زمان آن رسیده است که با جهانیان به گفتگو بنشینیم
اشاره:
در متن پیش رو نویسنده سعی کرده به بررسی دیدگاهها و سیاستهای جهانیان بویژه اروپا پیرامون سیاستهای آمریکا در عراق مبنی بر تهاجم نظامی به این کشور به بهانه انهدام سلاحهای کشتار جمعی و نابودی رژیم صدام حسین بپردازد.
وی با ارائه آمار و ارقام دقیق درصد موافقین و مخالفین جنگ را مشخص نموده است و پس از آن نقاط قوت و ضعف دستگاه سیاست خارجی بوش را مورد بررسی قرار داده است.
پیشبینیها و مخالفتها نسبت به جنگ رو به افزایش بود. از یک طرف نخست وزیر انگلیس" تونیبلر" و رئیس جمهور آمریکا" جرج بوش" از این سیاست حمایت میکردند و از طرف دیگر این سیاست نه تنها در هر جای دیگری با حمایت جدی مواجه نشد بلکه با نگرانی بسیاری از کشورها روبرو شد.
به عنوان مثال در فرانسه دو سوم آراء با جنگ مخالف بودند. در ترکیه نیز بخش عمدهای از مردم با حمایت دولتشان از سیاست آمریکا مبنی بر جنگ علیه عراق مخالف بودند.
امروز نیز اوضاع مردم و افکار عمومی نسبت به این سیاست آمریکا در وضعیت نابسامانی بسر میبرد و شمار مخالفتها و ابراز نگرانیها رو به افزایش است و این اوضاع دقیقاً مروری بر تاریخ گذشته آمریکا در جنگ خلیج فارس در ژانویه سال 1991 است. زمانی که بوش پدر افسر بود و خوب بیاد دارد که آن جنگ را رهبری میکردند و جنگ یک نتیجه خوشحال کننده برای آنها در برداشت. به عنوان مثال در فرانسه زمانی که جنگ در حال پیشرفت بود تعداد آراء به سرعت تغییر کرد و دو سوم مردم از عملیات نظامی حمایت کردند و به نیروهای نظامی تأکید کردند که "پیشروی را فراموش نکنید که در صورت موفقیت، دوستانشان به شما ملحق خواهند شد و از شما پشتیبانی خواهند کرد."
در عین حالی که پیروزی در جنگ دوم خلیج (فارس) موجب میشد که بسیاری از تردید کنندگان نسبت به جنگ (جنگ عراق) نظرشان تغییر بدهند، باید گفت که فضای سیاسی امروز آمریکا با سال 1991 تفاوت اساسی دارد، به عنوان مثال درصد موافقین و مخالفین جنگ حیرت آور بود. در آلمان 81 درصد و در فرانسه 82 درصد مخالف جنگ بودند. در ترکیه شمار مخالفان جنگ به 82 درصد هم رسید. دولت بوش از "وکلاو هول" به طور جدی حمایت میکرد اما تقریباً دو سوم مردم چک مخالف مشارکت کشورشان در جنگ عراق و همراهی با ایالات متحده بودند. حتی در لهستان که احتمالاً (بعد از اسرائیل) در جهان بیشتر از سایر کشورها حامی و مدافع سیاستهای آمریکا بوده است، حمایت مبهی از جنگ به چشم نمیخورد. فقط 6 درصد از مردم لهستان از جنگ عراق حمایت کردند. صرفنظر از اینکه نتایج بازرسی بازرسان آژانس بین المللی انرژی اتمی چه خواهد بود حتی اگر بازرسان به این نتیجه میرسیدند که عراق دارای سلاحهای کشتار جمعی است، این تعداد فقط به 24 درصد میرسید. از طرف دیگر 34 درصد مردم لهستان با توجه به اهمیت جنگ در انهدام سلاحهای کشتار جمعی، مخالف آن بودند. "ژوزف ژوفی" سردبیر هفته نامه آلمانی "Die Zeit" میگوید: فضای سیاسی کنونی با فضای سال 1991 بسیار متفاوت است."
در سال 1991 همپیمانان آلمانی هنوز به این باور بودند که به حمایت آمریکا احتیاج دارند. ممکن است جنگ سرد تمام شده باشد اما چارچوب سیاست بین المللی واقعاً تغییر نکرده است. "ژوفی" شرح میدهد که: "هنگامیکه یک ضد آمریکایی در جناح چپ وجود دارد، همیشه یک موافق آمریکایی در مرکز جناح راست هست که بر سیاستهای اروپا تسلط داشته باشد.
در حال حاضر بدگمانی و دو دستگی نسبت به وضعیت و دستاوردهای جنگ عراق، در میان آمریکاییها دیده میشود.
امروزه متحدان آمریکا، از یک طرف نسبت به تهدیدات آمریکا نگرانند و از طرف دیگر آنها فکر نمیکنند ایالات متحده بخواهد این سیاست را اعمال کند. آنها نسبت به زندگی در جهانی که آمریکا حکمفرمای آن باشد ابراز نگرانی کردهاند، جهانی که در آن سرنوشت ملتهایشان بوسیله واشنگتن تعیین میشود.
قدرت آمریکا برای بسیاری از نقاط دنیا خصوصاً اروپای شرقی صلح و آزادی را به ارمغان آورد. علاوه بر این قدرت آمریکا در روی کار آمدن تمدنهای جهانی در منطقه بالکان تأثیر بسزایی داشته است. با وجود رویکرد تجربی واشنگتن در ساختن ملتها، جنگ در افغانستان، زندگی افغانها را بهبود بخشیده است و جنگ در عراق ـ اگر واقعاً با آرزوی اصلاحات و نوسازی باشد ـ میتواند این کشور را دگرگون کند و تغییر در خاورمیانه را تسریع و تشویق کند. هنوز فهمیدن این نکته برای اغلب کشورها آسان است ـ حتی اگر همه اینها صحیح باشد ـ که این احساس (اصلاحات و نوسازی عراق) حالت بیقدرتی در دنیای جدید را افزایش میدهد.
"سیمون آتکنسیون" تحلیلگر انگلیسی میگوید: این طور نیست که ما آمریکاییها را دوست نداشته باشیم، بلکه ما شخص بوش را دوست نداریم". دولت بوش هم در عمل و هم در گفتار جهانیان را از سیاستهای خود بیزار کرده است.
"رامی خوری" نویسنده روزنامه و عضو سندیکای روزنامه نگاران اردن در این رابطه میگوید:" هنگامیکه شما صحبت کردن مقامات آمریکایی، نحوه عملکرد آنها و لحن گفتارشان را میبینید، مثل این است که آنها در حال تبلیغ تجاری سیگار "مار بورو" هستند". اما در حقیقت این مشکلی نیست که توسط جورج دبلیو بوش آمده باشد بلکه این یکی از مسائلی است که قدرت آمریکا آن را بوجود آورده است.
وزیر خارجه فرانسه برای توصیف آمریکای زمان بیل کلینتون اصطلاح ابر قدرت ما فوق همه را بکار برده است. اما چنانچه بوش این مشکل (جنگ عراق) را بوجود نیاورده بود، وی به سادگی میتوانست سیاست قلدرمآبانه آمریکا مبنی بر ابر قدرت مافوق همه را تعدیل کند.
نکته دیگر اینکه تلاش برای مردمی بودن مسئله سادهای نبود. افزایش مخالفتها با آمریکا، این امر را برای سیاستمداران بیشتر مشکل کرد که از اعمال و سیاستهای آمریکا حمایت کنند حتی زمانی که آنها با این اعمال موافق باشند.
برای سلطه طلبان آمریکا این یک سوال بود که چرا دولت ترکیه به تدریج حمایت خود را از سیاستهای جنگ عراق پس گرفت و عقب نشینی کرد. واشنگتن ممکن بود مجبورانه و بدون حمله اصلی از شمال وارد جنگ شود و برای رهبران خارجی حمایت مستقیم و صریح از آمریکا یک خودکشی سیاسی محسوب میشد. در چنین مواردی برای ایالات متحده خیلی سخت خواهد بود تا اهداف خود را توسعه بخشد و یا حتی امنیت مخدوش را بدست آورد.
قدرت آمریکا اگر در پردهای از مشارکت بین المللی پیچیده میشد، از جانب دیگر کشورها کمتر قابل قبول واقع میشد و از پذیرش بیشتر دیگر کشورها دور میشد، این بدین معنی است که واشنگتن میبایست به سختی تلاش میکرد تا دومین وحدت ملت را برای تصویب اعتبار قانونی یک اقدام نظامی بدست میآورد. هر چند ممکن است یک تلاش واقعی برای اولین بار بخوبی نتیجه داشته باشد، ولی بدین معنی است که آمریکا میبایست نه تنها برای مردم آمریکا بلکه برای جهان یک موضوع و محور برای جنگ میساخت.
در حال حاضر دولت آمریکا و نماد مشخص آن جورج دبلیو بوش باید به جهانیان بفهماند که در جریان جنگ عراق به افکار عمومی سایر کشورها توجه کرده است.
جورج بوش باید به گونهای قانع کننده برای جهانیان توضیح دهد که:
"آمریکا خواستار سرنگونی رژیم صدام حسین بود و او را دوست نداشت نه اینکه قصد کشتار و دشمنی با مردم عراق را داشته باشد.
منبع: / خبرگزاری / ایلنا ۱۳۸۲/۰۶/۱۴
مترجم : روح الله قاسمیان
نویسنده : فرید زکریا
نظر شما