موضوع : پژوهش | مقاله

نگاهی به وضعیت فلسفه در آمریکا


مقاله حاضر بخشی از گزارشی است که انجمن بین‌المللی فلسفه (FISP) درباره وضعیت فلسفه در کشورهای مختلف جهان منتشر کرده است. گروه اندیشه در نظر دارد این گزارش را به مرور ترجمه و منتشر نماید. اینک بخش وضعیت فلسفه در آمریکا را ملاحظه می‌کنید.


با شنیدن «فلسفه آمریکایی» چه معنایی در ذهن شما تداعی می‌شود؟
شاید اولین تصویری که با شنیدن این عبارت در ذهن شکل گیرد، «جنبش پراگماتیسم» باشد. این جنبش براساس نظریات 3 فیلسوف بزرگ معاصر پیرس، جیمز و دیویی به‌وجود آمد. امروزه اکثر گردهمایی‌های حائز‌اهمیت فلسفی در آمریکاست.
ما در این نوشتار تمایلی به سخن گفتن از این جنبش نداریم اما معنای نسبتا عمیق‌تری که از «فلسفه آمریکایی» استنباط می‌شود، برخاسته از سنت‌های متفکرانه آمریکایی خصوصا اقلیت‌های سرکوب‌شده سرخپوست و سیاهپوست است.
این نگاه فلسفی به عنوان جنبش فکری قدمت چندان زیادی ندارد البته ریشه‌های آن به نیمه اول قرن بیستم، دوره‌ای که اخلاق‌گرایی و اعتقادات شدید مذهبی در مقابل برده‌داری قد علم کرد، بر‌می‌گردد. دو متفکر مطرح این جنبش دوبوا و آلن لاک هستند. حدود 25 سال پیش لئوناردو هریس کتابی تحت عنوان «فلسفه تولد نزاع» منتشر کرد. این اثر از اولین آثار ادبی است که به مفهوم فلسفه آمریکایی ـ آفریقایی می‌پردازد. کنفرانس سالانه‌ای با نام همین کتاب در زمینه فلسفه آمریکایی ـ آفریقایی برگزار می‌شود. همچنین همه ساله بورس تحصیلی هریس شامل کسانی می‌شود که به مبحث آلن‌لاک می‌پردازند. (آلن لاک در زمان ویلیام جیمز دانشجوی دکتری هاروارد بود که به علت سیاهپوست بودن مدرک دانشگاهی به او اعطا نشد.)
معنای دیگری که از «فلسفه آمریکایی» تعبیر شده هم آن چیزی که در سطح دانشگاه‌های آمریکایی به عنوان فلسفه «مطرح می‌شود» است. در نگاه اول این تعریف از «فلسفه آمریکایی» صحیح به‌نظر نمی‌رسد. دلیل اصلی آن حضور متفکران و فیلسوفان غیرآمریکایی است که در دانشگاه‌های آمریکا به فعالیت مشغولند. برای اینکه نگاه دقیق‌تری به این تعریف داشته باشیم، شایسته‌تر است به درس‌ها و برنامه‌هایی که در سطح این دانشگاه‌ها تدریس می‌شود، بپردازیم.
هرچند که من تا به‌حال تحقیق دقیق و مفصلی در این رابطه نداشته‌ام اما می‌توانم باتوجه به تجربیاتم در زمان تحصیل نگاهی دقیق به این مبحث داشته باشم.در سال‌های آغازین تدریس فلسفه، به عنوان یک رشته دانشگاهی رابطه تنگاتنگی بین آن و مذهب مسیحیت بود. در آمریکا آموزش دانشگاهی به‌طور عام و آموزش فلسفه به‌طور خاص در نیمه دوم قرن نوزدهم به کوشش جان هاپکینز و دانشگاه هاروارد آغاز به کار کرد. در شروع مفاد درسی شامل فلسفه افلاطون، ارسطو و کانت می‌شد و مدرسین آن اشخاص صاحب نفوذی بودند که از آلمان، انگلیس و تعدادی هم از فرانسه به آمریکا آمدند.
با پیشرفت پراگماتیسم، تفکر مذهبی در این کشور رو به افول گذاشت. هرچند که این فلسفه هیچگاه تبدیل به فلسفه بدون مذهب نشد و مذهب همچنان تاثیرات هرچند اندک خود را حفظ کرد.
انجمن فلسفی آمریکا در سال 1900 شکل گرفت و اولین جلسه خود را در هاروارد برگزار کرد.
در همان سال‌های ابتدایی این فلسفه دچار تقسیم منطقه‌ای شد. اولین تقسیم‌بندی شامل دو بخش شرقی و غربی بود و بعد از مدتی بخش مرکزی هم به این دو بخش اضافه شد. برخلاف سایر رشته‌های دانشگاهی در آمریکا فلسفه همواره درگیر مسائل منطقه‌ای، خاصه این سه منطقه بوده است.
در اواخر دهه 1940 فلسفه آمریکایی تحت تاثیر جریان «فلسفه تحلیلی» قرار گرفت. فلسفه زبان نیز که ریشه در وین داشت و فلسفه پوزتیویسم منطقی که نوآوری انگلیس بعد از جنگ جهانی دوم بود، با عنوان «تحلیلی» شناخته شد. ردولف کارناپ به عنوان یک پوزتیویست اصیل در دهه 1930 از وین به کالیفرنیا مهاجرت کرد و ویلارد ون ارمان کواین، فیلسوف زبان‌شناس متاثر از جنبش پراگماتیست در دهه 1920 در هاروارد مشغول به فعالیت شد.
من، خودم، به عنوان یک دانشجوی لیسانس در دهه 1950 در دانشگاه جرجمن تجربه‌ای متفاوت داشتم. در آن زمان مدیر گروه فلسفه در این دانشگاه استاد جوانی بود که بیشتر به فلسفه معاصر خصوصا اگزیستانسیالیسم پدیدارشناسی علاقه‌مند بود. البته من به‌واسطه روابطم نسبت به فلسفه تحلیلی و جایگاه آن در سطح سایر دانشگاه‌ها آگاهی داشتم. یکی از دوستان نزدیکم، از دانشجویان حقوق هاروارد، مقاله‌ای از روزنامه داخلی دانشگاهشان برایم فرستاد. در این مقاله خبر جدایی رئیس بخش فرانسه این دانشگاه، جان وایلد که حدود 3 دهه ریاست این بخش را برعهده داشت، نوشته شده بود و دلیل آن را وجود فلسفه تحلیلی در سطح دانشگاه و گروه ذکر کرده بود.
وایلد، با نگاه تاریخی‌اش، شخصیت جالب‌توجهی بود. من چند سالی قبل از مرگش موفق به آشنایی با او شدم. در زمان جوانی‌اش در هاروارد مجموعه‌ای از نوشته‌های اسپینوزا را جمع‌آوری و جهت استفاده دانشجویان چاپ کرده بود. طبق گفته خودش این تحقیقات را نه به خاطر منافع مالی‌اش و نه به خاطر علاقه خاص به اسپینوزا انجام داده است. او در دهه 1930 به‌طور خاص به گونه‌ای رئالیسم متافیزیک که ریشه‌هایی در فلسفه اسکولاستیک داشت، پرداخت. البته بعد از جدایی از هاروارد و سفر به غرب اروپا به اهمیت پدیدارشناسی هستی‌شناسانه در فلسفه جدید پی برد لذا به نگارش کتابی تحت عنوان چالش هستی‌شناسانه پرداخت.بخشی از علایق وایلد پرداختن به سیاست بود. او اعتقاد داشت که پدیدارشناسی هستی‌شناسی راه‌حل خوبی برای تحمیل روح آزادی به جهان است البته او یک سیاستمدار سنتی و یا یک ملی‌گرای پرشور نبود.درگیر شدن با مسائل سیاسی، اجتماعی و در عین حال عدم تعلق به این شاخه‌ها قصه‌ای است که در مورد اکثر شخصیت‌های مطرح در این رشته صدق می‌کند.
فلسفه حرفه‌ای در آمریکا از زمانی که من فارغ‌التحصیل شده‌ام تغییرات زیادی داشته است. شمار زیادی از این تغییرات تفکر پلورالیسم در فلسفه را پیشرفت داده است. امروزه تفکر حاکم بر جامعه فلسفه آمریکا مبنی بر پذیرش تعدد آرا و افکار فلسفی است. انجمن فلسفه آمریکا دومین انجمن بزرگ در این کشور محسوب می‌شود و تعداد اعضای آن نسبت به دهه گذشته دو برابر شده است.
البته در این انجمن همچنان تعصبات حرفه‌ای پابرجاست و این تعصبات گاها با ضد و نقیض‌هایی همراه است. به عنوان مثال بعضی از فیلسوفان تحلیلی برای فلسفه فمینیستی هیچ ارزشی قائل نیستند و این در حالی است که گروهی تحت عنوان فمینیسم تحلیلگرا فعالیت می‌کنند.
به اعتقاد بعضی از صاحب‌نظران این رشته جزم‌گرایی و تحجرگرایی به یکی از مهم‌ترین مشکلات این رشته تبدیل شده و هنوز راه حل قطعی برای آن دیده نمی‌شود.


منبع: / روزنامه / تهران امروز ۱۳۸۵/۰۹/۲۶

نظر شما