موضوع : پژوهش | مقاله

اهمیت پنهان یک فیلسوف


«زندگی به من آموخته است که بیندیشم، اما اندیشیدن چگونه زیستن را به من نیاموخته است» (هرتسن ) اهمیت اندیشه آلتوسر در تلاش او برای کشف دوباره مارکس از پشت مارکسیسم رسمی و نهادینه شده بود، به تعبیر لاکان تلاش برای آنکه ببیند که در پس تفاسیر و روایت‌های متنوع و متفاوتی که مطرح شده یا در پشت تعابیری که خیلی چیزها را به سکوت برگزار یا پنهان می‌کنند چه چیزی نهفته است. بنابراین نخستین آثار اصلی آلتوسر که برمحور بازگشت به مارکس متمرکز بود تلاشی بود در این راه که اهمیت تفکر مارکس را در گفتمان‌های نظری، از اقتصاد تا نظریه ادبی، به درستی نشان دهد‌ (لویی آلتوسر، لوک فرتر، ترجمه امیر احمدی‌آریان، ص 40) زیرا که تمامی این تلاش‌ها باید که صورت پذیرد تا انقلاب آن هم انقلاب در عمل صورت پذیرد «انقلابی که هدف نهایی کل آثار مارکس بود» (همان، ص 40) و البته این انقلاب آنگاه امکان تحقق پیدا می‌کند که تحولی در نظریه حاصل می‌شود. فقط با درک صحیح انقلاب در نظریه است که می‌توان به انقلاب در عمل رسید، به همین دلیل «آلتوسر اغلب به شعار رهبر انقلاب روسیه ولادیمیر لنین (1924-1870) ارجاع می‌داد که بدون نظریه انقلابی، عمل انقلابی در کار نیست» (همان، ص 49) نقطه عزیمت او نقد اساسی‌ای است که بر تجربه‌گرایی وارد می‌آورد و بر مبنای آن اندیشه‌های رسمی غالب را در انترناسیونال دوم، ناشی از سیطره تجربه‌گرایی در آن می‌داند و در همین رابطه نیز اندیشه‌های مارکس را تا قبل از 1845 در همان حال و هوای تجربه‌گرایی و انسان‌گرایی (اومانیسم) منتج از آن ارزیابی می‌کند. به‌گونه‌ای که آنها را حتی مارکسیستی نیز نمی‌داند.» آلتوسر نشان می‌دهد که اگر بخواهیم آثار اولیه مارکس را از طریق پروبلماتیک آنها تحلیل کنیم نتیجه‌ای که به دست می‌آید این است که آثاری مارکسیستی نیستند. (همان، ص52) بنابراین او حتی «دست‌نوشته‌های 1844) مارکس را نیز اثری علمی نمی‌داند و اعتقاد دارد که آثار مارکسیستی مارکس در واقع از سال 1845 شروع شده‌اند یا به عبارت دیگر گسست معرفت‌شناسانه در آثار مارکس در سال 1845 صورت می‌گیرد که آغاز آن، از کتاب «تزهایی درباره فوئر باخ» شروع می‌شود و در «ایدئولوژی آلمانی» و «کاپیتال» به اوج خود می‌رسد. از آن تاریخ (1845) به نظر آلتوسر، مارکس با گذشته‌اش وداع می‌کند و دنیای دیگری آغاز می‌شود که این دنیا، مورد توجه آلتوسر قرار می‌گیرد آلتوسر این واقعه را چنین وصف می‌کند: «‌در 1845، مارکس اساسا از هر نوع نظریه‌ای گسست که تاریخ و سیاست را بر جوهر انسان بنا می‌کند، این گسست یگانه سه عنصر کلیدی داشت:
1‌- چارچوبی برای نظریه تاریخ و سیاست که بر مبنای مفاهیمی تماما نو استوار است: مفاهیم شاکله‌ اجتماعی، نیروهای تولید، روابط تولید، روبناها، ایدئولوژی‌ها، تعیین نهایی به‌وسیله اقتصاد، تعیین خاص سطوح دیگر و غیره.
2‌- نقد ریشه‌ای هر نوع تظاهر نظری به اومانیسم.
3‌- تعریف اومانیسم به منزله ایدئولوژی (همان، ص 4-53).
از نظر آلتوسر مفهوم‌سازی اهمیتی اساسی دارد و در واقع نقطه اساسی تفکر است. تنها به وسیله مفهوم است که می‌توان معنای جامعه را درک کرد (حتی با مفهوم‌سازی است که می‌توان انقلاب کرد!). مفهوم ناگزیر به جهان انتزاعیات پیوند می‌خورد و انتزاع پایه و اساس علم قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر علم است که از جهان انتزاع ناشی می‌شود. بنابراین با مفهوم و جهان انتزاعی می‌توان درک و دیدگاهی علمی از جامعه داشت. آلتوسر این درک انتزاعی و علمی را در تقابل با درک تجربه‌گرایی قرار می‌دهد. تجربه‌گرایی از نظر وی، دیدگاهی است که برای فهم آن نیاز به مفهوم‌سازی وجود ندارد. در واقع جهان‌ تجربه‌گرایی با جهان مرئی سر و کار دارد و بنابراین او نسبتی نیز میان جهان تجربه‌گرایی و جهان اومانیستی می‌بیند. در واقع آلتوسر اعتقاد دارد که فلسفه‌ای که مبتنی بر مفهوم‌سازی و بالطبع علمی باشد، به ناگزیر ضداومانیستی خواهد بود. به این ترتیب از نظر وی اندیشه مارکس تا قبل از 1845، اندیشه‌ای است ناشی از سیطره تجربه‌‌گرایی و اومانیستی که آلتوسر با آن مخالف بوده و آن را همچنین متاثر از هگل تلقی می‌کرده‌، در صورتی‌که به نظر وی می‌بایستی همواره از فلسفه مفهوم به جای فلسفه آگاهی دفاع کرد.‌ همچنین آلتوسر اعتقاد دارد از آنجا که تجربه‌گرایی با موارد مرئی و فرد سر و کار دارد وظیفه فلسفه آن نیست که تعیین‌کننده رفتارهای فرد باشد بلکه فراتر از آن می‌بایستی بر کل ساختاری، اعم از نیروهای عینی اجتماعی یا ناخودآگاه که بدون اطلاع فرد، تعیین‌کننده رفتارها و منشاء کنش آنان است، تاثیر گذارد.
در همین‌باره آلتوسر در دفاع از اندیشه‌های ساختارگرایانه خود اعتقاد دارد که تجربه‌گرایی به نحو اجتناب‌‌‌ناپذیری با اومانیسم پیوند دارد، بدین معنا که جامعه را به‌صورت مجموعه‌ای از افراد انسانی در نظر می‌گیرد. در واقع تجربه‌گرایان وجود انتزاعاتی از قبیل مسائل اقتصادی و اجتماعی را منکر می‌شوند و بالعکس مصادیق منتج از آن انتزاعات را- که به‌صورت مفاهیم بورژوا، کارگر و... در چارچوب انسان‌گرایی مطرح می‌شود- می‌پذیرند، اما از نظر او ساخت اجتماعی مفهومی است که از فرد و وضعیت مشخص بالاتر می‌رود و در واقع مفهومی انتزاعی است. در حقیقت ساخت اجتماعی محصول جهان انتزاعات ذهن است. به این ترتیب در مارکسیسم ما با انسان مشخصی سر و کار نداریم، در واقع با همان مفهوم انتزاعی انسان است که سر و کار داریم. به این ترتیب وی اعتقاد دارد که تجربه‌گرایی به جهت سر و کار داشتن با وضعیت مرئی و مشخص، نمی‌تواند به مفهومی علمی از جامعه برسد و در این رابطه است که او تجربه‌گرایی را در برابر انتزاع و اومانیسم را در تقابل با ساخت‌گرایی قرار می‌دهد.
در این رابطه نگاه آلتوسر به مفهوم انقلاب، نگاه جالبی است زیرا که وی اعتقاد دارد اومانیسم و تجربه‌گرایی نظری مانع درک مفهوم انقلاب است و تنها از نظر انتزاعی و ساختارگرایانه است که می‌توان به مفهوم انقلاب که هدف نهایی آموزه‌های مارکس است بعدی واقعی بخشید. از طرف دیگر از آنجا که فرد به مفهوم تجربه‌گرایی آن وجود ندارد، بنابراین تعیین کردن برنامه و هدف منتفی است، یعنی سوژه‌ای وجود ندارد تا که تعیین مقصد نماید. از این‌رو آلتوسر فکر می‌کند که هر نوع فعالیت مبتنی بر غایت‌گرایی تاریخی در واقع نفی واقعیت عملا موجود است که آن را در نهایت سازنده متافیزیکی جدید تلقی می‌کند.
بنابراین آلتوسر در ضدیت با فلسفه هگل اعتقاد دارد که هم تجربه‌گرایی و هم اومانیسم برآمده از آنکه می‌تواند پایه‌های فلسفه تاریخ را پی‌ریزی کند، نمی‌تواند دیدگاهی مفهومی و علمی باشد. اما آنچه آلتوسر شهرت دارد مساله ایدئولوژی است که از نظر نویسنده کتاب لوک فرتر تاثیرگذارترین و ارزشمندترین هدیه آلتوسر برای مطالعات ادبی و فرهنگی است. ساده‌ترین و روشن‌ترین تعریف آلتوسر از ایدئولوژی راهی است که مردم برای درک جهان‌شان انتخاب می‌کنند منتها این راه توام با آگاهی نیست زیرا که ایدئولوژی ارتباط چندانی با آگاهی ندارد. به عبارت دیگر «ایدئولوژی پدیده‌ای به شدت ناخودآگاه است» (همان، ص 106)، آلتوسر در همین‌باره می‌نویسد: «در ایدئولوژی، رابطه واقعی در درون رابطه خیالی پنهان شده است، رابطه‌ای که بیانگر یک خواست (محافظه‌کارانه، سازشگرانه، اصلاح‌طلبانه یا انقلابی)، یک امید یا یک نوستالژی است نه توصیفی از یک واقعیت (همان، ص 110) اما با این همه به نظر می‌رسد که اهمیت ایدئولوژی حتی فراتر از این موارد است و بسیاری از حوزه‌ها را پوشش می‌دهد. به عبارت دیگر ایدئولوژی به نظر آلتوسر، همچنین نام تمام گفتمان‌های موجود در جامعه است اما تفاوتی که باعلم دارد این است که «برخلاف علم، واقعیت‌ آن جامعه را بازنمایی نمی‌کند ایدئولوژی راهی است برای آنکه مردان و زنان رابطه خود با واقعیت را زندگی کنند، ایدئولوژی در حکم بازنمایی رابطه خیالی افراد با شرایط واقعی‌ خودشان است» (همان، ص 131) به عبارتی دیگر آلتوسر دو مسئله را مقابل هم می‌بیند 1) معنا 2) واقعیت، ولی واقعیت را سازنده معنا می‌داند و هر چیزی غیر از آن را ایدئولوژی نامگذاری می‌کند. به بیانی دیگر هر چیزی که از وضعیت واقعی‌اش خارج شود به ایدئولوژی تبدیل می‌شود.
ایدئولوژی به یک معنا تخیلی کردن واقعیت نیز است یا به تعبیری هر نوع تخیل و نگاهی که بخواهد استعلا پیدا کند در چارچوب ایدئولوژی قرار می‌گیرد و ما به غیر از این دو چیز دیگری نداریم. در اینجا می‌شود تاثیر اسپینوزا را برآلتوسر مشاهده کرد، اسپینوزا در کتاب اخلاق خود میان real و rational تفاوت قائل می‌شود و بر تفاوت میان این دو تاکید می‌کند و برای real تقدم قائل شده و rational را خرافات و تخیل می‌داندکه همان علائق ماست. اسپینوزا از یک طرف رسالت فلسفه را از زدودن خرافات و علائق می‌داند و اعتقاد دارد که «حقیقت علم به دلیل توفیق آن است و نه توفیق آن به دلیل حقیقت» همچنین به نظر می‌رسد که تعریف آلتوسر از ایدئولوژی به عنوان ماده‌انگاری تخیل، متاثر از تفکیک اسپینوزا صورت پذیرفته است.
اما در فصل پنجم کتاب موسوم به زیباشناسی ماتریالیستی نگاه آلتوسر به «هنر واقعی»‌ جالب است که طی آن برداشتش را از رابطه میان هنر و ایدئولوژی بیان می‌کند و البته پیشاپیش اعلام می‌کند که «من هنر واقعی را در میان ایدئولوژی‌ها نمی‌بینم.» (همان، ص 133) او همچنین تفاوتی میان علم و هنر قائل می‌شود به طوری که هنر را قادر به تولید معرفت نمی‌داند و فقط علم است که می‌تواند معرفتی از یک ایدئولوژی به ما بدهد، اما با این همه هنر هم چندان عقب‌تر و ناتوان‌تر از علم نیست، زیرا اگرچه این علم است که معرفتی از یک ایدئولوژی به دست می‌دهد و هنر نمی‌تواند ایدئولوژی را از طریق علم و مفاهیم آن بشناسد اما به‌رغم آن «هنر این فرصت را می‌دهد که ایدئولوژی را ببینیم. هنر فرصت دیدن ایدئولوژی از درون را در اختیار می‌نهد حال آنکه علم معرفت از بیرون آن را تولید می‌کند» (همان، ص 133) در نتیجه از نظر آلتوسر هنر و علم، به هر حال، هر دو از وجهی از واقعیت سخن می‌گویند اما با شیوه‌های متفاوت. به‌طور خلاصه از نظر آلتوسر «هنر واقعی گفتمانی ایدئولوژیک نیست بلکه به ما اجازه می‌دهد ایدئولوژی‌ای را ببینیم که این هنر محصول آن است» (همان، ص 152) اما به هر حال لویی آلتوسر در طول نزدیک به ربع قرن چهره مطرح و برجسته اندیشه چپ و رادیکال بود و البته این جایگاه می‌توانست به مدت‌های طولانی ادامه پیدا کند اگر دو واقعه و ضربه عجیب و غیر قابل پیش‌بینی زندگی و اندیشه‌ وی را تحت تاثیر ویران‌کننده خود قرار نمی‌داد.
ضربه اول جنون آنی آلتوسر بود که وی بر اثر آن همسرش هلن ریتمان را- که معرف او به حزب کمونیست فرانسه نیز بود- به قتل می‌رساند (نوامبر 1980) او این واقعه را بعدها «وضعیت به هم ریختگی شدید و پیش‌بینی‌ناپذیر روح» توصیفش کرد. (همان، ص 153) ضربه دوم سقوط نظام‌های کمونیستی اروپا‌ی‌شرقی و شوروی در 1989 و اتفاقات مربوط به سال‌های بعد آن بود، این دو رویداد که هیچ ‌وجه مشترک و ارتباطی با هم نداشتند موجب شد اهمیت اندیشه‌های آلتوسر در سایه قرار گیرد. اما به‌رغم این دو رویداد باز هم به نظر می‌رسد که این قتل‌ همسرش بود که همه چیز را تحت‌الشعاع خود قرار داده بود. بدین‌سان لویی آلتوسر دهه آخر عمرش را در نوعی بهت‌زدگی همچون نیچه به سر برد و سرانجام در سال 1990 بود که زندگی زمینی‌اش پایان یافت. علاوه‌ بر اهمیت مطالب، روان بودن این کتاب همچنین به علت ترجمه خوبی است که امیر احمدی‌آریان انجام داده و از این نظر می‌بایستی از او سپاسگزار بود.


منبع: / روزنامه / کارگزاران ۱۳۸۷/۰۸/۲۲
نویسنده : نادر شهریوری صدقی

نظر شما