اندیشههایی پیرامون دموکراسی (2)
آنچهمیخوانید بخش دوم مقاله حسن مرتضوی درباره نقد رزا لوکزامبورگ بر بلشویسم است که بخش اول آن را شنبه در همین صفحه خواندید.
زندگی عمومی رفته رفته به خواب میرود، چند دوجین از رهبران حزبی با انرژی پایانناپذیر و تجربههای تمامنشدنی به اداره امور خواهند پرداخت و رهبری خواهند کرد. در واقعیت فقط تنی چند از مغزهای برجسته در میان آنها کار رهبری را انجام خواهند داد و گهگاه نخبگانی از طبقه کارگر به گردهماییها دعوت میشوند تا برای سخنرانیهای رهبران کف بزنند و به اتفاق قطعنامههای پیشنهادشده را تصویب کنند این در اصل امورات یک فرقه است، یقینا یک دیکتاتوری است ولی نه دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری مشتی سیاستمدار، یعنی دیکتاتوری به مفهوم بورژوایی، به مفهوم حکومت ژاکوبنها... بله، از این هم میتوان فراتر رفت: «چنین شرایطی ناگزیر باید موجب شود که زندگی عمومی به توحش کشیده شود: اقدام به ترور، تیرباران گروگانها و...» (گزیدههایی از رزا لوکزامبورگ، ترجمه حسن مرتضوی، انتشارات نیکا، تهران، 1386، صص. 413-412). به راحتی در این اشارات میتوان ادامه دیدگاه رزا لوکزامبورگ را در نقد حزب پیشاهنگ لنین دید که سالها پیش از آن عنوان کرده بود. به نظر لوکزامبورگ خطای بنیادی لنین و تروتسکی این بود که درست مانند بینالملل دوم دیکتاتوری پرولتاریا را در مقابل دموکراسی قرار میدادند. از نظر رزا لوکزامبورگ دیکتاتوری پرولتاریای جدید باید به گونهای رادیکال اشکال دموکراتیک خودگردانی پرولتری را باب کند نه آنکه خود دموکراسی را حذف کند. از نظر تروتسکی مارکسیستها ستایشگر بت دموکراسی صوری نبودند و بر همین مبنا خود دموکراسی را نفی میکرد. اما به گفته لوکزامبورگ مارکسیستها همیشه هسته اجتماعی دموکراسی را از شکل سیاسی دموکراسی بورژوایی جدا میکردند. همیشه هسته سخت نابرابری اجتماعی و نبود آزادی را که زیر پوسته شیرین برابری و آزادی صوری پنهان شده برملا میکردهاند نه آنکه خود دموکراسی را حذف کنند.
وجه تمایز دیکتاتوری پرولتاریا «در شیوههایی است که دموکراسی را به کار میگیرد نه در حذف آن.» این در حالی است که بلشویکها با برجسته کردن بورژوایی بودن دموکراسی، اصل دموکراسی و نهادهای دموکراتیک را زیر سوال بردند. از اینجا تا پذیرش تمامی رویههای بوروکراتیک و استبدادی به نام سوسیالیسم و آزادی فاصله کمی وجود دارد. در همین جاست که معنای نهفته در این اظهارنظر معروف لوکزامبورگ مشخص میشود، قطعهای که یادآور نظر مارکس جوان درباره آزادی مطبوعات است: «آزادی فقط برای طرفداران حکومت، فقط برای اعضای حزب، هر قدر هم که پرشمار باشند ابدا آزادی نیست. آزادی همیشه و منحصرا آزادی برای کسی است که متفاوت میاندیشد. حیات عمومی کشورهایی که آزادی محدودی دارند، فقرزده، مفلوک، صلب و بیثمر خواهد بود دقیقا به این دلیل که با حذف دموکراسی سرچشمههای زنده تمامی غنا و پیشرفت معنوی قطع میشود.» (همانجا، ص. 410) لوکزامبورگ انحطاط انقلاب روسیه را بیش از آنکه نتیجه عقبماندگی اقتصادی آن بداند ناشی از شکست سیاسی سوسیال دموکراسی غربی برای برآورده کردن تکالیف انقلابی بینالمللی میدانست. اما این پاسخ بخشی از ماجراست.
در واقع پرسش بزرگی که انقلاب اکتبر طرح کرد اما به آن پاسخی نداد، نحوه ضمانت از آزادیهای دموکراتیک است. زمانی که شوراها از نقش رهبری کننده خود به نقشی حاشیهای کشیده میشوند و عملا نقش مستقل اتحادیههای کارگری به تابعی از حزب میانجامد و حیات عمومی خوار و ذلیل میشود. راه مقابله با چنین وضعیتی چیست؟ کدام مرجع و نهاد در این ناتوانی عمومی جامعه میتواند از حقوق فردی شهروندانی دفاع کند که برای هزار و یک مسئله اقتدار حزب، شوراها، اتحادیهها، گارد سرخ و ارتش سرخ را به چالش میکشند و این شهامت را داشته باشند که با سری افراشته بدون ترس از مصیبتهای بعدی انتقاد کند. آنچه سالها بعد از انقلاب اکتبر رخ داد و رزا لوکزامبورگ زنده نماند تا ببیند این بود بدترین پیشبینیهای وی به تحقق انجامید. این پرسش همچنان ادامه دارد و بیگمان هر بدیل سوسیالیستی که خواهان الغای ازخودبیگانگی انسان است ناگزیر است به این پرسش پاسخ دهد: پس از انقلاب چه اتفاقی خواهد افتاد؟
منبع: / روزنامه / کارگزاران ۱۳۸۷/۰۷/۱۹
نویسنده : حسن مرتضوى
نظر شما