موضوع : پژوهش | مقاله

تروتسکی و استالینیسم (2)

نکته اول، آنکه، نقش استالینیسم در داخل و خارج شوروی باید کاملا از یکدیگر تمیز داده شوند. در داخل اتحاد جماهیر شوروی، بوروکراسی استالینیستی نقش متضادی را ایفا می‌کرد، دفاع از خود، علیه طبقه کارگر شوروی، که بوروکراسی قدرتش را غصب کرده بود. و در عین حال، غلبه بورژوازی جهانی، که در تلاش ریشه کن کردن تمامی دستاوردهای انقلاب اکتبر و احیای سرمایه‌داری در روسیه بود. از این لحاظ، هنوز به مثابه یک نیروی «سنتریست» عمل می‌کرد. برعکس، در خارج از اتحاد شوروی، کمینترن استالینیستی دیگر هیچ‌گونه نقش ضد سرمایه‌داری ایفا نمی‌کرد. چنانکه سقوط آن در آلمان نقدا این نکته را بدون چون و چرا به اثبات رسانیده بود. بنابراین، «دستگاه استالینیستی» معنای خود را به مثابه یک نیروی انقلابی بین‌المللی کاملا از دست داده و لیکن هنوز بخشی از معنای مترقی خود به منزله دروازه‌بان فتوحات اجتماعی انقلاب پرولتری را حفظ می‌کند کمی بعد، تروتسکی استدلال می‌کرد که کمینترن به خاطر حفظ انحصار قدرت استالنیستی در شوروی، که در صورت پیروزی هرگونه انقلاب سوسیالیستی که منجر به پیدایش دموکراسی پرولتری در کشور دیگری شود، موقعیت‌اش به خطر خواهد افتاد، با سرمایه به تبانی پرداخته و کار را به زنجیر کشیده است و در سیاست جهانی به‌طور فعال نقش ضدانقلابی ایفا می‌کند. دوم آنکه، در داخل شوروی، استالینیسم معرف حکومت یک قشر بوروکراتیک است که از طبقه کارگر برخاسته و همچون انگلی بر کالبد آن چنگ انداخته، و نه حکومت یک طبقه جدید. این قشر، در روند اصلی تولید هیچ نقش ساختاری مستقلی ندارد و امتیازات اقتصادی خود را مدیون غصب قدرت سیاسی از کف تولید‌کنندگان مستقل - در چارچوب مناسبات مالکیت ملی- است.
سوم آنکه، نظام اداری تحت سلطه استالینیسم، نوعا یک «دولت کارگری» باقی مانده است، چراکه دقیقا این روابط مالکیت- تبلور خلع‌ یدکنندگان که در سال 1917 به دست آمده- ادامه دارد. هویت و مشروعیت بوروکراسی به مثابه یک «کاست» سیاسی، متکی بر دفاع از این مناسبات است. بر این اساس بود که تروتسکی دو نظریه بسیار رایج در جنبش کارگری در دهه 1930 را (که در طی جنگ داخلی از درون بین‌الملل دوم بیرون آمده بود) که استالینیسم را نوعی «سرمایه‌داری دولتی» و با «کلکتیویسم بوروکراتیک» معرفی می‌کرد، مطرود می‌دانست. دیکتاتوری آهنینی که توسط پلیس و دستگاه استالینیستی بر پرولتاریای شوروی اعمال می‌شد، با حفظ ماهیت پرولتری خود دولت متباین نبود- همان‌طور که دیکتاتوری مطلقه بر نجبا با حفظ ماهیت دولت فئودالی یا دیکتاتوری فاشیستی بر طبقه بورژوا با حفظ ماهیت دولت سرمایه‌داری مغایرت نداشت. در واقع، اتحاد جماهیر شوروی یک دولت کارگری منحط بود. هر چند که یک دیکتاتوری پرولتری «ناب» مطابق تعریف ایده‌آلی آن – هیچگاه در شوروی وجود نداشته بود.
نکته چهارم، آن که، مارکسیست‌ها در برخورد با دولت شوروی باید موضع دو‌گانه‌ای اتخاذ کنند. از یک سو، به هیچ وجه دیگر امکان آن وجود ندارد که رژیم استالینیستی در داخل شوروی خود را اصلاح کند و یا آنکه بتوان آن را به‌طور صلح‌آمیز اصلاح کرد. تنها از طریق یک سرنگونی انقلابی و از پایین است که می‌توان بر حکومتش خاتمه داد. باید تمام نظام مزایا و اختناق آن را نابود ساخت و در عین حال مناسبات مالکیت اجتماعی را دست نخورده باقی گذاشت- هر چند که در چارچوب دموکراسی پرولتری. از سوی دیگر، در خارج باید از دولت شوروی در برابر تهدیدات و حملاتی که بورژوازی جهانی علیه آن به راه می‌اندازد دفاع کرد. علیه این دشمن، شوروی به همبستگی قاطع و بدون قید و شرط تمامی سوسیالیست‌های انقلابی در سراسر جهان نیاز دارد- چراکه تجسم دستاوردهای ضدسرمایه‌داری اکتبر است. هر «گرایش سیاسی که به بهانه «غیر پرولتری» بودن حکومت شوروی، مأیوسانه پشت به آن می‌کند، این خطر را برای خود می‌خرد که به ابزار منفعل امپریالیسم بدل شود».

انقلابی که به آن خیانت شد
این چهار رکن تحلیل تروتسکی از استالینیسم تا زمان کشته شدن‌ او همچنان پایدار بر جای ماند. بر اساس آنها بود که تروتسکی در کتاب «روسیه به کدام سو می‌رود؟» (1936 که تحت عنوان گمراه‌کننده «انقلابی که به آن خیانت شد» ترجمه شده است) به مطالعه همه‌جانبه جامعه شوروی در دوران سلطه استالین پرداخت. تروتسکی در این کتاب به بررسی جامع ساختارهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اتحاد جماهیر شوروی اواسط دهه 1930 می‌پردازد و مجموعه وسیعی از داده‌ها و اطلاعات آماری را همراه با تحلیل تئوریک ژرف‌تری از پدیده استالینیسم در هم می‌آمیزد. اینک وی تمامیت پدیده بوروکراسی کارگری مستند و سرکوبگر را در مقوله کمیابی می‌بیند. مقوله‌ای که از آن هنگام که مارکس در کتاب «ایدئولوژی آلمانی» آن‌را فرموله کرد همواره پایه و اساس ماتریالیسم تاریخی بوده است. «اساس حکومت بوروکراتیک در فقر جامعه در تامین اشیای مصرفی ریشه دارد که پیامد آن عبارت است از مبازه هر فرد علیه همه. زمانی که اشیای مصرفی به میزان کافی وجود دارد، خریداران هر لحظه که بخواهند می‌توانند آنها را بخرند. هنگامی که به مقدار کافی نیست، خریداران ناچارند که برای خرید در صف بایستند.
و آن زمان که صف‌ها طویل باشند، لازم است که برای حفظ نظم از پلیس استفاده شود. چنین است نقطه شروع قدرت بوروکراسی شوروی. بوروکراسی «می‌داند» که چه کسی باید چیزی دریافت کند و چه کسی باید در صف انتظار باقی بماند». تا زمانی که کمبود حکمفرما باشد، تضاد بین مناسبات تولید اجتماعی شده و اشکال بورژوایی توزیع اجتناب‌ناپذیر می‌شود. این تضاد بود که باعث تولید و بازتولید اجتناب‌ناپذیر قدرت محدودکننده بوروکراسی استالینیستی شد. تروتسکی سپس در ادامه مطلب به بررسی هر دوجنبه این تضاد می‌پردازد: ارزیابی و تاکید توسعه عظیم صنعتی شوروی، به‌رغم روش‌های وحشیانه و غیرانسانی بوروکراسی برای تحقق آن، و در عین حال، افشای دقیق جوانب گوناگون نابرابری‌های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی که توسط استالینیسم ایجاد شده است. او تخمینی آماری از اندازه قشر بوروکرات و چگونگی توزیع آن در داخل شوروی ارائه می‌دهد(حدود 12 تا 15 درصد کل جمعیت). این بوروکراسی به انقلاب جهانی خیانت می‌کند، هر چند که در حرف هنوز نسبت به آن وفادار است، از دیدگاه بورژوازی جهانی، اما تا زمانی که سرمایه‌داری در روسیه احیا نشده، به مثابه یک دشمن سازش‌ناپذیر محسوب می‌شود.
دینامیک رژیم آن نیز به همین اندازه متضاد بود. از یک سو، توسعه پیشرفت سریعی که در داخل روسیه ایجاد کرده بود، توان اقتصادی و فرهنگی طبقه کارگر شوروی و توان برخاست آن علیه رژیم را به سرعت افزایش می‌داد، و از سوی دیگر، خصلت انگلی آن به صورت سد فزاینده‌ای در برابر پیشرفت و ترقی بیشتر صنعت در می‌آمد، اما، به‌رغم دستاوردهای چشمگیر برنامه‌های پنج ساله، تروتسکی هشدار داد که میزان بارآوری اجتماعی کار در شوروی هنوز به مراتب از سرمایه‌داری غرب عقب‌تر است و این شکاف هرگز پرنخواهد شد، مگر آنکه انتقال به رشد کیفی حاصل آید، چیزی که دقیقا هرج و مرج و بی‌نظمی بوروکراتیک سد راه آن بود.

ادامه دارد ...

 

منبع: / روزنامه / کارگزاران ۱۳۸۷/۱۰/۰۳
نویسنده : پری اندرسن
مترجم : خسرو امینی

نظر شما