موضوع : پژوهش | کتاب

عوامل مؤثر در بسط ادبیات هرمنوتیکی

«چرخش تفسیری»  و فروکاستن همۀ أشکال فهم به تفسیر و تفسیری‏دانستن مطلق فهم و دانش، در تلقی و تحلیل برخی فیلسوفان پست‏مدرن نظیر هایدگر و گادامر، اسباب دامن‌گستری هرمنوتیک را به حوزه‌های معرفتی و دانشی فراهم آورد. اگر همۀ أشکال فهم، تفسیری بوده و عالم و فهم‏کننده، درواقع، مفسّر و قرائت‏کننده‌ای است که براساس و تحت تأثیر افق هرمنوتیکی و دنیای ذهنی خویش، به تفسیر موضوع مورد مطالعه و بحث خویش می‌پردازد و از سوی دیگر کار اصلی و مشغلۀ هرمنوتیک (در قالب فلسفی آن) هستی‌شناسی فهم و تفسیر و تحلیل فلسفی ماهیت فهم و تفسیر و شرایط وجودی آن است، طبیعی است که رهاورد هرمنوتیک فلسفی در همه شاخه‌های معرفتی، مجال طرح پیدا کند.
عنصر دوّم، در کنار ایفای نقش «تفسیر» در بسط ادبیات هرمنوتیکی در روزگار ما، «معنا» و مقولۀ معناداری است. چه اموری تفسیرپذیر یا نیازمند به تفسیر هستند؟ روشن است که پای تفسیر، زمانی به میان می‌آید که «معنا» در کار باشد. اساساً چرا در علم‌شناسی دوران مدرن، در فرایند کسب دانش به روش تجربی، «تفسیر» هیچ نقشی بر عهده نداشت؟ پاسخ آن است که از منظر علم‏شناسی عصر روشنگری، معنا هیچ نقشی در امور طبیعی و تجربه‌پذیر نداشت. هویات و امور فیزیکی و تجربه‌پذیر، دربردارنده یا اظهارکنندۀ معنا نبودند، بلکه امور علّی و مکانیکی بودند که بایستی به روش تجربی، مناسبات و روابط حاکم بر این حوادث و موضوعات فیزیکی، کشف و درک می‌شد؛ به تعبیر دیگر، حوادث و موضوعات فیزیکی و تجربه‌پذیر، نشانه و دالّ بر چیزی نبودند تا اموری معنادار  تصور شوند؛ بلکه محصول و نتیجۀ فرایندهای علّی و مکانیکی در جهان طبیعت قلمداد می‌شدند. غلبۀ پوزیتیویسم در علوم انسانی و تأکید بر همسانی و همانندی علوم انسانی با علوم طبیعی و تجربی و اصرار بر به‏کارگیری روش تجربی در مطالعات انسانی و علوم اجتماعی، دقیقاً ناشی از عدم توجه به محوریت و نقش «معنا» در پدیده‌ها و حوادث انسانی و اجتماعی است. رویکرد پوزیتیویستی، همان‌طور که در مطالعه امور فیزیکی و جهان طبیعت، هدف اصلی را «تبیین» و «پیش‌بینی»  می‌داند، در مطالعه پدیده‌های انسانی در حوزۀ اقتصاد و سیاست و جامعه‌شناسی و مانند آن نیز به دنبال تبیین و پیش‌بینی رفتارها و حوادث است و با اتّخاذ روش تجربی به دنبال کشف قانون‌مندی‌ها و روابط علّی حاکم بر پدیده‌ها و رفتارهای انسانی است.
حرکت فراپوزیتیویستی یا چرخش تفسیری یا رویکرد هرمنوتیکی در حوزۀ مطالعات انسانی و اجتماعی، زمانی به وقوع پیوست که این باور به وجود آمد که هدف از مطالعات اجتماعی و انسانی، «معناکاوی» پدیده‌ها و رفتارهای انسانی است، نه تبیین و پیش‌بینی آنها. پیش‏فرض این چرخش و رویکرد نوین، آن بود که روابط و پدیده‌های انسانی چونان حوادث فیزیکی و طبیعی نیستند که مشمول روابط علّی باشند، بلکه اموری «معنادار» هستند؛ یعنی با امور ذهنی و آگاهی درآمیخته‏اند و کنش‌ها و رفتارها و پدیده‌های اجتماعی، دالّ و نشانۀ بر تلقی‌ها و قصدها و نگاه‌ها و باورها و فرهنگ و خواست کنش‌گران و انسان‌هایی هستند که آن پدیده‌ها و مناسبات اجتماعی و انسانی را پدید آورده‌اند. پس کاویدن معنا و تفسیر این پدیده‌های انسانی و اجتماعی، کار اصلی عالمان علوم اجتماعی و انسانی است. ملاحظه می‌شود که چگونه «معناداری» و در نتیجه «تفسیرپذیری» در جدّی‏شدن نقش هرمنوتیک و مباحث هرمنوتیکی و بسط آن به حوزه‌های مختلف دانشی تأثیرگذار بوده‌اند. 
گرچه ادبیات هرمنوتیکی بعد از هایدگر و چرخش از روش‌شناسی و معرفت‌شناسی به سمت فلسفه و هرمنوتیک فلسفی، بسط و نفوذ و گسترش و اقبال به خویش را مدیون «متن» و نقش آن در غنا و رشد دانش نیست، برای هرمنوتیک فلسفی، تفسیر و قرائت متن، «پارادایم» همۀ اشکال فهم و تفسیر است.
این خاص و برجسته‏بودن تفسیر متن در هرمنوتیک فلسفی، گاه به این معناست که هرگونه تحلیل فلسفی و هستی‌شناختی از ماهیت فهم و تفسیر باید بتواند به طور واضح و موفّق فرایند تفسیر متن و سازکار حصول آن را تبیین و تحلیل کند و عدم کامیابی در این امر، شاخص و شاهد نقصان و ضعف آن تحلیل خواهد بود. تفسیر دیگر از پارادایم‏بودن تفسیر متن در هرمنوتیک فلسفی، آن است که همۀ امور و موضوعات تفسیرپذیر، از آثار هنری گرفته تا شاخه‌های مختلف علوم و مقولات اقتصادی و اجتماعی و وقایع روزمرۀ زندگی، همچون یک «متن» تلقی می‌شوند که نیازمند تفسیر و قرائت هستند؛ برای نمونه در حوزۀ مطالعات اقتصادی، هرمنوتیک در دو سطح با اقتصاد درگیر می‌شود: سطح اوّل به تفسیر متون اقتصادی باز می‌گردد. اقتصاد مانند هر علم و دانش دیگری، حاوی متونی است که آرا و نظرها و رهاوردهای علمی در آن مندرج است و هرجا مقولۀ تفسیر متن مطرح است، مجال حضور هرمنوتیک فراهم است.
سطح دوّم تماس هرمنوتیک با اقتصاد، به امور تفسیرپذیر اقتصادی مربوط می‏شود. اموری نظیر «نوسانات قیمت»  «نهادهای مالی و اعتباری»،  سازمان‌های صنعتی اقتصادها، چونان «متن»، تفسیرپذیر هستند؛ زیرا همگی برساخته‌های معنادار ذهن آدمیان هستند؛ ازاین‌رو هرمنوتیک در سیمای فلسفی آن، به فهم ما از این امور اقتصادی کمک می‌کند و تحلیل و فهمی متفاوت از این امور در اختیار می‌نهد. 
هرمنوتیک فلسفی که شرح مبسوط آن در فصل چهارم خواهد آمد، یک «فلسفۀ فهم» و یک «فلسفۀ تفسیری» است؛ نه‌تنها در تقابل با به‏کارگیری روش‌های پوزیتیویستی در حوزۀ مطالعات انسانی و اجتماعی قرار می‌گیرد - و از این جهت به طور عمیق و جدّی بر روند علوم انسانی و اجتماعی غرب معاصر تأثیر می‌گذارد - که در تقابل با دیدگاه سنتی و رایج در تفسیر متون نیز قرار می‌گیرد.
تلقی کلاسیک و سنّتی دربارۀ تفسیر متون که برخی از آن به «دیدگاه کپی»  تعبیر می‌کنند،  بر آن است که مفسّر در فرایند خواندن و قرائت متن می‌کوشد تا سرحدّ امکان، معنای اصلی و اولیّه متن، که مقصد و مراد مؤلف و صاحب اثر است را «بازتولید» کند؛ به بیان دیگر، مفسر و خواننده سعی دارد یک کُپی دقیق از معنای مورد نظر مؤلف عرضه کند. براساس این رویکرد، ارتباط انسانی میان مؤلف و مفسّر که از طریق متن برقرار می‌شود، شبیه مخابرات و ارتباط از راه دور است که دریافت‏کننده و گیرندۀ پیام (خواننده و مفسّر) باید سعی کنند با به‏کارگیری ابزار و دقّت کافی، پیام و مراد طرف فرستنده (مؤلف) را درک کند و دچار سوءفهم نشوند.
هرمنوتیک فلسفی در تحلیل خود از فرایند فهم و تفسیر متن، دیدگاه کُپی را به چالش می‌کشد و ارتباط انسانی در فرایند قرائت متن را نه یک‏سویه، بلکه دیالوگی و دوطرفه می‌داند؛ تا جایی که معنای متن از خلال فعالیت تفسیری خواننده و گفت‌وگوی او با متن، ظاهر می‌شود. خواننده نه دریافت‏کنندۀ پیام مؤلف، که مذاکره‏کننده‌ای با متن است که لحظۀ فهم، لحظۀ حصول توافق میان افق معنایی وی با افق معنایی متن و محتوای معنایی متن را با افق هرمنوتیکی خود همساز می‏کند و از دریچۀ محدودیت‏های افق معنایی خویش، متن را به سخن درمی‏آورد. بنابراین ظهور و بروز معنایی متن، بی‌تأثیر و رنگ‏نیافته از افق هرمنوتیکی خواننده نخواهد بود و خواننده به وجهی در فرایند ساخت و تکوین معنا سهیم است. از نظر هرمنوتیک فلسفی، فهم، مسبوق به معنا نیست؛ بلکه معنا، محصول و نتیجۀ فهم و تفسیر است. معنای متن و معنای هر امر تفسیرپذیر و معنادار، قبل از فرایند فهم و تفسیر، وجود ندارد؛ بلکه در فرایند قرائت و تغییر است که متن و هر اثر و امر تفسیرپذیر، معنادار می‌شود.
نکته کانونی و مرکزی در تحلیل هرمنوتیک فلسفی از فهم و تفسیر به طور عام و تفسیر متن به طور خاص، برجسته‏کردن نقش مفسّر و افق هرمنوتیکی وی در فرایند فهم است که در نوع خود، گونه‌ای رسمیت‏بخشی به سوبژکتیویسم و فاصله‌گرفتن از «عینی‌گرایی تفسیری» است. این تحلیل و رویکرد نو، طبعاً همۀ حوزه‌های دانشی مبتنی بر تفسیر متون - از‌جمله دانش حقوق - را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد.

 

بریده ای از کتاب هرمنوتیک حقوقی اثر استاد احمد واعظی

نظر شما