نگاهی به تعامل فقه و علوم انسانی
دامنه اصلی بحث، پیدا کردن رابطه میان علم و فقه و علوم انسانی است، اما از جایی که اقدام به چنین تحقیقی وسیع و گسترده در بوته عملیات کاوشگرانه متناسبی امکان دارد و نه در فرصت کوتاه و بضاعت اندک، خردمندانه آن بود که به قول شاعر:
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
و از باب «مشت نمونه خروار است» با مسلم دانستن قدر یقینی رابطه موجود، یعنی رابطه تعاملی، در این خصوص و محدود ساختن دامنه بحث علوم انسانی به تنها یک رشته آن، یعنی فقط علم اجتماع، با نوع نگرشی مقایسه ای بحث خود را در این مقاله پی جویی نماییم؛ اما در آغاز، تعریفی کوتاه از دو سوژه:
الف) فقه
علم فقه، چنان که در تعریف آن گفته اند دانشی است مربوط به کار و عمل انسان از دیدگاه تکلیفی و مبتنی بر استدلال که حکم خدا را درباره تکالیف مختلف بیان می کند.1
زمینه استنباط احکام فقهی نیز عبارتند از: {در مذهب تشیع} کتاب، سنت، اجماع و عقل.
ب) علوم انسانی
علوم انسانی یا به تعبیر دیگر، علوم بشری اصطلاحی است که از دوره رنسانس در اروپا و سپس در امریکا برای تفکیک رشته های ادبیات، زبان، فلسفه، تاریخ، هنر، خداشناسی و موسیقی از علوم اجتماعی و علوم طبیعی به کار برده شده است. و راز این کار در تمایزی است که میان علوم اجتماعی از نظر تکیه داشتن بر تجربه و حس و عدم آن وجود داشته است. استاد محمد تقی مصباح در تعریف علوم انسانی گفته است:
«علومی است که نه مانند ریاضی تابع قوانین قیاسی است و نه مانند علوم تجربی قابل آزمایش و کنترل دقیق است.»2
در واقع، علوم انسانی آن بخش از علوم اجتماعی هستند که اولا تداخلی با علوم طبیعی ندارد و ثانیا ضمن آزمون پذیری قابل حس در تجربه مادی نمی باشد {هر چند که امروز در بسیاری از این علوم (حتی روانشناسی) مسائلی از این علوم قابل اندازه گیری می باشند}. برخی از اینها عبارتند از: انسان شناسی، روانشناسی، جامعه شناسی، اقتصاد، سیاست و جنبه هایی از زبان شناسی.
مقدمه – فقه و علوم انسانی
فقه از این جهت که دانشی است نظام مند و روشمند که روی عمل انسان از وجهه نظر مصلحت و مفسده آن مطالعه و بررسی می کند، طبعا رابطه آن با سایر علوم انسانی رابطه تعاملی خواهد بود. به عبارت دیگر: اگر بخواهیم در یک بحث انسان شناختی گسترده وارد بشویم باید همه علوم و دانشهایی را که هر یک از زاویه ای به کندوکاو پیرامون مسائل انسانی می پردازند وارد شویم و درباره آنچه مربوط به انسان است به معرفتی جامع، دسترسی پیدا کنیم باید همسنجی میان تمامی داده های این علوم انجام گیرد تا افق روشنتری از انسان باز شود و بتوانیم نسبت میان نوع این داده ها و چگونگی پرداختی که همه در یک ترکیب فرمولی معرفتی دارند را به نحو بارزتری ادراک نمائیم که طبعا در بخشی از آن علوم (جامعه شناسی، روان شناسی اجتماعی، برخی از رشته های زبان شناسی، حتی برخی از علوم طبیعی که به انسان سروکار دارد مانند جغرافیای سیاسی و زیست شناسی انسانی و نیز برخی از رشته های علوم محض چون آمار، ریاضی و پاره ای از معارف چون منطق و...) به مطالعه اعمال انسان می رسیم؛ و در این بخش نیز، از چند زاویه (رفتار شناسی، پدیدارشناسی، کردار شناسی، ساختگرایی و...) به بررسی آنها می پردازیم.
یکی از زاویه های مهم در این رابطه زاویه انطباق اعمال انسان با واقع است. واقع یا واقعیت، همان چیزی است که حقیقتا وجود دارد لیکن وجود آن با ابزار حسی معرفتی ممکن نیست که برخی از دانشمندان از آن به عنوان «فرا حسی» یاد می کنند. (دانشمندانی چون ویلیام جیمز، هربرت مید و جان دیویی و... )3
قسمتی از این امور واقعی با کندوکاوهای معرفتی و معرفت شناختی برای انسان روشن می شود، (همچون فلسفه احکام دینی پیرامون مسائل اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی و آموزشی) لیکن بر قسمتی دیگر به این آسانی نمی توان دست یافت و چاره ای جز مراجعه به وحی و معارف الهی برای راهیابی به معرفت کنه آنها وجود ندارد.
در علم فقه بررسی می شود که کدام عمل و چگونه و تحت چه شرایطی مطلوب یا غیر مطلوب است و به سخن دیگر فقه، عهده دار کشف انطباق اعمال انسانی با واقع است که علم و احاطه کامل معرفتی بر آنها نزد شارع مقدس محفوظ است.
راز تعامل در میان همه این علوم و دانشها در این جا است که هر کدام از این علوم با زاویه ای که روشن می کند بخشی از تمامی دایره افق را می نمایاند و روشن شدن هر زاویه بازتابی در سایر زاویه ها دارد به گونه ای که به کمک داده های یک علم، اشراف و احاطه معرفتی بر علم های دیگر بیشتر می شود.
معمولا مطالب مهم را در قالب ارائه مثال بهتر می توان به حس دریافت، مثلا فرض کنید قتلی واقع شده است، این قتل به وسیله انسانی واقع شده است که در حال عصبانیت شدید و مفرط بوده به حدی که تعادل فکری و جسمی خود را از دست داده است.
ما می دانیم که مطلق قتل، دارای یک حکم کلی نیست و هر مورد و مصداق آن از نظر شرع و عقل حکمی علی حده دارد. (تنها قتل نفس محترمه دارای مجازات است و مجازات نیز، بسته به شرایط وقوع آن با یکدیگر فرق دارد.) بنابراین برای تشخیص موارد مختلف قتل به دانشهای دیگر نیازمندیم.
موقعیت متمایز در قلمرو واحد
مسائل انسانی در قلمرو یاد شده مشترک میان علم فقه به عنوان بخش معرفتی کارکردی، و «علم انسان» تحت همین عنوان در مایه های ادراک تجربی و حسی (با علوم تجربی اصطلاحی اشتباه نشود) وی قرار دارند؛ لیکن تمایز این دو در منبع دریافت معرفت می باشند که در ادراک کامل و کافی بی نیاز از یکدیگر نبوده و باید به تعامل با یکدیگر پردازند.
«همان طور که در مباحث مربوط به انسان و شوون فردی و اجتماعی او نیازمند راه و روش نوین و منبع مورد اطمینان و دقیقی هستیم که ما را از گذشته های بسیار دور و یا آینده زندگی بشر و مسائل بسیار پیچیده زندگی او آگاه سازد، در مبحث دین نیز، جز با کمک وحی نمی توان بسیاری از زوایای تاریک بشر ـ گذشته و آینده آن ـ را روشن ساخت، و در این گونه مباحث، ضرورت استمداد از وحی و دخالت دادن ایدئولوژی صحیح و مستدل و یقینی اسلام را در مباحث علمی، به ویژه در امور مربوط به انسان نمایان می سازد.»5
رابطه فقه و علم اجتماع
1. تز اصلاحی
در علم فقه کوشش می شود تا از روی دلالت نصوص، در قالب مبانی اصلی اجتهاد (کتاب، سنت، اجماع و عقل) و با تکیه بر قواعد فقهی و اصولی تزهای اصلاحی کرداری (راهکارهای علمی کارشناسی شده) ارائه شود.
اگر درست دقت شود خواهیم دید که فقه اسلامی تماما ارائه تزهای اصلاحی است. به ویژه احکام مربوط به اجتماع از قبیل عدالت اجتماعی و اقتصادی قیام به قسط را در پی دارد. قیام به قسط اگرچه خود یک تز اصلاحی عام است لیکن در جزئیات مسائل و ریز موضوعات خود به تزهای خاص تری نیازمند است.
مهمترین تز اصلاحی که در مکتب انبیاء روی آن پافشاری شده و مبارزه با طاغوتها (طاغوت نفس و طاغوت انسان) رادر پی داشته است اصلاح بشر به دست بشر است که بر دو فکر اساسی بنا نهاده شده است:
اولی/ این که در طبیعت بشر حق گرایی وجود داشته باشد.
فقه اسلامی عهده دار تبیین این قسمت و الزام بشر نسبت به حق، و قرار گرفتن جامعه بشری در چارچوبه عملی آن است.
تزهای اصلاحی خاص در این ارتباط همچون: منع ربا، منع احتکار، منع سوال به کف (گدایی کردن)، منع اکل به باطل، منع ظلم و جور و اجحاف، منع غش در کار و در معاملات، منع استبداد، منع مبادرت به عمل بدون علم و ... به معناداری می پردازند.
دومی/ این که بشر آزاد و مختار باشد و بتواند خود انتخاب نماید.
در این قسمت اگر چه فقه در قالب بند اول بدان التفات دارد لیکن تبیین اصلی این قسمت را باید در مباحث معرفتی و معرفت شناختی دین جست و جو نمود. همچنین علوم انسانی همچون: علوم سیاسی، علم مدیریت، علم اقتصاد و تا حدود زیادی علوم آموزشی و پرورشی، جامعه شناسی (سازمانی، بزه، دین، شهر و روستا و ... ) و روان شناسی اجتماعی و علم اخلاق و ... راهکارهای عملی یا تئوری خوبی ارائه داده اند که با مراجعه به متنهای مربوطه بر آنها وقوف می یابیم.
تعامل فقه (به معنای علم خاصی که معنای آن گذشت) و علومی از این دست در قسمت اول و دوم آنجا بیشتر رخ می نماید که ما به دو جنبه علمی (تئوری) و عملی (کارکردی) نیاز خود را احساس نماییم.
تمایز حوزه فهم
فقه، معولا در جنبه علمی قضایا و موضوعات کار می کند و جنبه عملی آنها را علوم دیگر متعهد می باشند. (آزمون و خطا در علوم انسانی برای بدست آوردن شاخص رفتاری) و کمکی که هر دو به یکدیگر می نمایند در واقع همان نقش «ابژه» و «سوبژه» در دانش زبان شناسی وجودی است؛ یعنی انتقال داده های هر کدام به درون دیگری موجب شفافیت در معنا رسانی می گردد.7
در واقع، دو سطح انتظار داریم: یک/ ارائه تز اصلاحی، دو/ آزمایشگاه. بنابراین، هر کدام از فقه و علوم انسانی برای غنا در پاسخگویی جامعه، به آن دیگری نیازمند است.
2. کردار شناسی، وجه مشترک در تعامل
در آغاز به تعریفی که مارکس وبر از جامعه شناسی نموده است می پردازیم: وی می گوید: «جامعه شناسی، علم تفهمی کنش اجتماعی است»8
از نظر ماکس وبر، موضوع جامعه شناسی رفتار اجتماعی است. رفتار می تواند معنا دار یا بی معنا باشد. کردار، فقط تا زمانی رفتار انسانی تلقی می شود که فرد یا افراد عامل، به نوعی عمل که دارای معنا ذهنی است دست می زنند؛ چنین رفتاری ممکن است درونی یا برونی باشد، و نیز ممکن است در قالب عمل (فعل) یا انصراف از آن (ترک) باشد.9
فقیه، نیز برای پرده برداری از دلالت سنت که قول یا فعل یا ترک معصوم (ع) است به نوعی تفهم قاعده مند (قواعد اصولی) دست می زند.10
تفهم در واقع، کشف انگیزه، زمان و شرایط انجام عمل به وسیله فرد است. چنین تفهمی را می توان به مثابه تبیین واقعی «سیر بالفعل رفتار» قبول کرد.
نوع دیگر تفهم را در شکل مستقیم و تجربی می توان پذیرفت، چنان که قضایای ریاضی و منطق را بلافاصله پس از شنیدن ادراک می کنیم، یا از مشاهده چهره برافروخته فرد می توان به خشم او پی برد.
شکی نیست که تفهم فقهی را در قالب نوع اول می توان پذیرفت، چنان که تفهم جامعه شناسی را نیز، در دو نوع؛ اما آنچه مهم است مساله قواعد و شیوه ها در فقه، و ابزار در جامعه شناسی است و هم در این جا است که رویه تعاملی را در میانه این دو، به عیان می بینیم.
نکته قابل توجه این است که گرچه قلمرو کاری هر کدام از این دو با آن دیگری فرق می کند (فقه، درباره سنت در محدوده پیامبران، پیامبر اسلام (ص) و ائمه معصومین (ع) و اولیای الهی بحث می کند، و جامعه شناسی، درباره همه ابنای جامعه.) لیکن هر دو، در نوع کار با هم، همسانی دارند. بنابراین، کار فقیه و جامعه شناسی در تفهم معنای رفتار، با هم مشترک است.
«برای هر محقق تاریخ، چه جامعه شناس و فقیه و چه محقق در امور دیگر، پیش می آید که آیا «واقعه رخ داده» همان است که به ما رسیده یا نه؟ بررسی اسنادی روایات برای چیرگی بر جنبه ای از همین شک است.
بیشتر محققان، دریافتهای خود را «در حد اسناد موجود» مقید کنند.11
ظن نوعی در فقه و جامعه شناسی
علمای اصول فقه، در مبحث ظواهر بحثی پیرامون «ظن» دارند که آیا ملاک در حجیت ظن، «ظن نوعی» است یا «ظن شخصی»؟ (فهم عموم یا شخص خاص)
برخی از اصولیون (چون میرزای قمی (ره)) به ظن شخصی قائلند لیکن دیگر اصولیون ظن نوعی را ملاک می دانند.12
نمادها (سمبلها) در جامعه شناسی دارای دلالت هستند.
فعل، قول، تایید و یا سکوت از عمده ترین نمادها هستند که به دلالت می پردازند.
معناداری نمادها، قائم بر وضع و قرارداد قائم بر نوع پذیرش اجتماع است و از این رو، «ظن نوعی» در آنها، معیار در اهل آن فرهنگ است.
نتیجه
شیوه های فقه (قواعد اصول) در جامعه شناسی تفهمی، و نیز، ابزارهای فهم و ارزیابی و اندازه گیری کنشهای رفتاری مربوط به علم جامعه شاسی می توانند در یکدیگر به تعامل بپردازند و آگاهان هر دو فن، در یک تعامل و ارتباط قوی، می توانند با استفاده از آموخته ها و آموزه های یکدیگر در تکامل بخشیدن به هر دو دانش بر آنها تاثیر شایان توجهی بگذارند.
3. عرف، رسم و افکار عمومی به عنوان یک مرجع در فقه و جامعه شناسی.
چنان که پیش از این اشاره شد، عرف یا به سخنی دیگر: افکار عمومی در فقه مساله مهمی است و به عنوان یک مرجع در تشخیص مصداق و گاهی هم در تعیین حکم یا موضوع، مورد التفات واقع می شود که موارد سکوت از این قبیل اند.
از نظر علم جامعه شناسی و نیز، علم حقوق به رسم و افکار عمومی اهمیت زیادی داده می شود. چه آن که «تبعیت از رسم، به نحوی صورت می گیرد که تقریبا امری خود به خودی به نظر می رسد ... این گونه اطاعت کامل و خود به خودی از رسم بیشتر با توسل به نیروی عادت تبیین شده است، گرچه بعضی از صاحبنظران، افکار عمومی و اعتقادات فوق طبیعی را نیز، عوامل تقویت کننده تبعیت از رسوم دانسته اند.»13
در مورد «خود الزامی» مردم به افکار عمومی و رسم و موقعیت تثبیت شده اجتماعی آن، توجه به حدیثی که سیوطی (جلال الدین) در کتاب «بهجه المرضیه» آورده است جالب به نظر می آید.
وی حدیثی را از پیامبر (ص) نقل می کند که آن حضرت به عایشه فرمودند:
«لولا قومک حدیثو عهد للاسلام لهدمت الکعبه و جعلت لها بابین»
این گفته رسول اکرم (ص) اعتنای شدیدشان را به افکار عمومی نشان می دهد که بدان خاطر از تجدید بنای کعبه صرف نظر نموده اند.
باتومور می گوید:
«رسم را به کرات در مقابل قانون قرار داده اند»14
علت اینکه هم در جامعه شناسی و حقوق و سیاست و هم در فقه، رسم و افکار عمومی و اخلاقیات و باور داشتها و پسند و ناپسندهای عرف و تمیز گذاری آن در ارزیابی مسائل، مورد اعتنای شدید واقع می شود شاید آن باشد که حکم نهایی و مجموعی عرف نسبت به مساله و موضوعی، در واقع حکم «عقل موید» است، یعنی به مثابه اجماعی است که خود مبنا و مرجع در استنباط احکام قرار می گیرد. (قوام حکم عرف به حکم عقل)
ملاحظه
ممکن است بعضی چنین پندارند که رسم مساله ای کهنه شده است و در روزگار روشنفکری جایگاهی ندارد، لیکن کسانی که هم اکنون روی مسائل اجتماع کار می کنند می دانند که:
«حتی در جوامع صنعتی جدید، اهمیت رسم بیشتر از آن است که بتوان نادیده گرفت ... و مرادوه عادی اجتماعی، عمدتا به وسیله رسم و افکار عمومی تنظیم می شود.»15
بنابراین، چه جامعه های غیر متمدن و چه تمدن یافته نمی توانند خالی از رسم و افکار عمومی باشند، زیرا متناسب با نوع فرهنگ و آموزشهای غیر انتقالی و خود به خودی ای که از مدرسه عمومی جامعه می یابند یک عده از مسائل را ارزش می نهند و آنها را تقدیس می بخشند، همان مسائلی را که فکر می کنند سنخیت شدیدی با اقتضاهای طبیعی انسانی آنان دارد. تنها چیزی که هست نوع خاص آن رسوم و عادات و سنتها و بینشها در عموم است که با هم تمایز دارند. نکته ای که یادآوری آن به همین مناسبت ضرورت دارد این است که هم از دیدگاه علم جامعه شناسی و هم فقه، کلیت مساله عرف و رسم و افکار عمومی مقبولیت دارد نه نوع خاص آن در شرایط خاص، به سخنی دیگر، نوع خاصی از آن الزاما چنان نیست که باید تسری به زمانها و مکانهای دیگر یابد. از این رو، می بینیم در فقه به عرف هر محلی رجوع می شود و اگر حکم یک عرف با اهل محل دیگر مغایرت داشته باشد برای محل دوم اعتبار ندارد. همچنین افکار عمومی نیز، تابع نوع قضاوت عمومی اهل هر جامعه یا هر زمان خاصی است. چنان که در مساله «خلاف مروت» یا مساله «شان» اجتماعی اشخاص آن را مشاهده می کنیم.16
رویه تعاملی عرف
چنان که بر محقق علوم تاریخی و اجتماعی پوشیده نیست عرفها و افکار عمومی و رسمها قابل تغییراند و ممکن است جوامع در عصرهای مختلف دارای عرفهای متفاوتی باشند.
شکی نیست که تغییر عرفها بسته به نوع آموزشهایی است که می بینند و تفقه شان در دین و آشنایی شان در احکام دینی و حقوق و سایر مسائل، موجب تجدیدنظر تدریجی و غیر محسوس می شود. از این نظر می بینیم که فقه می تواند در اصلاح عرفها مؤثر باشد همچنان که عرفها در روشن نمودن مصداقهای عینی به احکام فقهی کمک مؤثری می نمایند.
4. تداخل مسائل، رمز تعامل فقه و علوم انسانی است.
بسیاری از مباحث که پیرامون یک موضوع می توانند مطرح شوند و در عین حال بسیار گسترده، وسیع، عمیق و دقیق می باشند علوم و معارف متعددی را به خود متوجه ساخته است و مسائل آنها در یکدیگر تداخل دارند.
دین به لحاظ این که متعلق آن، نوع انسان است ـ نه فرد به تنهایی و نه جمع به اطلاق ـ به ارائه آیه های خردی ناب پیرامون مسائل مختلف انسان می پردازد که بخش کارکردی آنها را در این منظومه «فقه» می نامیم.
جامعه شناسی، حقوق، روان شناسی و بسیاری دیگر از آنچه «علم انسانی» نامیده می شوند نیز، به ارائه چکیده ای از مدرکات انسانی زیر عنوان «احکام» علم انسان درباره همان چیزی که متعلق دین قرار می گیرد پرداخته، در آن مسائل، کندوکاو می کنند.
بنابراین، تداخل در مسائل، امری اجتناب پذیر است لیکن باید توجه داشت که تداخلها جذم نگرانه و متعصبانه و انحصارگرایانه انجام نپذیرند چنانکه بر اساس خود محوری به غلط ادعا شود که منحصرا این گونه مسائل در قلمرو خاص یک علم یا معرفت است!
احکام دین «فقه» و احکام علوم انسانی تواما و به کمک یکدیگر می توانند در یک نهضت معرفتی تعاملی به کمک انسان بشتابند و دایره معارف وی را توسعه و تعمیق بخشد. مثلا:
علوم انسانی از آن قبیل که ذکر شد می توانند مدرکات حسی خود را ردیف بندی برای انتزاع عقل نمایند و آنگاه، فرآیندهای شعوری آن را در بخشهای نیاز انسان، دسته بندی کرده، قسمت ادراکی ـ ذهنی و عینی ـ قابل فهم انسان را روشن نمایند و به سخن دیگر: 2/1 تمامی عرصه مجهولات بشر را تعهد تفسیر پذیرند. و سپس:
احکام دینی (استنباط شده ها از معارف دینی) لیکن، از آنجا که بیشتر از «غیب» معرفتی انسان سخن می گویند، متعهد تفسیر آن قسمت از مجهولاتی هستند که عادتا قابل فهم انسان با ابزار حس مادی او نمی باشند.
«اگر علم به معنی آگاهی و کشف حقایق جهان هستی است چرا و به چه دلیل قوانین کشف شده از غیر طریق تجربی را کشف حقایق ندانیم»17
در بررسی مسائل مربوط به فرهنگ گروههای اجتماعی، ارزشهای اجتماعی، دگرگونیها، انقلاب، فلسفه تاریخ، نهادهای اجتماع، اشتغال و فراغت، آموزش و پرورش، مراقبت اجتماعی، آسیبهای اجتماعی چون: فساد و فحشاء و دزدی، مساله طبقه، مسائل شهروندی و دولت و ... بدون توجه به آیه های حکمی خردی دین که در فقه به آنها پرداخته شده است و صرفا با اتکا بر یافته های خود «انسان» (علم انسانی محض) همچون دلالت قضیه بدون دلالت نقیض یا عکس آن است!!
از سوی دیگر، بخشی از مباحثی که می تواند {مثلا} در جامعه شناسی دین، مطرح شود یا مطرح شده است به قرار زیر است:
نهاد بودن دین، جلوه های اجتماعی دین، ویژگیهای جامعه دینی، حالت روانی دینی و تاثیر آن بر روابط اجتماعی، تغییرات و دگرگونیهای صعودی و نزولی ادیان، نقش و رسالت و کارکرد دین در طول تاریخ بشر، نقش دین در تحولات اجتماعی، ارتباط دین با سایر نهادهای جامعه، رفتار دینی مردم، دین و ساخت اجتماعی و .. 18
بنابراین می بینیم که علم جامعه شناسی دین را به عنوان نهاد اجتماعی فراگیری که به تمام شؤون حیات بشر نظر دارد و در آنها دارای حکم می باشد، می شناسد و از این زوایه به دین نگاه می کند و آن را در باب آداب و رسوم، ارزشها، باید و نبایدهایی که در رفتار انسان متجلی می شود و طرز تفکر خاصی را در او به وجود می آورد و حتی می تواند مبانی معرفتی علم انسانی را دگرگون سازد دارای نقش اساسی می داند.
مسائل روانی انسان از عمده ترین چیزهایی است که در فقه دینی بدانها توجه شده است که در باب تکلیف به مبحث بلوغ، عقل، اراده و اختیار (در مقابل اجبار، سهو، نسیان و خطا و سفه و عدم بلوغ و سکر و بیهوشی و ... ) و شرایطی که از نظر روحی عارض شخص می شوند چون: خشم، حب شدید، تدلیس، غبن ناشی از فریب خوردگی، و نیز سایر مواردی که انسان در شرایط نامتعادل روحی قرار دارد بخش مهمی از قلمرو مسائل انسان را در بر می گیرد که برای آگاهی از همه آنها مطالعه کامل فقه، ضروری به نظر می رسد.
پی نوشتها
1. دراسه موضوعیه حول نظریه العرف. خلیل رضا المنصوری. مکتبه الاعلام الاسلامی 1413. ص 16 و نیز، مجموعه آثار استاد شهید مرتضی مطهری (3)، ص 58 ـ 57.
2. فصلنامه مصباح، س 2، ش 8 زمستان 1372 (گفتگو).
3. مبانی فلسفه. د. آصفه آصفی. موسسه انتشارات آگاه / چ 4 / 1370. بخش 12 به بعد.
4. ر. ک. منابع فقه اسلام؛ تحریر الوسیله (امام خمینی) ج 2. مباحث حدود و دیات. (بحث عاقله در فرض مذکور).
5. مجله نور علم دوره سوم. ش 2 صفحه 108: محمود رجبی.
6. لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط. حدید / 25.
7. برای کسب اطلاع بیشتر راجع به تز اصلاحی ر. ک. مجموعه آثار استاد شهید مرتضی مطهری (3) نشر انتشارات صدرا / 1374. ص 422.
8. مفاهیم اساسی جامعه شناسی. ماکس وبر. ترجمه احمد صدارتی. ص 33: نیز، وی می گوید رسالت جامعه شناسی، همانا تفسیر رفتار قابل فهم انسان است. همان. ص 39.
9. همان، ص 64.
10. علم اصول. سید محمد باقر صدر. ترجمه نصر الله حکمت. انتشارات حکمت. ص 59.
11. مجله فقه اهل بیت. مقاله «مقایسه علم فقه و جامعه شناسی تفهمی». غلامرضا صدیق اورعی. (شماره / 2 ص 243).
12. تهذیب الاصول (امام خمینی) تقریرات به قلم جعفر سبحانی، ج 2 ص 164؛ مصباح الاصول (آیه الله خویی) ج 2 ص 118؛ بحوث فی علم الاصول، محمد باقر صدر، ج 4، ص 273؛ فرائد الاصول، شیخ انصاری، بحث ظن.
13. جامعه شناسی، تی ابی، با تومور، ترجمه سید حسن منصور و .. نشر امیرکبیر 1370. ص 261.
14. همان.
15. همان، ص 263.
16. به «الدراسه فی العرف و دوره فی العملیه» التسخیری، مجله التوحید / 48، مراجعه شود.
17. مجله نور علم، دوره سوم، شماره 2، مقاله «مرزهای علوم انسانی و دین» محمود رجبی، ص 102.
18. مجله نور علم، دوره دوم، شماره دهم (مرداد 1366)، مقاله «مبانی جامعه شناسی دین» محمود رجبی. ص 98 ـ 97.
منبع: سایت / ای رسانه ۱۳۸۲/۰۳/۱۹
نویسنده : محمد حسین پژوهنده
نظر شما