نقد عقل اسلامی
موضوع : پژوهش | مقاله

نقد عقل اسلامی

روزنامه شرق، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۲ - ۲۶ شوال ۱۴۲۴ - ۲۱ دسامبر ۲۰۰۳

هاشم صالح - ترجمه عبدالکریم اهوازی: 
محمد ارکون اسلام شناس معاصر مقیم فرانسه است که به سبب روش نقد تاریخی خود مورد توجه واقع شده است . او اخیراً به خاطر تحقیقات و مطالعاتش موفق به دریافت جایزه ابن رشد شد. آنچه می خوانید گفت و گوی «هاشم صالح» نویسنده، پژوهشگر و مترجم اهل سوریه و مقیم فرانسه با ارکون است .

- بنیادگرایی در طول سال های اخیر مهم ترین مشغله جهان عرب شده است، این پدیده را چگونه در می یابید و عوامل آن را به چه سان تحلیل می کنید؟

نمی توان بنیادگرایی اسلامی را درک کرد مگر آنکه آن را با بنیاد گرایی های دیگر ادیان مقایسه کنیم و نمی توان به درستی آن را تحلیل کرد مگر آنکه جریان تاریخی ای که به طور مثال در غرب بر بنیادگرایی مسیحیت گذشت با بنیادگرایی اسلامی مقایسه کنیم. دیگر زمان آن رسیده است که اندیشه عربی و اسلامی مطالعه آنچه که در خارج از حوزه خود می گذرد را آغاز کند، به ویژه در زمینه مطالعات نوینی که به طور کلی بر ادیان متمرکز هستند. منظورم مطالعاتی در ارتباط با معنای پدیده دینی و کارکردهای آن در جامعه است. من در این جا از مسلمانان می خواهم که بیش از پیش به آنچه تاریخ و علوم اجتماعی در مورد پدیده دینی می آموزد توجه کنند و دیگر اینکه برای درک و فهم پدیده بنیادگرایی مجبوریم که به علوم اجتماعی بپردازیم، یعنی باید علوم اجتماعی (یا علوم انسانی) را در مورد سنت (میراث) اسلامی به کار ببریم، همان گونه که بر میراث مسیحیت در اروپا از گذشته دور، اعمال شد. البته مسلمانان محافظه کار و اصولگرا (رادیکال) پاسخ خواهند داد که: علوم اجتماعی بر سنت اسلامی قابل تطبیق نیست زیرا این علوم از تولیدات و دستاوردهای غرب است و در نتیجه ربطی به مسلمانان ندارد!... این موضع گیری منفی نسبت به علوم انسانی و اجتماعی تنها منحصر به بنیادگرایان نیست بلکه تا به امروز موضع بسیاری از روشنفکران عرب و مسلمان بوده است. البته در این میان استثناهایی نیز یافت می شوند و این جای خوشبختی است. بدین سان مسلمانان درون دایره بر خود فرو بسته سنت می مانند. مسلمانان گسترش بحث و بررسی و گشایش درها برای وزیدن هوای تازه را نمی خواهند. آنان تطبیق علوم اجتماعی بر سنت اسلامی جهت نوسازی و بازخوانی اسلام _ به عنوان یک پدیده دینی بزرگ همچون دیگر پدیده ها _ را نمی خواهند. نمی دانند که متدولوژی تطبیقی و مقایسه با دیگران برای درک و فهم ذات خود بسیار سودمند است. در این جهان ادیان دیگری مثل مسیحیت و یهودیت و بودایی و هندو و... نیز وجود دارند، لذا اسلام به عنوان یک پدیده دینی مطلقاً در دیگر پدیده هایی که با ادیان مورد اشاره مرتبط است، تفاوتی ندارد. طبیعی است موضع گیری ما در اینجا موضع گیری ای علمی است و با موضع ایمانی عقیدتی و یا عاطفی که از صدها سال پیش و از گذشتگان به ارث رسیده کاملاً متعارض است. موضع یک مسلمان سنتی و یا بنیادگرا هیچ تفاوتی با موضع یک مسیحی سنتی یا یک یهودی [در مورد دین خود] سنتی ندارد. هر کدام از آنها محدود به سنت خود هستند و آن را یک سنت بی نقص و بی همتایی می انگارند که جز آن هیچ چیز دیگری وجود ندارد، و یا گویی که همه چیز غیر از آن اشتباه و گمراه کننده است. منظور من از موضع سرسپردگی و عاطفی، آنهایی است که می خواهند فقط از راه ایمان سنتی درباره اسلام سخن گویند که هر گونه روش تحلیلی و عقلانی و علمی را رد می کند. و تا وقتی که این خودداری حاکم باشد، حتی یک گام فراپیش نهادن غیرممکن خواهد بود. سرانجام باید نقد تاریخی رهایی بخش بر اصولگرایان و غیراصولگرایان روا شود، یعنی بر اندیشه سنتی به طور عام.

- برخی می گویند که اصولگرایان از یک جریان اسلامی پیروی می کنند و جریان دیگر که خردگرا و انسانی است را نادیده می گیرند، یعنی جریان معتزله و فلاسفه را، نظر شما در این مورد چیست؟

بله، اما این جریان بنیادگرا (یا سلفی) روند ریشه دوانیدن و چیرگی و پیروزی خود را از سده سیزدهم میلادی آغاز کرد. این پدیده ساخته و پرداخته امروز نیست بنیادگرایان این روزگار همان گونه که شاهد هستید ریشه درگذشته بلکه در گذشته دور دارند. آنها در محیطی مناسب و هموار به فعالیت می پردازند و یا به گفته ای پرورانده می شوند محیطی که از دوران بسیار دور،  برای آن زمینه سازی شده و این در حقیقت راز قدرت و گستردگی شتابان آنان است. مکاتب فقهی در کشورهای مختلف اسلامی گسترده شدند و هر کشور مذهبی را از میان دیگر مذاهب،  نیکو دانست و پسندید: در ترکیه مذهب حنفی، در عربستان سعودی مذهب حنبلی، و در مصر مذهب شافعی، و در مغرب بزرگ (شمال غرب آفریقا) مذهب مالکی، و... و این خاص بودن یک نوع عقب نشینی از پلورالیسم اعتقادی و فکری ای است که در دوران کلاسیک یا روزگار زرین عمر تمدن عربی _ اسلامی وجود داشت. امکان تحقق پلورالیسم (تکثرگرایی) پیش از ورود به روزگار تکرار و تقلید (یعنی عصر انحطاط و بسته شدن درهای اجتهاد) وجود داشت. بنابراین بیان اینکه بنیادگرایی چیزی جدا و بریده از اسلام است و یا اینکه ارتباطی با اسلام ندارد، مشکل را حل نمی کند. این مشکل ژرف تر از آن است و شامل بنیادگرایان و غیربنیادگرایان شده است، البته بنیادگرایان افرادی نیستند که تمام متون اندیشه اسلامی را بشناسند. بلکه رویکردی را می شناسند که در گذر تاریخ پیروز شده است: یعنی مذاهب اهل سنت از یکسو و از سویی دیگر مذاهب شیعه را، اما دو مذهب شیعه و سنی مورد جمود و ایستایی و یا محدودیت خطرناکی در زمینه اندیشه ورزی قرار گرفتند که از سده سیزدهم آغاز و تا سده بیستم ادامه داشته: یعنی تا به امروز. این فروبستگی و جزم اندیشی تاریخی تاکنون از سوی مسلمانان مورد مطالعه و بررسی علمی قرار نگرفته است. و اگر چنین می شد، مسلمانان پی  خواهند برد که شرایط و اوضاعی که اکنون از آن رنج می بریم به آن سده های تاریک بازمی گردد که روزی به آن وارد شدیم اما دیگر توانایی خروج و رهایی از آن را تا امروز نداشته ایم یعنی ما میراث خوار سده های تهی از تکثرگرایی و غنای فکری و عقیدتی هستیم و نه میراث خوار اسلام روزگار کلاسیک بزرگ و با شکوه (اسلام کلاسیک شامل شش قرن اول است یعنی تا زمان وفات ابن رشد) این حقیقتی است تاریخی که هیچ جای شک و تردیدی در آن نیست. و سرانجام آن که باید با دیدگاهی تاریخ مند به این امور بنگریم تا بفهمیم که چرا تاکنون در این حالت سرگردانی دست و پا می زنیم. اگر این کار را نکنیم نخواهیم فهمید که چرا بنیادگرایی همه جا گسترده می شود، چنانچه بخواهیم این جریان را در فاصله زمانی کوتاهی مورد بررسی قرار دهیم، یعنی در بیست سال گذشته ، درک و فهم آن ممکن نخواهد بود. باید مسائل را همانگونه که مورخ نام آور فرناندو برودل می گوید در زمینه  نمای درازمدت تاریخ قرار دهیم تا راز این پدیده ای که هم اکنون در تمام نقاط جهان گسترش یافته را بفهمیم. برای اینکه ریشه های این پدیده معاصر را درک کنیم باید به هشت قرن پیش بازگردیم. بدین  سان درمی یابیم که دانش تاریخ، چنانچه بدانیم که چگونه متدولوژی آن را به کار گیریم یا اینکه چگونه بر سنت ریشه دار اسلامی خویش مطابقت نماییم، مسائل را به گونه ای که در گذشته بی نظیر و بی سابقه بود روشن می نماید.

دانش تاریخ اندیشه انتقادی درون اسلام را نوسازی می کند، چیزی که در حال حاضر سخت به آن نیازمندیم. و افزون بر آن دانش تاریخ اندیشه اسلامی را بر متدولوژی های علوم انسانی و اصطلاحات و یافته های معرفتی آن (که نادیده گرفتن آنها دیگر غیرممکن است) باز می  گشاید. بدین ترتیب خواهید یافت که اجرای روش های نوین بر مطالعه سنت اسلامی نه فقط پسندیده است بلکه برای رهایی اندیشه اسلامی از (تعطیلات تاریخی) و توقف و ایستایی زمان فوری و ضروری است.

- اما هنگامی که در قرن نوزدهم تطبیق روش تاریخی را بر مسیحیت آغاز کردند واکنش لجام گسیخته و خشنی از سوی بنیادگرایان مسیحی پدید آمد و نوگرایان را به تخریب و خروج از دین و نابودی سنت متهم کردند و...

بله، بله این درست است. اما چه باید کرد؟ یا باید حرکت کنیم و امور را به حرکت و جنب وجوش واداریم و یا تسلیم سرنوشت شویم. باید برای وضعیت حال حاضر کاری کرد. نمی توانیم در برابر آنچه که می گذرد، دست بسته و ناتوان بایستیم. تجربه مسیحیت در قرن نوزدهم در خصوص مدرنیته نشان می دهد که روانشناسی دینی مشترکی بر بنیادگرایان مسلمان و بنیادگرایان مسیحی قابل تشخیص است. و این بزرگترین دلیل قابل اجرا بودن همان روش ها بر تمام سنت های دینی است. من باور دارم که علوم انسانی و اجتماعی چنانچه بر سنت اسلامی اعمال و اجرا گردد، مورد توجه قرار خواهد گرفت و مصداقیت بزرگتری را به دست خواهند آورد، چرا که این علوم تاکنون به جز بر سنت و میراث مسیحیت اروپایی اعمال نشده است. و این برای تحکیم مصداقیت علوم انسانی و اجتماعی کافی نیست، باید آن علوم را در مورد سنت دینی بزرگ و پهناوری همچون سنت اسلامی به کار برد تا میزان مصداقیت آنها و مصداقیت روش ها و اصطلاحات آنها را بیش از پیش آزمود.

در واقع این همان کاری است که خاورشناسان بزرگ از قرن نوزدهم آغاز کرده بودند، به طوری که بررسی ها و پژوهش های آنان واکنش های تند و افسارگسیخته ای را در میان محافل محافظه کار اسلامگرا برانگیخت. همان گونه که پژوهش های همکارانشان وقتی که همان روش ها در مورد سنت و میراث مسیحیت به کار گرفته شد، واکنش محافل مسیحی محافظه کار را برانگیخت. بدین سان درمی یابیم که تطبیق و تقارن به مسائل را برایمان روشن می سازد. نباید درون چهار دیواری خانه و یا سنت مان زندانی شویم بلکه باید نسبت به دیگر سنت ها آزاد اندیش بوده تا آنچه که در آنها می گذرد را ببینیم. منظور من از روانشناسی دینی مشترک درمیان مسلمانان و مسیحیان چیست؟ منظورم این است که وقتی ذهنیت و خرد گروهی در طول چندین قرن و از راه آموزش مدَرَسی آموزش دید دیگر آزادسازی و رهایی خرد ما در این ذهنیت سنتی و تکراری و ماندگار از گذشتگان کار بسیار سخت و دشواری خواهد شد. و وقتی که این (عقلانیت) و خرد گروهی از راه انجام واجبات و آئین های روزانه و برگزاری اعیاد دینی به صورت سرشت در وجود آدمی همانند بتن شکل گیرد و نقش بندد، دیگر رهایی مردم از ذهنیت و خرد آئینی بسیار دشوار می شود. اما تفاوت میان جهان مسیحیت اروپایی و جهان عربی _ اسلامی در این است که جهان عربی اسلامی تاکنون مورد مطالعه علمی قرار نگرفته، و در واقع انتظار ما آن بود که این مهم پس از دستیابی به استقلال انجام پذیرد. اما بیشتر نظام های سیاسی به دنبال حفظ روند آموزش سنتی بودند، یعنی آموزش تنگ و بی پشتوانه (سطحی و بریده بریده) و نیز به دنبال جدایی میان آموزش دین از یکسو و تدریس علوم انسانی و فلسفی از دیگرسو بودند. حتی می بینیم که علوم انسانی تاکنون به طور کافی وارد برنامه های آموزشی ما نشده است، آن هم اگر فرض را اصلاً بر ورود این علوم بگذاریم.

چگونه این مسائل می توانند در چنین شرایطی تغییر کنند و یا اینکه از جایگاه و مواضع سنتی خود تکان بخورند؟ و چرا از پیروزی جریان تنگ نظر و سرسخت اسلام بنیادگرا بر جریان خردگرا و روشنگر و روادار اسلام تعجب می کنید؟ به هیچ وجه حق نداریم از آنچه که رخ می دهد دهشت زده شویم.

ادامه دارد

نظر شما