موضوع : پژوهش | مقاله

نخی از کلاف سردرگم


تاریخ مشتی رخدادهای بی‌ارتباط با یکدیگر نیست؛ تاریخ از منطق خاص خود پیروی می‌کند، مثل هر پدیده دیگری.
بسیاری در طول تاریخ خواسته‌اند منطقی از بیرون بر تاریخ حمل کنند و چه‌بسا نتایج دلخواه خود را از آن گرفته‌اند اما تاریخ منطق درونی خود را دارد. برای مثال هیچ‌کس نمی‌داند مجموع رخدادهای خاص امروز در یک جامعه معین به چه برآوردی خواهند رسید اما از کنش و واکنش میان این حوادث است که گرانیگاه‌های تاریخی سر بر‌می‌آورند و معنایی را آشکار می‌سازند.
تاریخ هر ملتی گواه این گرانیگاه‌ها و معناهای برآمده از آنهاست اما بررسی و تحلیل این گرانیگاه‌ها و معناهای تاریخی نیازمند نگاهی دوباره به تاریخ است. مطلب حاضر با چنین نگرشی سعی دارد انباره‌های معنا را در پس رخدادهای تاریخ ایران به تحلیل بگذارد. از این نظر، نویسنده مقاله، نخست به نقد 3 پیش‌فرض تاریخ‌نویسی کلاسیک می‌پردازد و آنگاه در تبیین چارچوبی معنایی برای تاریخ می‌کوشد تا دورنمایی از تاریخ معنا در ایران را به ما بنمایاند.
خواستِ این متن، به‌دست‌دادن روایتی از تاریخ ایران است که پیش‌فرض‌های مرسوم را نقض و در عین حال کارکرد هویت‌بخش تاریخ را به شکلی احیا کند. احیای کارکرد هویت‌بخشِ تاریخ و برآورده‌شدنِ جایگاهِ آن به‌عنوان روایتی که حضور “ من “بر پهنه‌ هستی را معنادار کند، وابسته بدان است که این روایت، قواعدی تاریخی را به دست دهد و پیوستاری قاعده‌مند را در سیر دگردیسی‌های تاریخی تشخیص دهد. در عین حال، رهیدن از پیش‌فرض‌های یادشده، بدان معناست که این دستیابی به نظم‌های تاریخی و ترسیم خطوط تحول در غیاب مرکز ثقلی بیرونی و فارغ از باور به غایتی فرامتنی حاصل شود.
دشواری دستیابی به این هدف، چندان بوده است که تا چند دهه پیش که چارچوب سیستمی هنوز امکان آشتی این دو مجموعه شروط را فراهم نیاورده بود، پیوند و جمع‌شدن این دو موقعیت را ناممکن می‌دانستند و نویسندگانی که در باب تاریخ قلم می‌زدند یا نظام‌سازانی کلاسیک و وفادار به پیش‌فرض‌های یاد‌شده بودند و یا سرکشانی که متونی سرگرم‌کننده اما غیررهایی‌بخش و عملا ناکارآمد را پدید می‌آوردند.
از این رو در نوشتار کنونی، 3پیش‌فرض معمول تاریخ‌نویسی کلاسیک را به این ترتیب دگرگون خواهیم کرد:

نخست: به اینکه سیر رخدادها به‌طور ذاتی امری پیوسته و منسجم و قاعده‌مند باشد باور ندارم. چنین می‌نماید که شبکه‌ای متداخل و بسیار پیچیده از رخدادها و روندها در زمینه تاریخ جاری باشند و ذهن ناظری که همچون مورخ جویای تعیین جایگاه خویش است، برشی از آن را برگیرد و دستمایه تفسیر جایگاه خویش بر هستی قرار دهد. به عبارت دیگر، دستیابی به تفسیری زمانمند از جایگاه من در هستی را کانون نظری هر روایت تاریخی می‌دانم و باور دارم که مورخ برای دستیابی به این تفسیر حیاتی، دست به گزینش و غربال و گاه تحریف داده‌های خویش می‌گشاید؛ داده‌هایی که در وضعیت پایه، زیرمجموعه‌ای از خزانه بسیار وسیع‌تر شواهد تاریخی هستند.

دوم: گمان نمی‌کنم که توافق و هنجارمندی و همگرایی یا کشمکش و واگرایی و معارضه، هیچ‌یک نیروی اصلی برسازندگی تاریخ باشند. در واقع، فکر می‌کنم نیروهای فعال در شکل دادن به رخدادهای تاریخی، از مراکزی منتشر و پراکنده و جایگاه‌های کنترل‌ها با دامنه اثر و توانایی پیشگویی محدود صادر می‌شوند؛ در نتیجه، همواره با شبکه‌ای متداخل از نیروهای به نسبت کور روبه‌رو هستیم که در شرایط گوناگون الگوهایی متنوع از همگرایی و واگرایی و توافق یا کشمکش را از خود ظاهر می‌کنند. در واقع، در بیشتر موارد آمیخته‌ای از این موارد را می‌بینیم و این تنها سلیقه و گرایش نظری مورخ است که باعث می‌شود یکی از این دو وجه بر دیگری غلبه کند؛ در نتیجه در روایت خویش از تاریخ، به هر دو رده از این اندرکنش میان نیروها توجه خواهم داشت و هردو را نیز پرسش‌برانگیز و غیربدیهی فرض خواهم کرد.

سوم: نهادهای سیاسی و مراکز تمرکز اقتدار حکومتی در نظام اجتماعی، هرچند در چارچوب نظری مورد نظر نگارنده جایگاهی ارجمند و مهم دارند، اما قطبیتی ندارند و تعیین‌کننده دانسته نمی‌شوند. نهادهای سیاسی و مراکز تولید و هدایت قدرت اجتماعی، یکی از گرانیگاه‌های پرشمارِ تراوش قدرت در نظام اجتماعی هستند که به‌دلیل علنی‌بودن و آشکارگی بازی بر سرِ تصاحبشان و به خاطر کارکردِ مشروعیت‌بخشِ این بازی، در متون تاریخی با دقت، صراحت و تحریف‌شدگی بیشتری ثبت شده‌اند و از این‌رو می‌توانند به‌عنوان استخوان‌بندی تحلیل‌های نظری کارآمد باشند. اما قضیه به همین‌جا ختم می‌شود.
اینکه به‌راستی در فلان دوره تاریخی، تحول یک رویکرد علمی نو یا ظهور یک اختراع جدید یا باب شدن یک هنجار اجتماعی خاص اهمیتی کمتر از دست به دست شدن قدرت سیاسی مستقر بین جناح‌های مدعی آن بوده باشد، در هر موردی نیاز به اثبات و چند و چون دارد. از این‌رو تاریخی که بدان خواهم پرداخت، تاریخ سیاسی نیست، هرچند آن را نیز در بر می‌گیرد و به خاطر فراوانی داده‌ها در این زمینه، به آن تکیه خواهد کرد.

چهارم: به نظر نمی‌رسد که غایت یا مرجعی فراتاریخی و فرارونده برای رخدادهای تاریخی وجود داشته باشد؛ یعنی به حضور غایتی بیرونی برای تاریخ باور ندارم و فکر نمی‌کنم سیر جوامع بشری از بیرون به سمت و سوی خاصی هدایت شده باشد یا جبری در این مسیر وجود داشته باشد تا جوامع از مراحلی خاص گذر کنند یا به سرمنزل‌هایی ویژه برسند.
برعکس، جریان دگرگونی جوامع را در مسیر زمان امری به‌شدت تصادفی، برگشت‌پذیر و یکه می‌بینم. البته در این حقیقت بحثی نیست که کنشگران انسانی و من‌هایی که در جریان تاریخ حضور دارند و در سطحی برسازندگان آن نیز هستند، چشمداشت‌هایی در مورد آن دارند و خواست‌هایی را در آن باب مطرح می‌کنند و با تکیه به غایت‌هایی شخصی، خواست‌های خود را مشروع یا ممکن یا محتوم قلمداد می‌کنند. با این وجود، شاهدی بر این نکته وجود ندارد که به‌راستی این مقصدهای تاریخی، کیفیتی بیرونی یا اجباری داشته باشد.

چارچوب تاریخ معنا
چهار سطح توصیفی “ من “یعنی سطوح زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی که به‌طور کوتاه‌شده “ فراز “نامیده می‌شوند، سطوحی سلسله‌مراتبی و توصیفی هستند که به‌طور نسبی از استقلال کارکردی برخوردارند و از این‌رو روندها و مراکز ثقلی در هر کدامشان تکامل یافته است که می‌تواند با جریان‌ها و گرانیگاه‌های سطوح دیگر تداخل کرده و آنها را تشدید یا تقویت کند. سیر تحول معنا در جامعه ایرانی و دگردیسی نظام‌های معنایی در گستره فرهنگ، تنها زمانی درک خواهد شد که به کلیت این چهار لایه همچون امری یکپارچه و درهم‌تنیده نگریسته شود.
در سطح زیستی، ما با بدن‌هایی سروکار داریم که از سویی واحدهای پذیرش قدرت اجتماعی و مراکز قلاب‌شدن انضباط و سرکوب هستند و از سوی دیگر ماشینی نیرومند هستند که لذت را در سطحی روانی ترشح می‌کنند. در سطح روانی، با نظامی شخصیتی روبه‌رو هستیم که پیچیده‌ترین نظام در کلیت لایه‌های فراز است و گذشته از آنکه از مزیت خودآگاهی برخوردار است، می‌تواند وضعیت خویش را در قالبی زبانی رمزگذاری کند و با دیگری درباره آن به توافق یا تعارض برسد.
لذتی که پیشران اصلی روندها در سطح روانی است، از سویی توسط لایه زیستی پشتیبانی می‌شود و از سوی دیگر توسط کارکرد نظام‌های اجتماعی بر همین بدن‌های زنده، محدود می‌شود. قدرت در سطح اجتماعی، به همین ترتیب از دل انضباط‌های حاکم بر بدن ‌زاده می‌شود و در قالب سرکوب برونزاد لذت و منع دسترسی به منابع یا تعویق درونزاد لذت و مرزبندی منابع بازتولید می‌ شود. تمام این روندها، در سطحی فرهنگی در قالبی نمادین رمزگذاری می‌شوند و سپهری رمزگانی را پدید می‌آورند که در تمام سطوح، گزینه‌های رفتاری پیشاروی سیستم را تعیین کرده و محاسبه سود و زیان و قواعد حاکم بر برگزیدن را صورت‌بندی می‌کند. این امر به‌ویژه در سطح روانی اهمیت دارد چرا که در این لایه فهمِ خودآگاهِ سیستم شخصیت، انتخاب خودآگاهانه را ممکن می‌سازد و کلیت نظامِ‌ من، در پیوند با زبان به امری خود‌ارجاع و خود‌تشدید‌کننده تبدیل می‌شود.
پرداختن به تاریخ دگردیسی معنا در این زمینه، به معنای برگرفتن نخی از کلاف سردرگم رخدادهای درهم‌تنیده است و دنبال‌کردنش تا گره‌هایی بی‌شمار که اگر نقشه راهنمایی در کار نباشد، همچون هزارتویی گرسنه پژوهشگر را خواهد بلعید. با این وجود، طی کردن این هزارتو و چیره‌شدن بر مینوتور ابهام و پوچی که در مرکز آن خفته است، به کمک ریسمانی آریادنه‌ای ممکن می‌شود و آن نیز دنبال‌کردن خطوط گسست و مرزهای‌گذار است.
این خطوط گسست، در آن نقاطی برای ما اهمیت دارند که روندی توسط روندی دیگر نقض می‌شود و جریانی دیگر را متوقف می‌سازد. به بیانی دلوزی، ردیابی مسیرهای قلمروزایی و قلمروزدایی است که کار پیمودن این کلاف پرگره را برای ما ممکن می‌سازد؛ از این رو، به‌ویژه در تحلیل تاریخ معنا در ایران‌زمین، به‌دنبال جایگاه‌هایی خواهم بود که در آن معنا توسط نهادهای قدرت منع شده، به خاطر محدودیت ظرفِ زیست‌شناختی‌اش از دگردیسی باز مانده و در اندرکنش با جریان‌های لذت چروکیده شده، یا فرسوده گشته است. اینها همان نقاطی هستند که نظام‌های معنایی مستقر مرزبندی را با موفقیت انجام داده‌اند و به همین ترتیب نشانگر نقاطی هم هستند که منش‌های نوپای مدعی، در آن با جایگاه‌های کهن‌تر و جاافتاده رمزبندی هستی به رقابت پرداخته‌اند. تاریخ ایران‌زمین مانند تاریخ هر جامعه دیگری، انباشته از الگوهای کشمکش میان نیروهای یادشده است.

 

منبع: / سایت خبری / همشهری آنلاین ۱۳۸۸/۱۰/۱۳
نویسنده : شروین وکیلی

نظر شما