پیروزی پوست بر قدرت
نلسون ماندلا: پیروزی اوباما نشان میدهد که همواره میتوان با ارادههای کوچک فردی، تغییرات عظیم به وجود آورد.
نخستین سخنان باراک اوباما در برابر نزدیک به 250 هزار نفر از طرفدارانش در شب انتخابات و تاکیدی که بر «رویای آمریکایی» و «ممکن بودن همه چیز در این کشور» داشت و اینکه انتخاب خود را به مثابه نشانهای روشن از «معجزه آمریکایی» معرفی کرد، صحنهپردازی این حضور به همراه همسرش، میشل و دختراناش، لباسها، حرکات و ژستها و همه نکات ظریف دیگری که این نمایش سیاسی را احاطه میکردند، حتی اشکهای شوق و شادیهای مردمی به صورتی خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه، در نهایت همان چیزی را بیان میکردند که انتظارش میرفت، همان چیزی که اکثریت روشنفکران، دانشگاهیان و تحلیلگران سیاسی و فرهنگی میدانستند: اینکه به قدرت رسیدن اوباما به معنی زیر و رویی یا انقلابی در سیستم آمریکا نیست، ولو آنکه قدرت نمادین و تاثیری بزرگ و واقعی بر سیر حوادث آتی در این کشور و در تمام جهان باقی بگذارد و پتانسیلهای بیمانندی به رشد و فرهنگ جهان عرضه کند که لزوما شاید حتی مورد خواست خود دستگاه جدید این کشور نیز نباشد. در واقع تمام روشنفکرانی که با قدرت کامل آرزوی آن را داشتند که فاجعه هشتساله حضور بوش در دستگاه دولتی آمریکا با هشت سال دیگر از قدرت مککین ادامه نیابد، در این توهم نبودند و نیستند که اوباما یا هر کس دیگری نه بتواند به سادگی به رأس قدرت در این کشور راه یابد و نه بهخصوص بتواند خود را جز در سطحی گفتمانی آن هم با محدودیتهای بسیار از گفتمان رسمی و اسطورهای در این کشور در لایه سیاسی جدا کند. مسئله در جای دیگری بود و هست. در حقیقت انتخاب باراک اوباما در رأس بزرگترین قدرت اقتصادی- سیاسی جهان نه یک انقلاب آمریکایی روی مدلی فرضا ضد ریگانی (انقلاب محافظهکارانه) ، بلکه یک زیر و رویی عظیم در تاریخ جهان معاصر به حساب میآید که آمریکا نیز ناچار به تبعیت از آن خواهد بود و ابعاد نمادین و واقعی آن در سالهای آینده خود را به نمایش خواهند گذاشت. آمریکا، پس از جنگ جهانی دوم، به همراه شوروی میراثخوار جهانی شدند که سقوط و فروپاشی امپراتوریهای استعماری بر جای گذاشته بود، در آن زمان بهرغم تقسیم عملی جهان به دو حوزه نفوذ بلافاصله جنگ سردی آغاز شد که این دو کشور را در سطح جهان به نبردی سخت اما غیرمستقیم، و در بسیاری از کشورهای جهان سوم به نبردی واقعی با یکدیگر از خلال ارتشها و جنبشهای کوچک نظامی کشاند، نبردی که سرانجام شوروی را به فروپاشی رساند و آمریکا را نیز به لبه پرتگاه فروپاشی نزدیک کرد.
اما از همین سالهای پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده با یک استراتژی کاملا حسابشده مبتنی بر یک نظامیگری پرخاشجویانه، تلاش کرد اقتصاد نامتعارف و غیرعقلانی خود را مبتنی بر تبدیل مصرف بیرویه (با فشار بیحد و مرزی به منابع طبیعی و به سایر نقاط جهان به خصوص در حوزه انرژی) به موتور اصلی رونق اقتصادی و مصرف بیش از اندازه بالاتر از توان واقعی تولیدی کشور خود را بر پایه استقراض گسترده خارجی (به دلار یعنی پول ملی خود) و تعمیم دادن یک سیستم اعتباری مردمی در داخل کشور، پیش برده و تنها ضمانتی که برای این کار در درازمدت داشت، ایجاد یک قدرت نظامی غولآسا، بهراهانداختن کودتاها و اشغال نظامی جهان بود تا بتواند با یک هژمونی سیاسی- نظامی، تغییر محور اقتصاد جهانی را از اتکا بر طلا به دلار امکانپذیر کند و تضمین این اقدام را نیز صرفا با اتکا بر قدرت نظامی روزافزون و یکجانبهگرایش در جهان انجام دهد.
شاید به همین دلیل عجیب نبود که به دلیل توهمی و شوکی که انتخاب اوباما در جهان ایجاد کرد، یکی از معدود واکنشهای سرد و مخالف ضمنی با او از جانب همان کشوری آمد که انتظارش میرفت: چند ساعت بعد از اعلام نتایج، اسرائیل از زبان تزیپی لیونی وزیر امور خارجه خود به اوباما درباره امکان مذاکرهاش با ایران هشدار داد. این مخالفت از جانب رژیمی که باید آن را نمونه بارزی از یک آپارتاید و نژادپرستی نظامیگرا دانست- رژیمی که بیش از 50 سال است به دلیل عدمهمخوانیاش با منطقه خاورمیانه این پهنه را به خاک و خون کشانده است ـ نه چندان عجیب نبود بلکه گویای خطری است که امروز تمام نظامیگران و مستبدان جهان نه از تغییر سیاست آمریکا، که لزوما با اوباما و مارژ محدود اقدامات او احساس میکنند، بلکه از پایان یافتن عملی و شکست سیاست یکجانبهگرای آمریکا و تیر خلاصی است که بر سیاستهای نولیبرالی که جهان را در وضعیت اسفناک کنونی قرار داده است، احساس میکنند. هم از اینرو عجیب نیست که چند روز پیش از انتخاب اوباما در یکی از سایتهای نولیبرال وطنی (به مثابه مشت نمونه خروار) در یک اظهارنظر بسیار «کارشناسانه» با این استدلال که «پوپولیسم اقتصادی برگ برنده تبلیغات اوباما است» میخوانیم که: «در مقابل وعدههای ترغیبکننده اوباما، برنامه اقتصادی مککین که بر پایه کاهش مالیات شرکتهای بزرگ از 35 درصد به 25 درصد است به هیچ وجه جذاب نیست! اما همانطور که مدافعین اقتصاد بازار تاکید میکنند، نشان دادن اینکه برنامههای اقتصادی پوپولیستی اوباما به کاهش رشد اقتصادی و فقیرتر شدن فقرا منجر میشود، ساده نیست.
مگر نه اینکه در نگاه فرد عادی کاهش مالیات طبقه متوسط به ثروتمندتر شدن آن منتهی میشود؟ اما پوپولیستها این واقعیت را عنوان نمیکنند که کاهش مالیات طبقه متوسط تنها از طریق افزایش مالیات ثروتمندان و شرکتهای بزرگ ممکن است: این افزایش مالیات به کاهش سرمایهگذاری، خروج شرکتها از بازار آمریکا و در نتیجه افزایش بیکاری و کاهش درآمد طبقه متوسط منجر میشود. این درحالی است که برنامه اقتصادی مککین به افزایش سود شرکتهای بزرگ، جذب سرمایههای خارجی و در نتیجه افزایش سرمایهگذاری، ایجاد مشاغل جدید و ثروتمندتر شدن طبقه متوسط منجر میشود. از دیدگاه اقتصادی، برنامه مککین به رشد اقتصادی بلندمدت و برنامه اوباما به کاهش سرمایهگذاری و فرار سرمایه منجر خواهد شد» (رستاک، 11 آبان 1387). این اظهارنظر جالب که صرفا برای نمونه آورده شد و از این دست میتوان دهها و بلکه صدها نمونه دیگر را در نزد اقتصاددانان کشور یافت، گویای آن است که ظاهرا کارشناسان مربوطه خود را در تحلیل روابط دولت و اقتصاد، زیرکتر و هوشمندتر از دهها اقتصاددان بزرگ جهانی نظیر استیگلیتز و کروگمن (دو برنده نوبل اقتصاد و تنها جزئی از یک دستگاه عظیم مشاورتی اوباما) میدانند. چنین سخنی زمانی جالبتر میشود که آن را با اظهارنظر جالب دیگری مقایسه کنیم که اینبار از سوی یک پوپولیست محافظهکار و نولیبرال واقعی و یک هنرپیشه بسیار محبوب فیلمهای هالیوودی اکشن و فرماندار کنونی کالیفرنیا میآید که بنا بر سایت خبری ایران کمی پیش از انتخاب اوباما در گزارش راجع به او میخوانیم: «آرنولد شوارتزنگر، قهرمان سابق زیباییاندام، در یک گردهمایی انتخاباتی جمهوریخواهان در کلمبوس (واشنگتن) ، باراک اوباما را به خاطر نحیف بودن فیزیک بدنش به تمسخر گرفت.
به گزارش سرویس بینالملل سایت خبری ایران به نقل از خبرگزاری سوئیس (INA)، او روز جمعه در گردهمایی انتخاباتی همحزبیهایش و با حضور جان مککین، نامزد جمهوریخواهان در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، نامزد دمکراتها را دعوت کرد تا به دیدن رقابتهای بدنسازی سالانه «آرنولد کلاسیک» که در کلمبوس برگزار میکند، برود. آرنولد گفت اوباما باید «فکری به حال پاهای خشکیدهاش» بکند. وی گفت برخی دستورهای آموزشی را به اوباما میدهد و «بعد چند تمرین عضلانی به او میدهیم تا بازوهای لاغرش هم تقویت شود. وی گفت اما پیش از همه، اوباما باید عقاید سیاسیاش را تقویت کند. قهرمان سابق زیباییاندام جهان در برابر هواداران حزباش اظهار داشت: «عقاید اوباما گوشت و استخوان میخواهد. سناتور مککین برخلاف او مثل یک صخره است و شخصیت و دیدگاههای او مستحکم هستند.»
چنین اجماعی میان افرادی که قاعدتا باید کمتر تجانسی با یکدیگر داشته باشند بیشتر از آنکه گویای جهانیشدن باورها و اندیشهها یا وجود یک برنامه سیاسی «توطئهآمیز» باشد، به داد و فریادهایی شباهت دارد که گویای غرق شدن کشتی یک سیاست اقتصادی- سیاسی 50 ساله است. هیچ کاری سادهتر از آن نیست که یک سیاستمدار نسبتا جوان و تازهکار در میدان سیاسی عمیقا فاسد و نظامیگرای آمریکا را حتی پیش از آنکه وارد کاخ سفید شود به باد حمله گرفت، یا از پیش او را محکوم کرد که نمیتواند هیچ چیزی را در آمریکا تغییر دهد، یا هر کس را که از سر حسن نیت لااقل آرزو میکند که این فرزند بردگان نسلهای گذشته بتواند اندکی از جنون یک کشور و جهانی که به سرعت به سوی ورطههای نیستی پیش میتازد جلوگیری کند، متهم به طرفداری از یک دشمن که نقاب سیاهپوستان را بر چهره زده تا خود را دوست جلوه دهد، کرد. باز هیچ کاری سادهتر از آن نیست که همچون گروهی از سلطنتطلبان وطنی ـ که از جمله مهمترین طرفداران مککین در این انتخابات نیز بودند- انتخاب اوباما را نشانهای از برتری دموکراسی آمریکایی (در کشوری با تاریخی 200 ساله) بر دموکراسی اروپایی(با تاریخی چند هزار ساله) و از آن بدتر (چیزی که روشنتر از روز است) برتر از دموکراسیهای شکننده و دستپخت همین قدرتهای بزرگ در جهان سوم دانست و بر این اساس آرزو کرد «ای کاش ما جای آمریکاییها بودیم» و نام چنین سطحینگریهایی را نیز «تحلیل سیاسی- اقتصادی» گذاشت.
واقعیت آن است که پیروزی اوباما را در تمثیلی بیولوژیکی میتوانیم «پیروزی پوست بر قدرت» بنامیم: پوست سیاه، نمادی از ستمی چند هزار ساله بر قدرتی که در سراسر عالم چرخیده و از مرزهای چین تا ایران و اروپا و سرانجام آمریکا در قالب حاکمان و امپراتوریهای بزرگ تبلور یافته است. پیروزی مردمان کوچک و آرزوهای کوچکشان برای آنکه دولتها و قدرتها آسودهشان بگذارند و آنقدر آنها را طعمه اهداف سودجویانهشان برای کسب قدرت و ثروت بیشتر نکنند و آنقدر از آنها به صورت خودآگاه و ناخودآگاه ابزارهایی برای تجدید و بازتولید قدرت خود نسازند و شریک جرم خود نسازندشان. پیروزی اوباما، پیروزی اندیشههایی است که انسانیت در طول بیش از دو قرن اخیر به آنها افتخار کرده است، از مارتین لوترکینگ گرفته تا امه سزر، از فرانتس فانون گرفته تا ژانپل سارتر و نلسون ماندلا که در فراز زیبایی پس از پیروزی اوباما اعلام کرد: این واقعه نشان میدهد که همواره میتوان با ارادههای کوچک فردی، تغییرات عظیم به وجود آورد.
از یک اشتباه سطحی به در بیاییم: توهمی در کار نیست؛ چه کسانی که تمایل دارند در اوباما تداومی مستقیم و تقریبا بدون تغییر از بوش ببینند، چه کسانی که تصور میکنند میتوانند تا ابد به سیاستهای مبتنی بر نظامیگری و زور به مثابه ضمانتهای سیاسی عرصه اقتصاد ادامه دهند، تا ابد خانههای مردمی آواره را بر سرشان ویران کنند و جهان را نسبت به این امر بیتفاوت بپندارند، و چه کسانی همچون نولیبرالهای وطنی ما که چنان از قافله پرتاند که هنوز دوغ و دوشاب را از هم تشخیص نمیدهند و در آغاز هزاره سوم هنوز در پی اثبات استدلالهای خود بر اساس آخرین دادههای قرن نوزدهم هستند، میتوانند مطمئن باشند، هیچ توهمی در کار نیست: تصور نکنید که اکثریت قریب به اتفاق دانشگاهیان آمریکا و جهان، هنرمندان، روشنفکران، برندگان جوایز نوبل صلح و اقتصاد، و حتی ژنرالهای آمریکایی که چندین جنگ را تجربه کردهاند اما هنوز دستکم از اندکی عقلانیت و شعور برخوردارند، به یکباره دچار جنون و از خود بیخودی شدهاند و رنگ پوست اوباما، آنها را دچار کوررنگی کرده است؛ تصور نکنید که میلیونها نفر در سراسر عالم، آنقدر ابلهاند که تصور کنند یک فرد، حال هر که میخواهد باشد، بتواند سیستم ناعادلانه و بیرحمی را که تاکنون میلیونها نفر را از جنگ جهانی دوم تا امروز نابود و بیخانمان کرده است، از میان برده و به جای آن یک بهشت برین و عاری از هر گونه بیعدالتی و جنگ و توطئه و نظامیگری بر پا کند، چنین کسی، ولو آنکه خود بخواهد، اوباما نیست و شاید هرگز در رأس هیچ قدرتی در هیچ کشوری در جهان قرار نگیرد، به ویژه قدرتی همچون آمریکا.
مسئله در این نیست، مسئله درست برعکس در آن است که این پیروزی نشان میدهد که هنوز امیدی وجود دارد که بهرغم میلیاردها دلاری که به کار افتادند و لابیهای بیشماری که از ابتدا تلاش میکردند تا این انتها را ناممکن جلوه دهند، زیرا حتی فکر آنکه کسی یا کسانی در سیاستهای نولیبرالی قدرت و ثروت که جهان را به مصیبت کشاندهاند، شک کند، آزارشان میداد، امروز ناچارند شکست خود را بپذیرند، اینکه صاحبان قدرت ناچارند بپذیرند که منطق دیگری هم، ولو یک منطق اقلیتی، که از گفتمان سیاسی محروم و دستش به هیچ کجا بند نیست میتواند وجود داشته باشد که سیر حوادث را تغییر داده و خود را به قدرت تحمیل کند. امروز در سراسر جهان میلیونها انسان کوچک و بدون قدرت احساس میکنند که وجود دارند، میلیونها پوست رنگین، میتوانند به خود ببالند که لااقل به یک پیروزی صوری دست یافتهاند. این رازی است که در اسطورهای کردن انتخابات آمریکا نقش داشته است و نه شخص اوباما و تیم او که در نهایت نه لزوما میخواهند و نه به خصوص خواهند توانست سیاستی فراتر و رادیکالتر از سیاست کلینتون را جز تا حد اندکی به اجرا درآورند.
پیروزی اوباما بیش و پیش از هر چیز به معنی به صدا درآمدن ناقوسهای مرگ یک سیستم مرگبار اقتصادی است که بیش از نیم قرن است تلاش میکند خود را به مثابه آلترناتیوی در برابر مشکلات جهان نشان دهد، در حالی که خود مشکل اصلی در جهان امروز است. این پیروزی یک معنای واقعی دارد و آن اینکه انسانها حق دارند زندگی کنند و این حق برای آن به آنها داده نشده است که ثروتمندان را ثروتمندتر و خود را هر روز در رنج و فشار بیشتری ببینند. از اینرو این پیروزی بیشتر از آنکه پیروزی اوباما و آمریکا باشد، به باور ما پیروزی جهان انسانمحور و انسانگرا بر جهان نولیبرال و سودمحور است.
منبع: / روزنامه / کارگزاران ۱۳۸۷/۰۸/۲۱
نویسنده : ناصر فکوهی
نظر شما