عاشورا درکربلا چه گذشت؟
این جا کربلاست، عاشورای سال ۶۱هجری، جایی نزدیک رود فرات که به آن نینوا می گویند. جبهه حق و باطل و لشکر نور و ظلمت در برابر هم صف آرایی کرده اند. این جا هم به مصداق « و قلیل من عبادی الشکور» سپاه نور و هدایت، تعدادشان اندک است اما جبهه باطل، ده ها برابر لشکر امام (ع) نیرو دارد و عده وعده شان قابل قیاس با یکدیگر نیست. از این رو سرنوشت ظاهری نبرد معلوم است و این امر از لابه لای صحبت های سپاهیان دو طرف به روشنی آشکار است.
اوایل محرم، امام حسین(ع) همراه با خاندان و یارانش در حالی که از سوی پیشقراولان لشکر یزید به فرماندهی حربن یزید ریاحی تحت نظر و مراقبت بود، به سرزمین کرب و بلا وارد شد. (امام (ع) بنا به نقلی در همان ابتدای ورود آن سرزمین را خرید و وقف کرد) لشکر امام (ع) در این مکان اردو زد و خیمه ها را برپا داشت. در همین ایام سپاهیان عبیدا... بن زیاد حاکم یزیدی کوفه نیز به فرماندهی عمر سعد فوج فوج وارد کربلا شدند. در این میان نامه نگاری ها شروع شد و سرانجام دستور اکید ابن زیاد توسط شمربن ذی الجوشن از کوفه رسید که امام حسین(ع) باید یا راه تسلیم را برگزیند و یا برای نبرد آماده شود. امام (ع) راه تسلیم را با قاطعیت رد کرد و فرمود: لا و ا... لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل» به خدا قسم هیچ گاه دست ذلت به شما نخواهم داد و تسلیم شما نخواهم شد. آن هنگام که جنگ قطعی شد، امام (ع) شب عاشورا را مهلت خواست و چون لشکر یزید از پیروزی خود اطمینان داشت، جنگ را به روز عاشورا موکول کرد.
شب دهم
آن هایی که در دوران دفاع مقدس در عملیات متعدد حضور داشتند، می دانند که شب عملیات، برای رزمندگان یکی از خاطره انگیزترین شب ها بود. در چنین شب هایی صدای راز و نیاز از هر سو بلند می شد و رزمندگان هریک در گوشه ای به تضرع و زاری با خدا و توبه و استغفار مشغول بودند و خاطره شب عاشورا را زنده می کردند. دراین شب ها چنان فضای جبهه از عطر معنویت پر می شد که گویی دری از درهای بهشت به روی رزمندگان باز شده است. یاران و خاندان امام حسین(ع) نیز در شب دهم چنین حالی داشتند و اساسا مهلت خواستن آنان برای عبادت و راز و نیاز بود. مقاتل نوشته اند: شب دهم را امام حسین(ع) و یارانش به صبح رساندند درحالی که زمزمه مناجات و تضرع آنان شنیده می شد و هرچه به زمان نبرد نزدیک می شدند، شور و نشاط آنان بیشتر می شد. سیدبن طاووس در «لهوف» می نویسد: بریربن خضیر همدانی و عبدالرحمن بن عبد ربه انصاری پشت خیمه منتظر بودند که بعد از امام حسین (ع) اقدام به تنظیف کنند. در این هنگام بریر شروع به مزاح کردن با عبدالرحمن کرد. عبدالرحمن گفت: ای بریر! آیا می خندی؟ اکنون چه وقت خنده و چه جای گفتن سخنان خنده آمیز است؟ بریر گفت: طایفه من می دانند که من شوخی و مزاح را در جوانی و پیری دوست نداشته ام ولکن به خاطر خوشحالی که از وصال به شهادت دارم، مزاح می کنم. به خدا قسم چیزی نمانده است تا با شمشیر خود با این جمعیت روبه رو شوم و ساعتی با آن ها بجنگیم و سپس دست بر گردن حوریان بهشتی اندازیم.
خطبه امام (ع) در شب عاشورا
هنگامی که جنگ قطعی شد، امام (ع) در شب عاشورا، اصحاب خود را جمع کرد و آخرین صحبت های خود را با آنان در میان گذاشت و بیعت خود را از عهده آن ها برداشت. آن حضرت پس از ستایش و سپاس خداوند از اصحاب و خاندانش تجلیل کرد و فرمود: «من یارانی بهتر و باوفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بیتی فرمان بردارتر و به صله رحم پای بندتر از اهل بیتم نمی شناسم. خدا شما را به خاطر یاری من جزای خیر دهد؛ من می دانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه می دهم و بیعت خود را از شما برمی دارم تا از سیاهی شب استفاده کنید و هریک از شما دست یک تن از اهل بیت مرا بگیرد و در روستاها و شهرها پراکنده شود تا خداوند برای شما فرجی حاصل کند. این مردم مرا می خواهند و چون بر من دست یابند با شما کاری ندارند.»
سخنان مظلومانه امام (ع) که با نهایت جوانمردی و عزتمندی ایراد شد، ولوله ای در میان اصحاب و خاندان حضرت ایجاد کرد. آنان یک صدا بر همراهی و فداکردن جان خود در راه امام (ع) و اهداف او تاکید کردند و اخلاص و ارادت و بصیرت ایمانی خود را با سخنان حماسی خویش به حضرت اباعبدا... الحسین(ع) ابراز داشتند، ابتدا حضرت ابوالفضل العباس (ع) درباره وفاداری و همراهی با امام (ع) سخن گفت، سپس دیگر برادران، فرزندان، برادرزادگان و عموزادگان سخن گفتند و در ادامه نیز یاران باوفایش محبت و وفای خود را به مولا و مقتدایشان اظهار کردند. مسلم بن عوسجه خطاب به امام (ع) گفت: به خدا سوگند ما تو را رها نکنیم تا خدا بداند حرمت پیامبر (ص) را در غیبت او درباره تو محفوظ داشتیم. به خدا قسم اگر بدانم ۷۰بار کشته می شوم و بعد زنده می شوم سپس مرا می سوزانند و دیگر بار زنده می شوم و در زیرپای ستوران بدنم درهم کوبیده می شود و تا ۷۰بار این کار را در حق من روا بدارند، هرگز از شما جدا نمی شوم تا در خدمت شما به استقبال مرگ بشتابم. امام (ع) از آنان تشکر کرد و در حق یاران و خاندانش دعای خیر فرمود و به خیمه خود بازگشت.
دلداری امام به خواهرش زینب (س)
دلداری امام حسین(ع) به خواهرش زینب (س) و توصیه آن حضرت به صبر و شکیبایی از جمله مسائلی است که در بسیاری از مقاتل نقل شده است. از امام سجاد (ع) روایت شده است که فرمود: من شب عاشورا در کناری نشسته بودم و عمه ام زینب(س) نیز نزد من بود و مرا پرستاری می کرد، ناگهان پدرم برخاست و به خیمه دیگری رفت و «جوین» غلام ابوذر غفاری در خدمت آن حضرت بود و شمشیر امام (ع) را اصلاح می کرد. در این حال پدرم این اشعار را با خود می خواند: «یا دهراف لک من خلیلی/ کم لک بالاشراق و الاصیلی ... ای روزگار! اف بر تو باد که بد دوستی هستی، چه بسیار در صبح و شام یار خود و طالب حق را کشته ای و روزگار بدل نمی پذیرد و امور به خدای بزرگ بازمی گردد و هر زنده ای بر این راه که من می روم، رفتنی است.» این اشعار را پدرم دو یا سه بار تکرار کرد. من مقصود ایشان را دریافتم و (و بوی شهادت از آن استشمام کردم) پس گریه گلویم را گرفت ولی خودداری کردم و سکوت اختیار کردم و دانستم که بلا نازل شده است.
اما عمه ام زینب (س) چون اشعار امام (ع) را شنید به سبب رقت و احساس لطیفی که داشت، نتوانست خود را نگاه دارد و بلند شد و دامن کشان نزد پدرم رفت و ناله کنان گفت: «وای از این مصیبت ای کاش مرگ مرا در کام خود می گرفت! امروز مادرم فاطمه (س) و پدرم علی (ع) و برادرم حسن (ع) از دنیا رفتند. ای جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان.» حضرت زینب (س) با این سخنان می خواست عظمت مصیبت شهادت برادرش امام حسین (ع) را بیان کند. دراین حال امام حسین(ع) به سوی خواهر نگاه کرد و فرمود: خواهرم! شکیبایی تو را شیطان نرباید و اشک در چشمانش حلقه زد.امام علی بن الحسین (ع) نقل می کند که عمه ام زینب (س) در پاسخ برادر فرمود: این که تو را به ستم می کشند بیشتر دل مرا جریحه دار می کند و می سوزاند پس به صورت خود سیلی زد و چنان ناله و شیون سرداد که بیهوش شد و بر زمین افتاد. امام حسین(ع) برخاست و آب بر صورت خواهر پاشید تا به هوش آمد سپس خواهر را به شکیبایی توصیه کرد و فرمود: ای خواهر! تقوای خدا پیشه کن و به شکیبایی خود را تسلی ده و بدان که اهل زمین می میرند و اهل آسمان نمی مانند و هرچیزی فانی می شود مگر خدا، همان خدایی که هستی را آفرید و باز آن ها را برانگیزاند و بازگرداند و او خدای فرد و واحد است. پدرم بهتر از من، مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند و رفتند، من و هر مسلمانی باید از رسول خدا سرمشق بگیریم و در بلاها و مصیبت ها عنان اختیار خود را از دست ندهیم. امام (ع) با این گونه سخنان خواهرشان زینب (س) را تسلی دادند و به او توصیه کردند: تو را به خدا سوگند می دهم که در مصیبت من گریبان خودرا چاک نکن و صورت خود را مخراش و پس از شهادتم شیون و زاری مکن. حضرت علی بن الحسین(ع) می گوید: پس از آن که عمه ام آرام گرفت، پدرم او را در کنار من نشانید و نزد اصحاب رفت و دستوراتی برای تحکیم مواضع داد.
تحکیم مواضع
نقل شده است که امام حسین (ع) در شب عاشورا دستور دادند خیمه ها را نزدیک یکدیگر و در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند به گونه ای که یاران امام (ع) فقط از روبه رو با دشمن مواجه شوند. همچنین دستور دادند، خندقی در اطراف خیمه ها حفر و در آن چوب و نی ریخته شود تا به محض حمله دشمن، چوب ها و نی ها سوزانده شود و بدین گونه راه دسترسی دشمن به خیمه ها قطع و جلوی تهاجم آنان از پشت سر گرفته شود.
روز عاشورا آغاز شد
شب دهم برای سپاه امام(ع) با راز و نیاز و آمادگی برای مقابله با لشکر یزید و غسل و تطهیر و تجدید بیعت با حضرت اباعبدا...الحسین(ع) سپری شد. در بامداد عاشورا امام(ع) چون نماز صبح را با یاران اقامه کرد، لشکر خود را برای نبرد به صف کرد و فرماندهی سمت راست را به زهیربن قین و سمت چپ را به حبیب بن مظاهر سپرد و پرچم را به دست برادرش ابوالفضل العباس(ع) داد. لشکر عمر سعد نیز در برابر امام(ع) صف آرایی کرد و آماده نبرد شد.
چنان که در مقاتل آمده است، ابتدا نبرد تن به تن بود اما هنگامی که فرماندهان لشکر عمرسعد دریافتند در نبرد تن به تن بازنده اند و نفرات آن ها یارای مقابله با یاران امام(ع) را ندارند، به طور گروهی و سواره و پیاده بر سپاه حسین(ع) حمله بردند. نبرد دلیرانه و حماسی سپاه امام حسین(ع) تا ظهر ادامه یافت. در لشکر امام(ع) ابتدا یاران حضرت به میدان آمدند و شربت شهادت نوشیدند، سپس برادران، فرزندان، برادرزادگان و عموزادگان حضرت به عرصه کارزار وارد شدند و در دفاع از امام(ع) و آرمان های بلند او جان خود را نثار کردند.
در این میان امام(ع) ابا داشت از این که جنگ را آغاز کند و به سپاهیانش اجازه نمی داد آغازگر نبرد باشند. امام(ع) در هر فرصتی که پیدا می کرد، به نصیحت و انذار لشکر یزید می پرداخت و تلاش می کرد وجدان های خفته آنان را بیدار کند. تضرع و توسل آن حضرت به خدا همواره برقرار بود چنان که شیخ مفید از امام سجاد(ع) نقل کرده است که فرمود: چون بامداد روز عاشورا لشکر دشمن رو به حسین(ع) آورد، آن جناب دست های خود را رو به آسمان بلند کرد و فرمود: بار خدایا تو تکیه گاه منی در هر اندوهی و تو امید منی در هر سختی ... در این هنگام دشمن پیشروی کردند و اسب های خود را در اطراف خیمه های حسین(ع) به جولان درآوردند و چون با خندق مشتعل در پشت خیمه ها مواجه شدند، شمربن ذی الجوشن با صدای بلند فریاد زد: ای حسین(ع) به آتش شتاب کرده ای پیش از روز رستاخیز! حسین(ع) فرمود: این کیست؟ گویا شمربن ذی الجوشن است؟ گفتند: آری، حضرت فرمود: ای پسر بزچران تو سزاوارتری به آتش. مسلم بن عوسجه خواست با تیری او را هدف قرار دهد، اما، امام(ع) او را از این کار منع کرد و فرمود: او را نزن زیرا من خوش ندارم آغازگر جنگ با آن ها باشم.
امام(ع) سپس شتر خود را خواست و بر آن سوار شد و با آواز بلند خود را معرفی کرد تا حجت را بر لشکر یزید تمام کند و سپس خطاب به کوفیان فرمود: نسب و نژاد مرا بسنجید و ببینید من کیستم سپس به خود آیید و خویش را سرزنش کنید و بنگرید آیا کشتن من و دریدن پرده حرمتم برای شما سزاوار است؟ آیا من پسر دختر پیامبر(ص) شما و فرزند و وصی او نیستم؟! آیا حمزه سیدالشهداء عموی من نیست؟ آیا جعفربن ابیطالب که با دوبال در بهشت پرواز می کند، عموی من نیست؟ آیا شما نشنیده اید که پیامبر(ص) درباره من و برادرم فرمود: این دو سید جوانان اهل بهشت هستند؟ اگر تصدیقم کنید، حق همان است و اگر آن را دروغ پندارید، در میان شما کسانی هستند که اگر از آنان بپرسید به آن چه گفتم گواهی دهند.
سپس فرمود: اگر در این سخن تردید دارید آیا در این نیز تردید دارید که من پسر دختر پیامبر(ص) شما هستم؟ به خدا در مشرق و مغرب پسر دختر پیامبری(ص) جز من نیست. وای بر شما آیا کسی از شما کشته ام که خون او را از من می خواهید؟ یا مالی از شما برده ام؟ یا قصاص جراحتی از من می خواهید؟
لشکر یزید خاموش شده سخنی نگفت. پس حضرت با صدای بلند تعدادی از لشکریان کوفه را به نام صدا زد و فرمود: ای شیث بن ربعی، ای حجار بن ابجر، ای قیس بن اشعث و ای یزیدبن حارث آیا شما به من نامه ننوشتید که میوه ها رسیده و باغ ها سرسبز شده و تو بر لشکری آماده یاری وارد خواهی شد؟ در این هنگام قیس بن اشعث گفت: ما نمی دانیم تو چه می گویی ولی به حکم عبیدا...بن زیاد تن در ده زیرا که اینان جز آن چه تو دوست داری درباره ات انجام نخواهند داد.امام(ع) پاسخ داد: نه به خدا، نه دست خواری به شما خواهم داد و نه مانند بندگان فرار خواهم کرد.
"حر" به امام حسین(ع) پیوست
پس از این که امام حسین(ع) خطبه خود را ایراد فرمودند، «حر» یکی از فرماندهان بزرگ کوفه به سپاه امام حسین(ع) پیوست.
حجت الاسلام ا...اکبری، مدرس تاریخ اسلام به جایگاه برجسته حر به عنوان یکی از فرماندهان بزرگ سپاه کوفه اشاره می کند و با بیان این که حر در جایگاهی قرار داشت که می توانست پس از واقعه عاشورا منصب مهمی را از آن خود کند، اما از همه این مقام های دنیوی چشم پوشی کرد و به امام حسین(ع) پیوست، می گوید: بزرگی حر و اهمیت مقام او به دلیل پیروزی بر نفس و جهاد اکبر اوست. او یک فرمانده بزرگ بود اما نزد امام حسین(ع) آمد و اظهار تواضع کرد و از حضرت پرسید: آیا توبه من پذیرفته می شود که امام پاسخ دادند چنین است. وی با بیان این که بخشی از شکوه و عظمت واقعه عاشورا به نقاط درخشانی چون توبه حر بر می گردد، ادامه می دهد: مبارزه درونی و غلبه بر هوای نفس برای یک مسلمان بسیار مهم تر از جنگ نظامی اوست. در تاریخ آمده است در حالی که لحظاتی از جنگ عاشورا می گذشت و تعدادی از یاران امام(ع) شهید شده بودند، غوغایی در درون حر برپا شد. در آن لحظات یکی از اصحاب حر از او پرسید چرا این چنین به هم ریخته ای در حالی که اگر از من بپرسند شجاع ترین دلاور کوفه کیست، من اسم تو را می برم. اما امروز با دیدن این وقایع پریشان شده ای.آن شخص گمان کرده بود حر از جنگ ترسیده و این قدر مضطرب شده است. حر به او پاسخ روشنی نداد اما سرانجام به این چالش درونی غلبه کرد و به سوی امام حسین(ع) رفت.
حر قبل از روز عاشورا پشت سر امام حسین(ع) نماز خواند
ا...اکبری که معتقد است طبق منابع تاریخ اسلام، زمینه هدایت حر از قبل فراهم شده بود، به ماجرای نماز خواندن حر پشت سر امام حسین(ع) قبل از روز عاشورا و به عنوان دشمن اشاره می کند و می گوید: حر فرمانده یک سپاه هزار نفری بود که به دستور ابن زیاد به تعقیب امام حسین(ع) رفته بود تا هر جا حضرت را دید به کوفه بیاورد.
حر به سوی مکه رفت در حالی که امام(ع) از مکه به سوی کوفه در حرکت بودند. سپاه آن ها در نزدیکی های کوفه یکدیگر را ملاقات کردند. زمانی که حر با امام حسین(ع) مواجه شد، سپاهش بسیار خسته و تشنه بود. سپاه امام حسین(ع) از منزل قبلی آب بیشتری برداشته بود که امام به حر و سپاه او حتی به اسب های آن ها آب دادند. در حالی که حر مامور بود امام حسین(ع) را دستگیر و وارد کوفه کنند، اما حر آن جا جوانمردی کرد و این کار را انجام نداد و با حضرت توافق کرد که تا آمدن دستور جدید فرمانده اش همسفر امام(ع) باشد.
وقتی موقع نماز ظهر شد، امام(ع) خطاب به او فرمودند: وقت نماز است ما می خواهیم نماز بخوانیم و شما هم بروید نماز بخوانید. اما حر گفت: نه ما پشت سر شما نماز می خوانیم.
او نه تنها خودش پشت سر امام حسین(ع) نماز خواند بلکه سپاهش را هم وادار کرد که پشت سر امام (ع) نماز بگزارند.
او اگر چه در این صحنه ها و در این زمان ها همراه امام حسین(ع) بود، اما هیچ گاه به امام(ع) بی حرمتی و بی ادبی نکرد. حر خودش نقل کرده است که گمان نمی کرد که کار امام حسین(ع) با سپاه دشمن به جنگ بینجامد.
از این رو این گونه نیست که حر فقط یک خطبه از امام حسین(ع) را شنیده باشد. او چند روزی با امام(ع) همراه بود. سخنان ایشان را شنید و پشت سر امام نماز خواند و سرانجام هم تکلیف خود را مشخص کرد و به امام حسین(ع) پیوست.
وقتی هم که به شهادت رسید، امام(ع) بر بالین او حاضر شدند و در جمله ای زیبا خطاب به حر فرمودند: مادرت به حق نام تو را «حر» گذاشت.
عبرت از آن مرد کوفی
این مدرس حوزه علمیه قم به یکی از عبرت های عاشورا اشاره می کند و عمل یکی از کوفیان را مثال می زند و می گوید: یکی از کوفیان پس از شهادت امام حسین(ع) و در جریان غارت خیمه ها گوشواره از گوش یکی از دختران امام حسین(ع) درآورد و در حالی که این کار را انجام می داد خودش هم گریه می کرد. آن دختر پرسید چرا گریه می کنی، آن کوفی پاسخ داد: چون می دانم که چه کار زشتی انجام می دهم و شما و جایگاه و مقام شما را می شناسم. دختر گفت: اگر ما را می شناسی پس چرا این کار زشت را انجام می دهی.آن مرد کوفی با وقاحت جواب داد: چون اگر من این کار را نکنم مطمئنم کس دیگری این کار زشت را انجام می دهد و گوشواره را از گوش شما در می آورد بالاخره این مرد کوفی گوشواره را از گوش آن دختر کشید و گوش او پاره و خونی شد.
عمل این مرد کوفی باید عبرتی برای ما باشد که چگونه انسان می تواند به خود اجازه دهد عمل زشتی انجام دهد در حالی که از زشتی آن آگاه است و بعد توجیه هم بکند که اگر من این عمل زشت را انجام ندهم دیگری آن را انجام می دهد. توجیه این مرد کوفی از عمل گناه او بدتر است. نفس اماره چنان بر این مرد تسلط یافت که عمل زشت خود را در برابر خاندان اهل بیت(ع) چنین وقیحانه توجیه کرد.
پس از شهادت یاران و اصحاب امام حسین(ع) نوبت به خاندان آن حضرت رسید.البته در میان این کارزار شدید چون وقت ظهر فرا رسید امام(ع) با یارانش نماز خوف خواند و آن گاه جنگ را ادامه داد. هنگامی که نوبت خاندان رسید ابتدا فرزندش علی اکبر(ع) پیش امام(ع) آمد و اجازه حمله گرفت و به میدان رفت و به شهادت رسید.
ابوالفضل(ع) نیز ابتدا برادران مادری خود، عبدا... جعفر و عثمان را به میدان فرستاد. جنگ ادامه یافت تا جایی که از سپاه امام(ع) کسی باقی نماند جز حضرت و برادرش ابوالفضل(ع) در این هنگام لشکر یزید متوجه آنان شد و به ایشان هجوم آورد. امام(ع) که به شدت تشنه بود، به طرف فرات راه افتاد اما لشکر یزید مانع شد. در این زمان تیری به طرف حضرت پرتاب شد و در چانه امام فرو رفت. حضرت تیر را از چانه بیرون کشید و مشت های پر از خون خود را به هوا ریخت و فرمود: بار خدایا به تو شکایت برم از آن چه درباره پسر پیامبرت رفتار می کنند. لشکر یزید حضرت عباس(ع) را محاصره کرده بود که حضرت عباس پس از دلاوری های فراوان، به شهادت رسید.
سخت ترین لحظات برای امام حسین(ع)
حجت الاسلام ا...اکبری به صحنه های سوزناک روز عاشورا و واکنش عارفانه امام(ع) نسبت به این حوادث اشاره می کند و می گوید: صحنه هایی که امام حسین(ع) بر بالین یارانشان حاضر می شدند و آن ها را در آغوش می گرفتند بسیار تأثیر برانگیز است. اوج این صحنه های رقت انگیز زمانی است که آن حضرت بر بالین حضرت قاسم(ع) و حضرت علی اکبر(ع) حاضر می شوند و سخت ترین این صحنه ها، ماجرای حضور حضرت سیدالشهدا(ع) بر بالای سر برادرشان قمر بنی هاشم(ع) است که به شدت مجروح شده اند. در این میان صحنه های عاطفی بسیار زیبایی بین آن ها به وجود می آید. امام حسین(ع) با وجود همه این مصایب، تسلیم خداوند و راضی به رضای او هستند.
«وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون»
ناگاه تیر سه شعبه بر قلب عالم امکان نشست
صحنه های عاشورا سراسر شور و حماسه عزت و آزادگی است به ویژه آن لحظات پایانی واقعه بی نظیر عاشورا آن جا که امام(ع) تنها شده و خود یک تنه به میدان مقابله با باطل می رود.سیدبن طاووس در اللهوف می نویسد: حضرت آن قدر با لشکر دشمن جنگید که در اثر برهم خوردن صف ها انبوه لشکر در فاصله میان امام حسین(ع) و خیمه ها قرار گرفتند. در این حال امام(ع) چون خیمه گاه را در خطر دید به لشکر نهیب زد و فریادزنان فرمود: وای بر شما ای پیروان خاندان ابی سفیان اگر دین ندارید و از روز جزا پروا ندارید، لااقل در دنیا آزادمرد باشید...حضرت پس از حمله های متعدد، برای استراحت لختی ایستاد. در این حال سنگی به پیشانی امام(ع) اصابت کرد و خون از پیشانی حضرت جاری شد. حضرت دامن خود را برگرفت که خون ها را پاک کند که ناگاه تیر سه شعبه زهرآگین بر قلب عالم امکان نشست و ...
منبع: / روزنامه / خراسان ۱۳۹۰/۰۹/۱۳
نویسنده : محمد علی ندائی
نویسنده : رضوانی نیا
نظر شما