یک نخ سیگار نصفه با خاکستر اضافه
روزنامه شرق، یکشنبه 16 آذر 1382
رضا آشفته : نادری در نمایش های قبلی خود، مثلا در «پچپچه های پشت خط نبرد»، «سعادت لرزان مردمان تیره بخت» و... در خطی مستقیم به اصول ارسطویی و واقع گرایانه وفاداری محکمی را به منصه ظهور می رساند، بنابراین وقتی این هنرمند در «4 حکایت از چندین حکایت رحمان» به پیچیدگی فرم توجه نشان می دهد، در نگاه اول تغییر موضع خالق و نگارنده این اثر هویدا می شوید. البته خیلی ها با این نوع تغییر نگاه در تکنیک موافق هستند چون هنرمند خلاق و نوآور بنا به موقعیت های انتخابی برای یک نمایش تن به فرم های دلخواه می دهد، و از پیش خود را در دام یک سبک و شیوه نمی غلتاند. نادری درباره این پیچیدگی معتقد است:
اساسا پیچیدگی در ذات موقعیت نهفته است. این طور فکر کنید که در یک زندگی بین دو دوست و یا یک زن و شوهر، دو طرف بی هیچ ترفند و فریبی با هم زندگی می کنند، این یک فرض است و حالا ...
الف- این طور فکر کنید که آن دو به هم دروغ می گویند.
ب _ هر کدام در دروغ های خود، دیگری را به بازی می گیرد.
ج _ سال ها گذشته و شما آن دروغ ها را از زبان دیگری می شنوید...
د _ و این پیچیدگی وقتی به «اوج» می رسد که شما همین روابط را در کوران واقعه ای مثل جنگ میان گروهی از آدم ها به نمایش می گذارید _ پس حتما پیچیده خواهد بود.
هنرمند از دریچه ذهن و روح خود به درک و انتقال موقعیت ها و داستان های واقعی مشغول است، بنابراین او هم به نوبه خود از دروغ و توهم های تخیل به دور نیست بلکه این دروغ ها زمانی رنگ و بوی حقیقت به خود می گیرد و راست تر از واقعه ای برای دیگران به باور قطعی تبدیل می شود که از همه سو ذهن و روح دیگران را تسخیر می کند. این اتفاق در عالم تئاتر از دیگر هنرها با قدرت بیشتری به وقوع می پیوندد و این به خاطر حضور زنده بازیگران _ آدم ها -رودرروی تماشاچیان (آدم ها) برای درک و تفکر پیرامون یک موضوع و موقعیت است. شاید هنرهای دیگر واسطه های دیگری را برای این رودررویی قرار می دهند که در کل به چنان تاثیر زنده و روح دار موجود در عالم تئاتر نمی رسد.
نادری اگر در آثار دیگرش موقعیت های واقع گرایانه را با رویکردی حسی _ عاطفی شکل می دهد، در «4 حکایت از چندین حکایت رحمان» این موقعیت پیچیده و تراژیک را بر مبنای ارتباطی عقلانی شکل می دهد. نادری می داند که تماشاچی باید هوشیار باشد تا در پیچیدگی روابط کاراکترهای نمایشی که مدام در رویاهای یکدیگر به دنبال القای دروغ های عجیب و غریب هستند، به درکی صحیح از فرآیند کلی این دروغ ها و روایت ها برسد.
تخته های تودرتو
وقتی تماشاچی روی صندلی های نسبتا خشک و سرد سالن چهارسو می نشیند و به بازیگران چیده شده در صحنه نگاه می کند، مطمئنا نگاهش به تخته های تودرتوی ته صحنه گره می خورد و به راحتی هم این گره باز نمی شود. البته زمانی به موجودیت و بودن منطقی چنین چیدمانی ایمان می آورد که به پیچیدگی موقعیت می رسد. از نظر نادری، طراحی صحنه هم با این شکل لابیرنت گونه می کوشد به آن توهم، رویاها، کابوس ها، گذشته غبار گرفته و پیچیده تجسم ببخشد.
رامین سلیمان پور در طراحی صحنه خط رئال را می شکند، تا سیال ذهن شدن موقعیت را تشدید کند. البته در طراحی لباس تاکید کارگردان _ طراح لباس بر آوردن لباس های منطبق با واقعیت تاریخی و مستند است، و مخاطب درمی یابد که آدم های این نمایش به شهری در جنوب کشور (آبادان) تعلق دارند و البته زرنگی و زیرکی نادری هم در اینجاست که این بلوف ها و دروغ ها را منطبق با حال و هوای آدم های یک ناحیه (پیروی از اصول مردم شناسانه) سمت و سو می دهد.
بازی های راحت
بازی کردن در یک موقعیت پیچیده و رسیدن به هویت های سنگین و چند لایه کاراکترها کار چندان راحتی نیست. باید با ریاضت و خودخوری بتوان در پوست و جلد دیگری فرو رفت، و اگر هر چه این نقش ها سنگین تر باشد ، نفوذ در آن هم ناممکن تر جلوه می کند. اما باید قبول کنیم که مهران امام بخش، حمید آذرنگ، یعقوب صباحی، مریم معینی و ... به راحتی در صحنه از پس ایفای نقش های خود برآمده اند. این گروه 2 ماه قبل از جشنواره تئاتر فجر برای نمایش «4 حکایت از .... » تمرین کرده اند و پس ازگذشت چند ماه دوباره 2 ماه دیگر به طور جدی و پیگیر به تمرین های خود ادامه داده اند تا امروز در صحنه به راحتی ایفاگر نقش های خود باشند. البته متن و کارگردانی نیز در این راحت بودن حضور بازیگر نقش اساسی و مهمی دارد.
کارگردان نمایش درباره بازیگرانش به طور مشروح می گوید: «همیشه آغاز از «واقعیت» بوده و نمایش دادن «واقعیت این موقعیت» چیزی نیست جز «هجو». پس کار بعدی، «گذر از واقعیت» در ادامه راه ... و سختی کار از همین جاست ... گذشتن از وسوسه «زیبا بودن»، خوب و «طبیعی بازی کردن»، «راحت الحلقوم کردن یک نقش» و سفر به «لایه های پنهان ذهن و روح شخصیت». من گمان می کنم بازیگران این نمایش خیلی رنج بردند. توصیف رنج ها، مشارکت ها _ همراهی ها و همدلی هایشان برایم مقدور نیست...»
کارگردانی
کارگردانی یک موقعیت سرشار از بحران، بی ثباتی و نسبی گرایی چندان هم راحت نیست. در «4 حکایت از چندین حکایت رحمان» مدام روایت ها تغییر رویه می دهند، و بازیگران باید با حس و حا ل های متفاوت در صحنه حرکت بکنند تا همه چیز به سوی یک هدف غایی و ارزشمند جهت بگیرد.
حسون، مطیر و رشید از زاویه دید خود به فضایی دور از یک خاطره واقعی نزدیک می شوند، شاید آنها می خواهند در پوست و جلد یک قهرمان (رحمان) نفوذ کنند و شجاعانه با یک ستون از سربازان دشمن مبارزه کنند، و یک جوان خوش قلب (عباسو) را با این نوع روایت گری مجذوب خود گردانند. شاید همه آدم ها از این نوع خودشیفتگی دروغین با تکیه بر بلوف های بی سروته ارضا شوند، اما جاودانگی و ماندگاری برخی از لحظه ها و آدم ها منحصر به یک عده اندک می شود چون کمتر آدمی در روند زندگی صاحب کمالات معنوی می گردد.
نادری هم بر مبنای خلق یک موقعیت پیچیده و در عین حال گشایش این موقعیت برای بیان و کشف حقیقت مربوط به جنگ، میزانسن هایش را طراحی و اجرا می کند. نادری درباره این نوع میزانسن های پیچیده می گوید:
«من این شلوغی و هیاهو را مثل «عادی زیستن در بحران» می دانم «بحران» هم تا «هست» امری عادی خواهد شد، به یاد بیاورید شب ها و روزهایی که شهرها بمباران می شد، مردم قرارهایشان را براساس ساعات فرود موشک تنظیم می کردند... اینجا هم همان طور ما در آن شلوغی می دانیم جای استکان فلانی کجاست؟ یا یک نخ سیگار نصفه با خاکستر اضافه اش کجا افتاده؟
نظر شما