گرایان، با وجود انتقاد از ساختارگرایی، روش درون‌نگری را پذیرفتند، اما آن را با مشاهده و آزمایش تکمیل کردند.

۲. مشاهده و آزمایش:

پژوهش‌های کنش‌گرایان، به‌ویژه در دانشگاه شیکاگو، بر مشاهده رفتارها و آزمایش‌های تجربی مبتنی بود.

۳. انعطاف‌پذیری در روش‌ها:

کنش‌گرایی به روش خاصی پایبند نبود و روش مطالعه را به ماهیت مسأله پژوهش وابسته می‌دانست.

خدمات و دستاوردهای کنش‌گرایی

۱. تغییر کانون توجه روان‌شناسی:

کنش‌گرایی با انتقاد از ساختارگرایی، کانون توجه روان‌شناسی را از مطالعه ساختار ذهن به عملکردهای ذهنی و رفتار تغییر داد.

۲. گسترش روان‌شناسی تطبیقی:

این مکتب به مطالعه رفتار حیوانات و مقایسه آن با انسان پرداخت و زمینه‌ساز توسعه روان‌شناسی تطبیقی شد.

۳. کاربردی کردن روان‌شناسی:

کنش‌گرایی روان‌شناسی را به‌عنوان یک علم کاربردی و تجربی مطرح کرد و آن را به حوزه‌هایی مانند آموزش، تربیت کودک و روان‌شناسی صنعتی وارد کرد.

۴. تأثیر بر رفتارگرایی:

کنش‌گرایی با تأکید بر پیوندهای بین محرک و پاسخ، زمینه‌ساز ظهور مکتب رفتارگرایی شد.

انتقادات و افول کنش‌گرایی

با ظهور رفتارگرایی در اوایل قرن بیستم، کنش‌گرایی به دلیل اعتماد بیش از حد به روش درون‌نگری و ناتوانی در ارائه یک چارچوب نظری منسجم، مورد انتقاد قرار گرفت. رفتارگرایان با تأکید بر عینیت و مشاهده‌پذیری، جایگاه کنش‌گرایی را در روان‌شناسی تضعیف کردند.

جمع‌بندی

کنش‌گرایی، به‌عنوان یکی از مکاتب مهم روان‌شناسی، نقش کلیدی در تحول این علم ایفا کرد. این مکتب با تأکید بر عملکردهای ذهنی و سازگاری با محیط، روان‌شناسی را از مطالعه ساختارهای ذهن به بررسی کارکردهای عملی و کاربردی آن سوق داد. هرچند کنش‌گرایی در برابر رفتارگرایی نتوانست دوام بیاورد، اما تأثیرات آن بر روان‌شناسی مدرن همچنان باقی است.

نظر شما