التزام دینى و مرگ و میر
بررسى علمى رابطه میان دین و مرگ و میر به زمانى بسیار دورتر از آنچه بسیارى گمان مى کنند برمى گردد. حقیقت این است که دانشمندان از حدود 130 سال پیش, به بررسى تأثیر دین بر مرگ و میر و طول عمر علاقه مند بوده اند. در سال 1872, فرانسیس گالتون (1911ـ1822), که پیش از آن به سبب تحقیقات ابتکارى اش در زمینه نبوغ علمى شهرت یافته بود, نتایج پژوهشى را ارائه کرد که در صدد بررسى علمى تأثیر عینى دعا بر مرگ و میر انسان ها برآمده بود.
گالتون کار خود را با این فرض آغاز نمود که گروه هاى خاصى از افراد ـ یعنى کشیش ها و مبلغان مذهبى ـ بیش از دیگران به نیایش مى پردازند. او استدلال نمود که اگر نیایش مؤثر مى بود, آنگاه افرادى مثل کشیشان و مبلغان مذهبى که بیشتر سدعا مى کنندز, به احتمال قریب به یقین بایستى عمر طولانى ترى نسبت به دیگران داشته باشند. با این پیش فرض بود که وقتى گالتون (1872) دریافت طول عمر کشیشان تفاوت قابل ملاحظه اى با وکلا یا پزشکان ندارد, مطمئن شد که شواهدى قطعى بر بى تأثیر بودن دعا اقامه کرده است.
استدلال دیگر وى این بود که مردم, پیوسته اعضاى خانواده هاى سلطنتى را دعا مى کنند (به عنوان مثال: عمر ملکه دراز بادا!); با این حساب, اگر نیایش در جلوگیرى از مرگ مؤثر مى بود, این افراد بایستى در اثر دعاهاى بسیارى که در حقشان مى شود, نوعاً عمر طولانى ترى داشته باشند. گالتون با استفاده از جداول آمارى نشان داد که در واقع اعضاى خاندان سلطنتى, نسبت به سایر گروه هاى ثروتمند جامعه انگلستان (از جمله, حقوقدان ها, زمین داران, و افسران نظامى), متوسط عمر کوتاه ترى دارند. گالتون (1872) بر مبناى طول عمر عادى روحانیان و خاندان پادشاهى, نتیجه گرفت که هیچ دلیل آمارى بر تأثیر دعا در حفظ یا ارتقاء سلامت جسمانى وجود ندارد. و این بررسى ها در حقیقت سرآغاز عادى و کم اهمیّت بررسى علمى رابطه میان دین و مرگ و میر بود.
ییکى دیگر از شخصیت هاى برجسته تاریخ علوم اجتماعى که به موضوع رابطه میان دین و مرگ و میر پرداخت, امیل دورکیم (1917ـ 1858), پدر جامعه شناسى فرانسه بود. طرح فکرى دورکیم در سراسر دوره زندگى اش آن بود که نشان دهد پدیده هاى بشرى به چه نحوى در سطح جامعه شناختى قابل تبیین هستند. به عنوان مثال, دورکیم (1951/1897) در کتاب خود تحت عنوان خودکشى اظهار داشت که خودکشى, بیش از آن که یک پدیده روان شناختى باشد یک پدیده جامعه شناختى است. وى بر این اساس استدلال نمود که ادیانى که پیوندهاى نیرومند اجتماعى و وفادارى به هنجارهاى گروهى را ترغیب مى نمایند, مانع خودکشى شده و نرخ خودکشى را در میان پیروان خود کاهش مى دهند. در مقابل, ادیانى که همبستگى اجتماعى قوى را تشویق نمى کنند, از ایجاد هنجار لازم براى جلوگیرى از خودکشى, ناتوان هستند. دورکیم, براى تأیید این فرضیه, شواهدى ارائه کرد که براساس آن, نرخ خودکشى در کشورهاى اروپایى عمدتاً کاتولیک (مثل: اسپانیا, پرتغال, و ایتالیا), که تصوّر بر این بود که به پیوندهاى اجتماعى نیرومندتر و توصیه هاى مربوط به سبک زندگى پر و بال مى دهند, نسبت به کشورهاى اروپایى پروتستان (مثل: پروس,1 ساکسونى,2 و دانمارک) پایین تر است.
افکار گالتون و دورکیم درباره روابط ممکن میان دین و مرگ و میر از نفوذ زیادى برخوردار بوده است. در این قرن, پس از کارهاى آغازین آن ها, تعداد زیادى از پژوهشگران, روابط میان دین و مرگ و میر را مورد مطالعه قرار داده اند (براى بررسى, بنگرید به: Koenig, McCullough, & Larson, 2000, McCullough, Hoyt, Larson, Koenig, & Thoresen, 2000, McCullough, Larson, Koenig, & Larner, 1999). من در این مقاله به مرور یک جنبه از روابط میان دین و مرگ و میر مى پردازم: نقش ترازهاى ترتیبى و فاصله اى التزام دینى (مثل فراوانى حضور در کلیسا, ایمان به خدا, یا فراوانى نیایش) در پیش بینى مرگ و میر.
ساماندهى این مقاله
این مقاله به سه بخش اساسى تقسیم مى شود.در ابتدا, به طور اختصار به مرور یافته هاى اصلى بررسى هاى صورت گرفته از سوى پژوهشگران در مورد ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر مى پردازم. در وهله دوم, نتایج یک فراتحلیل را که در آن به همراه همکارانم نتایج به دست آمده از این حوزه پژوهشى را تلخیص کمّى کرده ایم, توصیف مى نمایم. و در نهایت, سئوالاتى را که معتقدم هنوز سئوالات اساسى مورد نیاز در فهم ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر مى باشند, مطرح مى نمایم.
آیا التزام دینى به زندگى طولانى تر ربطى دارد؟
بررسى هایى که ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر را مورد توجه قرار مى دهند, به طور کلى قابل تقسیم به دو گروه است: 1) بررسى هایى که بر روى نمونه هاى بزرگسالِ اساساً سالم و ساکن در اجتماع صورت گرفته است; و 2) بررسى هایى که بر روى نمونه هاى بزرگسال مبتلا به بیمارى هاى جسمانى انجام شده است.
التزام دینى و مرگ و میر در نمونه هاى جامعه
یکى از اولین تحقیقات در مورد رابطه میان التزام دینى و مرگ و میر, بر روى نمونه هاى بزرگسال حاضر در اجتماع, توسط کامستاک و همکارانش (Comstock & Partridge, 1972; Comstock & Tonascia, 1977), با استفاده از داده هاى بدست آمده از مطالعه هشت ساله ساکنین ناحیه واشنگتن و مریلند انجام شد. مقیاس اصلى سنجش دین دارى, مقیاس تک ماده اى فراوانى حضور در کلیسا بود. کامستاک و همکارانش, در طول یک دوره تکمیلى هشت ساله, دریافتند که احتمال مرگ کسانى که به طور مستمر در کلیسا حضور مى یافته اند, به طور معنادارى, نسبت به کسانى که به طور نامرتب در کلیسا حضور مى یابند, حتى پس از کنترل متغیرهایى مثل: نژاد, جنسیت, سن, وضعیت تأهل, تحصیلات, وجود سرویس بهداشتى کامل در خانه, وکشیدن سیگار, پایین تر است (Comstock & Honascia, 1977). تحلیل هاى اولیه نشان داده بود که التزام دینى با کاهش مرگ و میر, خصوصاً از ناحیه بیمارى قلبى, آمفیزم,3 سیروز کبدى, و خودکشى ارتباط دارد (Comstock & Partridge, 1972).
پژوهشگران (از جمله خود کامستاک و همکارانش) نتایج به دست آمده در این پژوهش را به سبب ناتوانى در کنترل خط پایه سلامتى مورد انتقاد قرار دادند. اما این بررسى و یافته هاى آن علاقه محققین دیگر را به خود جلب نمود. پس از بررسى ابتکارى کامستاک و توناشیا (1977), محققین مختلفى (براى مثال Berkman & Syme, 1979; House, Robbins, & Metzner, 1982; Zuckerman, Kasl, & Ostfield, 1984) نیز به اجراى پژوهش هاى اولیه در موضوع رابطه دین دارى و مرگ و میر پرداختند.
در طول دهه 1990, بررسى هاى مشابهى توسط پژوهشگرانى از ایالات متحده (براى مثال Hummer, Rogers, Nam, & Ellison, 1999; Koenig et al., 1999; Strawbridge, Cohen, Shema, & Kaplan, 1997) و اسرائیل (براى مثال Goldbourt, Yaari, & Medalie, 1993; Kark et al., 1996), با اجراى پژوهش هاى جدى در موضوع ارتباط میان التزام دینى و طول عمر, در نمونه هاى بزرگسال حاضر در اجتماع, دنبال شد.
براى مثال, گلدبورت, یئارى, و مدالى, نمونه اى متشکل از 10059 مرد کارمند دولتى اسرائیل را به مدت 23سال, به منظور بررسى عوامل پیش بینى مرگ و میر, زیر نظر گرفتند. آن ها راست اندیشى دینى را با استفاده از یک مقیاس سه ماده اى ارزیابى نمودند:
1) پاسخ دهنده ها تحصیلات دینى یا سکولار داشته اند; 2) پاسخ دهنده ها خود را (راست اندیش), (سنتى), یا (سکولار) خوانده اند; 3) فراوانى حضور در کنیسه. داده هاى تعدیل نشده نشان دادند که هر واحد استاندارد افزایش در راست اندیشى, با شانزده درصد افزایش در احتمال بقا در طى دوره پیاپى بیست وسه ساله همراه است (این داده ها از لحاظ سن تعدیل شده بودند, لکن از لحاظ متغیرهاى جمعیت شناختى, زیستى ـ پزشکى, و روانى اجتماعى تعدیل نشده بودند).
در این اواخر, استرابریج و همکارانش (1997), با استفاده از داده هاى به دست آمده از بیست وهشت سال بررسى ساکنین ناحیه المدا, ارتباط میان مشارکت دینى و مرگ و میر ناشى از هر علت را سنجیدند. آن ها در بررسى بیست وهشت ساله خود به وجود ارتباط میان مرگ و میر و مشارکت دینى پى بردند. هرچند تعدیل در خط پایه سلامتى, بعضى از تغییرات در ارتباط میان مشارکت دینى و مرگ و میر را توجیه مى کرد, اما ارتباط تعدیل شده هنوز معنادار بود (با ریسک نسبى شصت وهفت درصد) (یعنى, احتمال مرگ براى افراد بسیار دین دار, در هر سال معین, با در نظر گرفتن تعداد پاسخ دهنده هاى موجود در طول سال قبل, تنها به اندازه شصت وهفت درصد احتمال مرگ افرادى کمتر دین دار بوده است). به علاوه, استرابریج و همکارانش (1997) دریافتند احتمال استعمال دخانیات یا مصرف سنگین الکل, براى افرادى که در آغاز مطالعه به طور مستمر در کلیسا حضور مى یافته اند, نسبت به افرادى که حضور کمترى در کلیسا داشته اند, ضعیف تر بوده است. روابط اجتماعى این افراد نیز نسبت به شرکت کنندگان غیر مستمر بیشتر بوده است.
مطلبى که به همان اندازه مهم است این که استرابریج و همکارانش (1997) دریافتند که شرکت کنندگان مستمر در کلیسا, به نسبت بیشترى, رفتارهاى مربوط به سلامتى خود را براى رسیدن به وضعیتى بهتر در خلال بیست وهشت سالى که مورد مطالعه قرار داشتند, تغییر مى دادند. حتى پس از آن که تفاوت هاى اولیه در این رفتارها تعدیل شدند, باز هم شرکت کنندگان مستمر در کلیسا, به نسبت بیشترى: 1) مصرف دخانیات را متوقف کرده, 2) نوشیدن مشروبات الکلى را کاهش داده, 3) میزان تمرین هاى بدنى خود را بالا برده, 4) به زندگى با همسر خود ادامه داده, و 5) میزان تماس هاى اجتماعى خود را نسبت به شرکت کنندگان غیر مستمر در کلیسا افزایش داده اند. بنابراین, تفاوت هاى اولیه در رفتارهاى مربوط به سلامتى شرکت کنندگان مستمر و غیر مستمر در کلیسا تمام داستان را به ما نمى گوید: حضور در مراسم دینى با تغییرات مثبت در رفتارهاى مربوط به سلامت جمعیت ارتباط یافته بود, ارتباطى که ممکن بود, تا اندازه اى, مسبب ارتباط میان مشارکت دینى و مرگ و میر باشد. جالب این جاست که افراد مذهبى در طى این بیست وهشت سال, به طور چشمگیرى احتمال چاق شدنشان بیش از دیگران بود.
هامر, راجرز, نام, و الیسون (1999) نیز به یافته هاى اساسى مشابهى در این زمینه دست یافتند. آن ها با استفاده از یک نمونه با بیش از بیست ویک هزار نفر بزرگسال که معرّف همه ملّت مى توانست باشد, از سال 1987 تا 1995, به بررسى ارتباط میان شرکت در مراسم عبادى و ادامه حیات پرداختند. در سال 1987, پاسخ دهنده ها یک مقیاس تک ماده اى فراوانى حضور در مراسم عبادى, به همراه مجموعه اى از مقیاس هاى دیگر براى ارزیابى مسائل جمعیت شناختى وضعیت اقتصادى ـ اجتماعى, تندرستى, پیوندهاى اجتماعى, و رفتارهاى مربوط به سلامتى را کامل کردند. هامر و همکارانش (1999) دریافتند که فراوانى مشارکت در مراسم دینى, با طول عمر رابطه مثبت دارد. به عنوان مثال, براساس برآوردهاى هامر و همکارانش, افرادى از هر دو جنس که بیش از یکبار در هفته در مراسم عبادى شرکت داشتند, پس از بیست سالگى به طور متوسط, 9/62 سال به زندگى خود ادامه دادند. کسانى که یک بار در هفته در مراسم عبادى شرکت داشتند, انتظار طول عمر آن ها بعد از بیست سالگى, 9/61 سال و براى افرادى که کمتر از یک بار در هفته در این مراسم حضور مى یافتند, این رقم 7/59 بوده است. و در نهایت, براى افرادى که هیچ گاه در این مراسم شرکت نداشته اند, این انتظار 3/55 سال بوده است. براى اساس این مطالعه, تفاوت سن بقاى شرکت کنندگان مستمر و افرادى که هرگز در مراسم عبادى شرکت نداشته اند, 6/7 سال است.
پس از کنترل تعدادى از وسائط و عوامل خَلط و اشتباه بالقوه که مى توانستند ارتباط میان التزام دینى و طول عمر را تبیین نمایند (مثل: سن, جنسیت, تندرستى, وضعیت اجتماعى, حمایت اجتماعى, مصرف سیگار, مصرف مشروبات الکلى, و شاخص حجم بدن), [باز هم] افرادى که به طور مستمر در مراسم دینى شرکت داشتند, به نحو قابل ملاحظه اى بیش از افرادى که سطوح پایین ترى از فعالیت هاى دینى عمومى را تجربه کرده بودند, به زندگى خود ادامه دادند. در واقع, ریسک مرگ افرادى که هرگز در مراسم دینى شرکت نداشتند, در طول مدت مطالعه, نسبت به افرادى که بیش از دو بار در هفته در مراسم دینى شرکت داشتند هشتاد وهفت درصد بیشتر بوده است. افرادى که از نظر شرکت در مراسم دینى در سطوح میانى قرار داشتند نیز به نسبت کسانى که اصلاً در مراسم دینى شرکت نکرده بودند, سطوح پایین ترى از ریسک مرگ را تجربه مى کردند.
تعداد قابل ملاحظه مشاهدات به هامر و همکارانش (1999) امکان مى داد که به بررسى ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر به واسطه علل خاصّ بپردازند. [براساس این بررسى ها] التزام دینى با سطوح پایین تر خطر مرگ ناشى از بسیارى از علل, از جمله بیمارى هاى گردش خون, بیمارى هاى تنفسى, دیابت ها, بیمارى هاى عفونى, و علل خارجى ارتباط دارد. شواهد اندکى بر ارتباط میان التزام دینى و کاهش مرگ و میر ناشى از سرطان به دست آمد. با کنترل عوامل جمعیت شناختى, تندرستى, وضعیت اجتماعى ـ اقتصادى, پیوندهاى اجتماعى, و رفتارهاى مربوط به تندرستى, بیشتر این تفاوت هاى مربوط به ادامه حیات, از نظر آمارى, بى معنا شدند; اما جهت ارتباطات هنوز بیانگر این امر بود که شرکت کنندگان مستمر در مراسم دینى تا حدودى بیش از افرادى که در آن شرکت نمى کردند, به زندگى خود ادامه مى دهند. این حقیقت که التزام دینى با کاهش مرگ و میر ناشى از علل بسیار مختلف ارتباط دارد, هامر و همکارانش (1999) را به این حقیقت رهنمون ساخت که التزام دینى مى تواند, در واقع, یکى از (عوامل اساسى) طول عمر باشد (یعنى تأثیر آن از ناحیه مسیرها و ساز و کارهاى آن چنان متعددى است که کنترل هر ساز و کار و یا علّت خاص مرگ نمى تواند این ارتباط را قطع نماید).
التزام دینى و مرگ و میر در نمونه هاى کلینیکى
محققان در کنار شواهد به دست آمده از بررسى نمونه هاى حاضر در اجتماع, به بررسى این امر نیز پرداخته اند که آیا افراد دین دار على رغم بیمارهاى وخیم یا رویه هاى پزشکى, بیش از دیگران, جان سالم به در مى برند یا نه. (براى مثال Kune, Kune, & Watson, 1992; Oxman, Freeman, & Manheimer, 1995; Ringdal, 1996). مثلاً, اکسمن و همکارانش (1995) به بررسى بقاء شش ماهه 232 فرد مسنّ تر که تحت عمل جراحى باز قلب قرار گرفته بودند, پرداختند. این بیماران قبل از عمل جراحى, از نظر متغیرهاى مختلف جمعیت شناختى زیست ـ پزشکى, و روانى ـ اجتماعى, از جمله افسردگى, وجود اختلال روانى, حمایت اجتماعى, آشفتگى در فعالیت هاى اساسى زندگى روزمره, مورد ارزیابى قرار گرفتند. اکسمن و همکارانش (1995) متوجه شدند افرادى که به گفته خود از دین نیرو و آرامش نمى گرفتند, در طى شش ماه پس از انجام عمل جراحى, نسبت به کسانى که معتقد بودند دین نیرو و آرامش زیادى به آن ها مى دهد, به طرز قابل ملاحظه اى بیشتر در معرض مرگ قرار داشتند. این ارتباط حتى پس از کنترل متغیرهاى زیست پزشکى و روانى ـ اجتماعى دیگر (نسبت احتمال [OR] =25/3, P 5%) بر جاى مى ماند. زمانى که چهار شاخص التزام دینى (شامل: شرکت در مراسم دینى, میزان نیرو و آرامش دریافتى از دین, تعداد افراد آشنا از جمع عبادت کنندگان, و سطح دیندارى براساس درجه بندى شخصى فرد) در یک مقیاس دین دارى جمع شدند, ارتباط میان التزام دینى و احتمال مرگ در طول شش ماه, از نظر آمارى معناى خود را از دست داد (82%= OR, 5% < p). این امر نشان مى دهد که چه بسا بعضى از جنبه هاى دین دارى, و نه همه آن ها, با مرگ و میر ارتباط دارد.
البته, همه محققانى که به بررسى ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر پرداخته اند, رابطه مثبتى را کشف نکرده اند (براى مثال: Idler & Kasl, 1992; Janoff-Bulman & Marshall, 1982; Lorinzi et al., 1994; Reynolds & Nelson, 1981). براى مثال, کونیگ و همکارانش (1998) در یک نمونه یکهزار و ده نفرى از افراد مسن مذکرى که به علت بیمارى جسمانى بسترى شده بودند, به بررسى این مسئله پرداختند که آیا استفاده از دین به عنوان یک منبع از عهده مشکلات برآمدن مى تواند مرگ و میر ناشى از هر علت را پیش بینى نماید؟ وضعیت این یکهزار و ده بیمار, به طور متوسط, به مدت نُه سال تعقیب شد. این بیماران در شروع مطالعه, یک مقیاس سه ماده اى در مورد میزان استفاده از دین براى از عهده استرس برآمدن را کامل کردند. [براساس نتایج این تحقیق], آن دسته از بیمارانى که در مقابله به شدت بر دین متکى بودند, هم در تحلیل هاى دو متغیرى و هم در تحلیل هایى که از جهت تفاوت هاى جمعیت شناختى, اجتماعى, و پزشکى بیماران تعدیل شده بود, بیش از افرادى که در مقابله بر دین تکیه بسیار نمى کردند, زنده نماندند. ایدلر و کاسل نیز (1992) نتایج مشابهى را نیز از تحلیل بزرگسالان اساساً سالم حاضر در اجتماع به دست آوردند.
وارسى شواهد: یک مرور فراتحلیلى بر تحقیقات
از آنچه گذشت, روشن شد که مطالعات صورت گرفته در مورد رابطه میان التزام دینى و مرگ و میر, نتایج متفاوتى دربر داشته است; براساس بعضى از این بررسى ها چنین رابطه اى وجود دارد; حال آن که بعضى دیگر چنین ارتباطى را نشان نداده اند. با توجه به این ناهماهنگى آشکار, آثارى که به موضوع ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر مى پردازند بالقوّه مى توانند مباحثات علمى فراوانى را مطرح نمایند. براى نشان دادن این پتانسیل, به طور تجربى, من و همکارانم (McCullpugh et al., 2000) به مرورى فراتحلیلى همت گماردیم. فرا تحلیل, مجموعه اى از ابزارهاى تحلیلى است که به کار انباشت و فهم نتایج بسیارى از بررسى هاى تجربى مختلف مى پردازد. (Cooper & Hedges, 1994). ما, پس از اجراى یک تتبع گسترده (با استفاده از پایگاه هاى اطلاعاتى الکترونیکى, جست وجو از طریق رجوع به مطالعات دیگر در این زمینه, و راهنمایى سایر پژوهشگران) در آثار منتشر شده و منتشر نشده مربوط به این موضوع, به بازیافت چهل ودو برآورد مستقل در مورد ارتباط, یا (اندازه تأثیر)4 التزام دینى و مرگ و میر پرداختیم. این چهل ودو برآورد, یا (اندازه تأثیر) از تلفیق اطلاعات مربوط به صد و بیست و پنج هزار و هشتصد و بیست وشش نمونه به دست آمده بود.
ما این چهل ودو اندازه تأثیر را بر روى مجموعه اى از متغیرها رمزگذارى کردیم, از جمله: 1) نحوه اندازه گیرى التزام دینى, 2) درصد نمونه هاى مذکر و مؤنث, 3) تعداد تعدیل هاى آمارى صورت گرفته بر روى ارتباط, 4) تفاوت نمونه هاى اساساً سالم و حاضر در اجتماع و بیماران جسمانى. به علاوه, براى نشان دادن کیفیت کنترل هریک از وسائط و عوامل پانزده گانه خلط و اشتباه در مورد ارتباط التزام دینى و مرگ ومیر (نژاد, درآمد, تحصیلات, وضعیت شغلى, سلامت کارکردى, ارزیابى هاى کلى در مورد تندرستى, معیارهاى بالینى یا زیستى ـ پزشکى سلامت جسمانى, حمایت اجتماعى, فعالیت هاى اجتماعى, وضعیت تأهل, استعمال دخانیّات, مصرف الکل, شاخص چاقى/ حجم بدن, سلامت روانى یا ناراحتى عاطفى, ورزش), کدهایى را تعبیه کرده ایم.
ما, با استفاده از همه این چهل ودو اندازه تأثیر (که از نظر متغیرهاى مورد بحث در دین و مرگ و میر در بررسى هایى که ما آن اندازه تأثیرها را از آن ها برگرفته بودیم تعدیل شده بودند), ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر را 29/1=OR به دست آوردیم. این شاخص نشان مى دهد که احتمال زنده ماندن افراد دین دار, در طول هر دوره مستمر مطالعاتى, به طور متوسط, سى ونه درصد از افراد کمتر دین دار بیشتر است. به بیان دیگر, احتمال مرگ افراد دین دار, در طول هر دوره مستمر مطالعاتى, به طور متوسط, 29, 1/1 و یا 5/77% احتمال مرگ افراد کمتر دین دار است (این نسبت ها, با تعدیل حداقل تعدادى از متغیرهاى مورد بحث به دست آمده اند).
این یافته ها تا چه اندازه مقاوم اند؟ ما براى تحلیل جامع, یک مهر اضطرارى را محاسبه کردیم (چهل ودو عامل مؤثر =k); که تابعى از مقادیر z مرتبط با هر یک از اندازه هاى تأثیر موجود در فراتحلیل است. این مسأله روشن ساخت که 418/1 اندازه تأثیر با متوسط OR معادل 0/1 (یعنى فقدان ارتباط واقعى میان التزام دینى و مرگ و میر) لازم است تا بتواند ارتباط کلى و معنادار التزام دینى و مرگ و میر را, که ما در تحلیل فراگیر خود به دست آورده بودیم, واژگون کند (یعنى اندازه تأثیر متوسط به دست آمده را بى معنا نماید, 5% < p, یک سویه). از آن جا که براى ابطال این یافته ها, حجم زیادى از نتایج بى معنا لازم است, بسیار نامحتمل است که ارتباط میان دیندارى و مرگ و میر ـ که فراتحلیل ما آن را نشان داد ـ فقط منوط به این باشد که مجموعه بررسى هایى یافته ایم و در کار خود گنجانده ایم که به نحو غیر عادى مساعدند.
اما این چهل ودو اندازه تأثیر همگن نبوده و میزان قابل توجهى از تغییرپذیرى در میان آن ها وجود داشت; این امر نشان مى داد که بهتر است اندازه هاى تأثیر برآورد را بیش از یک پارامتر جمعیّتى واحد تلقى کرد. از آن جایى که این اندازه ها بسیار متغیرتر از آن بودند که بتوان تغییرات آن را فقط براساس خطاى نمونه بردارى توجیه کرد, ما فرض را بر این گرفتیم که مختصات نمونه ها یا روش هایى که در جمع آورى و تحلیل داده ها به کار رفته است مى تواند به تبیین این عدم انسجام کمک نماید. ما, به وسیله مجموعه اى از تحلیل هاى رگرسیون5 (برگشت) توانستیم متغیرهاى متعددى را که به تبیین این تغییرات در اندازه هاى تأثیر کمک مى نمایند شناسایى کنیم.
عامل اول: بررسى هایى که در آن از مقیاس هاى التزام دینى عمومى استفاده شده است (مثل: فراوانى شرکت در مراسم دینى, عضویت در گروه هاى اجتماعى دینى, عضویت در کیبوتص6 دینى در برابر کیبوتص سکولار), نسبت به بررسى هایى که در آن از مقیاس هاى شخصى (مثل فراوانى نیایش خصوصى, استفاده از روش هاى مقابله دینى, و…), و یا از مقیاس هایى که شاخص هاى عمومى و شخصى التزام دینى را تلفیق کرده, و یا مقیاس هایى که به سبب اطلاعات نابسنده در گزارش هاى تحقیق قابل شناسایى نبوده اند, به طور منسجم, اندازه هاى تأثیر بزرگترى را به بار آورده اند. در واقع, بررسى هایى که از مقیاس هاى عمومى التزام دینى استفاده کرده اند, اندازه تأثیر کلى آن ها 43/1 = OR است (یعنى پس از کنترل متغیرهاى مورد بحث, افرادى که در التزام دینى عمومى نمره بالاترى داشتند, احتمال زنده ماندن آن ها, در طول دوره مطالعه, چهل وسه درصد بالاتر بود). در مقابل, ارتباط التزام دینى و مرگ و میر, براى اندازه هاى تأثیرى که از مقیاس هاى غیر عمومى التزام دینى استفاده کرده بودند, نزدیک به صفر بود (04/1= OR). این یافته ها حکایت از آن دارد که مرگ و میر, در مقایسه با معیارهاى ابعاد دیگر دین دارى, ارتباط بسیار وثیق ترى با شرکت در فعالیت هاى عمومى دینى دارد.
ییکى دیگر از پیش بینى کننده هاى مهمّ اندازه تأثیر, درصد افراد مذکر در نمونه مطالعاتى بود. ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر, به نحو قابل ملاحظه اى, در مورد زن ها قوى تر از مردها بود. در واقع, براساس برآوردهاى ما, در یک نمونه با صد در صد افراد مذکر, اندازه تأثیر معادل 33/1= OR بوده است; حال آن که در یک نمونه با صد در صد افراد مؤنث, این رقم معادل 59/1=OR بوده است.
و در نهایت: میزان کنترل آمارى که بر رابطه دین و مرگ و میر اعمال شده است, با اندازه تأثیر رابطه منفى دارد. بررسى هایى که بهتر کنترل شده بودند (یعنى, بررسى هایى که متغیرهاى مورد بحث بیشترى را دربر گرفته بودند), ارتباط کمترى را نشان دادند. این نتیجه, کاملاً شهودى است: اندازه هاى تأثیر تعدیل شده (پس از کنترل واسطه ها یا عوامل خَلط و اشتباه) باید کوچکتر از اندازه هاى تأثیر تعدیل نشده باشند.
در یک مجموعه تحلیل نهایى, به ارزیابى این امر پرداختیم که ارتباط میان التزام دینى عمومى و مرگ و میر, در صورتى که پژوهشگران بخواهند پژوهشى اجرا نمایند که در آن تمام پانزده متغیر مورد بحث, واسطه ها و عوامل خَلط اشتباه بالقوه اى که ما شناخته بودیم, کنترل شوند, از چه درجه اى از قدرت برخوردار است. در چنین مطالعه اى, انتظار مى رود که OR معادل 23/1 باشد, که نشان مى دهد افرادى که در فعالیت هاى دینى عمومى نمره بالایى کسب مى کنند, نسبت به افرادى که کمتر در فعالیت هاى دینى عمومى شرکت مى کنند, به میزن 23%, احتمال بقاى بیشترى دارند, حتى پس از آن که تعداد زیادى از متغیرهاى مورد بحث, واسطه ها, و عوامل خلط و اشتباه کنترل شوند. در این مجموعه تحلیل نهایى, 23/1= OR از نظر آمارى معنادار نبود. بى معنایى این برآورد, ناشى از این حقیقت بود که ما, به یک معنا, با برآورد پارامترهاى یک مجموعه نسبتاً وسیع از متغیرهاى پیش بینى کننده به شدت همبسته, با تعداد نسبتاً اندکى از اندازه هاى تأثیر (24 در کل), از ابزار رگرسیون چندگانه سوءاستفاده کرده بودیم. در واقع, پانزده متغیر پیش بینى کننده به حدّى همبسته بودند (شرایطى که همبستگى چندگانه نامیده مى شود) که از نظر ریاضى, رسیدن به یک راه حل, بدون کنار گذاشتن سه متغیر از میان آن ها از معادله پیش بینى, ممکن نبود. آثار چنین سوءاستفاده هایى از رگرسیون چندگانه, بر قطعیت برآوردهاى پارامتر, به خوبى روشن است (براى مثال, Cohen, 1990); از این رو تمرکز بر اندازه و جهت OR مهم است نه بر این که آیا با 0/1 تفاوت معنادار دارد یا نه.
اندازه ارتباط تعدیل شده دین دارى و مرگ و میر
فراتحلیل ما نشان داد که, به طور متوسط, افرادى که به شدت مذهبى اند, احتمال زنده ماندنشان, در یک دوره مستمر معین, بیست ونه درصد بیش از افرادى است که کمتر مذهبى اند (پس از تعدیل بعضى از متغیرهاى مورد بحث). OR معادل 29/1 با یک ضریب همبستگى چهارخانه 1%= rtet مطابقت دارد (Davidoff & Goheen, 1953) ـ یک نتیجه (خرد) براساس قواعد تجربى کوهن (1988). ارتباط تعدیل شده ناچیز است. اما آیا این بدین معناست که این ارتباط بى اهمیت است؟ یک روش سودمند در ترسیم ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر, نمایش اندازه تأثیر دوجمله اى (BESD) روزنتال (1990) است (Rosenthal, 1990, 1991); که از آن براى ترسیم اندازه هاى تأثیر, برحسب تفاوت میان دو گروه (صد نفر با درجه دین دارى بالا, صد نفر با درجه دین دارى پایین) در احتمال مرگ ـ در صورتى که نرخ مرگ و میر پایه پنجاه درصد باشد ـ استفاده مى شود. اگر OR معادل 29/1, که از فراتحلیل ما به دست آمده است, بااستفاده از BESD روزنتال ترسیم شود, مشخص مى شود که در گروه (عمیقاً دین دار) از میان صد نفر, تقریباً چهل وهفت نفر در طول دوره مرده اند (احتمال 47/53 براى زنده ماندن), در حالى که این رقم براى گروه (کمتر دین دار), از صد نفر, تقریباً پنجاه وسه نفر است (احتمال 53/47 علیه زنده ماندن). بنابراین, در میان یک گروه صد نفره از افراد (مذهبى) و یک گروه صد نفره از افراد (کمتر مذهبى), زمانى که پنجاه درصد از نمونه ها مرده باشند, انتظار مى رود که تعداد افراد مذهبى در قید حیات, به اندازه شش نفر بیشتر باشد. BESD به دست آمده در ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر را مى توان با BESDهاى حاصل از وارسى کیفیت ارتباط میان متغیرهاى روان شناختى یا مداخلات پزشکى دیگر با مرگ و میر ناشى از هر علت مقایسه کرد.
بر مبناى برآوردهاى جالیف و همکارانش (2000) از اندازه تأثیر, پنجاه وچهار نفر از افرادى که فقط مراقبت هاى قلبى متعارف دریافت کرده اند, مرده اند; در حالى که , از میان شرکت کنندگان در برنامه توان بخشى مبتنى بر ورزش, پنجاه وچهار نفر هنوز زنده هستند. BESDهاى به دست آمده در مورد ارتباط میان مصرف (مخاطره آمیز) الکل (دو تا چهار بار نوشیدن در روز براى زنان, چهار تا شش بار نوشیدن در روز براى مردان) با مرگ و میر (Holman, English, Mile, & Winter, 1996) و مصرف (آسیب زاى) الکل (بیش از چهار بار نوشیدن در روز براى زنان, بیش از شش بار نوشیدن در روز براى مردان) با مرگ و میر (Holman et al., 1996) داراى اندازه هاى مشابهى هستند. داروهاى کاهنده کلسترول نیز, در میان بیماران با ریسک بالا, بر مرگ و میر ناشى از هر علت تأثیر دارد (Smith, Song, & Sheldon, 1993); تأثیرى که اندازه مشابهى دارد (پنجاه وچهار بیمار درمان شده هنوز زنده اند; پنجاه وچهار بیمار درمان نشده مرده اند). این مقایسه ها نشان مى دهند که التزام دینى, ارتباطى کوچک اما پر اهمیت با مرگ و میر ناشى از هر علت دارد, ارتباطى که تنها کمى کوچک تر از ارتباط سایر متغیرهاى رفتارى, روانى ـ اجتماعى, و پزشکى (براى مثال, توان بخشى قلبى مبتنى بر ورزش, پرهیز از مصرف الکل, و داروهاى کاهنده کلسترول) با مرگ و میر ناشى از هر علت است. یک بار دیگر باید اشاره شود که برآورد اندازه تأثیر متوسط ما نشان دهنده ارتباط خالص التزام دینى و مرگ و میر است, البته پس از آن که ترغیب دهندگان بررسى هاى اولیه, به کنترل انواع متغیرهاى جعیت شناختى, روانى اجتماعى, و مربوط به سلامت جسمانى, در بالاترین سطح سختگیرى اى که تناسب مى دیدند پرداختند.
نکته اصلى در ارائه این نمایش دو جمله اى اندازه تأثیر, این نیست که بگوییم که ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر, تنها در صورتى مهم تلقى مى شود که براساس قواعد تجربى قراردادى (خودسرانه), در حد (وسیع) یا حتى (متوسط) باشد. هدف من از ارائه این داده ها, حتى این سخن نیست که ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر (به اندازه) سایر پیش بینى کننده هاى مرگ و میر (مهمّ) است. بلکه, من این برآوردها را به دو دلیل ارائه کردم: اول این که, اندازه این ارتباط را در منظر افراد قرار دهم, و دوم این که, نشان دهم حتى یک ارتباط (خرد) مى تواند صرف نظر از اندازه, مهم باشد, و این در صورتى است که ارتباط, مشتمل بر متغیرهاى معیارى اى باشد که براى افراد یا جامعه مهم به حساب مى آیند. آیا ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر یکى از آن موارد مهم است؟ به گمان من, در نهایت, پاسخ یک فرد بدین سؤال منوط به این امر است که آیا آن فرد در میان سه فرد اضافه اى است که در گروه افراد (عمیقاً دین دار) قرار دارند و در طول دوره نجات یافته اند, و یا در میان سه فرد اضافه اى است که در گروه (کمتر دین دار) قرار داشته و در طى دوره جان خود را از دست داده اند!
پاسخ ها و سؤالات بیشتر
به نظر مى رسد که ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر کاملاً قوى است. حتى بهترین بررسى ها, نشان دهنده ارتباط مناسبى بین این دو مى باشند, و تمسک به دخالت عوامل درآمیخته, نمى تواند این ارتباط را کوچک جلوه دهد. بعلاوه, براى برهم زدن این نتیجه گیرى بنیادین که دین دارى با میزان پایین ترى از مرگ و میر ارتباط دارد, پژوهش هاى دیگر فراوانى حاکى از این که میان التزام دینى و مرگ و میر هیچ ربط و نسبتى وجود ندارد لازم است, و این فراوانى به حدّى است که انجام این پژوهش ها را نامحتمل مى کند. با در نظر گرفتن قوت این ارتباط, چه بسا درست باشد که بگوییم رابطه التزام دینى و مرگ و میر یکى از مستحکم ترین یافته هاى آثار مربوط به موضوع دین و سلامت است. هرچند لازم است از پژوهش هاى بیشتر در این حوزه استقبال شود, اما بعید است که این بررسى ها بتوانند بر این نتیجه گیرى اساسى غلبه نمایند. با در نظر گرفتن قوت این ارتباط, پژوهشگران این حوزه در آینده, بایستى کمتر بر موضوع (اثبات) یا (ابطال) چنین ارتباطى متمرکز شوند, بلکه بایستى بیشتر پرسش هاى جانبى آن را مورد توجه قرار دهند.
چرا التزام دینى عمومى و نه شخصى؟
مرور فراتحلیلى ما نشان داد که ابزارى که با آن التزام دینى را مى سنجیدند, نقش مهمى در اندازه ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر ایفا مى کند. این ارتباط مطلوب میان التزام دینى و مرگ و میر در پژوهش هایى چشمگیرتر است که در آن براى ارزیابى التزام دینى, فعالیت هاى دینى عمومى مورد توجه قرار مى گیرند. این یافته ها بااین حدس و تخمین ها هماهنگ است که تأثیرات مربوط به سلامتى التزام دینى, تا حدّى, با منابع روانى ـ اجتماعى به دست آمده از شرکت مستمر در مراسم دینى, عضویت در گروه هاى دینى, یا تعامل با افراد (مذهبى) دیگر, مرتبط است (Goldbourt et al., 1993; Idler & Kasl, 1997). بعضى از این منابع روانى ـ اجتماعى عبارتند از: 1) حالات مثبت هیجانى که به وسیله عبادات و فعالیت هاى دینى عمومى ایجاد مى شوند; 2) تعاملات اجتماعى لذت بخشى که افراد در خلال فعالیت هاى دینى تجربه مى کنند; و 3) شکل گیرى روابط شخصى سودمند. اگر این موضوع حقیقت داشته باشد که مشارکت در فعالیت هاى دینى عمومى, تأثیرى علّى بر طول عمر دارد, ولى دین دارى فردى, نیایش, مراقبه, و اعتقادات خاص دینى چنین تأثیرى ندارد, در این صورت این یافته اهمیت نظرى فوق العاده اى پیدا مى کند. اما, با در نظر گرفتن همبستگى نوعاً شدید میان شاخص هاى عمومى و شخصى التزام دینى, تعیین این که چرا بعضى از مقیاس هاى التزام دینى (مثل, مقیاس هاى عمومى) بر خلاف بعضى دیگر (مثل, مقیاس هاى شخصى) با مرگ و میر ارتباط دارند. کوشش مى طلبد.
نتایج پژوهش هاى کراوز (1998) ممکن است به توجیه این مسأله کمک نماید. کراوز به بررسى ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر, در نمونه اى متشکل از هشتصد و نوزده بزرگسال مسن پرداخت; مطالعه اى که چهار سال به طول انجامید. کراوز سه جنبه از دین دارى را اندازه گیرى کرد: 1) دین دارى تشکیلاتى (یک مقیاس سه ماده اى براى ارزیابى شرکت در مراسم یا فعالیت هاى دینى); 2) دین دارى غیر تشکیلاتى (یک مقیاس دو ماده اى براى ارزیابى قرائت متون دینى و استفاده از برنامه هاى رادیو تلویزیونى در این زمینه); 3) استفاده از دین براى مقابله با استرس (یک مقیاس سه ماده اى براى ارزیابى اعتماد بر حمایت ها و هدایت هاى دینى, در مواجهه با مشکلات و تصمیم گیرى هاى اساسى).
کراوز, پس از کنترل متغیرهاى سن, جنس, تحصیلات, وضعیت تأهل, سلامت براساس ارزیابى خود شخص, ناتوانى کارکردى, و استرس دریافت که سه مقیاس دین دارى نسبت هاى متفاوتى با احتمال مرگ در خلال دوره چهار ساله مطالعاتى دارند. هر واحد استاندارد تغییر در دین دارى تشکیلاتى, با کاهشى دوازده درصدى در احتمال مرگ در خلال دوره همراه بود. هر واحد استاندارد تغییر در دین دارى غیر تشکیلاتى, با کاهش یک درصدى (از نظر آمارى بى معنا) احتمال مرگ در خلال دوره همراه است. هر واحد استاندارد تغییر در مقابله دینى با 15درصد افزایش در احتمال مرگ در خلال دوره همراه است. بنابراین, مشخص شد که ارتباط مطلوب التزام دینى و مرگ و میر منحصر در التزام دینى تشکیلاتى است, در حالى که دین دارى غیر تشکیلاتى هیچ ارتباط محسوسى با مرگ و میر ندارد و استفاده از دین براى مقابله با استرس, با احتمال بالاترى از مرگ و میر ارتباط دارد. پژوهش هاى بعدى اى که مشابه با پژوهش کراوز (1998) انجام گیرند مى توانند کمک چشمگیرى در جهت فهم ابعاد مهمّ و پویایى علّى ـ معلولى ارتباط التزام دینى و مرگ و میر انجام دهند.
چرا این ارتباط براى زنان قوى تر است؟
چنان چه پیشتر اشاره شد, فراتحلیل ما نشان داد که ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر در میان زنان قوى تر از مردان است. در واقع, چندین پژوهشى که, به طور مجزا به بررسى موضوع ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر در میان زنان و مردان پرداخته اند (براى مثال Clark, Fridman, & Martin, 1999; House, Robbins, & Metzner, 1982; Kark et al., 1996; Koenig er al., 1999; Strawbridge et al., 1997), ارتباط قوى ترى براى زنان, نسبت به مردان نشان داده اند.
چرا التزام دینى, از زنان بیش از مردان, در برابر مرگ زودرس, (محافظت) مى نماید. آیا به خاطر آن نیست که دین براى زنان, جایگزین یک منبع ارتقاء سلامتى (یعنى, حمایت اجتماعى) مى شود, که مردان معمولاً آن را از مسیرهاى دیگرى تأمین مى نمایند؟ آیا به خاطر آن نیست که دین منابع منحصر به فردى از ارتقاء سلامتى ارائه مى کند که مردان نوعاً, به هیچ وجه, از التزام دینى به دست نمى آورند؟ پژوهش کرک پاتریک, شیلیتو, و کلاس (1999) این احتمال را تقویت مى نماید. کرک پاتریک و همکارانش, صد وبیست وسه دانشجوى مؤنث و شصت ویک دانشجوى مذکر را براى بررسى رابطه میان احساس داشتن ارتباط با خدا و احساس تنهایى مورد ارزیابى قرار دادند. حتى پس از کنترل مقیاس هاى استاندارد حمایت اجتماعى ادراک شده, زنانى که از ارتباط نزدیک با خدا گزارش داده بودند, نسبت به افرادى که چنین گزارشى نداده بودند, احساس تنهایى کمترى داشتند. از سوى دیگر, براى مردان, باور به داشتن یک ارتباط قوى با خدا, با احساس تنهایى, غیر مرتبط بوده و یا ارتباط مثبت داشت. همچنین, ایدلر و کاسل (1992) دریافتند که رابطه منفى میان التزام دینى با افسردگى و ناتوانى, در میان زنان قوى تر از مردان است. در هر حال, از آن جایى که زنان, در بیشتر فرهنگ ها, عمر طولانى تر مى کنند و مذهبى تر از مردان هستند (Levin & Chatters, 1998; Levin & Taylor, 1997), در آینده, شرط عقل این خواهد بود که محققان متوجه کنترل آمارى جنسیت بوده و یا الگوهاى متفاوتى را براى زنان و مردان ترسیم نمایند, تا از تأثیر گمراه کننده عامل جنسیت در نتایج بررسى ها جلوگیرى شود.
آیا شخصیت نقشى دارد؟
آیا مى توان ارتباط میان التزام دینى و مرگ ومیر را حاصل هم پوشى التزام دینى با صفاتى از شخصیت دانست که با افزایش طول عمر مرتبط اند؟ براى مثال, فریدمن و همکارانش (1995) نشان داده اند که طول عمر افراد وظیفه شناس به نحو چشمگیرى بیشتر از افراد کمتر وظیفه شناس است. طول عمر افراد وظیفه شناس ممکن است ناشى از ویژگى هایى نظیر شرکت کمتر در رفتارهاى مخاطره آمیز مانند رانندگى سریع, افراط در رژیم غذایى, و عدم فعالیت جسمانى, یا ناشى از گرایش به پاسخ سریع به علائم بدنى مربوط به مشکلات سلامت جسمانى باشد.
جالب این جاست که وظیفه شناسى یکى از قوى ترین همبسته هاى دین دارى است. محققان, با استفاده از مقیاس هاى سازه هاى الگوى پنج عاملى یا پنج عامل بزرگ شخصیت7 (John & Srivastava, 1999; McCrae & Costa, 1999) ـ یک طبقه بندى از صفات شخصیت که جنبه هاى اصلى و عالیتر شخصیت را تبیین مى نماید ـ به بررسى ارتباط میان دین دارى و شخصیت پرداخته اند. کاسک (1999) و همچنین تیلور و مک دونالد (1999) دریافتند که اندازه هاى توافق8 و وظیفه شناسى,9 با التزام دینى و جهت گیرى دینى ارتباط مثبت دارند. شواهدى غیر مستقیم دال بر ارتباط میان دین دارى و وظیفه شناسى نیز از پژوهشى بر مبناى طبقه بندى مبتنى بر سه عامل بزرگ صفات شخصیت آیسنک (Eysenck & Eysenk, 1985) به دست آمده است. بررسى هاى مقطعى, با استفاده از مقیاس هاى سه عامل بزرگ آیسنک, نشان مى دهند که دین دارى (که با مجموعه اى از شاخص ها از جمله فراوانى شرکت در مراسم عبادى, فراوانى نیایش شخصى, و نگرش هاى مثبت به دین, اندازه گیرى شده است), با روان پریشى گرایى10 آیسنک ارتباط معکوس دارد (براى مثال Francis, 1997; Francis & Bolger, 1997). روان پریشى گرایى آیسنک ظاهراً, تلفیقى از وظیفه شناسى و توافق پنج عامل بزرگ است (Costa & McCrae, 1995). من داده هایى نیز در اختیار دارم که نشان مى دهد وظیفه شناسى و نه توافق, در کودکى و نوجوانى طلایه التزام دینى عمومى, و دین دارى شخصى در بزرگسالى است. (McCullough, 2000). با در نظر گرفتن ارتباط قوى وظیفه شناسى با طول عمر, وظیفه شناسى با دین دارى, و دین دارى با طول عمر, کارهاى بیشترى لازم است تا مشخص شود که آیا تأثیرات سلامتى بخش دین دارى از همبستگى التزام دینى با وظیفه شناسى یا سایر صفات شخصیت ناشى مى شود یا خیر. روابط میان دین دارى, خصومت, و مرگ و میر نیز بایستى مورد کاوش قرار بگیرد. چنانچه بعضى از پژوهش ها نشان مى دهند, افراد مذهبى خصومت کمترى دارند (براى مرورى بر این نکته, بنگرید به: Koenig, McCullough, & Larson, 2000), و افراد متخاصم طول عمر کمترى دارند (Miller, Smith, Turner, Guijarro, & Hallet, 1996).
چگونه مى توانیم الگوى دینامیک التزام دینى و مرگ و میر را ارائه کنیم؟
در بیشتر بررسى هایى که, تا به امروز, بر روى رابطه میان التزام دینى و مرگ و میر صورت گرفته, از یک چارچوب تحلیلى کلى براى آزمون فرضیه ها استفاده شده است: تعدادى از پیش بینى کننده هاى بالقوه مرگ و میر ـ از جمله التزام دینى ـ در یک الگوى رگرسیون ساماندهى11 جاى داده شده اند تا شأن حیاتى را در یک نقطه پیاپى مجزا, یا تفاوت هاى موجود در کارکردهاى مستمر بقا را پیش بینى نمایند. این روش ها انسان را مطمئن کرده اند که افراد با خط پایه دین دارى بالاتر, طول عمر بیشترى دارند, و این تأثیرات صرفاً قابل استناد به هم پوشى دین دارى با عواملى مثل جنسیت, سن, وضعیت اجتماعى اقتصادى, تندرستى, حمایت اجتماعى, و رفتارهاى مربوط به سلامتى نیست. بعلاوه, محققین با بررسى تقلیل هایى در رابطه میان التزام دینى و مرگ و میر, با افزایش متوالى متغیرهایى از قبیل حمایت اجتماعى, استعمال دخانیّات, و مصرف الکل توانسته اند استنتاج نمایند که التزام دینى ممکن است تأثیرات خود را بر روى مرگ و میر, تا اندازه اى از طریق متغیرهایى مثل حمایت اجتماعى, استعمال دخانیّات, و مصرف الکل اعمال نماید.
هرچند این تحقیقات مفید بوده اند, لکن نتوانسته اند به نحو مطلوبى به آزمون فرضیه هاى دینامیک کمک نمایند. با این فرض که ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر یک ارتباط علّى است, باید ساز و کارهاى سلامتى بخشى که ممکن است توسط التزام دینى براى تأثیر بر احتمال مرگ برانگیخته شود, مورد شناسایى قرار گیرند. به عنوان مثال, این مسأله بایستى مورد پژوهش قرار گیرد که آیا با تقویت حمایت اجتماعى یا تغییراتى در رفتارهاى مربوط به سلامتى ـ که در بین سال هاى ارزیابى التزام دینى و تحقیق در مورد مرگ و میر رخ مى دهد ـ میان التزام دینى و مرگ و میر ارتباط برقرار مى شود؟ اگر محققین به این موضوع علاقه مند شوند که آیا التزام دینى واقعاً در یک زنجیره على قرار دارد, زنجیره اى که به زندگى طولانى ترى منجر مى شود, آن وقت گام بعدى در تحقیق ممکن است اجراى پژوهش هایى باشد که به ما اجازه مى دهند تا سازوکارهاى التزام دینى, براى ارتقاء سلامتى یا افزایش طول عمر را مشاهده نماییم.
استرابریج و همکارانش (1997) در وهله اول دریافتند که افرادى که به طور مستمر در فعالیت هاى دینى عمومى شرکت مى کنند, عمر طولانى ترى دارند; و سپس نشان دادند که شرکت کنندگان مستمر در کلیسا, به نسبت بیشترى (1) استعمال دخانیات را ترک نموده, (2) مصرف الکل را کاهش داده, (3) به تمرین هاى بدنى خود افزوده, (4) به زندگى با همسر خود ادامه داده, و (5) در طى یک دوره بیست وهشت ساله, به توسعه روابط اجتماعى خود پرداخته اند. گام بعدى این خواهد بود که آزمون هاى فرضیه اى در موضوع تغییرات ارتقاءبخش سلامتى, و آزمون هاى فرضیه اى در موضوع التزام دینى و مرگ و میر را, در قالب یک الگوى آمارى واحد با هم تلفیق کنند. البته, آزمودن چنین الگوهاى دینامیک نیازمند حرکت چند مرحله اى در قالب یک جدول زمانى است.
تأثیر شناخت ها, هیجانات, و رفتارهاى دینى چگونه است؟
به همین نحو, گنجاندن سطحى از نظریه پردازى روان شناختى که غالباً در بررسى هاى تجربى پدیده التزام دینى و مرگ و میر غایب است, بسیار سودمند خواهد بود. بسیارى از محققان, اگر نگوییم بیشتر آن ها, معتقدند نحوه تأثیر التزام دینى بر مرگ و میر بدین نحو است که التزام دینى, آمادگى اى را براى شناخت ها, هیجان ها, و رفتارها ایجاد مى نماید که این آمادگى به سبک هاى سالم زندگى یا افزایش مهارت در مقابله با استرس منجر مى شود (Ellison & Levin, 1998; Hummer et al., 1999; Idler & Kasl, 1992; Kark et al., 1996; Koenig et al., 1999; Krause, 1998; Oman & Reed, 1998; Strawbridge et al., 1997). براى نمونه, به نظر مى رسد بیشتر نظریه پردازان موافق این موضوع باشند که التزام دینى مى تواند افراد را در جهت به دست آوردن (1) هنجارهاى شخصى در موضوع غذا, الکل, دخانیات, و رفتار جنسى; (2) یک جهان بینى منسجم که به ارائه معنا در زمان هاى استرس و رنج کمک نماید; و (3) حمایت اجتماعى, رهنمون شود.
اما بیشتر محققان فاقد داده هاى لازم براى بررسى این موضوع اند که د ین چگونه مى تواند این منابع روان شناختى افزاینده طول عمر را در اختیار افراد قرار دهد. در عوض, آن ها بر اثبات این نکته متمرکز شده اند که پس از کنترل تقریباً تمام عوامل خطرآفرین ممکن مؤثر بر مرگ, التزام دینى هنوز مى تواند مرگ و میر را پیش بینى نماید. این سؤالات پژوهشى اولیه کاملاً مطلوب بوده اند, لکن ما اکنون به بررسى هایى نیاز داریم که نشان دهند, چگونه شاخص هاى ایستاى التزام دینى به شناخت ها, هیجان ها, و رفتارهاى دینى اى مبدّل مى شوند که طول عمر را افزایش مى دهند.
بدون گنجاندن چنین سطحى از تحلیل, این خط پژوهشى ـ فرقى نمى کند که پژوهش ها در چه سطحى از پیچیدگى آمارى باشند ـ در دراز مدت, از لحاظ نظرى رضایت بخش نخواهند بود. احتمالاً, همه محققان موافقند که صرفاً بیرون آمدن از رختخواب در صبح روز چهارشنبه, جمعه, شنبه, یا یکشنبه براى رفتن به کلیسا, کنیسه, یا مسجد احتمالاً موجب نمى شود که افراد عمر طولانى ترى داشته باشند. اما اگر محققان به پیشنهاد و آزمودن ساز و کارهاى حقیقى و جالب تر ارتباط میان التزام دینى و مرگ و میر اقدام نکنند, اطمینانى نیست که این خط پژوهشى به اندازه کافى براى محققان آینده جذاب باشد. براى این که به این پژوهش ها, عمق نظرى بیشترى داده شود, محققان ممکن است تلاش نمایند تا بین رفتارهاى سطح پایین مشارکت در مراسم دینى و مرگ و میر, از طریق سازه هاى روان شناختى بامعناتر ارتباط برقرار کنند. اگر دین, فى حد نفسه, بر مرگ و میر تأثیر دارد, بایستى چیز خاصى در داخل کلیساها, کنیسه ها, و مساجد یا در اذهان افراد دین دار جریان داشته باشد که به سوى زندگى طولانى ترى رهنمون مى شود. مشارکت هاى دینى عمومى چه تأثیرات مثبتى بر تندرستى دارند؟ چه باورهایى درباره تندرستى به وسیله مشارکت هاى دینى عمومى برانگیخته مى شوند؟ مشارکت هاى دینى, افراد را به سوى انتخاب چه انواعى از گزینه هاى مرتبط با تندرستى فرامى خواند؟ دین چه انواعى از شناخت, عاطفه, رفتار, یا تعامل اجتماعى برمى انگیزاند, تا به افراد براى مقابله بهتر با تأثیرات مخاطره آمیز استرس براى طول عمر کمک نمایند؟
گویا یک قیاس به ما کمک خواهد کرد. این مطلب ثابت شده است که نوجوانان مذهبى, به نسبت همتایان کمتر مذهبى خود, کمتر به استفاده از مواد مخدر, دخانیات, و الکل روى مى آورند. دونوفریو و همکارانش (1999) تلاش کردند تا این روابط را با دوسازه تبیین نمایند: (1) تعداد همسالان مذهبى که هر پاسخ دهنده اى داشته است و (2) اعتقادات پاسخ دهنده ها درباره این که مصرف مواد یک گناه است. دونوفریو و همکارانش (1999) نشان دادند که ارتباط میان التزام دینى و مصرف مواد مى تواند, به طور کامل, به وسیله تعداد همسالان مذهبى پاسخ دهنده ها و قوّت اعتقاد آن ها به گناه بودن مصرف مواد, تبیین شود. به عبارت دیگر, این داده ها نشان دادند که نوجوانان مذهبى از مصرف مواد خوددارى مى نمایند چرا که آن ها با تعداد زیادى از همسالان مذهبى خود تعامل دارند و معتقدند که مصرف مواد, عملى گنهکارانه است. الگوهاى مشابهى براى تبیین روابط میان التزام دینى و مرگ و میر قابل آزمون است. محققان باید افزودن مقیاس هاى دیگرى را براى اندازه گیرى شناخت ها, هیجان ها, و رفتارهاى دینى, در نظر داشته باشند; مقیاس هایى که به آن ها اجازه مى دهد تا بررسى نمایند که آیا (1) التزام دینى منجر مى شود به (2) فرایندهاى از لحاظ روان شناختى با معنا, در عین حال, دینى اى که (3) رفتارهاى مربوط به سلامت یا حالات روانى اى به بار مى آورند که (4) بر طول عمر مى افزایند. البته, در تنظیم این برنامه کارى, محققان به پایگاه هاى اطلاعاتى اى نیاز دارند که داراى مقیاس هایى براى ارزیابى این شناخت ها, هیجانات و رفتارهاى دینى باشد. یک گره روش شناختى اضافى, از این حقیقت ناشى مى شود که التزام دینى ممکن است در بیشتر افراد, در طى دوران کودکى و نوجوانى, این ساختارهاى روان شناختى را ایجاد نماید (براى مثال, اعتقادات, هنجارها, و جهان بینى هاى منسجم). بنابراین, التزام دینى ممکن است افراد را وادارد تا این منابع روان شناختى را, مدت ها قبل از آن که به هنگام بزرگسالى در یک مطالعه طولى در مورد رابطه دین و مرگ و میر گنجانده شوند, به دست آورند. محققان براى این که از عهده این موضوعات بغرنج برآیند, لازم است که نظریه پردازى صریحاً تحولى اى را درباره طبیعت روابط میان التزام دینى و مرگ و میر بپذیرند.
آیا زندگى ارزش زیستن دارد؟
سئوال دیگرى که به واسطه پژوهش هاى موجود در موضوع دین و مرگ و میر طرح مى شود مربوط به کیفیت زندگى است. آشکار است که افراد مذهبى عمر اندکى طولانى تر دارند, اما کیفیت آن سال هاى اضافى زندگى چگونه است؟ آیا مشخصه آن شکوفایى, صلح, و عشق است, یا این که ویژگى آن ناتوانى, درد و رنج, و انزواست.
محققان روش هایى را براى (تنظیم کیفیت) بهره ورى در فراخناى زندگى ایجاد کرده اند; این بهره ورى قابل استناد به عوامل روان شناختى یا مداخلات پزشکى است. مقیاس تنظیم کیفیت سال هاى زندگى (QALY), طول عمر را با کیفیت زندگى در یک تعبیر واحد ادغام مى نماید (Kaplan, 2000; Shen, Pulkstenis, & Hoseyni, 1999). متخصصان, چنین مقیاس هایى را, ارزیابى هاى مناسب ترى از مزایایى مى دانند که با یک عامل مشخص سلامت در ارتباط است; زیرا این مقیاس ها توازن میان طول عمر و کیفیت زندگى را توضیح مى دهند. محققان در موضوع دین و مرگ و میر, مى توانند این روش ها را در پژوهش هاى آینده, به نحو سودمندى, عملى نمایند.
تأثیر منفى دین بر مرگ و میر چگونه است؟
یک سؤال نهایى که در آثار مربوط به دین و مرگ و میر مطرح مى گردد, به تأثیرات منفى التزام دینى بر طول عمر مرتبط است. ارتباط میان مشارکت دینى عمومى با مرگ و میر, حداقل در میان بزرگسالان, روى هم رفته یک ارتباط مثبت است. اما, بعضى از گروه هاى محافظه کار مذهبى از مراقبت هاى پزشکى استاندارد اجتناب مى کنند, و رد این گونه مراقبت ها, به طور آشکارى, مى تواند به مرگ نابهنگام و غیر ضرورى منجر شود. براى مثال, در یک بررسى اخیر, آسر و سوان (1998) گزارش هاى پزشکى مربوط به صد وهفتاد ودو پرونده از کودکانى را مرور کردند که به خاطر اهمال هاى پزشکى برخاسته از انگیزه هاى مذهبى, جان خود را از دست داده بودند. والدین این صد وهفتاد ودو کودک, نوعاً به فرقه هاى منزوى مسیحیت تعلق داشتند که به استفاده از مراقبت هاى پزشکى جدید معترض بودند. آسر و سوان دریافتند که صد و چهل نفر (هشتاد درصد) از صد وهفتاد ودو کودک, به خاطر بیمارى هایى جان سپردند که در صورت دریافت مراقبت هاى پزشکى مناسب, بیش از نود درصد احتمال بهبود وجود داشت. هجده درصد باقیمانده از کودکان, بیمارى هایى داشتند که در آن بیش از پنجاه درصد احتمال بهبود وجود داشت. تنها سه نفر از صد وهفتاد ودو کودک, به خاطر شرائطى جان خود را از دست داده بودند که به مراقبت هاى پزشکى پاسخ مثبت نمى دهد. این یافته ها با سایر پژوهش هایى که مرگ و میر زیاد کودکان و بزرگسالان متعلق به گروه هاى مذهبى ـ که از مراقبت هاى استاندار پزشکى چشم پوشى مى کنند ـ را ثبت کرده اند, مطابقت دارد (براى مثال,Kaunitz, Spence, Danielson, Rochat, & Grimes, 1984; Simpson, 1989; Wilson, 1965).
در تمام حوزه هاى تحقیقاتى, محققان نوعاً ابتدا به سراغ (داستان بزرگ) مى روند. بررسى ارتباط میان دین, و مرگ و میر نیز از این قاعده مستثنا نیست: محققان, در وهله اول, به ارتباط خالص میان التزام دینى و مرگ و میر در کل جامعه پرداخته اند. ما, در نتیجه این پژوهش ها, مى توانیم با درجه اى از اطمینان بگوییم متوسط (افرادى که به طور فعال در نمودهاى عمومى دین شرکت دارند, بیشتر عمر مى کنند. اما, این ارتباطات (میانگینى) ممکن است سایر روندها را بپوشاند, مثل گرایش به سطح بالاترى از مرگ و میر کودکان, جنین ها, و نوزادان را در میان اعضاى گروه هاى مذهبى که از دریافت مراقبت هاى پزشکى استاندارد اجتناب مى نمایند. بذل تلاش هاى بیشتر براى بررسى نقش ایمان دینى در ممانعت از مراقبت هاى شخصى مناسب و دریافت مراقبت هاى پزشکى مناسب, از نظر علمى پر بار و از نظر اجتماعى ارزشمند است. با عنوان کردن این موضوعات, محققان علاقه مند به دین مى توانند مهارت هاى خود را در جهت خدمت بیشتر به (مصالح عمومى)12 به کار گیرند. آن ها, هم چنین, ممکن است ابهام و پیچیدگى بیشترى را به طرحى که در غیر این صورت مى توانست به سرعت تبدیل به طرحى نسبتاً قابل پیش بینى شود, بیفزایند.
نتیجه گیرى
انسان ها دین را به منظور افزایش طول عمر خود دنبال نمى کنند. در واقع, براى بسیارى از انسان ها که متعلق به ادیان مختلف اند, (نگاه داشتن ایمان) انگیزه اى شد که به مرگ زود هنگام آنان انجامید, بعلاوه, بسیارى از خشونت ها در تاریخ جهان با انگیزه هاى مذهبى صورت گرفته است. هم چنین, بعضى از ادیان انسان ها را به اجتناب از مراقبت هاى پزشکى جدید فرا مى خوانند. با توجه به همه این عوامل, عدم پذیرش این امر که بعضى از مظاهر دین مى تواند عوارضى براى طول عمر داشته باشد, بى تجربگى تلقى مى شود. با این همه, در جامعه, ارتباط خالص میان التزام دینى و طول عمر به نظر یک ارتباط مثبت مى رسد. افراد دین دار ـ خصوصاً آن هایى که در تظاهرات عمومى دین شرکت مى کنند ـ از حیث بقاء, مزیت قابل توجهى بر دیگران پیدا مى کنند. این روابط, به طور قابل ملاحظه اى, براى زنان بیشتر از مردان است. ما نمى توانیم نتیجه بگیریم که این روابط على هستند, اما آن ها, حتى زمانى که محققان, دقت معقولى در کنار گذاشتن عوامل ساختگى به خرج مى دهند, بر جاى مى مانند.
اگرچه, این یافته ها به بسیارى از سؤالات پاسخ مى دهند, اما به نوبه خود سؤالات جدیدى را مطرح مى نمایند: چه عامل خاصى سبب مى شود که مشارکت هاى دینى عمومى یک پیش بینى کننده قوى طول عمر باشند, در حالى که ارتباط دین دارى شخصى با مرگ و میر بسیار کمتر قابل توجه است؟ چرا باید پیوند دین و طول عمر براى زنان بسیار قویتر از مردان باشد؟ نقش عوامل استاندارد شخصیت ـ خصوصاً عواملى که همبستگى قوى ترى با التزام دینى و مرگ و میر دارند ـ چیست؟ چگونه مى توانیم به فهم بهترى از این نکته دست یابیم که آیا التزام دینى واقعاً منابع روانى ـ اجتماعى ارتقاء بخش سلامتى را فعال مى کند؟ چه اتفاقى در سطح روان شناختى مى افتد که باعث مى شود افراد مذهبى به رفتارها یا شرایط روانى ارتقاء بخش سلامتى روى بیاورند؟ آیا سال هاى اضافى زندگى که در اختیار افراد مذهبى قرار مى گیرد, ارزش انتظار را دارند؟ و سرانجام, چگونه مى توانیم به نحو بهترى ارتباط مستحکم میان التزام دینى و مرگ و میر را با این حقیقت که دین نیز مى تواند از عمر بعضى از افراد بکاهد, جمع نماییم؟ عنوان کردن این سؤالات به غنى ساختن فهم ما از روابط متنوع میان التزام دینى و طول عمر کمک مى نماید. با پاسخ به این سؤالات, وضعیت علم و همچنین خدمت بالقوه آن در جهت پیش گیرى و ارتقاء تندرستى رو به رشد خواهد گذارد.
پى نوشت ها:
* مشخصات کتاب شناختى اصل مقاله چنین است:
McCallough, M., زReligious Involvement and Mortality: Answers and More Questionsس, In Plante, Thomas G. and Allen C. Sherman (eds.)., Faith and Health: Psychological perspectives, New York and London: The Guilford press 2001.
1. نام سرزمینى که امروز بخش شرقى آلمان و بخش غربى لهستان را دربرمى گیرد.م.
2. نام سرزمینى که امروزه بخش شمالى آلمان را تشکیل مى دهد.م.
3. اتساع مجارى و حباب هاى ریه.
4. effect size
5. در آمار, رابطه میان مقادیر انتخابى یک متغیر (X) و مقادیر مشهود در متغیر زوج دیگر (Y).
6. جامعه اشتراکى کوچک در اسرائیل که بیشتر به امر کشاورزى اشتغال دارند.
7. Big Five
8. agreeableness
9. conscientiousness
10. psychotism
11. Cox
12. common good
کتاب نامه:
Asser, S. M., & Swan, R. (1998). Child fatalities from religion-motivated medical neglect. Pediatrics, 101 (4, Pt.1), 625-629.
Berkman, L., & Syme, L. (1979). Social networks, host resistance, and mortality: A nine-year follow-up study of Alameda Country residents. American Journal of Epidemiology, 109, 186-204.
Clark, K. M., Friedman, H.S., & Martin, L. R. (1999). A longitudinal study of religiosity and mortality risk. Journal of Health Psychology, 4, 381-391.
Cohen, J. (1988). Statistical power analysis for the behavioral sciences (2nd ed.). Hillsdale, NJ: Erlbaum.
Cohen, J. (1990). Things I have learned (so far). American Psychologist, 45, 1304-1312.
Comstock, G. W., & Patridge, K. B. (1972). Church attendance and health. Journal of Chronic Disease, 25, 665-672.
Comstock, G. W., & Tonascial, J. A. (1977). Education and mortality in Washington Country, Maryland, Journal of Health and Social Behavior, 18, 54-61.
Cooper, H., & Hedges, L. V. (Eds.). (1994). The handbook of research synthesis. New York: Russell Sage Foundation.
Costa, P. T., & McCrae, R.R. (1995). Primary traits of Eysenckصs P-E-N system: Three -and five- factor solutions. Journal of Personality and Social Psychology, 69, 308-317.
Davidoff, M. D., & Goheen, H. W. (1953). A table for the rapid detemination of the tetrachoric correlation coefficient. Psychometrika, 18, 115-121.
DصOnofrio, B. M., Murrelle, L., Eaves, L. J., McCullough, M. E., Landis, J. L., & Maes, H. H. (1999). Adolescent religiousness and its influence on substance use: Preliminary findings from the Mid-Atlantic School Age Twin Study. Twin Research, 2, 156-168. Durkheim, E. (1951). Suicide: A study in sociology (J. A. Spaulding & G. Simpson, Trans.). New York: Free Press. (Original work published 1897)
Ellison, C. G., & Levin, J.S. (1998). The religion-health connection: Evidence, theory, and future directions. Health Education and Behavior, 25, 700-720.
Eysenck, H.J., & Eysenck, M. W. (1985). Personality and individual differences: A natural science approach. New York: Plenum.
Francis, L. J., (1997). Personality, prayer, and church attendance among undergraduate students. International Journal for the Psychology of Religion, 7, 127-132.
Francis, L. J., & Bolger, J. (1997). Personality, prayer, and church attendance in later life. Social Behavior and Personality, 25, 335-337.
Friedman, H. S., Tucker, J.S., Schwartz, J. E., Tomlinson-Keasey, C., Martin, L.R., Wingard, D. L., & Criqui, M. H. (1995). Psychosocial and behavioral predictors of longevity: The aging and death of the زtermitesس. American Psychologist, 50, 69-78.
Galton, F. (1872). Statistical inquiries into the efficacy of prayer. Fortnightly Review, 12, 125-135.
Goldbourt, U., Yaari, S., & Medalie, J.H. (1993). Factors predictive of long-term coronary heart disease mortality among 10, 059 male Israeli civil servants and municipal employees. Cardiology, 82, 100-121.
Holman, C. D., English, D. R., Milne, E., & Winter, M. G. (1996). Meta-analysis of alcohol and all-cause mortality: A validation of the NHMRC recommendations. Medical Journal of Australia, 164, 141-145.
House, J. S., Robbins, C., & Metzner, H. L. (1982). The association of social relationships and activities with mortality: Prospective evidence from the Tecumseh Community Health Study. American Journal of Epidemiology, 116, 123-140.
Hummer, R. A., Rogers, R. G., Nau, C.B., & Ellison, C. G. (1999). Religious involvement and U.S. adult morality. Demography, 36, 273-285.
Idler, E. L., & Kasl, S.V. (1992). Religion, disability, depression, and the timing of death. American Journal of Sociology, 97, 1052-1079.
Idler, E. L., & Kasl, S.V. (1997). Religion among disabled and nondisabled persons II: Attendance at religious services as a predictor of the course of disability. Journal of Getontology: Social Sciences, 52B, 5306-5316.
Janoff-Bulman, R., & Marshall, G. (1982). Mortality, well-being, and control: A study of a population of institutionalized aged. Personality and Social Psychology Bulletin, 8, 691-698.
John, O.P., & Srivastava, S. (1999). The Big Five trait taxonomy: History, measurement, and theoretical perspectives. In L. A. Pervin & O. P. John (Eds.), Handbook of personality: Theory and research (2nd ed., pp.102-138). New York: Guilford Press.
Jolliffe, J. A, Rees, K., Taylor, R. S., Thompson, D., Oldridge, N., & Ebrahim, S. (2000). Exercise-based rehabilitation for coronary heart disease [computer file]. The cochrane Database of Systematic Reviews, 4. CD001800. Cochrane Collaboration.
Kaplan, R. M. (2000). Two pathways to prevention. American Psychologist, 55, 382-396.
Kark, J. D., Shemi, G., Friedlander, Y., Martin, O., Manor, O., & Blondheim, S.H. (1996). Does religious observance promote health? Mortality in secular vs. religious kibbutzim in Israel. American Journal of Public Health, 86, 341-346.
Kaunitz, A. M., Spence, C., Danielson, T.S., Rochat, R. W., & Grimes, D. A. (1984). Perinatal and maternal mortality in a religious group avoiding obstetric care. American Journal of Obsterics and Gynecology, 150, 826-831.
Kirkpatrick, L.A., Shillito, D., J., & Kellas, S. L. (1999). Loneliness, social support, and perceived relationships with God. Journal of Social and Personal Relationships, 16, 513-522.
Koenig, H.G., Larson, D.B., Hays, J. C., McCullough, M.E., George, L.K., Branch, P.S., Meador, K.G., & Kuchibhatla, M. (1998). Religion and survival of 1010 male veterans hospitalized with medical illness. Journal of Religion and Health, 37, 15-29.
Koenig, H. G., Hays, J. C., Larson, D. B., George, L.K., Cohen, H. J., McCullogh, M.F., Meador, K. G., & Blazer, D. G. (1999). Does religious attendance prolong survival? A six-year follow-up study of 3968 older adults. Journal of Gerontology: Medical Sciences, 54A, M370-M376.
Koenig, H. G., McCullough, M.E., & Larson, D.B. (2001). Handbook of religion and health. New York: Oxford University Press.
Kosek, R.B. (1999). Adaptation of the Big Five as hermeneutic instrument for religious coustructs. Personality and Individual Differences, 27, 229-237.
Krause, N. (1998). Stressors in highly valued roles, religious coping, and mortality. Psychology and Aging, 13, 242-255.
Kune, G., Kune, S., & Watson, L. (1992). The effect of family history of cancer, religion, parity, and migrant status on survival in colorectal cancer. European Journal of Cancer, 28A, 1484-1487.
Levin, J.S., & Chatters, L.M. (1998). Religion, health, and psychological well-being in order adults. Journal of Aging and Health, 10, 504-531.
Levin, J.S., & Taylor, R.J. (1997). Age differences in patterns and correlates of the frequency of prayer. Gerontologist, 37, 75-88.
LoPrinzi, C. L., Laurie, J.A., Wieand, H.S., Krook, J.E., Does, A.M., Etzell, P.S., Nelimark, R.A., Mailliard, J.A., & Moretel, C.G. (1994). Prospective evaluation of prognostic variables from patient-completed questionnaires. Journal of Clinical Oncology, 12, 601-607.
McCrae, R.R., & Costa, P.T. (1999). A five-factor theory of personality. In L.A. Pervin & O.P. John (Eds.), Handbook of personality: Theory and research (2nd ed., pp.139-153). New York: Guilford Press.
McCullough, M.E. (2000). Religiousness and the Big Five: A multimethod Longitudinal study. Unpublished manuscripts, Southern Methodist University, Dallas, TX.
McCullough, M.E., Hoyt, W.T., Larson, D.B., Koenig, H. G., & Thoresen, C. E. (2000). Religious involvement and mortality: A meta-analytic review. Health Psychology, 19, 211-222.
McCullough, M.E., Larson, D. B., Koenig, H. G., & Lerner, R. (1999). The mismeasurement of religion: A systematic review of mortality research. Mortality, 4, 183-194.
Miller, T. !., Smith, T.W., Turner, C.W., Guijarro, M. L., & Hallet, A. J. (1996). A meta-analytic review of research on hostility and physical health. Psychological Bulletin, 119, 322-348.
Oman, D., & Reed, D. (1998). Religion and mortality among the community-dwelling elderly. American Journal of Public Health, 88, 1469-1475.
Oxman, T.E., Freeman, D.H., & Manheimer, E.D. (1995). Lack of social participation or religious strength and comfort as risk factors for death after cardiac surgery in the elderly. Psychosomatic Medicine, 57, 5-15.
Reynolds, D., & Nelson, F. (1981). Personality, life situation, and life expectancy. Suicide and Life-Threatening Behavior, 11, 99-110.
Ringdal, G. (1996). Religiosity, quality of life and survival in cancer patients. Social indicators Research, 38, 193-211.
Rosenthal, R. (1990). How are we doing in soft psychology? American Psychologist, 45, 775-777.
Rosenthal, R. (1991). Effect sizes: Pearsonصs correlation, its display via the BESD, and alternative indices. American Psychologist, 46, 1086-1087.
Shen, L.Z., Pulkstenis, E., & Hoseyni, M. (1999). Estimation of mean quality adjusted survival time. Statistics in Medicine, 18, 1541-1554.
Simpson, W. F. (1989). Comparative longevity in a college cohort of Christian Scientist. Journal of the American Medical Association, 262, 1657-1658.
Smith, G.D., Song, F., & Sheldon, T.A. (1993). Cholesterol lowering and mortality: The importance of considering initial level of risk. British Medical Journal, 306, 1648.
Strawbridge, W.J., Cohen, R.D., Shema, S.J., & Kaplan, G.A. (1997). Frequent attendance at religious services and mortality over 28 years. American Journal of Public Health, 87, 957-961.
Taylor, A., & MacDonald, D.A. (1999). Religion and the five factor model of personality: An exploratory investigation using a Canadian university sample. Personality and Individual Differences, 27, 1243-1259.
Wilson, G.E. (1965). Christian Science and longevity. Journal of Forensic Science, 1, 43-60.
Zuckerman, S., Kasl, S., & Ostfield, A. (1984). Psychosocial predictors of mortality among the elderly poor: The role of religion, well-being, and social contacts. American Journal of Epidemiology, 119, 410-442.
منبع: فصلنامه نقد و نظر / 1383 / شماره 33 و 34، بهار و تابستان ۱۳۸۳/۵/۰۰
نویسنده : مایکل مکالخ
مترجم : محمد رضا جهانگیرزاده
نظر شما