حبیب دزد
هر جامعه متشکل از افراد مختلف است و بروز ناهنجاری در شرایط و اندازههای مختلف با توجه به شرایط حاکم امکان بروز دارد. پارهای از جرمشناسان معتقدند که اصلا جامعه بیجرم وجود ندارد یا قابل تحقق و تصور نیست. در متنهای قدیمی فارسی حتی از عیارانی یاد شده که راهزنی میکردهاند؛ منتها دزدانی با فتوت و مروت.
در این یادداشت شرح مختصر یکی از دزدان قدیم قم که بعدها هم توبه کرد به جهت جنبه مردمشناسی میآوریم.
مغازه پدر و عموهای من به لحاظ طبع کارشان که معجونی از کارهای اداری و غیر اداری از جمله دامداری بود، پاتوقی برای همه صنوف بود؛ از اعلی تا ادنی و از اداری و غیر اداری و از داشمشتیهای قدیم تا مقامات عالی، بعضا به تفاریق در دهههای چهل تا اوایل هشتاد به این مغازه آمد و شد داشتند و به اصطلاح پاتوقشان بود.
پدرم بعضی وقتها از شخصی به نام “حبیب دزد” یاد میکرد. این حبیب دزد هنوز هم بین قدیمیها معروف است. روزی شخصی آمد و چند لحظهای در مغازه نشست و چاق سلامتی و خوش و بشی با پدر و عموهایم کرد. فکر کنم دهه شصت بود. پدرم آهسته گفت حبیب دزد همینه که میگفتم. از قضا نمیدانم چطور شد و سر صحبت را باز کرد و حبیب آقا که اون موقع سن وسالی ازش گذشته بود و از چشمهای کنجکاو من فهمید که دوست دارم از سرگذشتش بدانم.
گفت که در جوانی خیلی قدرتمند بوده طوری که آجر را از دیوار بیرون میکشیده است. بعد حکایت یکی از دزدیهایش را اگر اشتباه نکنم در بازار تهران تعریف کرد.
گفت: تهران حکومت نظامی بود. (گویا زمان مصدق) ما دو نفر نقشه سرقت از یک طلا فروشی را کشیدیم. رفتیم شب یک چرخ طافی آوردیم و گذاشتیم کنار طلافروشی. قبل از شروع حکومت نظامی داخل چرخ رفتیم و مخفی شدیم. سوراخی داشت که از آن بیرون را میپاییدیم. وقتی بازار خلوت شد بیرون آمدیم و قفل را باز کردیم و طلاها را بر داشتیم و باز داخل چرخ طافی شدیم. صبح زود که حکومت نظامی تمام شد بیرون آمدیم و رفتیم.
بعد اضافه کرد جوانی بود و نادانی و جهالت. بعدها من از این کارها توبه کردم و رد مظالم کردم. خدا او را هم بیامرزد.
سیدمحسن محسنی
۹۶/۱۰/۲۷
نظر شما