فلسفه تحلیلی، فلسفه زبان؟
فلسفه تحلیلی که همچنین «فلسفه زبانی» نیز خوانده میشود نهضت حکمفرما بر فلسفه آنگلو - آمریکایی در قرن بیستم است که به واسطه روشش (که تمرکز بر زبان و مفاهیم شرح شده به وسیله زبان) از دیگر فلسفهها متمایز است.
روشهایی که بر فلسفه بریتانیایی در قسمت اعظم قرن بیستم و بر فلسفه آمریکایی در زمان اخیر حکمفرما بوده است، زبانی و تحلیلی نامیده شده، چرا که زبان تحلیل مفاهیم شرح شده به وسیله زبان در مرکز توجه بوده است. اگر چه استرالیا و کشورهای اسکاندیناوی نیز در این نهضت سهیم بودهاند، این (نهضت) پیروان اندکی در سایر نقاط کسب کرده است.
با وجود این که نوعی وحدتنظر در این سنت وجود دارد، فیلسوفان خاص جنبشهای درون آن غالبا از بنیاد، درباره اهداف و روششناسی فلسفه اختلاف نظر دارند.
علاوه بر این، اهداف ذکر شده برای مطالعه فلسفی زبان غالبا متفاوتند. برخی فیلسوفان از جمله برتراند راسل و ویتگنشتاین متقدم بر این باور بودند که ساختار زیرین زبان منعکسکننده جهانی است، که فیلسوف میتواند از راه تحلیل زبان به فهم حقایق مهمی درباره واقعیت آن نائل آید. این به اصطلاح «نظریه تصویری زبان» گرچه تاثیرگذار بوده، اما فیلسوفان تحلیلی فعلی غالبا منکر آن هستند.
بحث اصلی دیگر، در این مورد است که آیا زبان روزمره ناقص، مبهم، گمراهکننده و یا حتی در مواقعی متناقض است؟ بر این پایه برخی فیلسوفان تحلیلی پیشنهاد ساخت یک زبان آرمانی را ارائه کردند؛ یعنی زبانی دقیق، خالی از ابهام و واضح در ساختار. مدل اصلی برای زبانی اینچنینی، منطق نمادین بود، که رشد آن در قرون بیستم نقش اساسیای در فلسفه تحلیلی ایفا کرده است. یک تحلیل فلسفی در وضع ایدهآل شماری از مفاهیم مهم را روشن کرده، و به پاسخ دادن به پرسشهای متضمن آن مفهوم، یاری میرساند. مثال معروف چنین تحلیلهایی در نظریه «توصیفات خاص» راسل موجود است.
او میگوید: در یک قضیه موضوع- محمولی ساده نظیر «سقراط دانا است» به نظر میرسد که چیزی به سقراط ارجاع داده شده است و چیزی در مورد او گفته شده است (یعنی این که او دانا است)؛ اما اگر به جای اسمی خاص یک «وصف خاص» جایگزین شود همانطور که در این عبارت (STATEMENT) «رئیس جمهور ایالات متحده دانا است » شده است، ظاهرا باز چیزی به آن ارجاع و چیزی دربارهاش گفته شده است؛ اما مشکل هنگامی سربرمیآورد که توصیف ناظر به چیزی نباشد، نظیر این عبارت «پادشاه کنونی فرانسه دانا است». گرچه ظاهرا چیزی وجود ندارد که عبارت در مورد آن باشد، با این حال میتوان فهمید که چه میگوید.
در نتیجه «آلکسیوس مینونگ»؛ فیلسوف قبل از جنگ جهانی اول، که برای نظریه ابژههای خود معروف شد، احساس کرد، باید برای درک چنین مثالهایی، بین چیزهایی که وجود حقیقی دارند و چیزهایی که انواع دیگری از وجود را دارا هستند، تمیز قائل شد؛ زیرا چنین عباراتی را نمیتوان فهمید مگر در مورد چیزی باشند. از نظر راسل، فیلسوفانی نظیر مینونگ به وسیله سطح دستوریای گمراه شدهاند که به واسطه آن فکر میکنند ؛ این قبیل قضایا، قضایای ساده موضوع- محمولی هستند.
در واقع آنها مرکبند. در حقیقت، مثال یاد شده نشان داد که این «توصیف خاص» «پادشاه کنونی فرانسه» به هیچ رو یک واحد مستقل در قضیه نیست. در واقع، این عبارت، مرکب از چند عبارت است: 1- یک پادشاه کنونی فرانسه وجود دارد. 2- حداکثر یک پادشاه کنونی فرانسه وجود دارد. 3- اگر کسی پادشاه کنونی فرانسه باشد او دانا است. (از عبارت مقابل STATEMENT استفاده شده است، برای پرهیز از اشتباه میان PROPOSITION و STATEMENT گرچه به نظر میآید نویسنده چنین تمایزی را در نظر نداشته است. مترجم). مهمتر از همه این است که هر کدام از این سه مولفه، عبارات کلی هستند، و در مورد هیچ چیز یا هیچ کس جزیی نیستند.
در تحلیل کامل، هیچ عبارتی همارز با «پادشاه کنونی فرانسه» وجود ندارد که نشان دهد این عبارت یک توصیف نظیر اسمی خاص نیست که به مثابه چیزی که تمام قضیه در مورد آن صحبت میکند، اشاره داشته باشد. در نتیجه نیازی نیست که تمیز میان چیزهایی که وجود واقعی و چیزهایی را که گونهای دیگر از وجود دارند، وضع کنیم.
دیدگاه عمومی فلسفه تحلیلی
فلسفه تحلیلی در جوهر و سبک پیوند عمیقی با سنت تجربهگرایی که تاکید آن بر دادههای فرآوری شده توسط حواس است، دارد. [تجربهگرایی] به جز دورانهایی کوتاه، ترسیمکننده فلسفه بریتانیایی بود، و آن را از دیگر گرایشهای عقلگرایانه فلسفه قارهای اروپا متمایز میکرد.
بنابراین شگفتآور نخواهد بود اگر که فلسفه تحلیلی نهایتا جای خود را در کشورهای آنگلوساکسون باز کند.در حقیقت، آغاز فلسفه تحلیلی جدید عموما به زمانی باز میگردد که دو تن از چهرههای شاخص آن؛ یعنی برتراند راسل و جی.ای.مور؛ هر دو از فیلسوفان کمبریجی، علیه ایدهآلیسم ضد تجربهگرایی که موقتا جای فلسفه انگلیسی را تسخیر کرده بود، شوریدند.
تجربهگرایان مشهور انگلیسی نظیر جان لاک، جرج بارکلی، دیوید هیوم و جان استوارت میل دارای علایق، آموزهها و روشهای مشترک زیادی با فیلسوفان معاصر تحلیلی هستند. گرچه بسیاری از آموزههای خاص آنها، امروزه هدف مناسبی برای حمله فیلسوفان تحلیلی شده است؛ [اما] میتوان احساس کرد که این بیشتر، حاصل علایق مشترک در مسائل معین است تا تفاوت در نظرگاه فلسفی.
* پرفسور کیت دونلان: استاد دانشگاه کالیفرنیا - لس آنجلس
منبع: / سایت خبری / همشهری آنلاین ۱۳۸۵/۱۲/۰۵به نقل از: دایره المعارف بریتانیکا
نویسنده : کیت دونلان
مترجم : محمد آزاد
نظر شما