موضوع : پژوهش | مقاله

روشنفکری در کما


هرتحولی, درجهت پیشرفت به تدارک و نفوذ فرهنگی و انتقاد و نشر اندیشه‌ ها و عقاید بستگی دارد و این تدارک و نفوذ نیز باید ازحیطه روشنفکری و تخصص خارج شود و دستاویزهای عمومی بیابد. این امر خود مستلزم حدی از درگیری روشنفکر و متفکر با امر واقعی به وسیله تجهیز بهابزار نقد و عقل نقاد است. لیکن جریان روشنفکری بدون دارا بودن پشتوانه‌ های نظری و فکری لازم که بنیان‌ های عمیق تفکر در امر اجتماعی و سیاسی را پدید می آورد، نمی‌ تواند به مطلوب خویش دست یادراین مقاله سعی شده است سه مساله مورد توجه قرار گیرد: اول این‌ که نشان داده شود، دو عامل بنیادین معرفتی درکما رفتن خرد نقاد و روشنفکری به عنوان جریانی تاریخی، چه بوده است. دوم این‌ که؛ نقص و ضعف جدی متفکر و روشنفکر امروزی, خارج از دو دلیل تاریخی چه ضعفی است. سوم این‌ که؛ مجموعه این فرایند چه تاثیری بر فضای عمومی جامعه داشته است. نوشتار حاضر دارای یک مفروض و چهار فرضیه است که در ادامه به آنها خواهم پرداخت. مفروض نوشتار همان در کما بودن روشنفکری است, و فرضیات آن که در چرایی این مفروض مطرح می‌ شوند عبارتند از:
الف) فقدان فلسفه و فیلسوف سیاسی.
ب) تسلط دو نگاه فقاهتی و شریعتمدارانه از یکسو و افراط در باور به توانایی نظریه‌ های غربی به همان شکل ارائه شده در حل مسائل جامعه ایران. ج) درگیر نبودن متفکران سیاسی و اجتماعی حاضر با امر واقعی از جهت شناختی.
د) فراهم نشدن مرام فکری در فقدان شناخت امر واقع.

دو فرض اول که فرض‌ هایی تاریخی به شمار می‌ روند، موضوعاتی هستند که باید مورد شناخت قرار گیرند تا با شناسایی آنها بتوانیم به نقاط کور وگسست و پارگی‌ های مقاطع فکری پی ببریم. دوفرض بعدی جایگاه ما را در وضعیت فعلی و کاری را که باید انجام دهیم می‌ نمایاند. با توضیح دو فرض اول بر فرضهای سوم و چهارم متمرکز خواهیم شد.
واژه‌ های کلیدی: روشنفکر، روشنفکری، کما، خرد نقاد.
مفروض حاضر که درکما بودن روشنفکری است, نمی‌ تواند بدون تعریف روشنفکر، نقش و کارویژه‌ آن در جامعه صورت گیردروشنفکران همواره درجامعه تاثیرگذار بوده‌ اند و این قدرت شگرف را از راه شکل دادن به افکار عمومی اعمال می‌ کنند. در هر کشوری که به سوی آرمانی حرکت کرده است، سالها مسبوق به دوره‌ ای بوده که آرمانهایی بر افکار روشنفکران فعال استیلا داشته است. درآلمان چنین مرحله‌ ای در حدود پایان سده نوزدهم فرارسید و در انگلستان و فرانسه نزدیک جنگ جهانی اول روی داد. به نظر که گذرا به اوضاع بنگرد ممکن است چنین بنماید که ایالات متحده امریکا پس از جنگ جهانی دوم به این مرحله رسیده است و نظام اقتصادی برنامه‌ ای و هدایت شده، روشنفکران آن کشور را نیز مانند روشنفکران آلمانی و انگلیسی مجذوب کرده است. تجربه نشان می‌ دهد، همین که ایمرحله فرا برسد، سرانجام عقایدی که بدواً فقط نزد روشنفکران پیدا می‌ شد، نیروی حاکم در صحنه سیاست خواهد شد.(1)
آنچه که ما از او تحت عنوان روشنفکر یاد می‌ کنیم، فردی است که در خصوص دامنه وسیعی از موضوعات می‌ تواند سخن بگوید و بنویسد و نیز روشگری, وضع و عادتهایی است که موجب می‌ شود روشنفکر زودتر از مخاطبان خویش با اندیشه‌ ها و حوادث تازه و حتی بعضاً معناهای در پشت وقایع آشنایی پیدا کند. بنابراین روی سخن با افرادی نیست که در تفکر نقش فلسفیدن را برعهده دار هر چند که این افراد نیز می‌ توانند نقش روشنفکر را به همراه داشته باشند. روشنفکری، دراساس نوعی ادراک، افق و دیدگاه فرد یا افرادی از جامعه را با باورهای عمومی بدنه اصلی جامعه ترسیم می‌ کند. روشنفکری در این مفهوم بیانگر نوعی اختلاف یا مشکل داشتن با اعتقاداو پذیرش‌ های اکثریت جامعه است. البته نمی‌ توان هرکس را که به گونه‌ ای ناسازگاری با جامعه‌ اش پیدا کرد در زمره روشنفکران دانست و مولفه‌ های وی را مقوله‌ ای روشنفکرانه ارزیابی کربا این تعریف واضح است که جامعه ایران هیچگاه تهی از روشنفکر و به دور از جریان روشنفکری نبوده است. و درپاره‌ ای از دوره‌ های تاریخی نیز نقش حساسی را درتحولات سیاسی و اجتماعی این جامعه بازی کرده‌ اند. اگرچه مرور جریان روشنفکری در ایران نوید دهنده قدرت فراگروشنفکر و جریان روشنفکری درایران نیست. اگر هم در دوره‌ هایی برخی روشنفکران توانسته‌ اند مقبولیت عام بیابند و موفقیت‌ هایی حاصل کنند، حاصل فرایند فعالیت روشنفکری در ایران نبوده؛ بلکه عوامل زمانی و بعضاً درایت و نبوغ فردی برخی از این افراد و یا انقلابی بوان این امر را باعث شده است. این موضوع حاکی از ریشه‌ دار نبودن جریان روشنفکری در ایران در دو جهت گستردگی ریشه‌ های فکری این افراد نزد مردم و دوم فقدان پشتوانه‌ های فکری و معرفتی آنها در این جامعه اسمجدداً نیاز به تاکید است که این نوشتار قصد رد فعالیت‌ های روشنفکر درایران و یا برخی استثنائات فردی را ندارد. صحبت از یک فرایند درکلیت آن است,که دچار انقطاع، فقدان عمق فکری و فاقد پشتوانه‌ های فلسفی وپذیرش مردمی بوده است. آنچه که در غالب دوره‌ های تاریخیشته و درحال حاضر روشنفکری ایران را درکما فرو برده است. وکما یعنی حضور بی‌ تجسم.نگارنده براین نظراست که کمای روشنفکری درایران دارای دو عامل تاریخی فکری- فلسفی است، یک ضعف شناختی و یک عامل بازخوردی که در مقدمه ذکر آنها رفت. در ادامه به چیستی این چهار عامل و چگونگی ربط آنها به کمای روشنفکری درایران پرداخته خواهد شد.

الف: فقدان فلسفه، فیلسوف سیاسی و فلسفه سیاسی.
آنچه که دراین‌ جا از آن با نام فلسفه وفیلسوف سیاسی نام برده می‌ شود عبارت است از توان به کارگیری خرد آزاد. آزاد از حصرهای ضدعقلی درشرح و توضیح چیستی‌ های امور وترسیم نمونه های ایده‌ آل (ideal type) درخصوص نظم‌ های اجتماعی, سیاسی و فردی که به این مهم مازد فیلسوف سیاسی است و همین فرد است که اساسی‌ ترین پرسش‌ ها درباره زندگی سیاسی را که لزوماً ماورای برد تحقیقات تجربی است، می‌ پرسد وپاسخ می‌ گوید. فلسفه سیاست فرضیات بنیادینی طرح می‌ کند و به تجزیه وتحلیل آن‌ ها می‌ نشیند که زیر بنای ترکیب مباحث مخت سیاسی است و تلاش می‌ کند به سوالات اساسی زندگی سیاسی نظیر این‌ که چرا کسی باید از دیگری اطاعت کند، دولت چه اهدافی را باید دنبال کند، در چه زمینه‌ هایی برتری بی‌ چون و چرای انسان باید کم وبیش باقی بماند وچگونه باید ارزش‌ های سیاسی و اخلاقی به صورت مسایی و درعین حال متعارض تعدیل شوند، پاسخ دهد. بنابراین هر فلسفه سیاسی بر اساس مفهوم خاص از انسان بنا شده است. آنچه که فیلسوف سیاسی به آن می‌ پردازد فلسفه سیاست است. که به دلیل اهمیت و جایگاه وی دریک جامعه چهار ویژگی بارز وی را در این جا ذکر می‌ شود. (3
اول اینکه: شهروندان را از نعمت خودشناسی بهره‌ مند می‌ سازدوی آگاهی وبصیرتی نسبت به نیازهای ثابت انسانها ومجموعه ای از اصول عالی پدید می آورد که بوسیله آن می توان فعالیتها، نهادها و اشکال زندگی را ارزشیابی کرد. وی با تبیین طبیعت ، دامنه ونتایج منطقی محتمل انتخابهای ممکن می تواند انسان را درگرفتن تصمیمات هوشیارانه کمک کند.
دوم اینکه: فیلسوف سیاسی یک منتقد اجتماعی است.
همانند خرمگسی است که جان شهروندانش را می‌ خلد و آنها را به سوی انتقاد از خود می‌ کشاند. وی خیالات واهی و اقوال غلط و آموزهای ظاهراً جذاب؛ اما خطرناک را برملا می‌ کند و به‌ طور کلی مانند نگهبانی برای خطاهای جامعه خود عمل می‌ کند. مضافاً اینکه وی نمونهز متفکر شجاعی را نشان می‌ دهد که بدون ترس در جهت خلاف جریانات زمان خویش و امرمتعارف حرکت می‌ کند، اعتقاد به روحیه مخالفت را در جامعه‌ اش تقویت می‌ کند و چشمه‌ های نقد روشنفکرانه و خلاقیت را جوشان نگه می‌ سوم اینکه: برای فیلسوف نگهبان یکپارچگی زندگی بیشتر است و برخلاف اغلب شهروندانش که عموماً به علائق مادی خویش مشغولند، تصویر واضحی از ظرفیتها و قابلیتهای بشر دارد.
او درباره شقوق مختلف زندگی بشر اظهار نظر می‌ کند، معاصران را به قابلیتهای آنها فرا می‌ خواند و در آنها نسبت به آنچه هستند احساس قصور و هم نسبت به آنچه می‌ توانند بشوند احساس افتخار را بیدار می‌ کنبالاخره فیلسوف سیاسی حافظ قلمرو عمومی است و یکپارچگی آن را حفظ می‌ کند.زندگی سیاسی مانند سایر امور بشری به طور کلی یک گستره عقیدتی است. هیچ حقیقت سیاسی وجود نداردکه بتوان از یک اجتماع سیاسی انتظار داشت تا آن را مد نظر داشته باشد. انسانها در شرایط مختلفی که درآن قرار گرفته‌ اند دنیا را از دیدگاه جداگانه خویش نظاره می‌ کنند وه عقاید گوناگون دست می‌ یابند.وی به طرق مختلف نقاط کور و انعطاف‌ ناپذیر ایدئولوژیکی را در معرض دید قرار می‌ دهد، کانال‌ های ارتباطی را باز می‌ کند، تفاهم متقابل را در میان شهروندان خویش افزایش می‌ دهد و مؤید ساختن جهانی مشترک بنابراین ارمغان منحصر به فرد فیلسوف سیاسی به همنوعانش این است که او صاحب معیار و میزان عقلی است و دستگاهی با منطق درونی و مهمتر اینکه او فردی بازتابنده است و بامیل و قابلیتی که دارد فعالیتهای همنوعانش را نقادانه بررسی می‌ کند و آنها را مورد ارزیابی قرار م‌ دهد. این حقیقت که فیلسوف هم دلبستگی شدید و هم معیار و میزانی عقلی در اختیار دارد و همچنین قابلیت اظهار عقیده نقادانه نیز دارد، او را قادر می‌ سازد تا در زندگی سیاسی جامعه‌ اش نقش مهمی ایفاء کنداین درحالی است که جامعه ما فاقد افرادی بوده و هست که بتوانند با ابزار گفته شده به تفکر درباره شقوق مختلف جامعه خویش بپردازند و فلسفیدن در این امور را مشغله ذهنی خویش سازند و شجاعانه به اشاعه آن بپردازند. نقد، به این معنا، مهمترین هدف تفکر فلسفی است وتنها زمانی ممکن می‌ شود که ملاکی برای نقد و ارزیابی امر واقع در دست داشته باشیم. شرط آغاز تفکر فلسفی به معنای تفکر انتقاد آمیز، تصور وجود دو حوزه واقع یا بالفعل و مطلوب یا بالقوه است که در چارچوب دستگاهی فلسفی صورت می‌ گیرد و چنانچه روشنفکر و متفکرنتواند به ملاکهای لازم که توسط فیلسوف سیاسی ترسیم می‌ شود، دست یابد نمی‌ تواند به ارزی امر سیاسی بپردازد و در انجام رسالت خویش ناتوان می‌ ماند.(4) روشنفکری درجامعه ما به دلیل فقدان حضور فیلسوف سیاسی که دارای دلمشغول‌ های شناختی است و مجهز نبودن خود به این دستگاه دچار ضعف جدی در طرح پرسش‌ های بنیادی در رابطه با امر سیاسی و اجتماعی است. لذا فعالیت‌ های روشنفکری در ایران بدون دارا بودن این پشتوانه باکلاتی جدی برای گام برداشتن در مسیر تعمیق شده‌ ای روبروست. از آنجا که امر شناخت بی‌ حضور فلسفه، فیلسوف و امر شناخت سیاسی بی‌ حضور فلسفه سیاسی و فیلسوف‌ سیاسی امری مکتوم می‌ ماند. جامعه ایران و روشنفکر ایرانی در این فقدان دچار آسیب‌ های جدی و بیماری‌اوانی شده است.

ب: تسلط دو نگاه "فقاهتی- عرفانی" و"شریعتمدارانه ضد فلسفی و ضد عقلی" از یکسو و افراط در باور به توانائی‌ های نظریه‌ های غربی به همان شکل ارائه شده درحل مسائل جامعه ایران: در عدم و فقدان حضور فلسفه، فلسفه سیاسی و فیلسوف سیاسی" بی‌ اینکه به شکل مبسوط قصد ورود در تاریخ فکری اسلامی- ایرانی را داشته باشیم" ذکر نکاتی حائز اهمیت است. اینکه به طور عمده پس از فارابی و ابن سینا و بعدها کسانی چون ابن‌ رشد، ابن‌ باجه و ابن‌ طفیل و هایی چون معتزله که شاید بتوان فلسفه‌ شان را فلسفه سعادت عقلی خواند، پس از غزالی جریان خرد به شکل مستقل و آزاد آن در جامعه ایرانی و بین متفکران مسلمان در هاویه سقوط به سربرده است و خصوصاً پس از صفویه و تسلط خرد فقاهتی و استنباط‌ های شریعتمدارانه توسط آ نپذیرفتن قرائت‌ های دیگرگونه از آموزه‌ های دینی شاید از مهم‌ ترین عوامل عدم شکل‌ ‌گیری خرد نقاد بوده است. چرا که هرگونه نقدی درچارچوب و شاکله مذکور امری مذموم و ضدیت با تعالیم دینی قلمداد شده است. لذا مهر تکفیر همیشه برای کسز گفتار مسلط اندیشیده‌ اند آماده بوده است و این موضوع دریک فرایند چند قرنی، خرد آزاد، نقد و فلسفه را در جامعه ایران به اغما کشانده است.ازسوی دیگر در فقدان تولیدات عقلی وفلسفی درجامعه که حضورش می‌ توانست درطول سالیان مردمی فربه به جهت عقلی واخلاقی بیافریند باعث گردیده تا در نبود تولیدات عقلی جامعه ایرانی نسبت به جوامع غربی "پیشرفته" به جهت تولیدات فکری، تاب مقاومت در مقابل ایشان را نیاورد و اعتماد به نفس خویش را از دست بدهد. که این خود در وجهی باعث شیفتگی روشنفکر ایرانی نسبت به غرب گردیده و نهایتاً نوعی انفعال و سپس پذیرش آن تولیدات. به واقع روشنفکر ایرانی در مواجهه با تولیدات فکری غرب، شجاعت خویش را خفته می‌ یابد و توان اندیشیدن به صورت بتدا به ساکن و سوال از چیستی امور را در خود زایل. که این خود باعث اضمحلال مضاعف تفکر و خرد نقاد در این جامعه بوده است.
نیاز به تأکید است که باز صحبت بر سر استثنا نیست. حرف بر سر فرایند فکر در جامعه ایران است. دو عامل مذکور که ضعف‌ های تاریخی هستند، بی‌ اینکه بخواهیم یا بتوانیم طردشان کنیم حضور دارند و ما را چاره‌ ای نیست که این گذشته را بپذیریم؛ اما نکته‌ ای که امروز حاهمیت است و می‌ تواند دمی احیا گر البته به تدریج در جریان فکر در ایران باشد، پرداختن به مسائل به عنوان سوژه‌ های شناخت است که می‌ بایست متفکر و روشنفکر امروز آن را در افق نگاه خویش قرار دهد. نپرداختن به این موضوع ضعف و عامل دیگر درکما بودن روشنفکری و خرقاد در جامعه ایرانی است که به آن پرداخته خواهد شد.

ج: درگیرنبودن متفکران سیاسی و اجتماعی حاضر با امر واقع:
حضور فلسفه وتفکر نقاد در غرب خصوصاً درقرن بیستم به ویژه پس از جنگ جهانی دوم سبب شده تا مسائل اجتماعی و سیاسی و حتی اقتصادی مورد توجه روزانه و پی‌ گیر متفکران ایشان قرار گیرد. وپرسش از چیستی و چگونگی امر واقع از دغدغه‌ های اصلی ایشان استماجرای کشته شدگان نورنبرگ، جنبش دانشجویی, می 1968 فرانسه، و امروزه حتی مسائلی از قبیل شبیه سازی (cloning) نیز از تیررس متفکران غربی درامان نمی‌ ماند.یکی از مهمترین بخش‌ ها و اقداماتی که می‌ تواند به تولید فکر و اندیشه بینجامد، مورد توجه و دغدغه بودن امر واقع سیاسی- اجتماعی برای متفکر است. امر سیاسی و اجتماعی‌ ای که با زندگی روزانه مردم نیز عجین است و مردم در نسبت با آن حساس هستند. امر واقع اجتماعی واسی مهمترین جایی است که می‌ تواند به تولید تازه های فکری و فلسفی بینجامد. درخود ماندن، افکار متعالی پروراندن، نشستن و اندیشیدن درانتزاع و حضور درمجامع کوچک تخصصی و ارائه حرف‌ ها و فکرهای انتزاعی و خارج از فضای زیستی جامعه، علاوه بر اینکه فاصله متفکر و روفکر را با مردم و مسائل مبتلا به جامعه افزایش می‌ دهد، به ارائه طرحهای پرستیژ مآبانه‌ ای که عمدتاً پایه‌ های تحلیل آن نیز از غرب گرفته شده‌ اند می‌ انجامد. بنابراین از مهمترین اقدامات ضروری برای متفکر شناخت و پردازش امر واقع است. لذا متفکر، و روشنفکر ه دارای دو رسالت است؛ یکی شناخت نمونه ایده ال و دیگری نقد امر واقع با توسل به آن. که این‌ دو در رویارویی دیالکتیکی با یکدیگر موجبات عمق بخشیدن به هم را فراهم می‌ آورند. و چنانچه متفکر نتواند به ترسیم نمونه ایده‌ آل بپردازد، درصورت پرداختن به امر واقع سی تنها به شرح و توصیف بسنده خواهدکرد و بی‌ توجه به امر واقع نیز دچار بحث‌ های انتزاعی دور از تجارب انسانی خواهد شد. که درانتها به یکسری تعابیر و مفاهیم مبهم و سردرگم خواهد انجامید. این درحالی است که پیش از خلاقیت و ارائه راهکار به گفته آلبرت هیرشمن باید "ین انسان و موقعیت مواجهه‌ ای طولانی صورت گیرد."(6) توجه خواهیم نمود که صحبت بر سر شناخت امر واقع است. یعنی به دنبال یک رویداد، سئوال از چیستی آن، تولید پاسخ و نه ارائه پاسخ‌ های حاضر و آماده غربی و یا ایدئولوژیک. مسأله بر سر این نکته است که هر چند وقایع مشابه دارای توضیحات مشابه در برخی وجوه می‌ باشند, لن در دانش جامعه‌ شناسی هیچ دو رویدادی کاملاً بر هم منطبق نخواهند شد و توضیح کاملاً مشابهی نخواهند یافت. لذا هر امر واقعی دارای وجهی منحصر به فرد است که در پاسخ به سوال از چیستی آن رویداد خود را نمایان خواهد ساخت. از این جهت منحصر به فرد بودن است که به سمتشناخت امر واقع رفتن به تولید دانش در جامعه خواهد انجامید. مزیت دیگر پرداختن به امر واقع در این است که به دنبال یک رویداد و یا شکل‌ گیری یک جریان در جامعه, از آنجا که تا مدت نسبتاً کوتاهی ذهن جامعه از التهاب برخوردار است و به دنبال پاسخ برای امر واقع شده م‌ گردد, لذا پرداختن روشنفکران به موضوعات این‌ چنینی, حتی به شکل تخصصی, برای مردم غیر متخصص هم قابل فهم خواهد بود. چرا که اشتیاق به دانستن در آن دوره‌ های زمانی بسیار بالاست. متعاقب این امر" تولید دانایی " سطح دانایی در جامعه افزایش خواهد یافت و به تدریجمعه از وضعیت خالی الذهن بودن نجات می‌ یابد
ماهیت پیشه روشنفکر و متفکر ایجاب می‌ کند که او درکنار کنکاش در تبارها و دیرینه‌ ها، در ادای تکلیف روزانه از معلومات و معتقدات خویش استفاده کند. او به این جهت دارای این مقام است که از دانش و معلوماتی که دیگران عموماً از آن بی بهره‌ اند، بهره‌ ای برد و ناگزیر است با چنین معرفتی سروکار داشته باشد و خصوصیتی که در این رابطه بیش از هرکس نزد این افراد پیدا می‌ شود، این است که روشنفکر و متفکر درباره یکدیشه جدید یا واقعه تازه نه برمبنای حسن و عیب آن بلکه براین اساس داوری می‌ کند که آیا این فکر یا این حادثه تازه با برداشتهای او سازگاری دارد؟ البته با وظایفی که ما برای وی برشمردیم این کار خالی از خطر نیست. چون کسی که عهده‌ دار این کار می‌ شود باید بخش بزرگی از چارچوب نظم موجود را نپذیرد. چرا که در غیر این صورت اطلاق عنوان روشنفکر به وی که نقد ازپایه‌ های اساسی آن است مجاز نخواهد بود. وی دیگر است که شناختش محدود به جهانی است که اندیشه‌ ها در آن آسوده درکنار یکدیگر به سر می‌ برند، چنین شخصی را به حد کافی موثر نخواهند داشتاز ضعف‌ های عمده روشنفکر و متفکر ایران امروز کم‌ توجهی به وقایع سیاسی و اجتماعی و حوادث روز از جنبه شناختی آن است. به عنوان مثال حادثه دستگیری دانشجویان حادثه کوچکی نیست که از موضوع شناخت به دور بماند. توجه کنیم حرف بر سر موضع‌ گیری‌ های سیاسی نیست. مسشناخت در بین است. شناختی که به تولید و اشاعه دانش انسان کمک می‌ کند. حتی مسائلی از قبیل بیکاری، اعتیاد، روسپی‌ گری، فرارمغزها، حاشیه نشینی، تورم و بسیاری مسائل دیگر می‌ بایست توسط روشنفکر موضوع شناخت واقع شودهمچنین آموزها و استراتژی‌ های طرح شده توسط نخبگان حاکم می‌ بایست موضوع شناخت و نقد قرار گیرد. البته بی‌ اینکه توسل تمام عیار به تئوری‌ های غربی بجوئیم و یا توضیحات از پیش آماده ایدئولوژیک. چرا که هر تئوری به ناچار در طبیعت خود تاریخی "زمانی - مکانی" اساین مطلب دودلیل دارد.
اول اینکه؛ برخلاف مورخ عقاید یک نظریه پرداز سیاسی و اجتماعی ابتدا متوجه فهم جامعه و عصرتاریخی خویش است. بنابراین محتوای هنجار آفرینی و توصیفی تئوری او برای تطبیق با آنها طراحی شده است. اگر تئوری وی براساس ساختار اجتماع معاصر وی نباشد، به سختی قادر به توصیف اجتماع معاصر خواهد بود.
دوم اینکه؛ یک نظریه پرداز سیاسی در خلاء تاریخی زندگی نمی‌ کند و عضوی شکل‌ گرفته از اجتماعی خاص و مرحله‌ ای خاص است. لذا هر نظریه سیاسی کیفیت محدوده زمانی خاص خود را داراست. وارزش آن نیز وابسته به آن جامعه می‌ باشد. و وقتی انسان و جامعه تغییر کند، بنیادآن دیگر بر آنها تطبیق نمی‌ کند. درمورد متفکر ایرانی شاید بتوان دو فرض به عنوان دلائل نپرداختنش به امر واقع از جهت شناختی طرح کرد. یک فرض همان رو به نقصان رفتن و مسکوت ماندن فکر فلسفی درایران تا به امروز است که متفکر و روشنفکر ایرانی نیز میراث دار آن است ودیگر اینکه متفکر ایرانی پرداختن به امر واقع روز آمد را در شان خویش نمی‌ یابد. البته فرض سومی در بین است که می‌ تواند حاصل فرض اول و قسمت دوم از فرض سوم, فرض‌ ها ی چهارگانه, باشد. آن‌ هم این‌ که روشنفکر ایرانی در قبال هزارتوهای معضلات و مشکلات حل ناشده را ناتوان می‌ بیند و دچار نوعی رخوت، رکودی و درنهایت درکما رفتگی می‌ شودنگارنده ضمن تاکید بر فرض اول، دوفرض بعدی را قوی می‌ بیند. که به توضیح آنها خواهم پرداخت.از آنجا که نمی‌ توان منکر شجاعت متفکر و روشنفکر ایرانی درکلیت آن شد، باید روشنفکر ایرانی را در دو وجه مورد مطالعه قرار داد؛ دسته‌ ای از روشنفکران که موضوعات روز را در شان خویش نمی‌ بینند و حتی در کوران حوادث نیز در کتابخانه خویش به مطالعات نظری و یا تار وکشف نقاطی از تاریخ و فکر مشغول‌ اند و نسبت به وقایع روز جامعه از دلمشغولی عمده‌ ای برخوردار نیستند و دسته‌ دیگرکسانی هستند که علیرغم دلمشغول بودن به وقایع جامعه به دلیل کثرت معضلات، خود را سردرگم و ناتوان می‌ یابند و نمی‌ دانند چه موضوعاتی را و ازکید مورد مطالعه قرار دهند. دسته اول کسانی هستند که نمی‌ خواهند پاپوش‌ های خود را در گل ولای وقایع روز گل آلود کنند وآن‌ را دور از شان خود می‌ دانند و پرداختن به موضوعاتی فاضلانه‌ تر و دوری‌ گزینی را ارجح می‌ دارند. که البته شاید بتوان عافیت‌ نشینی و دادن به خطر را نیز به آنها افزود دسته دوم مبهوت، سردرگم و غالباً بی پاسخ نظاره‌ گرند. و هر از‌گاهی آن هم درعمق ناامیدی چیزی می‌ نگارند و حرفی می‌ گوینکته حائز اهمیت این‌ جاست که گروهی از همواره به دنبال انجام کارهای خارق العاده و به قولی ایرانی، فیل هوا کردن هستند وگروهی نیز در زیر خیمه معضلات در ناامیدی یا کم‌ امیدی به سر می‌ برننگارنده بر این نظر است دسته اول و دوم با آشنایی حاصل کردن از فرایند فکر در اندیشه اسلامی- ایرانی و توجه به ضعف‌ ها و کمبودهایی که امروز به آن دچاریم از یکسو و آشنایی و توجه به علوم پیشرفته غربی ضروری‌ است امر واقع را مورد توجه و مداقه خویش آن‌ هم از جنشناختی قرار داده و به طرح سوال‌ های بنیادی بپردازند. ذکر مثالی در این زمینه بسیار حائز اهمیت است، بی‌ اینکه قصد دفاع از فرد خاصی درمیان باشد، نمونه نسبتا موفقی که می‌ توان از آن یاد کرد، عبدالکریم سروش است. دکتر سروش با نزدیک‌ سازی خویش به امر واقع، ازه عمومیت یافتن و علاقمندسازی مردم، حتی غیر متخصصان به تحلیل‌ های جدی‌ تر، موفقیت شایان توجه‌ ای کسب می‌ کند و می‌ تواند بسیاری از مفاهیم را که پیش از آن تنها در بین متخصصان رواج داشت وارد فضای عمومی‌ تر جامعه کند. به طوریکه آثار وی به سرعت در جامعه نی‌ شود و حتی در بسیاری از روستاهای ایران نیز می‌ شد آثاری از وی را یافت. البته بی‌ اینکه بخواهیم نقدهای جدی وارد شده بر آرا ایشان را نادیده بگیریعلاوه بر وی ما متفکران دیگری را دراین جامعه داریم که علی‌ رغم دارا بودن توان و تلاش‌ های بسیاری که می‌ کنند و هزینه‌ هایی که تا امروز پرداخته‌ اند و در حال پرداختن هستند، هر یک به دلیلی از امر واقع به جهت شناختی آن فاصله دارند. توجه خواهیم نمود که موضدیده گرفتن ارزش‌ های ایشان نیست و پدیداری برخی از ایشان با توجه به بستر جامعه ما بیشتر به معجزه شبیه است. بحث بر سر صورت نبستن مسئله شناخت در این جامعه است. آن هم نه فقط پرداختن به موضوعات سیاسی. مسئله رویارو شدن با انحطاط در وجوه مختلف جامعه ایران است و رداختن به اخلاق و ارزشهای در حال زوال جامعه و البته بسیاری مسائل دیگر.
البته متفکران دیگری نیز در این جامعه وجود دارند که علی‌ رغم ارزش ایشان از آنجا که بحث برسر نقد وخرد نقاد است و ایشان درجرگه مدافعان وضع موجود قرار دارند، در بحث ما نمی‌ گنجدبنابراین گذشته از این‌ که ما درعرصه فکر دارای ضعف‌ های تاریخی هستیم. درحال حاضر نیز با نپرداختن به امر واقع و ناامیدی مفرط روشنفکران ایرانی، همچنان سراشیبی سقوط را با سرعت طی می‌ کنیم. متاسفانه نپرداختن به امور واقع از جنبه شناختی وتلاش مفرط برخی از متفن در توضیح معدودی از وقایع با تئوری‌ های دیگران وتوضیحات ایدئولوژیک، وضع فعلی مامورد شناخت واقع نگردیده و چنانچه اینگونه ادامه یابد، مشخص نیست که باز گرداندن این چرخ میسر باشد. هرچند شاید امروز نیز بسیار دیر باشد. در جامعه ایران نیاز به تلاش همه جانبه متفران جامعه شناسی، اندیشه، فلسفه، علوم سیاسی، روابط بین‌ الملل، روانشناسی، پژوهشگری، اقتصاد، فرهنگ، دین‌ شناسان، و بسیاری دیگر دارد تا هریک از زوایای مختلف امور واقع را مورد کنکاش و شناخت قرار دهندتا دو نکته حاصل آید؛ اول اینکه وضع فعلیمان را بشناسیم و دومینکه مسیر برون رفت را بنمایانیم و البته هزینه‌ های آن را مشخص کنیم و آماده پرداختن آن باشیم. د: فراهم نشدن مرام فکری در فقدان شناخت امر واقع:
باتوجه به موارد ذکر شده، روشنفکر را گریزی از نزدیک سازی عین و ذهن با زمینه نقد نخواهد بود، چنانچه عزم انجام رسالت روشنفکری خود را داشته باشد. و درغیراین‌ صورت جامعه از نیروی رهایی بخش " عقل نقاد " محروم خواهد ماند. که این فقدان, جامعه را درسلطه ذهن سطحی دار به امر کاذب و محبوس خواهد ساخت. و بنابراین نه تنها منازعه فکری نیز درچنین جامعه‌ ای امکان نخواهد یافت، بلکه مرام‌ های فکری که دارای عمق معنایی لازم باشد و بتواند فضای بین‌ الاذهانی را پوشش دهد صورت نخواهد بست. لذا تنها گروهها و روشنفکرانی که نسبت به عه آگاه هستند و نمونه ایده‌ آل را می‌ شناسند، و ذهن نقاد را شجاعانه در نقد امر واقع به کار می‌ گیرند، ممکن است بتوانند علائق راستین را دریابند و بکوشند جنبشی به سوی تحقق آن به راه اندازند. چنین گروه‌ هایی باید از بخشها و طبقاتی از جامعه برای مقصود خود گیرند که درمتن کاذب جامعه ادغام نشده‌ اندجامعه فعلی ما چه خوش آیند باشد، چه بدآیند درسطحی زدگی، امور کاذب و فرمالیسم غوطه‌ ور است و این طیف سطحی‌ زده نمی‌ تواند پشتوانه مناسبی برای حرکت فکر و جامعه باشد. بنابراین متفکر فعلی درحال حاضر بایست بافاصله گرفتن از جریان سطحی زدگی و دوری از عوام زدگی شی جدی برای خروج جامعه‌ اش از وضعیت تشریح شده به عمل آورد که این خروج خود قدرت حرکت را صد چندان خواهد کرد. چراکه متفکر و روشنفکر سردمدار خروج از وضعیت فعلی است لذا هدف اصلی باید عمق بخشیدن به زندگی توده جامعه، معناسازی، اشاعه ارزشهای متعالی و بیدار نمودن وح ملی در جهت پیشبرد این جامعه باشد.
نتیجه اینکه در نپرداختن متفکر و روشنفکر، علاوه براینکه تولید دانش متناسب با شرایط جامعه صورت نمی گیرد، درفقدان تولید دانش، جامعه‌ ای خالی‌ الذهن شکل می‌ گیرد که نمی‌ تواند پشتوانه مناسبی برای توسعه و پیشرفت جامعه باشد. درچنین جامعه‌ ای بدست آوردن منافی به هر طریقی بی‌ توجه به منافع جمعی- چرا که چیزی تحت عنوان منافع جمعی مورد شناخت واقع نشده است - وحتی زوایای اخلاقی- آن‌ هم به دلیل عدم شناخت چنین موضوعی- مورد نظر قرار می‌ گیر

منابع:
1-179 F.A VON Hayek,the intectuaells and socialism studies in philosophy newyork.1962.p.
2- آزادی وجدان، مفهومی پسا پیامبری، حاتم قادری، نشراختران، ج اول. 1381 ص 55
3- متفکرین سیاسی معاصر، بیخو پارخ، منیرسادات مادرشاهی، نشرسفید، ج اول، 1380 ص4 و23
4- اندیشه سیاسی درقرن بیستم ( اندیشه های مارکسیستی)، حسین بشیریه، نشرنی، ج دوم، 1378
5- خرد درسیاست، عزت‌ الله فولادوند، طرح نو، ج اول.6- درآمدی برشناخت مسائل اقتصادی- سیاسی جهان سوم، دکتراحمد ساعی, نشر قومس, ج دوم, ص253


منبع: / خبرگزاری / ایلنا ۱۳۸۲/۰۷/۱۲
نویسنده : رضا اکبری نوری

نظر شما