موضوع : پژوهش | مقاله

هربرت اسپنسر و بی عملی اخلاقی‏


"هربرت اسپنسر" از متفکران قرن نوزدهم بود که قائل به نظریه تکامل یا نظریه تبدل انواع بود. اسپنسر در جستجوی یافتن مبنایی علمی برای گزاره های اخلاقی و استلزامات اخلاقی بود و اعتقادی به مرجع ماورایی و غیبی برای فلسفه اخلاق در دیدگاه وی یافت نمی شد. نظریه تکامل که توسط "لامارک" توصیف و توسط "داروین" گسترش یافته بود برای اسپنسر مقبول و مطمح نظر بود. ‏
نظریه لامارک حاکی از آن داشت که جانداران در آغاز هستی از زیست و ارگانیسم ساده ای برخوردار بودند. امّا به تدریج متنوع، متحول و تفصیل یافتند. وی علت این تکامل را تأثر محیطی می دانست. به عبارتی دیگر موجودات در طول زمان جهت تنازع بقای خویش به رقابت پرداخته و آن دسته که مستعدتر و مجهزتر بودند خود را با شرایط تطابق داده و با تحول و تکامل، بقای خویش را تضمین کرده اند. لامارک این فرایند را بقای انسب یا شایستگان می خواند. ‏
بقا در رویکرد لامارک غایت هستی تلقی می شود و موجوداتی که شایسته بقا و حیات اند آنانی می باشند که با مقتضیات مکانی و زمانی تناسب داشته باشند و بتوانند خود را با این شرایط وفق دهند. در این رویکرد عدم تطابق با شرایط محیطی و مخالفت با نظام هستی و طبیعت، مترادف با حذف توسط خود طبیعت خواهد شد.
لذا در تکامل انواع، محیط مدخلیت و شرطیت دارد و نقش عمده ای را ایفا می نماید. ‏اسپنسر با تأسی از رویکرد لامارک و داروین مبنای فلسفه اخلاق خود را بر نظریه تکامل استوار ساخت و برای تبیین اصول اخلاقی فلسفه خویش از اصول، قواعد و ارکان حاکم بر این نظریه استفاده نمود. با این توصیف وی رفتار را مجموعه ای از اعمال می داند که ناظر به غایاتی می باشند. استکمال انسان و به فعلیت رسانیدن کمالات او در منظر اسپنسر غایت رفتار انسان شمرده می شود.
وی معتقد بود که شواهد روشن تری از اعمال هدفداری که در جهت خیر و صلاح فرد یا نوع است می توان یافت. ولی این را هم می توان استدلال نمود که این گونه فعالیت های غایتمند، بخشی از تنازع بقا بین افراد مختلف یک نوع واحد و بین نوع های مختلف را تشکیل می دهد. به این شرح که یک موجود زنده می کوشد از خود به قیمت کنارزدن دیگری صیانت کند. ‏
اسپنسر در تحلیل رفتار انسان قائل به دو نوع رفتارمی باشد: 1 - رفتار متکامل. 2 - رفتار نیمه متکامل.
وی رفتار هدفمندی را که به حذف رفتارهای ضعیف می انجامد، رفتاری نیمه تکامل تلقی می نماید. اسپنسر رفتار کاملاً متکامل را رفتاری اخلاقی دانسته و معتقد است رفتار اخلاقی زمانی ظهور می یابد که ستیزه و رقابت بین اعضای مختلف اجتماع جای خود را به همیاری، نوعدوستی، عاطفه، همدلی، فداکاری و تعاون داده باشد. از این رو رفتار کاملاً متکامل تنها در اجتماع متکامل که تعارض بین خود خواهی و دیگر خواهی مرتفع شده تجلی می یابد. ‏
وی افتراق و تمایز بین رفتار متکامل و رفتار نیمه متکامل را مبنای تمایز بین اخلاق مطلق و اخلاق نسبی برمی شمارد. اسپنسر اخلاق مطلق را چنین توصیف می نماید: " اخلاق مطلق دستوری آرمانی است که رفتار انسان کاملاً سازگار و منطبق را در جامعه ای که کاملاً متکامل است؛ تسنیق و تنظیم می کند". امّا اخلاق نسبی به زعم اس‍‍پنسر به سلوکی می پردازد که در جوامع کمابیش نامتکامل نزدیک ترین تقریب به آن آرمان هستند. یعنی این گونه اعمال به طور مطلق خوب یا بد نیست. بلکه در ارزیابی و قضاوت در باب خوب و بد چنین رفتارهایی، باید دید چه عملی احتمالاً بیشترین خیر و منفعت و یا کمترین شر و ضرر را داراست و یا نسبتاً درست است. از این رو در مورد اخلاق نسبی نمی توان حکم خطا ناپذیرصادر نمود. ‏
با این تعبیر اسپنسر نظریه اصالت فایده را در توصیف اخلاق خوب و بد مورد پذیرش قرار داده است. وی خوشی و فایده را غایت اخلاق دانسته و صحت و سقم امور را با معیار و ملاک فایده گرایی می سنجد. اسپنسر بر این باور است که در جوامع گذشته دستورهای اخلاقی با تصور مرجعیت الهی و تقدیس و تصویب الوهی و در نتیجه با یک نوع مرجعیت مأنوس و قرین بوده است. حال آنکه طی زمان به تدریج اخلاق از پیوستگی با معتقدات غیر اخلاقی و مذهبی آزاد شده و یک نگرش اخلاقی که صرفاً مبتنی بر پیامدهای طبیعی و قابل تشخیص انسان بوده به بار آمد. از این رو اسپنسر در فلسفه اخلاق خویش قائل به جدایی اخلاق و فلسفه اخلاق از دیانت و اصول مذهبی بوده و به این ترتیب برای فلسفه اخلاق استقلال قائل بود.
باید گفت وی معتقد است که در حوزه فلسفه اخلاق و قلمرو اخلاق سیر و روند تکاملی نظریات و اخلاقیات متوجه بسط رویکرد اصالت فایده بوده است. با این توصیف، اسپنسر اعتقاد خود به نظریه فایده گرایی را تبیین می نماید. وی بر این باور است که سیر تکاملی متوجه به ظهور رساندن والاترین هیئت انسان است، پس اصالت فایده اسپنسر می تواند استکمال نفس را نیز در درون خود پذیرا باشد. ‏
اسپنسر همچنین به نظریه حس اخلاقی نیز تااندازه ای ملتزم و معتقد بود. وی خیر خواهی و دیگر خواهی را با خود خواهی قابل جمع می دانست. وی قصد داشت بین نظریه خود و حقایقی که در نظریات دیگربود، جمع کند. به عنوان مثال وی اصالت فایده خود را نافی نظریه وجدان اخلاقی و حس اخلاقی نمی دانست. بلکه معتقد بود همین غیر خواهی و احسان به غیر، پس از مدت زمانی حالت درونی و فطری پیدا خواهد نمود.
از منظر اسپنسر وجدان اخلاقی ثمره تجاربی است که نوع انسان به عمل درآورده و به تدریج برهم انباشته گشته و سرانجام نظم و نسقی پیدا نموده است. وی در سال 1903 درگذشت.‏
نقدهای وارد بر دیدگاههای هربرت اسپنسر:
* نظریه تبدل انواع و تکامل، نظریه ای مطرود و مردود از آب درآمده است. لذا رویکرد اسپنسر که بر مبنای این نظریه استوار است نیز به طریق اولی مطرود و غیرقابل پذیرش می باشد.
* دیدگاه اسپنسر در زمینه استکمال انسان و غایت زندگی وی پاسخگوی پرسش های اساسی و ‍‍ژرف در باب انسان شناسی، هستی شناسی و حیات اخروی نمی باشد.‏
* رویکرد اسپنسر صرفاً بر اعمال خارجی و مادی انسان معطوف می باشد و به امور باطنی و روحانی توجه ندارد. در حالی که اعمال باطنی و افعال جوانحی انسان نیز در اخلاق مطرحند و اصولاً اساس اخلاق را تشکیل می دهند. افعال ظاهری و خارجی، ظهور و بروز افعال باطنی و درونی می باشد. لذا عدم اشاره و توجه اساسی به این قسم از اعمال انسان حاکی از نقصان و ابتر بودن این نظریه می باشد.‏
* دیدگاه اسپنسر با آموزه های دینی و مذهبی در تقابل و تضاد می باشد. این رویکرد با عدم توجه به آموزه های دینی و قائل شدن جدایی آموزه های اخلاقی با اصول مذهبی و دینی به رویکردیسطحی نگر و تک محور مبدل گشته است. ‏
* این گفته اسپنسر که انسان ها به تدریج از اصالت خودخواهی به دیگرخواهی و غیرخواهی سوق پیدا نمودند به گونه ای که احسان به غیر برای آنها لذت و خوشی به دنبال می آورد، خلاف واقع می باشد. زیرا در موارد تعارض و تزاحم بین خواسته ها، اغلب خودخواهی و خودبینی حاکم و مستولی گشته و سیر انسان ها دائماً به سمت تکامل اخلاق نبوده است. البته ناگفته نماند فهم و ادراک عمومی انسان ها به سمت درک روابط اجتماعی و جمعی بوده است. ولی این مطلب که همیشه فهم موجب عمل می گردد، نیاز به تعلیم و تربیت اخلاقی دارد و به طور طبیعی و بویژه با موانع تربیتی تحقق نخواهد پذیرفت. تعلیم و تربیت اخلاقی نیز مبتنی بر پذیرش اصول اخلاقی جامع و کامل می باشد.‏
* از ایرادات وارد بر نظریه اسپنسر آن است که این نظریه بر مبنای نظریات تکامل، اصالت فایده و حس اخلاقی استوار است که صحت نظریه تکامل خود مورد تردید می باشد. ‏
* اصولاً آنچه محرک تمامی اعمال و کردار انسانی است، خودخواهی است. در این راستا هنر ادیان و مذاهب آن بوده است که خودِ واقعی را به انسان معرفی نموده و حبِّ ذات را تخطئه و مخدوش نکرده اند‏. هنگامی که خود واقعی انسان، کمال مطلق شد تمامی اصول اخلاقی و از جمله عاطفه به دیگران توجیه منطقی پیدا می نماید. این نکته است که اسپنسر در رویکرد خویش کمتر توجهی به آن نموده است.‏
* دیدگاه اسپنسر فاقد مبانی منطقی و استدلالی بوده و از ساختار منسجم و عمیقی برخوردار نیست. این دیدگاه در تبیین مبانی خود دچار سطحی نگری مفرطی گشته و به رویکردی غیرقابل اتکا و تک محور مبدل گشته است.‏
* این نظریه کاربستی عملی در اینکه چگونه می توان به حس اخلاقی و همدلی اخلاقی دست یافت و خودخواهی را در راستای غیرخواهی سوق نمود، ارائه نمی دهد.‏
* ایرادهایی که به نظریه حس اخلاقی و نظریه اصالت اخلاق وارد است بر این رویکرد نیز می توان ملحوظ داشت.‏ ‏
* ارزشگذاری اخلاقی این دیدگاه بر پایه اخلاق نسبی و قائل شدن نسبی گری به اخلاقیات، اصول اخلاقی را با چالش های اساسی مواجه می سازد. بنابراین از رویکرد اسپنسر نیز نمی توان اخلاق انسانی و متناسب با فطرت تعالی طلب انسان ها را استنتاج نمود. ‏

منابع:
آثار کلاسیک فلسفه، مترجم مسعود علیا، تهران: ققنوس، 1382
سیر اندیشه فلسفی در غرب، دکتر فاطمه زیباکلام، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم 1385.
مبانی اخلاق در فلسفه غرب و در فلسفه اسلامی، حسن معلمی، تهران: موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1380

 


منبع: / روزنامه / رسالت ۱۳۹۰/۷/۱۲
نویسنده : علیرضا نقوی زاده

نظر شما