اسپینوزا و تاثیر پذیری از دیدگاه توحیدی اسلام
باروخ یا بندیکت اسپینوزا (1677- 1632) یهودی اسپانیایی تباری بود که در شهر آمستردام هلند دیده به جهان گشود. خانواده اش از بیم تعقیب و آزار به هلند گریخته بودند. باروخ اسپینوزا را به سبب آزاد اندیشی اش تکفیر و از جامعه یهودی طرد کردند. هنگامی که اسپینوزا بیست و چهار سال داشت، او را از مذهب و شرکت در مراسم مذهبی طرد کردند و لعنتنامه ای برایش نوشتند که روی همه تکفیر نامه های واتیکان را سفید کرده است و یادآور آن است که داغ کفر تنها بر جببین فیلسوفان مسیحی نخورده است.
اسپینوزا با اینکه با این موضوع به آرامی برخورد نمود و در تمام زندگی اش همچون یک رواقی آرام و خونسرد باقی ماند. او اعتقاد داشت که باید تا حد امکان و تا جایی که به حقیقت و درستی لطمه وارد نشود، نسبت به وقایع خارجی بی تفاوت ماند، و برای حفظ آرامش و استقلال خود کرسی های استادی را که به او پیشنهاد می شد رد می کرد و ترجیح می داد در انزوا باقی بماند. اسپینوزا با تراشیدن و صیقل دادن عدسی، زندگی را می گذراند و شب ها مطالعات خود را دنبال می کرد. تنها به واسطه نبوغش بود که شمع محفل پیشروان فکری و علمی زمان خود شد. او شخصیتی بسیار مستحکم داشت و بر اهمیت دوستی تاکید زیادی می کرد او می گوید: «تازمانی که قدرت انتخاب داشته باشم بیش از هر چیز بر اینکه دستانم را به دستهای عشاق حقیقت گره بزنم اهمیت می دهم. من معتقدم که هیچ چیز در این دنیا بیشتر از دوستی محبت آمیز میان عاشقان حقیقت نمی تواند آرامش و شادی بیافریند. چنین دوستی هایی بر اساس میل هر کس برای رسیدن به حقیقت است و همان قدر احتمال از میان رفتن چنین دوستی هایی وجود دارد که احتمال نپذیرفتن حقیقت پس از درک آن.» از هر آنچه اسپینوزا نوشته و از هر کاری که کرده، روش زندگی و اخلاقیات او پیداست بخصوص فلسفه اخلاق که بیان کرده نشان دهنده این است که او سعی در عملی کردن اندیشه ها و دیدگاهش، در زندگی را داشته است.
اسپینوزا با اینکه از جامعه یهودیت طرد شده بود به شدت از اندیشه های توحیدی یهودیت و اسلام متأثر بود. در حقیقت آشنایی اسپینوزا با ارسطو از طریق آثار و تفاسیر موسی بن میمون و ابن رشد صورت پذیرفت. او از طریق موسی بن میمون با اندیشه فلسفه به عنوان راهنمای زندگی آشنا شد. و از سنت اسلام، مفهوم ازلیت، قدرت فراگیر و وحدت غایی این خالق و مخلوق را اخذ کرد. این ایده در خدا شناسی و بود شناسی اسپینوزا تاثیر زیادی کرد. عشق به مسائل دقیق اخلاقی به همراه بررسی جزئیات احساسات و عواطف انسانی ارمغان دیگری بود که از سنت یهودیت و فلسفه موسی بن میمون به اسپینوزا رسید.
تاثیر این عقاید در کتب اخلاق او کاملاً مشهود است، اما نفوذ سازنده اسپینوزا آرای دکارت است. البته ما دیگر نمی توانیم تعبیر سنتی از اسپینوزا به عنوان شاگرد دکارت را بپذیریم: شاگردی که تنها کارش این بود که فلسفه دکارت را نظم بخشد و تناقض های آن را از میان بردارد. این کار تنها یکی از ابعاد گشترده فعالیت اسپینوزا بود. او را می توان آخرین نماینده بزرگ تفکر قرون وسطایی و مدرسی نیز دانست، کسی که سعی داشت الهیات ارسطویی را با علم جدید وفق دهد و برای عصر روشنگری یک نظریه از اهمیت انسان و راه رسیدن به سعادت را ارائه دهد که توسط آن جهان را بشناسد و بر اساس آن شناخت عمل کند و به خوشبختی حقیقی برسد. در واقع اگر چه فیلون پایه گذار روش مدرسی بود، اما اسپینوزا آن را به پایان رساند.
مهم ترین کتاب او اخلاق نام دارد و در این کتاب می توان رویکرد او را نسبت به فلسفه و شناخت هستی دریافت. در یک نگاه کلی او فیلسوفی خرد گرا محسوب می شود. از دید وی ماده و روح در حقیقت تنها یک جوهر یا یک هستی اند و این جوهر یا هستی، خداست، خدا هر چیزی و همه چیز است و از هر لحاظ که بنگریم نامتناهی است.
جلوه های هستی او بی نهایت است، اما از این همه جلوه، تنها اندیشه و امتداد را می شناسیم. دشواری از آنجا پیدا می شود که می پنداریم اندیشه و امتداد جوهرند و از این روست که توضیح دادن چگونگی یگانه شدن آن ها در انسان ناممکن می شود. البته در واقعیت امر چنین مشکلی نیست، زیرا اندیشه و امداد تجلیات یک جوهر یا جلوه های هستی اصلی اند.
طبیعیات، هستی را در تجلی ممتدش بررسی می کند و اسپینوزا در پی آن است که هستی را در جلوه اندیشه مطالعه کند. با این دید به اعمال انسان به گونه ای نگریسته می شود که خط، سطح یا جسم هندسی را بررسی می کنند. حاصل این نگرش، نوعی وحدت وجود و اصل موجبیّت مطلق است. یعنی جهان چنان است که به صورت منطقی باید باشد و این جوهر خردگرایی است.
هر گاه علت امری معلوم شود، دانسته می شود آن امر گریزناپذیر است و این شائبه که چون انسان قصد و نیت دارد آن طور که خود می خواهد عمل می کند، نیز برطرف می گردد. خشم و کین واکنش های مناسبی در برابر رفتار دیگران، اوضاع و احوال جهان و مشی خداوند نیست. از آنجا که خداوند از لحاظ قدرت و معرفت نامتناهی است، هر چیزی را در خور فهم و عقل نامتناهی آفریده است. بنابراین، او با آفرینش چیزهای نیک و بد، به عنوان اجزای کلی همه صورت ها ممکن وجود را در بر می گیرد، فراسوی نیک و بد جای دارد.
در نقد دیدگاه اسپینوزا از آنجایی که وی فیلسوفی عقل گراست، انتقاداتی که بر این مکتب وارد است، فلسفه و نظریات او را نیز شامل می شود. چرا کا تاکید صرف و یک جانبه بر عقل و چشم پوشی از تجربه وآزمایش، انسان را از نیل به حقایق باز می دارد، چرا که این دو در کنار هم می توانند پرده از حقایق و واقعیت های هستی را بردارند. از سوی دیگر نقدی که بر فلسفه اسپینوزا از طرف بسیاری از منتقدین وارد می شود این است فلسفه او شبیه فلسفه رواقی است و تعبیر او از دوگانگی نیز بر برهان های منطقی قرار ندارد.
منابع:
1-راجر اسکروتن، اسپینوزا، ترجمه اسماعیل سعادت، تهران، طرح نو، 1376
2-سیر اندیشه فلسفی در غرب، فاطمه زیبا کلام، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1385.
3-مردان اندیشه (پدیدآورندگان فلسفه معاصر)، برایان مگی، مترجم: عزت ا... فولادوند، تهران: انتشارات طرح نو، 1378
4-کلیات تاریخ فلسفه به زبان ساده، دکتر ملیحه صابری نجف آبادی، تهران: انتشارات سمت: 1389.
منبع: / روزنامه / رسالت ۱۳۹۰/۹/۵
نویسنده : نسترن میرزایی
نظر شما