هگل و تفکرات میهن دوستانه آلمانی
گئورگ ویلهم فردیدریش هگل، فیلسوف آلمانی است که در باب حوادث تاریخی و سیاسی آلمان و همچنین انقلاب فرانسه، مباحثی را در کتاب خود مطرح ساخته و به کنکاش و تحلیل آن پرداخته است.
هگل در نخستین پیش نویسی رساله خود درباره قانون اساسی آلمان، "مالکیت سوداگرانه" را مسبب تجزیه وحدت دیرین اجتماعی و مسخ روابط خصوصی و شخصی افراد دانسته است. او در
نوشتههایش، صرفاً به دلایل میهن دوستی و وطن پرستی، به تعریف و تمجید کشور خود پرداخته و کتاب خود "فلسفه حق" را در دفاع از حکومت آلمان و سیاست های آن نوشت.
هگل هنگام انقلاب فرانسه نوزده سال داشت. به نظر هگل، انقلاب فرانسه در تاریخ جهان، نمودار آغاز مرحله ای است که در آن، انسان به ذهن خود اعتماد می یابد و واقعیات و امور را بر محک عقل میسنجد. در این مرحله، انسان به جای آنکه اندیشه هایش را به نظم موجود و ارزش های متداول اجتماعی سازگار کند، می کوشد تا واقعیات و امور را به مقتضای خرد و اندیشه آزاد خود سازمان دهد. کتاب فلسفه حق که انعکاسی از مخالفت هگل با نظام فئودالی یا نیم فئودالی در آلمان است؛ اثر نومیدی و سرخوردگی هگل از نتایج انقلاب فرانسه در نگارش این کتاب دیده می شود.
همچنین هگل، یگانگی زندگی مادی و روانی مردم یونان و روم را به این عبارت پیوند کرده است که "میهن دوستی و زیبایی پرستی در زندگی شهروندان یونانی و رومی شادمانه به هم آمیخته بود." او نیروی حاکم بر این یگانگی را روح ملی می نامید و عقیده داشت که روح هر ملت از تاریخ و دین و اندازه آزادی سیاسی آن چه از لحاظ تاثیر و چه از لحاظ کیفیت، جدائی ناپذیر نیست بلکه اینها همه سخته به هم پیوسته اند. هگل در آثار بعد خود بر عامل ضرورت تاریخی تکیه زد. به نظر او، از هم گسیختگی عناصر روح ملی و جدایی میان فرد و دولت به حکم همین "ضرورت تاریخی" روی داده است.به طور کلی فلسفه هگل به سبب اعتقاد کلی آن به اصالت روح و معنی، ایده آلیستی است. این ایده آلیسم محصول انتقال ذهن از دین به فلسفه بود و آنچه در همه ادیان خدا نام دارد در آن روح مطلق نامیده می شود. هگل وظیفه اساسی مسیحیت را در تاریخ جهان آن می دانست که انسان را به آرمان تازه ای دلبند کند و محوری، مطلق به زندگی او ببخشد. ولی او می دید که آموزش های انجیل با دگرگونی اوضاع سیاسی و اجتماعی جهان نو سازگاری و مناسبتی ندارد، به این دلیل هگل به تدریج از دین به سوی فلسفه گرایش پیدا کرد.
مکتب هگل پس از مرگ او به دو فرقه راست و چپ تجزیه شد: در جناح راست، متفکرانی مانند میشله و گوشل و اردمان و گابلر بودند که در پی جنبه های محافظه کارانه عقاید هگل بخصوص در منطق و مابعد الطبیعه و فلسفه حق به طرف فلسفه رفتند و آنها را بسط و تفصیل دادند. در جناح چپ، کسانی چون اشتراوس و فوئرباخ از نگرش انتقادی هگل در مسئله دین برای پرورش عقاید خود مایه گرفتند. چندی بعد، دیالکتیک هگل به صورت یکی از ارکان عقاید نظریه مارکس در آمد. به طور کلی، راستیان، محتوای فلسفه هگل را گرفتند و چپیان، روش و قالبش را.
از این گذشته، برخی از مفاهیم فلسفه او در جامعه شناسی (مثلاً در آثار فون شتاین) و در رویه قضائی (در مکتب تاریخی لازال) و در تارخ نویسی (در آثار درویسن و نکه) به کار گرفته شد. اما احیای فلسفه هگل به نحو اخص در مکتب هگلیان انگلیسی یعنی گرین و برادلی و بوزنکه انجام گرفت و پس از چندی نیز در ایتالیا رونق سیاسی تازه ای یافت و تأویلی از آن زمنیه ظهور فاشیسم را آماده کرد.
منابع:
1-مردان اندیشه (پدیدآورندگان فلسفه معاصر)، برایان مگی، مترجم: عزت ا... فولادوند، تهران: انتشارات طرح نو، 1378
2-کلیات تاریخ فلسفه به زبان ساده، دکتر ملیحه صابری نجف آبادی، تهران: انتشارات سمت: 1389.
3-سیر تاریخی اندیشه های سیاسی در غرب (از افلاطون تا نیچه)، دکتر احمد بخشایشی اردستانی، تهران: انتشارات آوای نور، چاپ چهارم 1388.
4-سیر اندیشه فلسفی در غرب، دکتر فاطمه زیباکلام، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم 1385.
5-سرگذشت فلسفه، برایان مگی، مترجم: حسن کامشاد، تهران: نشر نی.
6-تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل، مترجم: نجف دریابندری، تهران: پرواز، 1365.
منبع: / روزنامه / رسالت ۱۳۹۰/۰۹/۱۳
نویسنده : نسترن علوی زادگان
نظر شما