موضوع : پژوهش | مقاله

خود اخلاقی


ویلیام. کی. فرانکنا در سال‌1908 میلادی در ایالت مونتانا به دنیا آمد و پس از دریافت مدرک لیسانس در رشته زبان انگلیسی و فلسفه از کالج کالوین، فوق‌لیسانس خود را از دانشگاه میشیگان در سال‌1931 میلادی اخذ کرد و نیز موفق به دریافت دومین مدرک فوق‌لیسانس و دکتری در رشته فلسفه در سال‌1937 میلادی از دانشگاه هاروارد شد.
فرانکنا به‌مدت 41‌سال (طی سال‌های 1937تا1978‌میلادی) عضو هیأت علمی گروه فلسفه و 14سال نیز (طی سال‌های ‌1947تا 1961 میلادی)، رئیس این گروه در دانشگاه میشیگان بود. او با مقاله‌ای به نام “ نا‌فلسفه طبیعت‌گرا”که در مجله Mina در سال‌1939 میلادی منتشرکرد به شهرت رسید و هنگام تحقیق برای تدوین پایان‌نامه دکتری خود با اندیشمندانی چون لوییس، پارتون بری و آلفرد نورث در دانشگاه هاروارد و جی. ‌ئی. ‌مور و سی. ‌دی. ‌براد در دانشگاه کمبریج انگلستان همکاری علمی داشت.
فرانکنا سال‌1994 میلادی در 85‌سالگی در شهر Arbor Ann بدرود حیات گفت و اندیشه و کتاب‌هایش را به‌عنوان میراثی گرانبها بر جای گذاشت. بخشی از کتاب‌های او با نام‌های فلسفه اخلاق (1963م)، فلسفه تعلیم و تربیت (1965م)، چشم‌انداز اخلاق (1976م)، 3سؤال درباره اخلاق (1974م) و تفکری در باب فلسفه اخلاق (1980م) در زمان حیات او منتشر شد. مرحوم استاد دکتر مهدی حائری‌یزدی که زمانی از شاگردان فرانکنا در دانشگاه میشیگان بود، در خاطرات خود، او را “ مردی بسیار خوب و فرهیخته”توصیف کرده است. از جمله آثار وی می‌توان به کتاب اخلاق” Ethics”اشاره کرد که در سال‌های‌1963‌و ‌1988 میلادی چاپ شده است. مطلب حاضر که برگرفته از آثار وی است، ضمن اشاره به‌نظرات غایت‌نگرانه و وظیفه‌گرایانه در حوزه اخلاق به نقد و تحلیل آنها می‌پردازد.
در نظر فرانکنا در دیدگاه غایت‌انگارانه اخلاق؛ ملاک اساسی و نهایی مسئله درست و نادرست و الزام به لحاظ اخلاقی، عبارت است از میزان خیر نسبی ایجاد‌شده یا غلبه نسبی خیر بر شر، بنابراین عملی صواب است که خودش یا قاعده‌ای که تحت آن قرار می‌گیرد در برابر بدیل‌های دیگر، حداقل، غلبه خیر بر شر را ایجاد کند یا احتمالاً ایجاد کند یا هدف ایجاد آن را داشته باشد. پس نظرات غایت‌انگارانه، چیز درست، الزامی و اخلاقاً خوب را بر چیزی بنا می‌نهد که از لحاظ غیراخلاقی خوب باشد. البته این گروه در اینکه چه چیزی به معنای غیراخلاقی خوب است اختلاف‌نظر دارند. از این گروه، لذت‌گرایان، خوب را “ خوشی”و بد را “ رنج”تعریف می‌کنند و لذت‌ناگرایان، خوب را “ قدرت”، “ معرفت تحقق نفس”یا “ کمال”معنی کرده‌اند.
اما وظیفه‌گرایان نمی‌پذیرند که کارهای خوب، تابعی است از “ آنچه به لحاظ غیراخلاقی خوب است”یا تابعی از آنچه بیشترین غلبه خیر را بر شر برای خود، دیگران و جامعه فراهم می‌کند. آنها فقط خوبی و بدی نتایج یک عمل یا قاعده را ملاک نمی‌دانند بلکه ملاحظاتی دیگر مانند “ وجوه خاصی از خود عمل”یا مثلاً “ واقعیت دیگر”یا “ طبیعت خودش”را در صواب بودن یا الزامی بودن مؤثر می‌دانند.

نظرات زیرگروه‌های غایت‌انگاران
غایت‌انگاران در این خصوص که در عمل باید به‌دنبال خیر چه کسانی باشیم، اختلاف‌نظر دارند که شامل گروه‌های زیر هستند:
1- خودگروی اخلاقی (اپیکور، هابز، نیچه): این گروه به‌دنبال خیر خود هستند. اپیکور لذت‌گرا بوده و خیر و مصلحت را سعادت و سعادت را لذت تعریف کرده است. این گروه، مصلحت‌گرا بوده و رویکرد روانشناختی، یکی از دلایل عمده آنان در این گرایش بوده و می‌گویند که به‌دنبال رفاه و سود خویش هستیم. بانکر آن را “ حب ذات”و فروید آن را “ خود”نامیده است.
2- همه‌گروی اخلاقی یا سودگروی (بنتام، جان استوارت میل): اینان به‌دنبال سود و خیر عمومی هستند. آنان لذت‌گرا نیز بوده‌اند اما برخی مثل رندال و جی. ایی مور، لذت‌گرا نیستند بلکه “ آرمانی”هستند.
3- نظرات بینابین: مثل حالتی که خیر را برای گروه‌های خاصی از جامعه می‌خواهند.
4- دیگرگرایی اخلاقی ناب: بیشترین خیر را برای دیگران (غیر از خود) ایجاد می‌کنند یا می‌خواهند.
نظرات زیر‌گروه‌های وظیفه‌گروانه
وظیفه‌گرایان نیز با توجه به نقشی که به قواعد کلی می‌دهند مختلف هستند:
1- عمل‌نگر افراطی: این گروه معتقد است که ما می‌توانیم و باید در هر موقعیت کلی و جزئی، به‌طور جداگانه و بدون توسل به هیچ قاعده‌ای و بدون توجه به غلبه خیر بر شر، ببینیم و تصمیم بگیریم که چه چیزی درست است و باید انجام بدهیم.
ای. ‌اف. کریت و شاید اچ. ‌ای. ‌پریچارد از این دسته هستند. امروز، این نظریه، با تأکید بر تصمیم به جای شهود و با پذیرش مشکلات و اضطراب بشر، نظر اکثر اگزیستانسیالیست‌هاست.
2- عمل‌نگران کمتر‌افراطی: اینان ایجاد قاعده کلی را براساس قواعد جزئی مجاز می‌دانند و آن را در تعیین اینکه در موارد بعدی چه باید کرد مفید می‌بینند اما هرگز اجازه نمی‌دهند که قاعده کلی، جانشین یک حکم جزئی شود. وظیفه‌گروان عمل‌نگر معتقدند که همه احکام اساسی درباره الزام، کاملاً جزئی‌اند؛ مانند اینکه “ در این موقعیت چه کنیم؟”و احکام کلی، مثل وفای به عهد، غیرقابل دسترس یا بی‌فایده‌اند یا حداکثر از احکام جزئی مشتق شده‌اند. آنچه امروز “ اخلاق وضعیت”نامیده می‌شود، وظیفه‌گروی عمل‌نگر است.
3- وظیفه‌گروان قاعده‌نگر: این گروه معتقدند که معیار صواب و خطا مشتمل بر یک یا چند قاعده یا قواعد کاملاً انضمامی است؛ مثل “ باید همواره راست بگوییم”یا قواعد خیلی انتزاعی، مثل” اصل عدالت”. کلارک، پرایس، راید، کانت و شاید باتلر، از این دسته‌اند. اما کسانی که وجدان را قاعده می‌دانند، وظیفه‌گرای قاعده‌نگر یا وظیفه‌گرای عمل‌نگر نامیده می‌شوند که بستگی به این دارد که معتقد باشند وجدان اولاً و بالذات قواعد کلی را در اختیار قرار می‌دهد یا احکام جزئی اوضاع و احوال خاص را به ما می‌آموزد.
4- نظریه امر الهی: یکی از نظرات وظیفه‌گرای قاعده‌نگر با تاریخی دراز و پراهمیت، نظریه حسن و قبح الهی یا نظریه امر الهی است. این نظریه معتقد است که معیار صواب و خطا، اراده و قانون خداست و خدا آن را امر کرده است. چون اعتقاد این گروه این است که باید بیشترین خیر را حاصل کرد، بنابراین نظریه اخلاقی آنها، همانند اخلاق سودگرا، خودگرای اخلاقی یا وظیفه‌گرای کثرت‌انگار است. البته مهم است که بدانیم قانون خدا از نظر آنان چیست و کدام است.
اگر معتقد باشند که قانون خدا مشتمل بر تعدادی قاعده است، آنگاه به یقین، آنان نیز مانند وظیفه‌گرای قاعده‌نگر کثرت‌انگار، با مشکل تعارض میان آن قواعد مواجه خواهند بود، مگر آنکه خداوند به آنان بیاموزد که چگونه عمل کنند. هنگامی که از این گروه سؤال می‌کنیم که چرا باید کاری کرد که خداوند فرمان داده است، ممکن است 2 نوع پاسخ ارائه دهند:
الف- اگر کاری که خدا گفته انجام دهیم، پاداش می‌گیریم و در غیر این صورت، مجازات می‌شویم. این پاسخ وسیله‌ای برای تحریک و برانگیختن برای اطاعت از خداست. اگر بخواهیم این پاسخ را توجیه کنیم، خودگروی اخلاقی را مسلم فرض کرده‌ایم. پس از این منظر، اصل هنجاری آنها اطاعت از خدا نیست بلکه انجام‌دادن کاری است که خیر آدمی را بیشتر می‌کند. در این صورت، آنها غایت‌انگار محسوب می‌شوند، نه وظیفه‌گرا.
ب- فقط و فقط برای آنکه خداوند امر و نهی کرده است آن کار را انجام می‌دهیم. با این جواب، ممکن است بگویند که خداوند فقط آن دسته از قوانین اخلاقی را به انسان وحی کرده که اگر نمی‌کرد انسان نمی‌توانست بفهمد چه چیزی صواب است و چه چیزی خطا. بر این اساس، نظر آنها این است که برخی قوانین اخلاقی را که انسان می‌فهمد، خداوند وحی نکرده و فهم آن را در اختیار انسان گذاشته است. این گروه می‌گویند که قوانین اخلاقی با آنچه خدا می‌گوید انطباق دارد اما اصراری ندارند که اثبات کنند فقط به این دلیل این قوانین صحیح است که خداوند به آن فرمان داده است.
از نظر فرانکنا در اینجا این ایراد وارد می‌شود که دیگر این نظریه، حسن و قبح الهی نیست. سؤال دیگر در مورد این نظریه آن است که بپرسیم: “ چگونه می‌توانیم امر و نهی خداوند را بدانیم؟”. سؤال دیگری که سقراط نیز مطرح کرده، آن است که “ آیا چون این کار صواب است خداوند به آن امر کرده یا چون خداوند به آن امر کرده است صواب است؟”. یک پاسخ (پاسخ اثیفرون به سقراط)، آن است که بگوییم چون صواب است خداوند به آن امر کرده است. چنین پاسخی حسن و قبح الهی را باطل نمی‌کند اما اشکال ایجاد می‌کند. سؤال دیگر (استدلال کردورث) است که می‌گوید: “ چنانچه نظریه حسن و قبح الهی صحیح باشد، اگر خداوند به جنایت یا ظلم امرکرد، این امر، صواب و الزامی است؟”. طرفداران این نظریه می‌گویند که خداوند خوب است و چنین امر نمی‌کند.
اگر مقصود آنها این باشد که خدا به آنچه صواب است امر می‌کند، در این صورت، باید از نظریه حسن و قبح الهی دست بردارند یا بگویند خوبی خدا این واقعیت است که او آن کاری را انجام می‌دهد که خودش امر یا اراده کند، بدون اهمیت به اینکه آن کاری که امر کرده، حتی اگر جنایت باشد، درست خواهد بود؛ حال آنکه چنین بیانی با خیر ذاتی الهی سازگار نیست.

منبع: / سایت خبری / همشهری آنلاین ۱۳۸۸/۰۹/۲۹
نویسنده : رحمت الله علیرحیمی

نظر شما