موضوع : پژوهش | مقاله

بیمارى روانى: تاریخچه اولیه

بقراط
بقراط (حدود سال 377ـ460 ق.م), شخصیت برجسته طب باستان, براى نخستین بار نابهنجارى هاى روانى را وارد مکتوبات پزشکى کرد. نوشته هاى او در باب آسیب شناسى روانى به همان اندازه که بدیع اند, جدلى و بحث انگیز نیز هستند. وى در مکتوباتش درباره (بیمارى مقدس) (صرع) از نادانى رایج آن عصر چنین انتقاد مى کند: (بنابراین, به نظر من این بیمارى به هیچ وجه الهى نیست و از بیمارى هاى دیگر نیز مقدس تر نیست, بلکه همانند سایر امراض علتى طبیعى دارد که از آن نشأت مى گیرد )(Zilboorg, 1941, pp. 43-44)
بقراط اساساً به دلیل مشاهدات بالینى زیرکانه, رویکرد زیست پزشکى عقلانى و عرضه صریح و صبورانه دیدگاه هایش مشهور است. او معتقد بود که بیمارى از عدم تعادل مزاج سرچشمه مى گیرد. با اصطلاح مزاج اولین بار در نوشته هاى امپیدوکلس (433ـ 493 ق.م) برخورد کرده ایم که عناصر اساسى ارائه شده از سوى تالِس (آب), آناکسیمنس (هوا), هراکلیت (آتش), و گزنوفانس (خاک) را درهم آمیخته بود. نوشته هاى امپیدوکلس شالوده نظریه مزاج بقراط و نظریه پردازى شیمى ارسطو قرار گرفتند.
زیلبورگ1 (1941) نقل مى کند که یک بار از بقراط خواستند که به دیدن فیلسوف بزرگ دموکریتوس, که دوستانش تصور مى کردند که به بیمارى روانى دچار شده, برود. از قرار معلوم بقراط با نظر عوامانه موافقت کرده و گیاه خربق را تجویز مى کند. بقراط پادشاهِ مقدونیه را از آن بیمارى اى که دیگران, سل (بیمارى پیشرونده و رو به وخامت) تشخیص داده بودند, ولى خود وى منشأ آن را روانى مى دانست, نجات بخشید. لیونز2 و پتروسلى3 (1978) سهم بقراط را در فهم بیمارى روانى چنین خلاصه کرده اند: نوشته هاى وى درباره حالت عاطفى بیمار و به طور کلى درباره بیمارى روانى, براساس برداشت امروزى بسیار زیرکانه و دقیق است. تعیین مغز به عنوان عضو تفکر و احساس, شاخصه مهم مرتبه بالاى فهم اوست) (p. 214).

سقراط و افلاطون
بقراط عمیقاً به فلسفه طبیعى (علم تجربى) تعلق خاطر داشت, اما حال و هواى زمانه آرا و نظرهاى هم عصر او, سقراط (399ـ470 ق.م) را ترجیح داد. نظر به دلبستگى سقراط به اخلاق و معرفت شناسى, و نه علوم عقلى, جاى تعجب نیست که مردم مى گفتند سقراط الهامات خود را به شیاطین و اجنه نسبت مى دهد (Beker, 1978; Gibson, 1889). زیلبورگ (1941) حدس مى زند که این شیاطین, توهمات شنیدارى و خود سقراط فردى مبتلا به بیمارى اسکیزوفرنى بوده است. افلاطون (429ـ347ق.م), شاگرد سقراط, نظام آسیب شناسى روانى اى را پذیرفت که از بسیارى جهات بقراطى است و اولین دوگانه گرایى روشن نفس ـ بدن را مطرح کرد. به زعم افلاطون, روح از سه جزء تشکیل شده است. جزء عقلى نفس, نامیرا و الهى است. نفس غیر ناطقه, فناپذیر است و کل حیطه احساسات (خشم, ترس, لذت, درد و امثال آن ها) را در بر مى گیرد. عواطفى نظیر خشم و ترس در دل جاى مى گیرند, در حالى که امیالى نظیر شهوت و آرزو در بخش فوقانى شکم قرار دارند. نفس ناطقه بر نفس غیر ناطقه سلطه دارد. هنگامى که نفس غیر ناطقه دچار اختلال شود, از ضبط و مهار نفس ناطقه خارج مى گردد. نتیجه حاصله, دیوانگى است که به سه صورت بروز مى یابد: مالیخولیا (افسردگى)4, شیدایى5 و اختلال مشاعر6. بنابراین, هر نوع هیجان شدیدى (مثلاً بسیار غمگین یا بسیار خوشحال) به فقدان عقلانیت و در نتیجه به جنون مى انجامد. افلاطون از نظریه مزاج بقراط طرفدارى مى کرد. هنگامى که مزاج هاى بیمارى با هر جزئى ازنفس غیر ناطقه برخورد کنند, نتیجه اش دیوانگى است.

ارسطو
ارسطو (322ـ384ق.م) حدود بیست سال تا زمان مرگ افلاطون, یکى از دانشجویان آکادمى وى بود, اما به هیچ وجه مرید او نبود. ارسطو به عنوان فیلسوفى عقل گرا و داراى علایق طبیعى (على الاصول, زیست شناختى) و ریاضى, عرفان را رد مى کرد و بسیارى او را پایه گذار روان شناسى علمى مى دانند. او که مطمئناً در بحث احساس و ادراک پیشگام است, معتقد بود که ما از طریق حواس خود جهان مادى را ادراک و در نتیجه, به طَور فهم درمى آوریم. افلاطون به حواس اعتماد نداشت و نتیجه مى گرفت که حقایق نهایى را باید از الهامات اخذ کرد. ارسطو الهام را رد مى کرد, اما مى پذیرفت که حواس غالباً منبع غیر قابل اعتمادى براى داده هاى [یافته هاى] عینى اند. بنابراین, ارسطو منطق را براى دریافت واقعیتى ابداع کرد که در عین رمزآلود [عرفانى] نبودن, به طور فهم ناپایدار درنمى آید.
ارسطو نفس انسان را به نفس ناطقه, شامل حکمت, منطق, قوه عاقله, و بصیرت7 و نفس غیر ناطقه دربردارنده فضایلى از قبیل خویشتن دارى8 [کفّ نفس], انصاف9, اخلاق, و شجاعت تقسیم مى کرد. ارسطو, برخلاف افلاطون, معتقد بود که عناصر مختلف تشکیل دهنده نفس تجزیه ناپذیرند و هماهنگ عمل مى کنند. رفتار انسان رخدادى مجزا و منفرد نیست, بلکه اثر و نتیجه اتحاد و یکپارچگى است.
بنابر روان شناسى ارسطو, بیمارى هاى روانى علل عضوى دارند. درد و رنج ها کاملاً روانى نیستند. بیمارى ها ممکن است به ناهنجارى هاى روانى منجر شوند, از این رو, منشأ آن ها جسمى است. علاوه بر این, عقل مستقل از موجودات فناپذیر وجود دارد و بدین ترتیب, از اثرات مخرب بیمارى مصون است. از آنجا که عقل هم خلاّق است و هم از بیمارى ها تأثیر نمى پذیرد, ممکن است بیمارى و خلاقیت هم زیست باشند. ارسطو وقوع مکرر تصورات بین خواب و بیدارى را در افراد بهنجار متذکر شده و نتیجه گرفته است که برخى اختلالات روانى ممکن است عملاً خلاقیت را افزایش دهند. او اظهار داشته است: (آن دسته از کسانى که در فلسفه, سیاست, شعر و هنرهاى مختلف سرشناس هستند, همگى تمایلاتى مالیخولیایى داشته اند). همچنین این نظر را که (هیچ نفس متعالى اى از آمیختگى با جنون مبرّا نیست), به ارسطو اسناد مى دهند. زنجیره منطقى ارسطو به این نتیجه انجامید که بیمارى روانى منشأ جسمى دارد و منحصر به گونه انسانى است.

سلسوس و امپراتورى روم
به نظر مى رسد که در تحول طب باستان, سه نقطه اوج وجود داشته باشد: عصر بقراط در قرن سوم قبل از میلاد, دوران سلسوس در حول و حوش عصر میلاد, و دوره جالینوس در قرن دوم پس از میلاد.
آئولس اورلیوس کورنلیوس سلسوس (30ق.م تا 50م) اساساً محقق, وقایع نگار, و مورخ طب بود. از آنجا که طبیب نبود, معاصرانش عمدتاً نوشته هاى پر حجم او را به بوته فراموشى سپردند. نوشته هاى او در طب موضوعات متعددى, از جمله بیمارى روانى را در بر مى گرفت. اقدامات درمانى براى معالجه هذیان نیز در نوشته هاى او در باب بیمارى روانى درج شده بود.
ییکى از معاصران سلسوس, گائیوس پلینیوس سیسیلیوس سکاندیوس یا پلینى ارشد (79ـ23م) است. وى یکى از محققان سرشناس روم بود که نوشته هاى خلاّقانه اش در آن دوران نافذ بوده است. اگر در سرتاسر نوشته هاى او یک مضمون وجود داشته باشد, آن مضمون عبارت از این عقیده کلامى یونانى است که هر چیزى هدفى دارد. پلینى معتقد بود که تمام امراض درمان پذیر هستند (Gordon, 1949).
پلینى طبیب نبود و نسبت به طبابت بسیار بدگمان بود. گوردون اظهار مى دارد که (او مخالف اطباء و به ویژه اطباء یونانى بود و آنان را به انواع تخلفات و ضعف هاى اخلاقى متهم مى کرد.) (1949, p. 671). با این حال, وى با خاطرنشان کردن اثرات تنقیه اى ماهى اژدر در تسکین دردهاى زایمان در زنان باردار, بر دوران چند صد ساله طبابت تأثیر گذاشت (در ضمن باید گفت که درمان با شوک الکتریکى را حدود 1700 سال بعد دو پزشک رمى به نام هاى سرلتى10 و بینى11 رسماً به حرفه طبابت وارد کردند.) آرا و نظرهاى پلینى, هرچند غالباً دور از ذهن اند, اما با آرا و نظرهاى معاصرانش ناسازگار نیست. در واقع, بسیارى از اعتقادات جزمى او را در نوشته هاى 16قرن بعد مى توان سراغ گرفت.
اسکریبونیوس لارگوس,12 معاصر پلینى, در حدود سال 45 بعد از میلاد, از ماهى اژدر براى تسکین سردرد استفاده کرد. او ماهى اژدر را روى پیشانى بیمار قرار مى داد و کارى مى کرد که ماهى انرژى خود را تخلیه کند. گرچه معلوم نیست که در این معالجات از ماهى در چه اندازه اى استفاده مى کرد, اما ماهى اژدر مدیترانه اى مى تواند انرژى اى در حدود 100 تا 150 ولت آمپر تولید کند.

جالینوس
طرفدار دیگر استفاده از ماهى اژدر, کلادیوس جالینوس اهل پرگاموم (120ـ199م.) بود که پس از بقراط, مشهورترین پزشک باستانى و احتمالاً نافذترین نویسنده در باب موضوعات پزشکى در تمام دوران ها است (Lyons & Petrucelli, 1978) فیزیولوژى جالینوس تا حد زیادى بر نظریه مزاج بقراط مبتنى بود. هنگامى که چهار عنصر خون نسبت متناسبى با هم داشتند, موجود زنده سالم بود. همچنین از نظر وى, سه نفس وجود داشت که یکى مسئول رشد (طبیعى), دیگرى براى تولید و پخش گرما (حیاتى) و سومى براى احساس و حرکت (حیوانى) بودند. اگر بتوان فیزیولوژى جالینوس را با اصطلاحات امروزى بیان کرد, مى توان آن را به منزله یکى از مهم ترین کمک ها به طب بقراطى قلمداد کرد. تالبوت13 (1970) بر این نظر بود که نفس حیاتى را مى توان به اکسیژن و نفس حیوانى را به نیروى برق یا رَسانش نورونى تفسیر کرد. فیزیولوژى جالینوس با عقاید قلب محورى14 ارسطو مغایرت داشت و او نیروى زیادى براى اثبات نادرستى آراى ارسطو صرف کرد (Clarke & OصMalley, 1968). بسیارى از اطلاعات جالینوس بر پایه تماس بالینى و تجربى با میمون هاى انسان نما (اساساً با میمون هاى بى دُمِ افریقایى15 استوار بود و در نتیجه, لزوماً اشتباهات و خطاهاى فراوانى مرتکب شده بود. اما لیونز و پتروسلى (1978) خاطرنشان مى کنند که (على رغم خطاها و سوءبرداشت هاى جالینوس, همه ما از فراوانى جزئیات دقیق در نوشته هاى وى شگفت زده مى شویم. (p. 254)
جالینوس همانند پلینى, داراى عقاید راسخ انسان محورانه16 بود. همه اشیاء گیتى را خداوند براى دلیل یا هدف خاصى آفریده است. او به این نظر ارسطو که (طبیعت کارى بدون هدف انجام نمى دهد), این نکته را مى افزاید که وى این هدف را دریافته است. چنین دیدگاهى بر آن بود که هر گیاه یا حیوانى که براى انسان ها به درد کار مفیدى (نظیر استفاده غذایى, پوشاکى یا دارویى) نخورد, تنها براى این هدف وجود دارد که[به ما] درسى اخلاقى بیاموزد. با این که غایت شناسى جالینوس با راه و رسم بقراط سازگار نبود, اما به طور مسلّم شیوه درمانى اش با آن سازگار بود و در فرایند معالجه از طریق رژیم غذایى, استراحت و ورزش, به طبیعت کمک مى رساند. او به تأثیر حالات عاطفى بر بیمارى هاى جسمى حساسیت و توجه خاصى داشت. بى شک طب جالینوس, گام عظیمى به جلو بود که بر شیوه هاى درمان پانزده قرن بعد از خود تأثیر گذاشت. حتى وسالیوس معروف, که غالباً با (جزمیات جالینوس) مخالف بود, (جرئت نکرد سر سوزنى از تعالیم این گل سر سبد طب تخطى کند) (Foster, 1901, p.14).

قرون وسطى
تا حدود قرن دهم میلادى, پیشرفت اساسى چندانى در درمان بیمارى روانى روى نداد. اما یکى از شخصیت هاى جالب این دوره, پزشکى است به نام کائلیوس اورلیانوس17 در قرن پنجم که نوشته هاى پزشک محترم یونانى, سورانوس افسوسى18 را به لاتین برگرداند. اورلیانوس, نوشته هاى سورانوس را در دو بخش بیمارى هاى حاد و بیمارى هاى مزمن تنظیم کرد. نوشته هاى این دو,شناختى عالى نسبت به تفکر کنونى درباره تشخیص و درمان بیمارى روانى فراهم مى کند. قطعات زیر از بخش (بیمارى هاى مزمن) سورانوس را گوشن19 (1967, pp.30-31) نقل مى کند:
برخى بر آنند که باید به بیمار مشروب خوراند, اما واقعیت این است که بلاهت و جنون غالباً نتیجه شراب خوارى است. برخى مى گویند باید او را کتک زد, به طورى که گویا بیمار در اثر تازیانه زدن عقل خود, سلامت عقلى خویش را بازمى یابد. اما وارد کردن ضربات پى درپى مشت و لگد بر اعضاى ملتهب, فقط باعث وخیم تر کردن التهاب این عضوها خواهد بود; و هنگامى که دست از کتک زدن برداشتیم و بیمار مجدداً هشیارى خود را به دست آورد, درد ناشى از این ضربات به او هجوم خواهد آورد….
برخى پزشکان, باز کردن مجراى یک سرخ رگ را توصیه مى کنند, اما این نوع درمان بدون هیچ سودى باعث آسیب رسیدن به سر مى شود.
و بنابراین, درمان جنون نیز از این روش هاى بى ثمر و درهم ریخت اثر مى پذیرد.
همان گونه که از آخرین اظهارنظر معلوم است, سورانوس و اورلیانوس شدیداً مخالف روش هاى متداول آن روزگار براى معالجه بیمارى روانى بوده اند. اورلیانوس تزریق مواد محرک به گوش بیمار را به عنوان بدیلى براى غل و زنجیر کردن, اِعمال خشونت, و گرسنگى دادن توصیه مى کرد. شاید بزرگترین پزشک قرون وسطى, ابوعلى حسین ابن على ابن عبدالله بن سینا یا ابوعلى سینا, متولد بخارا در آسیاى مرکزى در سال 980 میلادى باشد. تالبوت (1970) در سلسله مراتب فیلسوفان بزرگ, ابن سینا را تنها یک رتبه پایین تر از ارسطو قرار مى دهد. دامنه تفکر فوق العاده وى حوزه هاى مختلف معرفتى گوناگونى را از مابعدالطبیعه, الهیات, و شعر گرفته تا هیئت, فلسفه طبیعى, و طب, شامل مى شود. این نظریه وى که بیمارى روانى را مى توان به اختلالات جسمانى در مغز نسبت داد, همان قدر بدیع ـ و فراموش شده ـ است که فرضیه خورشید مرکزى اریستارخوس در حدود 300 قبل از میلاد.
دو شخصیت ارزشمندِ دیگر در قرن یازدهم وجود داشتند. کسى که جایگاه پزشکى ابن سینا, اگر نگوییم جایگاه جغرافیایى او را به دست آورد, ابوعمران موسى ابن میمون ابن عبدالله یا ربّى موسى بن میمون, مشهور به ابن میمون (1135ـ1204), پزشکى یهودى و عرب بود که در قرطبه اسپانیا متولد شد. نوشته هاى وى به وضوح بازتاب نظرات بقراط, جالینوس, و ابن سینا بود, گو این که خود وى تأثیر قابل توجهى بر طب اروپا داشت (Talbott, 1970). ابن میمون درباره مسأله بیمارى روانى در کتاب اخلاق خود به بحث پرداخت و (حالات روانى) را در زمره (نواقص اخلاقى) طبقه بندى کرد (Goshen, 1967, p.36). او صریحاً و به شدت اسنادهاى عرفانى, خرافى, و الهى را محکوم کرد و عقیده داشت که وقتى رفتار به یکى از جوانب افراط و تفریط ((شهوت مُفرط و بى احساسى [سردى])) میل مى کند, روح بیمار مى شود (Goshen, 1967, p.37).
شخصیت نه چندان مشهور دیگر راجر فروگاردى است که در حدود سال 1150, روش تِرِفین کردن20 را ابداع کرد. در این روش که اولین تلاش در مداخله روان جراحى21 است, سوراخ هایى را با مته در جمجمه ایجاد مى کردند تا شیاطین یا ارواح بتوانند از آن ها بگریزند. این نوع عمل جراحى هم براى بیمارى هاى کم اهمیتى نظیر سردردها و هم براى بیمارى هاى مهم ترى همانند شیدایى و مالیخولیا [افسردگى] انجام مى گرفت.
نقطه عطف دیگر در درمان بیمارى روانى, تأسیس نخستین موسسه روانى در والنسیاى اسپانیا در 1410 بود. سه تیمارستان نخست همه در اسپانیا قرار داشتند و تیمارستان دوم در شهر زاراگوزا (1432) و تیمارستان سوم در شهر گرانادا (1452) بودند. پیشرفت اسپانیا در این زمینه را شاید بتوان به شاه فردیناند و ملکه ایزابلا منتسب دانست. صد سال دیگر گذشت تا (بیمارستان سلطنتى بیت اللَحم) در لندن تأسیس گردید (1547), مؤسسه اى که سرانجام به بِدلَم22 شناخته شد.

پاراسلسوس و تجدید حیات
یکى از شخصیت هاى بسیار فوق العاده در تاریخ پزشکى و نیز یکى از چهره هاى دوران ساز در روان پزشکى, پزشک و کیمیاگر سوئیسى به نام فیلیپوس تئوفراستوس بومباستوس فون هوئنهایم (1541ـ1493م) معروف به پاراسلسوس ((بهتر از سلسوس)) بود که نشانگر شروع انتقال تدریجى از شیمى پزشکى (کیمیاگرى) به شیمى بود. او عارف و طالع بینى متعهد بود و به چهار عنصر یونانى ها و سه عنصر عرب ها (جیوه, گوگرد, و نمک) اعتقاد داشت و اوقات زیادى از عمر خود را در جست وجوى حجر الفلاسفه23 سپرى کرد. او به راه و رسم رابله و لوتر انقلابى بود و در واقع, از سوى سِر ویلیام اوسلر (لوتر طب) نام گرفت. دیدگاه رایج دوران او, شدیداً در مکتب جالینوس تحکیم یافته بود. بیمارى روانى هم چنان موضوع تحقیق کلامى یا اهریمن [دیو]شناختى به شمار مى رفت و اطلاعات تجربى بسیار اندکى براى تأیید هر نوع دیدگاه نظرى مخالف وجود داشت. مخالفت پاراسلسوس با طب جالینوسى در سه مقوله کلى جاى مى گرفت: الف) طب جالینوسى بیش از حد نظام مند و انعطاف ناپذیر بود و از الگوى خشک و متصلبانه زیست زایى پیروى مى کرد; ب) همه جنبه هاى روانى فرد را کنار مى گذاشت و به جاى آن ها, به تأثیر بى چون و چراى مزاج ها متکى بود; ج) نماینده منافع محافظه کاران و شهرت و حیثیت مؤسسات حرفه اى بود (Zilboorg, 1941).
منبع معتبر درباره بیمارى روانى در دوران پاراسلسوس, کتاب Malleus Maleficarum (چکش جادوگران) بود. این کتاب نوشته شده به دست هنریش کرامر و جیمز اشپرنگر, دو تن از راهبان رسته دومینیکى, در سال 1484 اساساً محصول فتواى [فرمان] پاپ اینوسنت هشتم بود (Veith, 1965). این متن, که زمینه را براى آزار و اذیت, شکنجه, و مرگ بیماران فراهم کرد, پیش فرض اش این اعتقاد بود که (بسیارى از افراد از هر دو جنس… خود را به شیاطین, جن هاى بغل خواب [بختک ها]24, و پرى هاى بغل خواب25 واگذار کرده اند… علاوه بر این, این موجودات بد ذات زنان و مردان را به دردهاى وحشتناک و رنج آور و بیمارى هاى دردناک, چه بیمارى هاى درونى و چه بیرونى, مبتلا مى کنند و آنان را مورد آزار و اذیت قرار مى دهند. این موجودات مردان را از عمل جنسى و زنان را از آبستن شدن باز مى دارند و این هنگامى است که شوهران قادر به شناخت زنانشان نیستند یا زنان از پذیرش شوهرانشان سر باز مى زنند) (Veith, 1965, pp. 59-60). به عقیده این راهبان, همکارى شیطان و جادوگر تنها از طریق افراط (در هر نوع کامجویى شهوانى با جن هاى بغل خواب و پرى هاى بغل خواب و همه راه و روش هاى لذت جویى کثیف و قبیح) رخ مى دهد (Veith, 1965, p.61). کتاب اشاره شده در طول یک دوره 200ساله در سراسر اروپا 30بار به زیر چاپ رفت و در دوره رنسانس, که به نحوى دیگر مظهر تجدید حیات و رشد هنرها و دانش ها بود, به اوج شکوفایى خود رسید. ویث26 (1965) متذکر مى شود که (مطالعه دقیق این سند [کتاب] عجیب و غریب, بى شک نشان دهنده آن است که اگر نگوییم همه, دست کم بسیارى از جادوگران و نیز تعداد زیادى از قربانیان آنان که در این کتاب توصیف شده اند, صرفاً اشخاص مبتلا به هیسترى بوده اند که دچار بى حسى, گنگى, کورى, و تشنّجات جزئى و بالاتر از این ها, دچار انواع هذیان هاى جنسى27 بوده اند) (p.61).
پاراسلسوس در 1526 کتابى نوشت با این عنوان The diseases that deprive man of his reason, such as st. falling sickness, Melacholy, and insanity, and their correct treatmant [امراضى که عقل انسان را زایل مى کند, نظیر داءالرقص سن ویتوس28, صرع, مالیخولیا, و جنون و درمان صحیح آن ها]. وى در مقدمه این شاهکار خود مى نویسد (Sigerist, 1941):
در طبیعت, نه تنها بیمارى هایى وجود دارند که بر جسم و سلامتى ما تأثیر مى گذارند, بلکه بیمارى هاى فراوان دیگرى هم هستند که عقل سالم را از ما مى گیرند و این بیمارى ها خطرناکترین بیمارى ها هستند. هنگامى که درباره بیمارى هاى طبیعى سخن به میان مى آوریم و مشاهده مى کنیم که این بیمارى ها تا چه حد و به چه شدت اعضاى مختلف بدن ما را مبتلا مى سازند, نباید از تبیین منشأ بیمارى هاى زایل کننده عقل, که از روى تجربه پى برده ایم که از طبایع آدمیان سرچشمه مى گیرند, غفلت کنیم. کشیشان امروز اروپا چنین امراضى را به موجودات شبح گونه و ارواح سه گانه نسبت مى دهند; ما تمایلى به باور کردن حرف هاى آنان نداریم, زیرا طبیعت اثبات کرده است که چنین جملاتى که خدایان زمینى بر زبان مى آورند, کاملاً ناصواب اند و همان گونه که در این فصول تبیین خواهیم کرد, طبع آدمى یگانه منشأ بروز بیمارى هاست (p.142).
همان گونه که زیگریست29 خاطرنشان مى کند, پاراسلسوس مشخص کرده است که سلامت و بیمارى را مى توان در پنج قلمرو تبیین کرد: 1) ens astrale (اخترها یا گذر زمان ـ بیمارى هایى که امروزه مرگبارند, اما چه بسا فردا قابل پیشگیرى باشند); 2) ens veneni (محیط, که فراهم کننده غذایى است که موجب تغذیه و پرورش جسم است و هم فراهم کننده سمومى است که به هلاکت مى رساند); 3) ens naturale, (طبع یا شخصیت فردى); 4) ens spirituale, (ساحت معنوى (ساحت معنوى یا روانى که احتمال دارد منجر به بیمارى روانى شود یا از آن جلوگیرى کند); 5) ens Dei, (ساحت الهى).
پاراسلسوس با فراهم آوردن اولین رویکرد توصیفى مشاهده اى به فهم بیمارى روانى, انقلابى در روان پزشکى ایجاد کرد. او آسیب به سر را با فلج, کرتینیسم30 را با اختلال عملکرد تیروئید, و تمایلات جنسى را با هیسترى مرتبط دانست. او در علت شناسى صرع مداخله الهى سَن ویتوس را کنار گذاشت و احتمالاً اولین کسى بود که نقش نیروهاى ناهشیار را در بیمارى تشخیص داد. او بین بیمارى طبیعى (جسمى) و روانى تمیز قائل شد. او در بحث در باب (خفگى عقلى31) خاطرنشان مى کند که شاید مهمترین اختلال عقلى, نسبت به اختلال روانى در درجه دوم اهمیت قرار داشته باشد. نوشته هاى وى درباره علایم بالینى شیدایى و هیسترى در طول چند صد سال بى رقیب بود. از قرار معلوم او نخستین کسى بود که مفهوم شخصیت فردى را, که تا اواسط قرن نوزدهم رسماً به وجود نیامده بود, درک کرد. تنها حدود 300 سال بعد بود که روش بالینى و توصیفى وى در عرصه طب وارد شد (Zilboorg, 1941). پاراسلسیوس را همان قدر به سبب رویکرد بدیع و انقلابى اش به بیمارى روانى مى توان به خاطر آورد که به دلیل مبارزه بى امانش براى از بین بردن طب مبتنى بر کیهان شناسى و اخترگویى.

پى نوشت ها:
* مشخصات کتاب شناختى این مقاله به شرح زیر است:
Prentky, R. A., زMental Illness: Early Historyس in craighead, W. E. & C. B. Nemeroff, Corsini Encyclopedia of Psychology and Behavioral Science, 3rd, ed., 2001, pp. 942-945.
1. Zilboorg
2. Lyons
3. Petrucelly
4. melancholia
5. mania
6. dementia
7. discretion
8. self-control
9. dispassion
10. Cerletti
11. Bini
12. Scribonius Largus
13. Talbott
14. cardiocentric
15 . Barbary ape. تیره اى از میمون هاى بى دم (با نام علمى macaca sylvanas) متعلق به آفریقاى شمالى و گیبرالتار (Gibraltar).م.
16. anthropocentric
17. Caelius Aurelianus
18. Soranus of Ephesus
19. Goshen
20 . روشى که در آن با استفاده از متّه مخصوصى براى سوراخ کردن دایره اى یا دکمه مانند بافت هاى سخت از جمله جمجمه به کار مى رود.م.
21. Psychosurgical
22 . نام مشهورى براى بیمارستان قدیس مرى بیت اللحم واقع در لندن است که به عنوان دارالمجانین (تیمارستان) یا آسایشگاه مورد استفاده قرار مى گیرد.م.
23 . philosopherصs stone (در اصطلاح کیمیاگران, ماده اى از معدنیات است که اکسیر از آن ساخته مى شود. م.
24 . موجود خبیثى که به اعتقاد مردم قرون وسطى با زنان در حال خواب آمیزش مى کرد.م.
25 . روح خبیث ماده که بنابر اعتقادات قرون وسطایى با مردان خوابیده هم آغوش مى شد. م.
26. Veith
27. sexual delusions
28 . قدیس شهید قرن سوم که این بیمارى به نام او معروف شده است.م.
29. Sigerist
30 . نوعى عقب ماندگى ذهنى توأم با کوتولگى.م.
31. suffocatio intellectus

کتاب نامه:
Becker. G. (1978). The mad genius controversy. Beverly Hills, CA: Sage.
Clarke, E., & OصMalley, C. D. (1968). The human brain and spinal cord. Berkeley, CA: University of California Press.
Foster, M. (1901). Lectures on the history of physiology during the sixteenth, seventeenth and eighteenth centuries. Cambridge, UK: University Press.
Gibson, C. (1889). The characteristics of genius: A popular essay. London: Scott.
Gordon, B.L. (1949). Medicine throughout antiquity. Philadelphia, PA: Davis.
Goshen, C.E. (1967). Documentary history of psychiatry. NewYork: Philosophical Library.
Lyons, A.S., & Petrucelli, R. J. (1978). Medicine: An illustrated history. NewYork: Abrams.
Sigerist, H. E. (Ed.). (1941). Four treatises of Theophrastus von Hohenheim called Paracelsus. Baltimore: Johns Hopkins University Press.
Talbott, J. H. (1970). A biographical history of medicine. NewYork: Grune & Stratton.
Veith, I. (1965). Hysteria. The history of a disease. Chicago: The University of Chicago Press.
Zilboorg, G. (1941). Ambulatory schizophrenia. Psychiatry, 4, 149-155

 



منبع:  فصلنامه / نقد و نظر / 1383 / شماره 33 و 34، بهار و تابستان ۱۳۸۳/۵/۰۰
نویسنده : آر.ای. پرنتکى
مترجم : سیدمهدی موسوی

نظر شما