مباحث الفاظ اصول فقه در میان دانشهاى زبانى(۲)
جستار “مباحث الفاظ اصول فقه در میان دانشهاى بشری” درازآهنگ تر از آن شد که در محدوده ى مقاله اى درخور طبع و نشر در یک شماره ى مجله بگنجد. لاجرم به دو بخش تقسیم شد: بخش نخست با عنوان جغرافیاى دانشهاى زبانی در شماره ى پیشین نقدونظر نقاب از رخ برافکند و اینک بخش دوم با عنوان تبارشناسى مباحث…
جستار “مباحث الفاظ اصول فقه در میان دانشهاى بشری” درازآهنگ تر از آن شد که در محدوده ى مقاله اى درخور طبع و نشر در یک شماره ى مجله بگنجد. لاجرم به دو بخش تقسیم شد: بخش نخست با عنوان جغرافیاى دانشهاى زبانی در شماره ى پیشین نقدونظر نقاب از رخ برافکند و اینک بخش دوم با عنوان تبارشناسى مباحث لفظى علم اصول در این شماره, چهره مى گشاید.
۳. پیش از تعیین جایگاه مباحث لفظى علم اصول فقه مسلمین در طرح اجمالى دانشهاى زبانى, تذکار سه نکته لازم مینُماید:
۱. ۳. عالمان علم اصول فقه مسلمین (که, از این پس, از آنان به اصولیان تعبیر خواهم کرد) نه در تعریف علم اصول فقه همداستانند, نه در تحدید موضوع این علم, و نه در تقسیم مباحث و مسائل آن.
۱. ۱. ۳. براى پیشبرد جُسْتار کنونى, ناهمداستانى اصولیان در باب تعریف علم اصول فقه (که, ازاین پس, اختصاراً, از آن به علم اصول تعبیر خواهم کرد) زیانى ندارد, زیرا در تعیین مراد از مباحث لفظى علمِ اصولز تأثیر چندانى ندارد. بنابراین, از ورود در آراء و انظار گونه گون راجع به تعریف علم اصول و ذکر نقاط قوت و ضعف هر یک از آنها و دلیل رجحان تعریف مختار صَرف نظر میشود. میتوان, به اقتفاى شهید محمدباقر صدر, پذیرفت که: سعلم اصول عبارتست از علم به مؤلفه هاى مشترک خصوص استدلالاتِ فقهى که فقیه آنها را به عنوان دلیلى بر جَعْلِ شَرْعیِ کلى به کار میگیرد.۶۲
۲. ۱. ۳. براى پیشبرد جُستار کنونى, ناهمداستانى اصولیان در باب تحدید موضوع علم اصول, نیز, زیانى ندارد, زیرا این نیز در تعیین مراد از مباحث لفظى علم اصول تأثیر چندانى ندارد. بنابراین, در اینجا نیز, از ورود در آراء و انظار گونه گون راجع به تحدید موضوع علم اصول و ذکر نقاط قوت و ضعف هر یک از آنها و دلیل رجحان تحدید مختار صَرْف نظر میشود. باز, میتوان, به اقتفاى شهید محمدباقر صدر, پذیرفت که: موضوع علم اصول عبارتست از ادله ى مشترکِ خصوصِ استدلالات فقهی۶۳ و قبول کرد که: در مسائل علم اصول, بحث بر سر دلیلیت آن ادله و جواز استناد فقیه به آنها در مقام استنباط است.۶۴
۳. ۱. ۳. اما ناهمداستانى اصولیان در باب تقسیم مباحث و مسائل علم اصول در چندوچون جُستار کنونى اثر مینهد, زیرا در تعیین مراد از مباحث لفظى علم اصول تأثیر فراوان دارد. مثلاً, بر حسب پاره اى از تقسیمبندیهاى مباحث و مسائل علمِ اصول, بحث مقدمه ى واجب, یعنى این بحث که آیا وجوب ذى المقدمه مستلزم وجوب مقدمه هست یا نه, یا بحث ضد, یعنى این بحث که آیا امر به یک فعل اقتضاى نهى از ضد آن را دارد یا نه, جزو مباحث لفظى علم اصول به حساب میاید, و بر حسب تقسیمبندیهایى دیگر, جزو این مباحث محسوب نمیشود. نیز, به مقتضاى پاره اى از تقسیمبندیها بعضى از بحثهایى که به وضع یا استعمال یا دلالت الفاظ مربوط میشوند, مانند بحثهاى راجع به حقیقت وضع, هویت واضع تعابیرِ زبانى, وضع تعیینى و وضع تعینى, اقسام وضع, معناى حرفى, استعمال حقیقى و استعمال مجازى, تبعیت دلالت از اراده ى متکلم, علامات حقیقت و مجاز, اصول لفظى (مانند اصالت حقیقت, اصالت عموم, اصالت اطلاق, اصالت عدم تقدیر و اصالت ظهور), و ترادف و اشتراک, در زمره ى مباحث لفظى علم اصول محسوب میشوند, و به مقتضاى تقسیمبندیهایى دیگر, در این زمره به حساب نمیایند.۶۵
در عین حال که نحوه ى تقسیم مباحث و مسائل علم اصول در تعیین قلمرو مباحث لفظى این علم تأثیر قاطع و وافر دارد, درباره ى نحوه ى این تقسیم, به هیچ روى, اتفاق نظرى در میان اصولیان به چشم نمیاید. براى اینکه اندکى از اختلاف آراء و انظار اصولیان, در باب نحوه ى تقسیم مباحث و مسائل علم اصول, آشکار شود به هشت تقسیمبندى از هشت اصولى شیعى امامى اشاره میشود.
۱. ۳. ۱. ۳. سید مرتضى عَلَم الهدى (۴۳۶ ـ ۳۵۵), در الذریعه إلى اصول الشریعه, که آن را اولین کتاب کامل در اصول فقه شیعه امامیه۶۶ و مهمترین و قدیمیترین منبع اصول فقه شیعه ى امامیه۶۷ دانسته اند, مباحث علم اصول را به ۱۵۶۸ مبحث تقسیم میکند, بدین صورت: ۱) خطاب, اقسام و احکام آن; ۲) امر, احکام و اقسام آن; ۳) احکام نهى; ۴) عموم و خصوص; ۵) انواع تخصیص; ۶) مُجْمَل و بیان; ۷) نَسْخ و مسائل آن; ۸) اَخبار; ۹) صفات راوى خبر و مرْویزعنه و کیفیت الفاظى که باید در مقام روایت به کار روند; ۱۰) اَفعال; ۱۱) اِجماع; ۱۲) قیاس و توابع و لواحق آن; ۱۳) اجتهاد و مسائل آن; ۱۴) حَظْر و اِباحه; و ۱۵) لزوم یا عدم لزوم اقامه ى دلیل بر کسى که استصحاب حال میکند و کسى که نفى میکند.۶۹
۲. ۳. ۱. ۳. محقق حِلى (۶۷۶ ـ ۶۰۲), در معارج الاُصول, مباحث علم اصول, را به ۱۰ مبحث تقسیم میکند:
۱) مقدمات, شامل سه مقدمه درباره ى مبادى تصوریه, خطاب و اقسام آن, و حقیقت و مجاز; ۲) اوامر و نواهى; ۳) عموم و خصوص; ۴) مُجْمَل و مُبَین; ۵) اَفعال; ۶) اِجماع; ۷) اَخبار; ۸) ناسخ و منسوخ; ۹) اجتهاد; ۱۰) فصلهاى گونه گون, شامل سه فصل درباره ى مُفْتى و مُستَفْتى (= مجتهد و مقلد), مسائل مختلف (شامل تصرفاتى که حکمشان دانسته نیست, استصحاب, و نافى حکم), و آنچه از ملحقات ادله ى اصول است و خود, از زمره ى این ادله نیست.۷۰
۳. ۳. ۱. ۳. شیخ حسن بن زین الدین (۱۰۱۱ ـ ۹۵۹), در قسمت اصول فقه کتابش با نام معالم الدین و مَلاذ المجتهدین (همان قسمتى که در حوزه هاى علوم دینى شیعى به معالم الاُصول مشهورست), مباحث علم اصول را به ۹ مبحث و یک خاتمه تقسیم میکند: ۱) گزیده اى از مباحث الفاظ, شامل جزئیت و کلیت, و تواطى و تشکیک, و تباین, و ترادف, و اشتراک, و حقیقت و مجاز, و نَقْل لُغَوى یا شَرْعى یا عُرْفى, و ارتجال, و نیز حقیقت شرعیه, و نیز استعمال لفظ مشترک در بیش از یک معنا و نیز استعمال لفظ در معناى حقیقى و مجازى; ۲) اوامر و نواهى; ۳) عموم و خصوص; ۴) مُطْلَق و مُقَید و مُجْمَل و مُبَین; ۵) اجماع; ۶) اَخبار; ۷) نَسْخ ۸) قیاس و استصحاب; ۹) اجتهاد و تقلید; و خاتمه در باب تعادل و ترجیح.۷۱
۴. ۳. ۱. ۳. آخوند شیخ محمد کاظم خراسانى (۱۳۲۹ ـ ۱۲۵۵), در کفایهالاُصول, مباحث علم اصول را به یک مقدمه, ۸ مبحث, و یک خاتمه تقسیم میکند: مقدمه درباره ى ۱۳ موضوع: یک) تعریف موضوع علم, ملاک تمایز علوم, موضوع علم اصول, و تعریف علم اصول; دو) وضع; سه) استعمال مجازى; چهار) اطلاق لفظ و اراده ى نوع یا صنف یا مثل یا شخص آن; پنج) عدم تبعیت دلالت از اراده ى متکلم; شش) وضع مرکبات; هفت) أمارات وضع (نشانه هاى حقیقت و مجاز); هشت) احوال لفظ و تعارض آنها; نُه) حقیقت شرعیه; ده) صحیح و اعم ; یازده) اشتراک لفظى; دوازه) استعمال لفظ در بیش از یک معنا; و سیزده) مشتق ; ۱) اوامر; ۲) نواهى; ۳) مفاهیم; ۴) عام و خاص ; ۵) مُطْلَق و مُقَید و مُجْمَل و مُبَین; ۶) امارات معتبره ى شرعى یا عقلى; ۷) اصول عملیه; ۸) تعارض ادله و امارات; و خاتمه درباره ى اجتهاد و تقلید.۷۲
۵. ۳. ۱. ۳. شیخ محمدحسین اصفهانى (۱۳۶۱ ـ ۱۲۹۶), در (رساله فى) الاُصول على النهج الحدیث, مباحث علم اصول را به یک مقدمه, ۴ مبحث, و یک خاتمه تقسیم میکند: مقدمه درباره ى مبادى تصوریه و تصدیقیه ى علم اصول, اعم از مبادى زبانى و حُکْمى, شامل الف) مبادى تصوریه ى زبانى, یعنى وضع, معانى حرفیه, اِنشاء و اِخبار, و نشانه هاى حقیقت و مجاز, ب) مبادى تصدیقیه ى زبانى, یعنى حقیقت شرعیه, صحیح و اعم , امکان اشتراک لفظى, و امکان و امتناع استعمال لفظ در بیش از یک معنا, ج) مبادى تصوریه ى حکمى, یعنى انقسام حکم به تکلیفى و وضعى, انقسام واجب به مطلق و مشروط, انقسام واجب به مُنَجز و مُعَلق, انقسام واجب به نَفْسى و غَیرى, انقسام واجب به تعیینى و تخییرى, انقسام واجب به عینى و کفائى, انقسام واجب به مُوَسع و مُضَیق, و امر تعبدى و توصلى و د) مبادى تصدیقیه ى حکمى, یعنى امکان و امتناع اَخْذِ قَصْدِ قُرْبَت در متعلق امر, مقدمه بودن و نبودن ترک ضد براى فعل ضد و فعل ضد براى ترک ضد, امکان و امتناع تعلق امر به طبیعت, و ترکب یا بساطت حقیقت ایجاب; ۱) مسائل عقلى نظرى و عملى, مانند إجزاء, و ملازمه ى میان وجوب یک کار و وجوب مقدمه ى آن کار; ۲) مسائل لفظى, یعنى احکام (= اوامر و نواهى) از حیث خودشان, احکام از حیث تعلیقشان بر شرط یا وصف و امثال اینها, و موضوعات و متعلقات احکام از حیث عموم و خصوص و اطلاق و تقیید و اجمال و بیان; ۳) مسائل مربوط به حُجَج شرعیه, یعنى حجیت مطلق ظواهر و خصوص ظاهر کتاب, حجیت حکایت سنت, حجیت نقل اجماع, و حجیت استصحاب; ۴) مسائل مربوط به تعارض دو حجیت از لحاظ دلالت یا سند; و خاتمه درباره ى برائت و اشتغال و اجتهاد و تقلید.۷۳
۶. ۳. ۱. ۳. شیخ محمدرضا مظفر, در اصول الفقه, تقسیمبندى اى از مباحث علم اصول ذکر میکند و میگوید: این تقسیمبندى نوظهور است و استاد بزرگ ما, شیخ محمد حسین اصفهانى ـ قُدس سِره ـ که به سال ۱۳۶۱ [هـ. ق. ] درگذشت, بدان تفطن یافت و آن را در آخرین سلسله ى درسهاى خود تعلیم کرد… تقسیمبندى درستى است که همه ى مسائل علم اصول را فراهم میاورد و هر مسأله اى را در باب خودش میگنجاند. مثلاً مبحث مشتق قبلاً از جمله ى مقدمات به شمار میامد, در صورتى که باید از مباحث الفاظ به شمار آید, و مقدمه ى واجب و مسأله ى إجزاء و مانند اینها قبلاً از مباحث الفاظ به شمار میامدند و حال آنکه جزو بحث ملازمات عقلیه اند… و از این قبیل.۷۴
بر حسب این تقسیمبندى, مباحث علم اصول به ۴ مبحث تقسیم میشوند: ۱) مباحث الفاظ که در آنها از مدلولات و ظواهر الفاظ از نظر گاهى عام بحث میشود: مشتق , اوامر, نواهى, مفاهیم, عام و خاص , مطلق و مقید, و مُجمل و مبین; ۲) مباحث عقلیه که در آنها از لوازم خود احکام, هر چند آن احکام مدلول لفظ نباشند, بحث میشود: مستقلات عقلیه, شامل تحسین و تقبیح عقلى, ادراک عقلى حُسن و قُبح, ثبوت ملازمه ى عقلى میان حکم عقل و حکم شرع, و غیر مستقلات عقلیه, شامل إجزاء, مقدمه ى واجب, مسأله ى ضد, اجتماع امر و نهى و دلالت نهى بر فساد; ۳) مباحث حجت که در آنها از حجیت و دلیلیت بحث میشود: حجیت و دلیلیت کتاب, سنت, اجماع, دلیل عقلى, ظواهر, شهرت, سیره, و قیاس (و استحسان و مصالح مُرسَله و سَد ذرائع); و ۴) مباحث اصول عملیه که در آنها از مرجع مجتهد, به هنگام فقدان دلیل اجتهادى, بحث میشود: استصحاب, برائت, احتیاط, و تخییر.۷۵
ولى مرحوم مظفر, در عین حال که این تقسیمبندى را صحیح میداند, خود, براى کتاب اصول الفقه, طرحى در میاندازد که: اولاً: قبل از شروع ۴ مبحث مذکور, مقدمه اى دارد که در آن از امورى بحث میشود که پیوندى با وضع, استعمال, و دلالت الفاظ دارند۷۶ و دسته اى از مباحث زبانى اند که, در علوم ادبى, یا اصلاً از آنها بحثى به میان نیامده است یا بحثى که درباره ى آنها شده است مُستَوفا نیست۷۷ و این مقدمه حاوى این ۱۴ مسأله است:
حقیقت وضع; واضع کیست؟, وضع یا تعیینى است یا تعینى, اقسام وضع; استحاله ى قسم چهارم (از اقسام چهار گانه اى که در مسأله ى پیشین مذکورند), وجود وضع عام و موضوعٌ له خاص (یعنى قسم سوم از اقسام چهار گانه ى مذکور) و تحقیق در باب معناى حرفى و اینکه در حروف وضع عام است و موضوعٌ له خاص , استعمال یا حقیقى است یا مجازى, دلالت تابع اراده (ى متکلم) است, وضع یا شخصى است یا نوعى, وضع مرکبات, علامات حقیقت و مجاز, اصول لفظى, ترادف و اشتراک و استعمال لفظ (مشترک) در بیش از یک معنا, و حقیقت شرعیه و صحیح و اعم.۷۸ و ثانیاً: بعد از ختم آن ۴ مبحث, خاتمه اى دارد که در آن تعارض ادله بحث میشود و مباحث تعادل و تراجیح, نام دارد.۷۹ افزودن آن مقدمه و بویژه این خاتمه,۸۰ به گمان راقم این سطور, میتواند تا حدى مُشْعِر به عیب و نقصى باشد که مرحوم مظفر در تقسیمبندى درست مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانى میدیده است.
۷. ۳. ۱. ۳. سید ابوالقاسم خویى مباحث علم اصول را به ۴ دسته تقسیم میکند: ۱) مباحثى که به معرفت و علم وجدانى و بَتى و جَزْمى به حکم شرعى میانجامد: مباحث استلزامات عقلیه, مانند مقدمه ى واجب, ضد, اجتماع امر و نهى, و نهى در عبادات. ۲) مباحثى که به علم جَعْلیِ تعبدى به حکم شرعى تکلیفى یا وضعى میانجامد: مباحث حُجَج و امارات: این مباحث, خود, به ۲ گروه تقسیم میشوند: گروه اول شامل مباحثى است که در آنها, بعد از احراز کُبْرى و فراغ از آن, درباره ى صغرى بحث میشود: مباحث الفاظ, که کبراى همه ى آنها, یعنى مسأله ى حجیت ظهور, مُحرَز و مفروغٌ عنه و به لحاظ بناء عقلاءِ و اینکه سیره ى قطعیه به سود آن است, ثابت است. درباره ى این گروه از دو جهت بحث میشود: جهت اول در اثبات ظهور خود الفاظ و با صرف نظر از هر گونه ضمیمه ى بیرونى یا درونى است, مانند مباحث مربوط به اوامر, نواهى و مفاهیم, و بخش اَعظم مباحث مربوط به عموم و خصوص و مطلق و مقید, از قبیل بحث درباره ى اینکه آیا جمع همراه با الف و لام (=أل), فى نفسه, ظهور در عموم دارد یا ندارد, و آیا نکره اى که در سیاق نفى یا نهى واقع شده است, فى نفسه, ظهور در عموم دارد یا نه, و آیا مُفرد معرف به الف و لام, بنفسه و بدون کمک قرینه ى خارجیه اى غیر از مقدمات حکمت, ظهور در اطلاق دارد یا ندارد. جهت دوم در اثبات ظهور الفاظ با نظر به کمکى از بیرون است, مانند پاره اى از مباحث عام و خاص و مطلق و مقید از قبیل بحث درباره ى اینکه آیا عام و مطلق, پس از اینکه به مقتضاى دو دلیل منفصل از هم تخصیص یافتند, در کل باقى مانده ظهور دارند یا نه, و آیا مخصص و مقیدى که منفصل و مجمل باشند اجمالشان به عام و مطلق سرایت میکند یا نه. گروه دوم شامل مباحثى است که در آنها درباره ى کبرى بحث میشود: مباحث حُجج (پس از احرازِ صُغرى و فراغ از آن), مانند مباحث حجیت خبر واحد و اجماعهاى منقول و شهرتهاى فتوائى و ظواهر کتاب, مبحث ظن انسدادى (بنابر کشف), و مبحث تعادل و ترجیح که در آن, در حقیقت, درباره ى حجیت یکى از دو خبر متعارض, در حال تعارض, بحث میشود. ۳) مباحثى که در آنها درباره ى وظیفه ى عملى شرعى مکلفان در صورت ناتوانى از شناخت حکم واقعى و نومیدى از دستیابى به هرگونه دلیل اجتهادى, یعنى عموم یا اطلاق, پس از جست وجوى به قدر واجب, و وظیفه ى عبودیت در مقام امتثال, بحث میشود: مباحث اصول عملیه ى شرعیه, مانند استصحاب, برائت, و اشتغال. و ۴) مباحثى که در آنها درباره ى وظیفه ى عملى عقلى, در مرحله ى امتثال, در صورت فقدان آنچه آدمى را به وظیفه ى شرعى رهنُمون میشود, یعنى دلیل اجتهادى یا اصل عملى شرعى, بحث میشود: مباحث اصول عملیه ى عقلیه, مانند برائت عقلى و احتیاط عقلى, و مبحث ظن انسدادى (بنابر حکومت).۸۱
پس, به صورت ملخص, مباحث علم اصول, به نظر مرحوم خویى, به ۴ دسته ى تقسیم میشوند:
سدسته ى نخست مباحثى که حکم شرعى را به علم وجدانى اثبات میکنند. دسته دوم مباحثى که حکم شرعى را به علم جَعْلى تعبدى اثبات میکنند; و این دسته ـ چنانکه گذشت ـ به دو گروه تقسیم میشوند. سوم مباحثى که, پس از نومیدى [مکلف] از دستیابى به دو دسته ى سابق, وظیفه ى عملى شرعى [او] را تعیین میکنند. و چهارم آنها که, در صورت فقدان وظائف شرعى (یعنى سه دسته ى پیشگفته) و دستیابى به هیچیک از آنها وظیفه عملى را, به حسب حکم عقل, تعیین میکنند. اینست فهرست مباحث علم اصول و ترتیب طبیعى آنها.ز۸۲
۸. ۳. ۱. ۳. سید محمدباقر صدر, پس از نقد تقسیمبندى مرحوم خویى از مباحث علم اصول, پیشنهاد دوگانه اى براى تقسیمبندى این مباحث عرضه میکند.
۱. ۸. ۳. ۱. ۳. در پیشنهاد نخست, مباحث علم اصول از لحاظِ نوعِ دلیلیتِ ادله ى مشترکِ استدلالِ فقهى تقسیمبندى میشوند. در این تقسیمبندى, همه ى مباحث علم اصول در یک مقدمه, ۵ مبحث, و یک خاتمه گنجانده میشوند:
مقدمه: شامل دو بحث: الف) حجیت قطع و ب) حقیقت حکم شرعى و اقسام قابل تصور آن.
مبحث اول: مباحث الفاظ: شامل بحث درباره ى دلیلیت لفظى و هر آنچه به تشخیص ظهورات زبانى یا عُرْفى باز میگردد, یعنى شامل همه ى مباحث زبانى اصولى و هر ظهور حالى یا سیاقى اى که ممکنست حکم شرعى را کشف کند, هر چند در قالب لفظ در نیامده باشد, مانند دلالت فعل یا تقریر معصوم بر حکم شرعى.
مبحث دوم: مباحث استلزام عقلى: شامل بحث درباره ى دلیلیت عقلى برهانى (غیراستقرائى), یعنى شامل بحث درباره ى هر قاعده ى عقلى برهانى اى که ممکن است از آن حکم شرعى اى استنباط شود. این مباحث, به نوبه ى خود, به دو دسته تقسیم میشوند: الف) مباحث مربوط به غیر مستقلات عقلیه, یعنى قواعد عقلى اى که از آنها, پس از پیوستن مقدمه اى شرعى به آنها, حکم شرعى استنباط میشود; یعنى مباحث مربوط به پیوندها و اقتضائاتى که عقل در میان دو حکم یا در میان یک حکم و موضوع یا متعلق آن ادراک میکند. ب) مباحث مربوط به مستقلات عقلیه, یعنى قاعده ى عقلى اى که بر اساس آن, و بدون در میان آوردن مقدمه اى شرعى, میتوان حکم شرعى اى را استنباط کرد, و این همان قاعده اى است که از آن به قاعده ى ملازمه میان تحسین و تقبیحى که عقل بدان حکم کرده است و آنچه شرع بدان حکم کرده است تعبیر میشود; یعنى دو مبحث حقیقت حکم عقل به تحسین و تقبیح, و قاعده ى ملازمه.
مبحث سوم: مباحث دلیل استقرائى: شامل شرح اجمالى حقیقت دلیل استقرائى و مباحث مربوط به اجماع, سیره, و تواتر که دلیلیتشان مبتنى بر حساب احتمالات و استقراء است.
مبحث چهارم: مباحث حُجَج شرعیه: شامل بحث درباره ى ادله اى که دلیلیتشان با جعل شرعى ثابت میشود, یعنى شامل مقدمه اى در باب جعل شرعى دلیلیت و حجیت و طرز بیان هاى گونه گون آن, فرق ماهوى میان حجیت اصل و حجیت اماره و نوع آثارى که با هر یک از این دو ثابت میشوند و مقدار آنچه ثابت میشود (که از آن به حجیت مثبتات و لوازم تعبیر میشود), و تأسیس اصل به هنگام شک در دلیلیت شرعى, و بحثى در باب امارات و بحثى در باب اصول عملیه.
مبحث پنجم: مباحث اصول عملیه ى عقلیه, یعنى قواعدى که عقل, در قِبال حکم شرعى در موارد شک بدوى یا شک مقرون به علم اجمالى به دو امر متباین یا اقل و اکثر, مقرر میدارد, و نیز میزان تأثیر علم اجمالى بر وظیفه اى که شرع در مورد شک و عدم علم اجمالى مقرر میدارد; به تعبیر دیگر, این مبحث, غیر از بحث درباره ى قبح عقاب بلابیان و تخییر عقلى, شامل همه ى مباحث مربوط به اشتغال میشود.
خاتمه: شامل بحث درباره ى تعارض اقسام گونه گون ادله با یکدیگر و احکام این تعارض.
۲. ۸. ۳. ۱. ۳. در پیشنهاد دوم, مباحث علم اصول از لحاظِ نوعِ خودِ دلیل تقسیمبندى میشوند. در این تقسیمبندى, همه ى مباحث علم اصول در یک مقدمه (که عیناً همان مقدمه ى موجود در تقسیمبندى پیشنهادى نخست است), ۲ مبحث, و یک خاتمه گنجانده میشوند:
مقدمه: شامل دو بحث: الف) حجیت قطع و ب) حقیقت حکم شرعى و اقسام قابل تصور آن.
مبحث اول: ادله, یعنى قواعد اصولى اى که به مدد آنها وظیفه ى مکلف در قبال حکم شرعى, از طریق کشف آن حکم, مشخص میشود. این مبحث, خود, به ۳ مبحث فرعیتر تقسیم میشود:
الف) مباحثى که به ادله, به نحو کلى, مربوط میشوند.
ب) مباحثى که به ادله ى شرعیه, یعنى ادله ى صادر از شارع, مربوط میشوند. این مباحث, خود, به ۳ دسته تقسیم میشوند:
۱) مباحث مربوط به تعیین دلالتهاى دلیل شرعى: تقسیم دلیل شرعى به لفظ و غیر لفظ; تفکیک میان دلالتهاى دلیل شرعى لفظى (قول) و دلالتهاى دلیل شرعى غیر لفظى (فعل و تقریر); مباحث خاص دلالتهاى دلیل شرعى لفظى: یک مقدمه (شامل مباحث وضع, هَیَآت, و دلالتهاى لُغَوى و مجازى), صیغه ى امر و ماده ى آن, صیغه ى نهى و ماده ى آن, اطلاق, عموم, مفاهیم, وسایر ضوابط عمومى ادله ى شرعى لفظى; و مباحث خاص دلالتهاى دلیل شرعى غیر لفظى: آنچه میتواند, به مَدَد ضوابط عمومى اى مانند ظهور عرفى یا قرینه عقلى ناشى از عصمت شارع, مدلول فعل یا تقریر باشد.
۲) مباحث مربوط به اثبات صغراى دلیل شرعى, یعنى صدورش از شارع; به تعبیر دیگر, مباحث مربوط به وسائلى که میتوانند دلیل شرعى را اثبات کنند: تواتر, اجماع, سیره, شهرت, و خبر واحد.
۳) مباحث مربوط به حجیت دلالت هاى دلیل شرعى: جواز اعتماد به ظهور کتاب و سنت و اقوال دیگر, و تبعیت دلالت التزامى از دلالت مطابقى از لحاظ حجیت.
ج) مباحثى که به ادله ى عقلیه, یعنى قضایایى که عقل آنها را ادراک میکند, مربوط میشوند: مباحث مربوط به مستقلات عقلیه, یعنى قضایاى عقلى اى که بیواسطه, میتوان از آنها حکم شرعى اى استنباط کرد; مباحث مربوط به غیر مستقلات عقلیه, یعنى قضایاى عقلى اى که فقط با پیوستن مقدمه ى شرعى دیگرى به آنها میتوان حکم شرعى اى از آنها استنباط کرد; و همه ى مباحث مربوط به ملازمات و اقتضائات. مباحث مربوط به ادله ى عقلیه گاهى صغروى اند, یعنى درباره ى صحت قضیه ى عقلى و درجه ى تصدیق عقل به آن اند, و گاهى کبروى, یعنى درباره ى حجیت ادراک عقلى قضیه در مقام استنباط حکم شرعى از آن.
مبحث دوم: اصول عملیه, یعنى قواعد اصولى اى که وظیفه ى عملیه را, نه از طریق کشف واقع و حکم شرعى, مشخص میکنند. این مبحث, خود, به ۳ مبحث فرعیتر تقسیم میشود:
الف) مباحثى که به اصول عملیه, به نحو کلى , مربوط میشوند, مانند طرز بیان هاى اصول عملیه, فرقهاى اصول عملیه با ادله, میزانِ اثبات اصولِ عملیه موارد خود را, و عدم ثبوت مدلول التزامى با اصول عملیه.
ب) مباحثى که مربوط میشوند به بیان وظیفه ى مقرره براى شبهه اى که از علم اجمالى به جامع تکلیف عارى است: برائت و استصحاب.
ج) مباحثى که مربوط میشوند به بیان میزان دگرگونى اى که علم اجمالى به جامع تکلیف در وظیفه ى مکلف پدید میاورد: اشتغال و اقل و اکثر.
خاتمه: شامل تعارض در ادله و اصول عملیه, اقسام این تعارض, و احکام آن.۸۳
۲. ۳. تقسیمبندیهایى که در بندهاى ۱. ۳. ۱. ۳ تا ۸. ۳. ۱. ۳ مذکور افتادند و, چنانکه اشاره شد, فقط اندکى از اختلاف آراء و انظار اصولیان (آن هم منحصراً اصولیان شیعى امامى), در باب نحوه ى تقسیم مباحث علم اصول, را آشکار میکردند, از این لحاظ که در آنها به لفظى بودن مباحث لفظى تصریح شده باشد یا نه, به دو دسته انقسام میپذیرند: در یک دسته, اصولیانى که مباحث علم اصول را تقسیم میکرده اند صریحاً تعیین نکرده اند که کدامیک از آن مباحث از مباحث زبانى اند و کدامیک از مباحث غیرزبانى. در دسته ى دیگر, خود اصولیان صریحاً مباحث زبانى را از مباحث غیرِزبانى تفکیک کرده اند و تعیین کرده اند که فلان دسته از مباحث به زبان مربوط میشوند (خواه ما با رأى آنان, در این باب, موافق باشیم و خواه نباشیم). پیداست که تقسیمبندیهاى مرحوم شیخ محمدحسین اصفهانى در (رساله فى) الاُصول على النهج الحدیث و مرحوم شیخ محمد رضا مظفر در اصول الفقه (که: به تصریح خود وى, باز از آنِ مرحوم شیخ محمدحسین اصفهانى است) و مرحوم سید ابوالقاسم خوئى و مرحوم سید محمدباقر صدر به این دسته ى دوم تعلق دارند.
۳. ۳. در تقسیمبندیهاى پر شمارى که از مباحث علم اصول صورت گرفته اند, و, در بند ۳. ۱. ۳, فقط به اندکى از آنها اشارت رفت, درباره ى مباحث لفظى اى که اصولیان به آنها پرداخته اند دو موضع متفاوت به چشم میخورد: در بیشتر تقسیمبندیها, بعضى از مباحث لفظى جزو مسائل علم اصول محسوب میشوند و بقیه جزو مقدمات یا مبادى تصورى یا تصدیقى این علم به حساب میایند, چرا که آن بعض اول نتائجشان در طریق استنباط حکم شرعى وسط واقع میشوند ولى نتائجِ بقیه ى مباحث لفظى چنین هنرى ندارند و نمیتوانند در طریق استنباط حکم شرعى قرار گیرند. به عبارت دیگر, بعضى از مباحث لفظى چنانند که فقیه نتائج آنها را به عنوان دلیلى بر جَعْل شرعیِ کلى به کار میگیرد, و حال آنکه بقیه ى مباحث لفظى, اگر چه محل حاجت اصولیان هستند و, از این رو, اصولیان به آنها مى پردازند, نتائجشان را فقیه به عنوان دلیلى بر جعل شرعى کلى به کار نمیگیرد و, چون شرط لازم اصولى بودن یک مبحث و مسأله این است که فقیه نتیجه ى آن مبحث و مسأله را به عنوان دلیلى بر جعل شرعى کلى به کار گیرد, مباحث لفظى دسته ى اول جزو مسائل علم اصول اند و در درون این علم جاى میگیرند, ولى مباحث لفظى دسته ى دوم در بیرون این علم جاى میگیرند, هرچند, البته, در زمره ى مقدمات یا مبادى گریزناپذیر آن اند.
اما در پاره اى از تقسیمبندیها, که شمارشان بسیار کمتر از تقسیمبندیهاى دیگر است, تقسیم مباحث علم اصول چنان سامان میگیرد که همه ى مباحثِ لفظیِ موردِ اهتمام اصولیان جزو مسائل علم اصول به شمار میایند و در بیرون علم اصول و جزو مقدمات یا مبادى آن قرار نمیگیرند.۸۴
تقسیمبندیهاى محقق حلى و آخوند شیخ محمد کاظم خراسانى و شیخ محمدحسین اصفهانى (در (رساله فى) الاصول على النهج الحدیث) موضع اول را دارند, و تقسیمبندیهاى سید مرتضى علم الهدى و شیخ حسن بن زین الدین و سید ابوالقاسم خویى و سید محمدباقر صدر, موضع دوم را, و خود تقسیمبندى اى که شیخ محمدرضا مظفر از شیخ محمدحسین اصفهانى نقل میکند موضع دوم را دارد; ولى تقسیمبندى اى که مرحوم مظفر با جرح و تعدیل اندکى در تقسیمبندى مرحوم اصفهانى پدید آورده است موضع اول را.
۴. ۳. اینک, پس از تذکار این سه نکته (اختلاف نظر اصولیان در تعریف علم اصول و تحدید موضوع آن و تقسیم مباحث آن, اختلاف تقسیمبندیهاى گونه گون از مباحث علم اصول از حیث تصریح یا عدم تصریح به لفظى بودن مباحث لفظى این علم, و نیز اختلاف این تقسیمبندیها از حیث اینکه مباحث لفظى اصولیان راجزو مسائل علم اصول محسوب میدارند یا جزو مبادى این علم), به تعیین جایگاه مباحث لفظى علم اصول در طرح اجمالى دانشهاى زبانى پرداخته میشود.
بیمناسبت نیست اگر ضمناً, و در همین جا, اشاره شود که نگارنده ى این سطور, از میان همه ى تقسیمبندیهایى که تا کنون, از مباحث علم اصول دیده است تقسیمبندى اى را که مرحوم مظفر از مرحوم شیخ محمدحسین اصفهانى نقل میکند و تقسیمبندى نخست از دو تقسیمبندى پیشنهادى مرحوم سید محمدباقر صدر را بیش از همه میپسندد و قابل دفاع منطقى میبیند. در این هر دو تقسیمبندى, به لفظى بودن مباحث لفظى اصولیان تصریح نیز شده است, و در هر دو این مباحث جزو مسائل علم اصول به شمار آمده اند, نه جزو مبادى و مقدمات این علم. در عین حال, نمیتواند هیچیک از این دو تقسیمبندى را, که با هم نزدیکى و همانندى بسیار دارند, به نحوى مطلق بر دیگرى ترجیح دهد.
۱. ۴. ۳. تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد, هیچیک از اصولیان در جهت تعیین جایگاه مباحث لفظى علم اصول در میان دانشهاى زبانى امروزین کوششى نکرده است; و این حکم فقط یک مورد استثناء دارد, و آن مرحوم سید محمد باقر صدر است. وى, در تقریراتى که سید محمود هاشمى از درسهاى اصولى او فراهم آورده و نشر کرده است, نخست میکوشد تا به آن دسته از مباحث لفظى اى که بسیارى از اصولیان, چنانکه گفته شد, آنها را جزو مبادى یا مقدمات علم اصول (نه مسائل این علم) به شمار میاورند نظمى منطقى ببخشد, و سپس در صدد بر میاید که به دسته ى دیگر از مباحث لفظى, یعنى آن مباحث لفظى اى که همه ى اصولیان آنها را در زمره ى مسائل علم اصول (نه مبادى یا مقدمات آن) محسوب میدارند, نگاهى فلسفى بیفگند و جایگاه آنها را در میان دانشهاى زبانى روشن سازد.
درباره ى مباحث لفظى دسته ى اول میگوید:
دانشمندان علم اصول, در مقدمه ى این علم, دسته اى از موضوعات را طرح کرده اند که با بخش مباحث الفاظ خود علم اصول, که از مسائل اصولى مهمى به شمار میایند که در مقام استناد به دلیل لفظى, در زمینه ى استنباط حکم شرعى, بدانها نیاز هست, پیوند تنگاتنگ دارند.
این موضوعات, در مقدمه[ى علم اصول], به صورت امور پراکنده اى مورد بحث واقع شده اند که به هم ربطى ندارند جز اینکه همگى مبادى اى به شمار میایند که مقدمات فهم دسته اى از مسائل اصولى رایج را فراهم میاورند; با این همه, مى توان, درباره ى آنها, شیوه اى فنى ذکر کرد که در پرتو آن جایگاه طبیعى هر یک از آن مباحث مقدماتى و نیز پیوند آن با سایر مباحث روشن شود. توضیح اینکه: همه ى این مباحث به لفظ و انواع مدلولاتى که, در مقام افاده ى معانى به مَدَدِ الفاظ, دارد مربوط میشوند. مقام افاده معانى به مَدَدِ الفاظ دو جنبه دارد: یکى از سوى شنونده, که نشانگر دلالت لفظ بر معنا است که موجب انتقال ذهن شنونده از لفظ به معناى لفظ میشود, و دیگرى از سوى گوینده, که نشانگر رَوَنْد استعمال لفظ در معنا و استخدام لفظ براى افاده ى معنا از جانب گوینده است. جنبه ى دوم بر جنبه ى اول توقف دارد, زیرا اگر لفظ دلالت بر معنا نمیداشت گوینده آن را در معنا استعمال نمیکرد.
جنبه ى اول به دو قسم تقسیم میشود, زیرا دلالت گاهى ناشى از وضع خاص و بیواسطه است که همان دلالت لفظ بر معناى حقیقى است, و گاهى ناشى از وضع خاص و بیواسطه نیست که همان دلالت لفظ بر معناى مجازى است. و اما لفظ در موارد اطلاق ایجادى, مانند اطلاق لفظ و اراده ى خودِ آن, در عالم ذهن دلالتى ندارد, زیرا, چنانکه توضیحش خواهد آمد, در این موارد دوگانگى اى در کار نیست.
در این هر دو قسم, بحث گاهى به حسب مقامِ ثبوت است که عهده دار تفسیر این دو دلالت [ یعنى دلالت لفظ بر معناى حقیقى و معناى مجازى ] و چگونگى پیدایش آنها و اقسام متصورِ آنها است, گاهى به حَسَب مقام اثبات است که در آن آنچه میتواند دلیل بر تشخیص مدلول حقیقى از غیر مدلول حقیقى باشد طرح میشود تا بتوان آن را نشانه ى متمایز کننده اى دانست که در مقام تشخیص دلالت لفظ خاصى بر معناى خاصى به آن رجوع شود, و گاهى درباره ى پاره اى از کاربردها است که در آنها درباره ى مدلول حقیقى [لفظ] اختلاف نظر هست.
بنابراین, مباحث این مقدمه را در اثناى این چند مبحث پیش خواهیم کشید:
مبحث اول که حاوى سخن درباره ى دلالت لفظ بر معناى حقیقى و معناى مجازى به حسب مقام ثبوت است.
مبحث دوم که عهده دار بحث درباره ى استعمال و مقومات آن و پاره اى از کاربردهاى آن است.
مبحث سوم که درباره ى علامات حقیقت و مجاز و موارد شک در نوع پیوند میان لفظ و معنا است.
مبحث چهارم که در آن از کاربردهایى سخن به میان خواهیم آورد که درباره ى مدلول حقیقى شان اختلاف نظر هست و بحث درباره ى آنها در مقدمه ى علم اصول مناسبت دارد. این کاربردها در دو مسأله نُمودار میشوند: مسأله ى حقیقت شرعیه و مسأله ى صحیح یا اعم.۸۵
و درباره ى مباحث لفظى دسته ى دوم میگوید:
شکى نیست که تعیین مدلول هر واژه اى ـ اعم از اینکه اسم یا فعل یا حرف باشد ـ و هر هیأتى کارِ واژگانشناسیها [ = علوم اللغه]۸۶ و مباحث زبانى, به معناى عام این تعبیر که شامل صرف و نحو نیز میشود, است.
شأن کسانى که در واژگانشناسیها مطالعه و تحقیق میکنند تحدید مدلول هر واژه یا هیأتى است, تا آنجا که استعمال کننده بتواند مدلول هر واژه اى را از مدلول واژه اى دیگر تمیز دهد, البته در محدوده اى که با اهدافى که در مقام استعمال دارد ربط پیدا میکند. اما بحث درباره ى کُنْه و حقیقت آن مدلول شأن واژگانشناسیها نیست… [مثلاً] هنگامى که قضیه ى سفیدى در جسم است را طرح میکنیم, گاهى, مانند کسى که با زبان فارسى بیگانه است, میپرسیم: رنگ سفیدى چیست؟ و پاسخ مى شنویم که: سفیدى همان رنگى است که مثلاً در عاج میشناسیم و این شأن واژگانشناس است… و… [ گاهى] از کُنْهِ مدلولِ بالذات این سخن, از این حیث که مدلول بالذات آن و حاکى از خارج است, یعنى از تحلیل مدلول از لحاظ ساختار ذهنى اش, سؤال میکنیم و از اینکه چگونه مؤلفه هاى مدلول به صورتى شناخته شده اند که مدلول میتواند از خارج حکایت کند و با اجزاء سخن مطابقت داشته باشد. در اینجا, در پى دستیابى به تصور مناسب با مدلول واژه نیستیم تا آن را از زبان طلب کنیم, زیرا واضحست که صورت ذهنى مناسب با این گفته که سفیدى در جسم است در ذهن ما, که زبان فارسى میدانیم, بالفعل موجودست… بلکه فقط میخواهیم که مؤلفه ها و ترکیب این صورت ذهنى را به حدى بشناسیم که بتوانیم تفسیر کنیم که چرا با سخن تطابقى از سنخ تطابق مدلول با دال دارد و با خارج تطابقى از سنخ تطابق مدلول بالذات با مدلول بالعرض, به صورتى که میتواند از خارج حکایت کند و بر آن انطباق داشته باشد; مثلاً, آیا صورت ذهنى اى که به هنگام شنیدن جمله ى سفیدى در جسم است در ذهن ما وجود بالفعل مییابد از دو مؤلفه فراهم آمده است یا از سه مؤلفه؟; و وقتى که دو جمله, یکى تام و دیگرى ناقص, میسازیم که در دو مؤلفه ى سفیدى و جسم با هم مشترکند, و میگوییم: سفیدیِ جسم و جسم سفید شد, مؤلفه اى که یکى از این دو صورت ذهنى به واسطه ى آن مؤلفه از صورت ذهنى دیگر تمایز مییابد و یکى از آنها تام و دیگرى ناقص میشود چیست؟ میتوانیم این بحث را بحث در فلسفه ى زبان بدانیم, زیرا بحثى تحلیلى است درباره ى مدلول زبان از این حیث که مدلولست, در صورتى که فلسفه ى متعارف درباره ى تحلیل یک چیز از این حیث که چیز است, نه از این حیث که مدلولست, بحث میکند. بحث حروف و هىآت نیز داخل در این قلمرو [ یعنى قلمرو فلسفه ى زبان] است.
بنابراین, میتوانیم بحث درباره ى مدلول لفظ را به دو قسم تقسیم کنیم.
قسم اول بحثِ واژگانشناختیِ [ یا لُغَوى یا زبانى ] اکتشافى ـ تعیینى ـ است, یعنى بحث درباره ى تعیین مدلول لفظ براى اینکه ذهن ما, هنگام شنیدن لفظ, بتواند به صورت ذهنى مناسب انتقال یابد. این بحث بحثى است که آنچه را در ذهن میگذرد دگرگون میکند: کسى که با زبان فارسى بیگانه است پس از اینکه این زبان را بیاموزد, به هنگام شنیدن این گفته ى ما که سفیدى در جسم است, در ذهنش صورتى نقش میبندد که پیش از آن نقش نبسته بود.
قسم دوم بحث فلسفى تحلیلى است درباره ى مدلول لفظ, از این حیث که مدلولست, یعنى درباره ى صورت ذهنى, از این حیث که صورت ذهنى است. این بحث بحثى است که در آنچه در ذهن میگذرد اثرى ندارد و سبب نمیشود که, بر اثر شنیدن سخن, صورت جدیدى [در ذهن] حاصل آید, زیرا فهم واژگانشناختى [ یا لُغَوى یا زبانى ] سخن قبلاً انجام پذیرفته است و این بحث صِرفاً تحلیل است.
دانشمندان علم اصول مشاهده کرده اند که در سطح مطالعات و تحقیقاتى که عملاً در هر یک از این دو بحث انجام گرفته است کم و کاستى اى هست. اگرچه ورود در بحث اول شأن واژگانشناسان است, بحث هاى اینان دسته اى از مباحثى را که به این قلمرو تعلق دارند چنانکه باید و شاید ایضاح نمى کنند. این قصور یا معلول غفلت واژگانشناسان از آن دسته مباحث است, چرا که آن دسته به اهداف عملى محدودى که واژگانشناسیها دارند ربطى ندارد, زیرا این اهداف چیزى بیش از [برآوردن] نیاز انسان عرفى در مقام سخن گفتن عادى نیستند (مثلاً واژگانشناسان, در مقام اثبات و نفى دلالت صیغه ى امر بر وجوب, به بیان دلالت این صیغه بر طلب اکتفاء کرده اند و ویژگیهاى آن طلب را توضیح نداده اند. ) و یا معلول این است که مسأله به صِرْفِ نقل موارد استعمال [ یک لفظ ] در نزد اهل زبان ربط ندارد, بلکه نیازمند دقت و جد و جهد است, مانند بحث درباره ى دخول زمان در مدلول فعل یا اینکه مشتق شامل چیزى که مبدء اشتقاق از آن رخت بر بسته است نیز میشود یا نه.
و اما بحث دوم بحثى است که در گذشته مطالعه و تحقیق جدى اى در باب آن صورت نگرفته است, زیرا فلسفه, در روزگار گذشته, معطوف بود به تحلیل حقائق موجودات ذهنى و خارجى, از این حیث که موجودند, نه از این حیث که مدلولِ سخن اند. وقتى که اصولیان این کمبود را احساس کردند این احساس نرم نرمک موجب کوشش هایى روز افزون در جهت رفع این کمبود و پر کردنِ اندکى از این جاى خالى شد.
از این رو, مباحثى وارد علم اصول شدند از قبیل دلالت صیغه ى امر و نهى بر وجوب و حرمت و دلالت ادات شرط بر مفهوم (که جزو مباحث قسم اول اند) و تحلیل معانى حرفیه و مدلول هاى هَیَآت در جمله هاى ناقص و تام و خبرى و انشائى (که جزو مباحث قسم دوم اند).
چون علم اصول ذاتاً دانشى زبانى یا فلسفى نیست, بلکه علم به مؤلفه هایى است که در روند استنباط مشترکند, جادارد که از میان این مباحث فقط به آنهایى به صورت اساسى بپردازد که مؤلفه هایى را میسازند که در روند استنباط مشترکند….
[به همین جهت] در باب مباحث قسم اول, اصولیان دلالت لُغَوى اى را که میتواند مؤلفه ى مشترک در روند استنباط باشد [از دلالت لغوى اى که نمیتواند] تمیز داده اند و درباره ى آن, در علم اصول, بحث کرده اند, مانند دلالت امر بر وجوب, دلالت ادات شرط بر مفهوم, و دلالت هَیأت اسم فاعل بر اعم [از آنچه متلبس به مبدء اشتقاق است و آنچه این مبدء از آن منقضى شده است]; هر چند بعضى از آنان پاره اى از این مباحث را در مقدمات و مبادى [علم اصول] آورده اند, و این نیز بدین علت بود که فقدان دیدگاه فنى روشن در باب ملاک مسأله ى اصولى همواره موجبِ آشفته اندیشى در جنبه ى دسته بندى و تنظیم مسائل میشده است, و حال آنکه شم فطرى اصولى راهنُماى اصلى در ذکر آنچه باید ذکر میشد بوده است.
بر این اساس, مباحث لُغَوى اى که واژگانشناسى حق آنها را اداء نکرده بود, على رغم اینکه گاهى در استنباط دخالت دارند, متروک افتادند, زیرا مؤلفه ى مشترک در رَوَند استنباط نبودند, و در مواردى که در استنباط حکم دخالت دارند مسؤولیتشان با فقه است….
و اما در باب مباحث قسم دوم باید گفت که مجراى اصلى بحث اصولى معطوف است به تمیز معانى استقلالى از معانى ربطى و آلى و توضیح ویژگیهاى هر یک از این دو دسته معانى که یکى از آنها اینست که به معناى استقلالى میتوان رویکرد و نگرشى داشت که شایستگى اطلاق و تقیید پیدا کند و به معناى ربطى و آلى نمیتوان چنان رویکرد و نگرشى داشت که شایستگى اطلاق و تقیید پیدا کند. مسلکهاى گونه گون در باب معناى حرفى و آلى بودن و ربطى بودن معناى حرفى به مواضع گونه گونى در پاره اى از مسائل انجامیده اند که یکى از آنها مسأله ى امکان ارجاع قید به هیأت در واجب مشروط است; و از این رو, این بحث تحلیلى درباره ى مدلول زبان, اثباتاً و نفیاً, یکى از مؤلفه هاى مشترک در رَوَند استنباط را تشکیل میداد….
با توجه به آنچه گفته شد معلوم شد که مباحث اصولى راجع به دلالت هاى الفاظ به دو قسم مُنقسم میشوند:
ییکى مباحث تحلیلى, و دیگرى مباحث واژگانشناختى تعیینى. اما کندوکاو و تأمل بیشتر در این مباحث واژگانشناختى و ارزیابى آنها… روشن میسازد که بیشتر مباحث تفسیریند, نه واژگانشناختی… و بر این اساس, میتوانیم رویکردِ مباحثِ زبانیِ علمِ اصول را در دو رویکرد طبقه بندى کنیم:
رویکرد اول رویکردى تفسیرى است… روش این رویکرد اینست که نخست همه ى دلالتهاى عرفى مربوط به لفظ مورد بحث را فراهم آورند و, پس از اطمینان از عرفى و صحیح بودنِ آن دلالتها, در پى تفسیر آنها برآیند, و هر تفسیر به همان اندازه موفقست که بتواند نظریه اى براى تفسیر همه ى آن دلالتها عرضه کند, بدون اینکه نقضى لازم آید یا دلالتى بى اعتبار شود. این روشى علمى است شبیه روش علمى اى که دانشمند علوم طبیعى, در مقام تفسیر یک پدیده ى طبیعى با همه ى آثار و شؤون آن, درپیش میگیرد, و با روش واژگانشناسیها اختلاف اساسى دارد….
رویکرد دوم رویکردى اکتشافیست که رویکردیست به شناخت مدلول عرفى واژه یا سخن که به دفع شک حقیقى در این باره که آیا لفظ بر فلان معنا دلالت میکند یا نه میپردازد. این رویکرد از لحاظ جوهره ى کلى اش با رویکرد واژگانشناختى فرقى ندارد.۸۷
۲. ۴. ۳. درباره ى آنچه از مرحوم صدر نقل شد, و از احاطه ى وسیع و عمیق او بر آراء اصولیان سابق بر خود او, دقت نظر و قدرت تفکر او, و آشنایى اجمالیِ او با فلسفه ى زبان نشان دارد, چه میتوان گفت؟
۱. ۲. ۴. ۳. در باب آنچه مرحوم صدر درباره ى مباحث لفظى اى که بسیارى از اصولیان آنها را جزو مبادى یا مقدمات علم اصول به شمار میاورند گفته است دو نکته گفتنى اند:
الف) مرحوم صدر, مانند همه ى اسلاف اصولیِ خود, به هیچ روى, روشن نمیکند که این مباحث لفظى با مباحث لفظى اى که همه ى اصولیان آنها را در زمره ى مسائل علم اصول محسوب میدارند چه ربط و نسبتى دارند. فقط میگوید که با هم پیوند تنگاتنگ دارند. پیوند تنگاتنگ چه گونه پیوندى است؟ تا ماهیت این پیوند روشن نشود معلوم نمیشود که: اولاً: آیا این مباحث لفظى باید جزو مبادى یا مقدمات علم اصول به شمار آیند یا نه, و ثانیاً: آیا مباحث لفظى اى که باید جزو مبادى یا مقدمات علوم اصول به شمارآیند منحصر در همینهایى اند که معمولاً در آغاز کتابهاى اصولى میایند یا بیشتر, و چه بسا بسى بیشتر, از اینهایند. اینکه گفته شده است که این مباحث لفظى مقدمات فهم دسته اى از مسائل اصولى رائج را فراهم میاورند نیز مفید فایده اى نیست, چرا که هم جاى این پرسش را باز میکند که این مباحث مقدمات فهم کدام دسته از مسائل اصولى رائج را فراهم میاورند و هم به این احتمال میدان میدهد که نکند مباحث لفظى دیگرى نیز باشند که مقدمات فهم دسته ى دیگرى از مسائل اصولى رائج را فراهم میاورند.
ب) مرحوم صدر بر این رأى است که این مباحث لفظى یا به دلالت مربوط میشوند یا به استعمال; ولى, در عین حال, در ضمن مباحث لفظى مربوط به دلالت (در مقام ثبوت) بحث تشخیص واضع را میگنجاند۸۸ و پیداست که این بحث که آیا واضع زبان (و, در واقع, زبانها) خدااست یا انسانها, که بحثى است که در غرب نیز, در اواسط قرن هجدهم, جنگ و جدل داغى بر سر آن جریان داشت, ربطى به دلالت لفظ بر معنا (و, به طریق اولى, استعمال لفظ در معنا) ندارد.
۲. ۲. ۴. ۳. و در باب آنچه مرحوم صدر درباره ى مباحث لفظى اى که همه ى اصولیان آنها را در زمره ى مسائل علم اصول محسوب میدارند گفته است به سه نکته باید اشاره کرد:
الف) حاصل سخن مرحوم صدر درباره ى مباحثِ لفظى خودِ علم اصول اینست که این مباحث به دو دسته تقسیم میپذیرند:
۱) آن دسته از مباحث مربوط به واژگانشناسى (که مباحثى اکتشافى تعیینى اند درباره ى تعیین مدلولهاى واژه ها یا هیأتها) که مؤلفه هاى مشترک در فرایند استنباط را میسازند.۸۹این مباحث مدلولهاى عرفى واژه ها یا هیأتها را به ما میشناسانند و هرگونه شکى را در این باره که آیا فلان واژه یا هیأت بر فلان معنا دلالت میکند یا نه از میان بر میدارند و سبب میشوند که ذهن ما, هنگامى که سخنى را میشنویم, به معنا و صورت ذهنى در خور انتقال یابد. از این رو, آنچه, به هنگام شنیدن یک سخن, در ذهن ما میگذرد یا نمیگذرد, بسته به اینکه از این دسته از مباحث اطلاع داشته باشیم یا نداشته باشیم, فرق میکند. مباحث مربوط به دلالت یا عدم دلالت صیغه ى امر بر وجوب, دخول یا عدم دخولِ زمان در مدلول فعل, شمول یا عدم شمول مشتق بر چیزى که مبدء اشتقاق از آن رخت بربسته است, دلالت صیغه ى نهى بر حرمت, دلالت ادات شرط بر مفهوم, و دلالت هیأت اسم فاعل بر اعم از جمله ى این مباحث اند.
۲) آن دسته از مباحث مربوط به فلسفه ى زبان (که مباحثى تحلیلى ـ تفسیرى اند درباره ى کُنْهِ مدلول بالذات سخن, از این حیث که مدلول بالذات سخن و حاکى از خارج است) که مؤلفه هاى مشترک در فرایند استنباط را میسازند. این مباحث مؤلفه ها و ترکیب ساختار ذهنى معنا را به ما میشناسانند و سبب میشوند که بتوانیم تبیین کنیم که چرا معنا با سخن تطابقى از سنخ تطابق مدلول و دال و با خارج تطابقى از سنخ تطابق مدلول بالذات و مدلول بالعَرَض دارد. از این رو, آنچه, به هنگام شنیدن یک سخن, در ذهن ما میگذرد یا نمیگذرد هیچ گونه تَوقفى بر اطلاعمان بر این دسته از مباحث ندارد. مباحث مربوط به تعداد مؤلفه هاى معناى یک جمله ى تام خبرى, وجه تمایز معناى جمله ى ناقص از معناى جمله ى تام , حروف و هىآت, و تحلیل معانى حرفیه و مدلولهاى هىآت در جمله هاى ناقص و تام و خبرى و انشائى از جمله ى این مباحث اند.
و بیشتر مباحثِ لفظیِ خودِ علم اصول از این دسته ى دوم اند, نه از آن دسته ى اول.
نخستین نکته اى که در باب این سخن میتوان گفت اینست که مباحثِ لفظیِ خود علمِ اصول را به دو دسته منحصر کرده است: مباحث مربوط به واژگانشناسى و مباحث مربوط به فلسفه ى زبان, و این انحصار دلیل موجهى ندارد.
درستست که همه ى دانشهاى زبانى را, چنانکه در این مکتوب دیده شد, میتوان به دو دسته ى تجربى (یا, به تعبیرى دقیقتر, تجربى ـ تاریخى) و فلسفى تقسیم کرد: که از دسته ى اول به زبانشناسی و از دسته ى دوم به فلسفه ى زبان تعبیر میشود, و درستست که مرحوم صدر از فلسفه ى زبان غفلت نداشته است, اما سخن بر سر این است که چرا از زیررشته هاى یازده گانه ى زبانشناسى فقط به یکى از زیرمجموعه هاى معناشناسى, یعنى معناشناسى لُغَوى (Lexical semantics) یا, به تعبیر دیگر, واژگانشناسى (Lexicology), اشاره کرده است. (توجه داریم که کل معناشناسى, که معناشناسیِ لُغوى یکى از اجزاء آن است, یکى از یازده زیررشته ى زبانشناسى است. )۹۰ نمیخواهم بگویم که مباحث لفظى خود علم اصول در همه ى یازده زیررشته ى زبانشناسى پراکنده اند, اما این قدر هست که این مباحث لااقل در ریختشناسى یا تکواژشناسى (که مرحوم صدر به یکى از دو زیررشته ى آن, یعنى علم صَرْف, اشاره اى دارد), نحو یا نحوشناسى (که وى به آن نیز اشاره اى میکند), معناشناسى (که به یکى از دو زیررشته ى آن, یعنى واژگانشناسى, تصریح و تأکید دارد), و کاربردشناسى (یا: مُرادشناسى) پراکنده شده اند.
ب) دومین نکته اینکه میتوان گفت که مرحوم صدر تقریباً همه ى مباحث لفظى خود علم اصول را از سنخ مباحث معناشناختى میداند: مباحث مربوط به واژگانشناسى متعلق به معناشناسیِ لُغَوى اند و مباحث مربوط به فلسفه ى زبان متعلق به معناشناسى فلسفى.۹۱
ناگفته پیداست که, بر طبق این رأى, در این مباحث چیزى مربوط به مُرادِ (گوینده) وجود ندارد, و حال آنکه کاملاً معلومست که پاره اى از بحثهاى لفظى اصولیان ناظر به تعیین مراد (هر گوینده, و ازجمله شارع) است. به بیان دیگر, آنچه شناختش کار معناشناسان است معناى تعابیر زبانى, مانند واژه ها, عبارات, و جمله ها, است; اما گاهى ما انسانها, و از جمله اصولیان, در پى شناختن مراد گوینده (speakerصs meaning)ایم, نه معناى تعبیر زبانى اى که اداء کرده است, و براى حصول این شناخت, لاجَرَم, باید به مرادشناسى (یا: کاربردشناسى) رجوع کنیم, که یکى از زیررشته هاى زبانشناسى است.
ج) و نکته ى سوم اینکه تقسیمى که مرحوم صدر از مباحث لفظى خودِ علم اصول کرده و آنها را منحصر در دو دسته ى متعلق به واژگانشناسى (اکتشافى ـ تعیینى) و متعلق به فلسفه ى زبان (تحلیلى ـ تفسیرى) دانسته است بسیار شبیه است به رأیى که جان آر. سِرْل (John R. Searle), فیلسوفِ زبان و ذهن امریکایى (متولد ۱۹۳۲), درباره ى دو نحو سخن گفتن در باب زبان آورده است. بر وفق رأى وى, بیشتر سخنانى که ما درباره ى زبان میگوییم یکى از این دو سنخ را دارند: یا از سنخ توصیفات زبانى (Linguistic characterizations)اند و یا از سنخ تبیینات زبانى (Linguistic explanations). اگر مثلاً بگوییم که فلان تعبیر زبانى براى حکایت به کار مى رود یا فلان ترکیب از واژه ها بیمعناست یا فلان جمله تحلیلى است یا سیب اسم است به توصیف زبان پرداخته ایم. اما اگر مثلاً واقعیات مذکور در همین توصیفات زبانى را تبیین کنیم یا از آن واقعیات احکام کلى اى استخراج و عرضه کنیم به تبیین زبان دست یازیده ایم. براى نمونه, اگر گفته شود که: ما فلان سخن را نمیگوییم چون قاعده اى هست بدین مضمون که… این گفته نوعى تبیین زبانى است.۹۲ خودِ سرل ملاک صحت و سقم توصیفهاى زبانى را موافقت و مخالفت آنها با شهودها یا ازتکازات زبانى اهل زبان میداند.۹۳اما درباره ى تبیینهاى زبانى چنین میگوید: تبیینهاى زبانى مقید و مشروط به همان قید و شرطهاى متعارفى اند که هر تبیینى, اعم از اینکه در علوم دقیقه یا در غیرِ این علوم باشد, در معرض آنها است (قید و شرطهایى که به ایهام بیان شده اند و توضیحشان دشوار است).
[ بدین معنا که] اینها نیز, مانند همه ى تبیینها, براى اینکه به درد بخورند, باید داده ها را تفسیر کنند, با داده هاى دیگر ناسازگار نباشند, و ویژگیهاى دیگرى مانند سادگى, عمومیت, و آزمونپذیرى (که تعاریف مبهمى هم دارند) نیز داشته باشند.۹۴
مرحوم صدر نیز نظیر همین گفته را درباره ى تفسیرهایى که در مباحث متعلق به فلسفه ى زبان (تحلیلى ـ تفسیرى) عرضه میشوند میگوید: هر تفسیر به همان اندازه موفقست که بتواند نظریه اى براى تفسیر همه ى آن دلالتها عرضه کند, بدون اینکه نقضى لازم آید یا دلالتى بى اعتبار شود. این روشى علمى است شبیه روش علمى اى که دانشمند علوم طبیعى, در مقام تفسیر یک پدیده ى طبیعى با همه ى آثار و شؤون آن, در پیش میگیرد کما اینکه رأى مرحوم صدر درباره ى روش کشف صحت و سقم مدعیات مربوط به مباحث واژگانشناسى علم اصول نیز مشابهت فراوانى با رأى سرل درباره ى روش تحقیق در توصیفات زبانى دارد.
به هر تقدیر, اینکه مباحث مربوط به فلسفه ى زبان تبیین (و, به تعبیر مرحوم صدر, تحلیل و تفسیر) مباحث مربوط به واژگانشناسى اند جاى شک و شبهه ندارد. اما این امر الزام میکند که مباحث مربوط به واژگانشناسى بر مباحث مربوط به فلسفه ى زبان تقدم داشته باشند, زیرا, على القاعده, باید نخست واقعیت داشتنِ امر واقعى را که قصد تبیینش را داریم نشان دهیم و آنگاه نظریه اى را عرضه کنیم که آن امر واقع را تبیین میتواند کرد. با این همه, میبینیم که مرحوم صدر نیز, مانند همه ى پیشینیان خود, مباحث مربوط به فلسفه ى زبان (البحوث اللفظیه التحلیلیه) را پیش از مباحث مربوط به واژگانشناسى (البحوث اللفظیه اللغویه) میاورد.
۳. ۴. ۳. اکنون, به تعیین جایگاه مهمترین (نه همه ى) مباحث لفظى اصولیان در میان دانشهاى زبانى امروزین میپردازم و, در مقام ذکر خود این مباحث, ترتیبى را که مرحوم صدر در درسهاى اصولى خود درپیش گرفته است۹۵ رعایت میکنم.
۱. ۳. ۴. ۳. نخست به مباحث لفظى اى بپردازیم که عموم اصولیان آنها را از مبادى یا مقدمات علم اصول محسوب میدارند, نه از مسائل آن, و مرحوم صدر آنها را زیر عنوان در آمد آورده است.
الف) دلالت لفظى و تفسیر آن
I) تفسیر ارتباط وضعى
حقیقت وضع و اینکه آیا وضع یکى از افعال گفتارى (speech acts) یا افعال زبانى (Linguistic acts) یا افعال زبان (Language acts) است یا فعلى غیرگفتارى است و, در صورت اول, آیا از افعال گفتارى دربیانى (illocutionary acts) است یا از افعال گفتارى بابیانى (perlocutionary acts) و, در صورت اول, آیا از افعال ایجادى (declarations) است یا از افعال التزامى (commissive acts) یا از افعال تحریکى (directive acts) و, در صورت اول, آیا از مقوله ى نامگذارى (naming) است یا از مقوله ى فعل ایجادى دیگرى, همه ى اینها, متعلق به حوزه ى فلسفه ى زبان و از مباحث مربوط به نظریه ى حکایت یا ارجاع و نیز از مباحث مربوط به کاربردشناسى فلسفى اند.
II) تشخیص واضع
چنانکه قبلاً اشاره شد, در غرب, در اواسط قرن هجدهم, بحث و جدل داغى بر سر منشأ زبان و واضع حقیقى آن جریان داشت که کوندیاک (Condillac), فیلسوف فرانسوى (۱۷۸۰ ـ ۱۷۱۵), آن را در سال ۱۷۴۶ آغاز کرده بود و در آن یک طرف معتقد بود که زبان ساخته ى انسان است و طرف دیگر بر این اعتقاد بود که خدا آن را به انسان داده است; ولى, تا اوائل دهه ى ۱۹۹۰, زبانشناسان معمولاً به مسأله ى منشأ زبان با احتیاط نزدیک میشوند. زیرا احساس میکردند که عرضه ى شواهد و مدارک معتبر در باب این موضوع ممکن نیست. در ۱۹۹۰, با انتشار شماره اى از نشریه ى Behavioral and Brain Sciences [ = علوم رفتارى و مغزى] (سال سیزدهم), که درآن مقاله اى به قلم پینکر[= Pinker] و بلوم [= Bloom], به همراه شرح و تفسیرهایى, آمده بود, جو دگرگون شد. این شماره از نشریه حاکى از این بود که تطور زبان از تطور هیچیک از دیگر ویژگیها یا خصائص انسانى راز آمیزتر نیست, و شکست اولیه ى پژوهشهاى این حوزه عجز از تلفیق شواهد و مدارک موجود بوده است.۹۶ از آن پس, دیگر, زبانشناسى معتقد به الاهى بودن منشأ زبان و اینکه خدا واضع زبان بوده است نیست.۹۷
به هر تقدیر, این مبحث به زبانشناسى تاریخى یا درزمانى (diachronic) تعلق دارد.
III) اقسام وضع
وضع اسماء اجناس به مبحث وضع و حال الفاظ دال بر انواع طبیعى, که از مباحث مربوط به دلالت (از زیرمجموعه هاى مباحث مربوط به نظریه ى حکایت یا ارجاع) است, و, بنابراین, به فلسفه ى زبان تعلق دارد.۹۸
وضع اسماء اعلام به مبحث نامهاى خاص , که از مباحث مربوط به نامگذارى (از زیرمجموعه هاى مباحث مربوط به نظریه ى حکایت یا ارجاع) است, و, بنابراین, به فلسفه ى زبان متعلقست.۹۹
وضع اسماء اشاره و ضمائر و هَیَآت افعال (که از آنها به مصداق ـ انعکاسى ها (reflexivesس-زtoken), اشاره گرها (demonstratives), جزئیاتِ من مدارانه (egocentric particulars) (تعبیر راسل), الفاظ اشاره کننده (indicator terms), و سشاخصدارهاز (indexicals) تعبیر میشود و وجه جامع همه ى آنها اینست که اگر جمله اى حاوى یکى از آنها باشد شنونده ى آن جمله نمیتواند مراد گوینده را درست فهم کند, مگر اینکه درباره ى آن گفته ى خاص چیزى مانند زمان, مکان, گوینده و اوضاع و احوال آن را بداند) به مبحث نظام اشارى, که از مباحث مربوط به معناشناسى در سطح جمله ها است, و نیز به مبحث شیوه هاى تثبیت کاربرد زبان در جهان واقعى, که از مباحث کاربردشناسى (=مرادشناسى) است, و نیز به مبحث وحدت جمله و کثرت معانى یا قضایایى که از آن جمله فهم میشوند, که از مباحث مربوط به کاربردشناسى (=مرادشناسى) فلسفى (از زیرمجموعه هاى فلسفه ى زبان) است, تعلق دارد.۱۰۰
وضع حروف به مبحث تعاریف بافتى (contextual definitions), که از مباحث مربوط به تعریف است, تعلق دارد. خود مبحث تعریف محل تقاطع دو مبحث از مباحث مربوط به معنا, در فلسفه ى زبان, یعنى مبحث هممعنایى و مبحث تحلیلیت است.۱۰۱
وضع تعیینى به مبحث تعاریف تصریحى (stipulative definitions), که از مباحث مربوط به تعریف است, و بنابراین, چنانکه در پاراگراف پیشین نشان داده شد, به فلسفه ى زبان متعلقست.۱۰۲
وضع تعینى و وضع استعمالى به مبحثِ (به تعبیر ژرگون (J.D. Gergonne) فرانسوى) تعاریف تلویحى (implicit definitions) و, از این رو, به فلسفه ى زبان تعلق دارند.۱۰۳
IV) تبعیت دلالت از اراده
اینکه دلالت وضعى دلالتى تصورى است یا تصدیقى, اینکه دلالت متوقف بر اراده هست یا نه, و اینکه اراده قید مدلول وضعى تلقى میشود یا نه, همه, به مبحث دلالت, که از مباحث مربوط به نظریه ى حکایت یا ارجاع (از زیرمجموعه هاى مباحث فلسفه ى زبان) است, تعلق دارند.۱۰۴
V) اشتراک دو ارتباط در یک طرف (= اشتراک و ترادف)
بحثهاى مربوط به اشتراک به مبحث همنامى, که یکى از سه زیرمجموعه ى مبحث ایهام یا تشابه (از مباحث معناشناسى در سطح واژه ها) است, تعلق دارند.۱۰۵(اصولیان مسلمان به مبحث ایهام جمله ها و اقسام آن, که از مباحث معناشناسى در سطح جمله ها است, نپرداخته اند).
بحثهاى مربوط به ترادف به یکى از زیرمجموعه هاى مباحث معناشناختى در سطح واژه۱۰۶و نیز به مبحث هممعنایى, که از مباحث مربوط به نظریه ى معنا, در فلسفه ى زبان, است, تعلق دارند.۱۰۷ (اصولیان مسلمان به این مطلب که گاهى میان دو جمله, نه دو واژه, هممعنایى برقرار است نپرداخته اند. زبانشناسان امروزین, در مبحث تفکیک جمله ها از گزاره ها و قضایا, که یکى از مباحث معناشناختى در سطح جمله ها است, و فیلسوفان امروزین زبان, در مبحث هممعنایى, به هممعنایى جمله ها نیز میپردازند).
VI) معناى مجازى
بحثهایى مانند حقیقت مدلول مجازى, میزان حاجت مجاز به وضع, منشأ دلالت لفظ بر معناى مجازى, مجوز استعمال لفظ در معناى مجازى, امکان / عدم امکان وضع لفظ مقترن به قرینه براى معناى مجازى, و تعیین مراد از معناى مجازى به مبحث معناى ضمنى یا تلویحى, که از مباحث کاربردشناسى (= مرادشناسى) زبانشناسى است, و نیز به مبحث نظریه ى مکالمه یا نظریه ى معانى ضمنى, که از مباحث مربوط به کاربردشناسى (= مرادشناسى) فلسفى, در فلسفه ى زبان, است متعلقند.۱۰۸
ب) نظریه ى استعمال
بحث راجع به سه نوع اراده اى که براى گوینده متصورند (اراده ى استعمالى, اراده ى تفهیمى, و اراده ى جدى) به حوزه ى روان ـ زبانشناسى یا زبانشناسى روانى تعلق دارد (بنگرید به: ۲. ۲. ۲. ۱. ۲).۱۰۹
اما بحثهاى راجع به مقومات و شروط استعمال, اینکه آیا سخن گفتن از باب مِرْآتیت است یا از باب عَلامیت, یعنى آیا, در هنگام سخن گفتن, به لفظ به چشم آینه نگریسته میشود یا به چشم نشانه, تفسیر مِرآتیتِ لفظ, وجوه تفاوت استعمال و اِطلاقِ ایجادى, و امکان / عدم امکان استعمالِ وَضعْ آفرین, اطلاق لفظ و اراده ى خود آن, اطلاق لفظ و اراده ى نوع و صنف و مثلِ آن, و استعمال لفظ در بیش از یک معنا, همه, به مبحث دلالت, که از مباحث مربوط به نظریه ى حکایت یا ارجاع است, و, بنابراین, به فلسفه ى زبان و نیز به مبحث افعال گفتارى, که یکى از مباحث کاربردشناسى است, و مبحث نظریه ى افعال گفتارى, از مباحث مربوط به کاربردشناسى فلسفى, مربوط میشوند.۱۱۰
ج) علامات حقیقت و تشخیص معنا
بحث راجع به نشانه هاى حقیقت و راههاى تشخیص معناى مجازى, که, به نظر اصولیان مسلمان, مهمترین آنها تبادر, صحت حمل و عدم صحت سلب, و اِطراداند, به مبحث معناى ضمنى یا تلویحى, از مباحث کاربردشناختى زبانشناسى, و نیز به مبحث نظریه ى مکالمه یا نظریه ى معانى ضمنى, از مباحثِ کاربردشناختى فلسفى (در فلسفه ى زبان) تعلق دارد.۱۱۱
د) کاربستهایى که درباره شان اختلاف نظر هست
دو بحث حقیقت شرعیه و صحیح و اعم , یعنى این بحث که معنایِ شرعیِ حقیقیِ اسماء عبادات و معاملات چیست و این بحث که آیا معانى این اسماء اختصاص به افراد صحیح عبادات و معاملات دارند یا هم شامل افراد صحیح میشوند و هم شامل افراد فاسد, چنانکه پیداست و انتظار میرود, در هیچیک از دانشهاى زبانى امروزین محل توجه نیستند, زیرا به معانى شرعى نامهاى عبادات و معاملات مربوط میشوند و به مباحث صِرْفاً زبانى ربطى ندارند.
۲. ۳. ۴. ۳. اینک به مباحث لفظى اى بپردازیم که اصولیان آنها را از مسائل خود علم اصول به شمار میاورند, و کار را با مباحث (به تعبیر مرحوم صدر) مربوط به فلسفه ى زبان آغاز کنیم که مرحوم صدر آنها را زیر عنوان مباحث لفظى تحلیلی آورده است.
الف) حروف
I) معناى حرفى
بحث معناى حرفى و تفکیک آن از معناى اسمى, که مُبدِعِ آن پریسکیانوس (Priscianus), بزرگترین دستورنویس زبان لاتین در سده ى پنجم میلادى, است, به مبحث دلالت, از مباحث مربوط به نظریه ى حکایت یا ارجاع, در فلسفه ى زبان, تعلق دارد. در این مبحث, فیلسوفانِ زبان فرق میگذارند میان مقوله اى ها (categorems یا categorematic expressions/terms), یعنى تعبیراتى که میتوانند بتنهایى و مستقلا موضوع یا محمول یک قضیه ى منطقى قرار گیرند و, به عبارت دیگر, تعبیراتى که بیانگر یک معناى اسمى تام اند, و مقوله پیوندها (syncategoremata یا syncategorematic expressions/terms), یعنى الفاظى که نمیتوانند بتنهایى و مستقلاً حد یک قضیه واقع شوند و, به بیان دیگر, الفاظى که فقط با پیوستن به یک تعبیر دیگر از معنا و دلالت برخوردار میشوند. مثلاً میگویند: انسان واژه اى مقوله اى است, و چپ و بالا الفاظ مقوله پیونداند یا علائم نقطه گذارى نشانه هایى مقوله پیونداند.۱۱۲ وجه تسمیه ى این دو نوع تعبیرات یا الفاظ اینست که, لااقل به گمان پریسکیانوس, مقوله اى ها واژه ها یا عباراتى اند که چیزهایى را نامگذارى میکنند که تحت مقولات منطقى, بویژه مقولات ارسطویى, اندراج مییابند, و مقوله پیوندها واژه ها یا عباراتى اند که, به نحوى از انحاء, مقولات را به هم میپیوندند یا همراه با مقولات به کار میروند. اساساً, تعریف مقوله پیوندها تعریفى سلبى بوده است, بدین معنا که همه ى واژه ها یا عباراتى را که مقوله اى نبوده اند مقوله پیوند تلقى میکرده اند و غالباً تصور بر این بوده است که مقوله پیوندها معناى مستقل ندارند. مصداق اتم مقوله پیوندها حروف, مانند اگر, و, هر, زیرا, و تا آنجا که,اند.
البته هم در مقام ایضاح مفهومى مقوله اى ها و مقوله پیوندها و هم در مقام تشخیص مصداقى آنها, فیلسوفان زبان هم با یکدیگر و هم بویژه با اصولیان مسلمان اختلاف نظر دارند. اصولیان مسلمان اسماء و مواد افعال را داراى معناى اسمى و حروف و هَیَآت افعال, اِعراب, جملات, مصادر, و مشتقات را داراى معناى حرفى میدانند; اما فیلسوفان زبان معتقدند که با همان ملاکى که این دسته ى دوم داراى معناى حرفى و مقوله پیونداند بعضى از افراد دسته ى اول یعنى اسماء و مواد افعال, نیز باید مقوله پیوند و داراى معناى حرفى تلقى شوند.
الف) بیشتر قیدها معناى مستقل ندارند و تا فعلى همراهیشان نکند معنایشان قابل تصور نیست.
ب) همچنین, پاره اى از واژه ها, در عین اینکه نقش دستورى اى مانند نقش دستورى واژه هاى مقوله اى دارند. معناى تام و مستقلى ندارند.
بخصوص, بعضى از صفات مصداق این سخن اند. مثلاً صفت بزرگ در عین حال که نقش دستورى اى دقیقاً مانند نقش دستورى صفتى مانند سرخ دارد, بر خلاف سرخ, که معنایش مستقل و ناوابسته به متن و سیاق و تام است, معنایى نامستقل و وابسته به متن و سیاق و غیر تام دارد. کافیست توجه کنیم به اینکه میتوانیم بگوییم: چون سیب میوه است, یک سیب سرخ یک میوه ى سرخ است, ولى نمیتوانیم بگوییم: چون موش حیوان است, یک موش بزرگ یک حیوان بزرگ است, چرا که سرخ) معنایى مستقل و ناوابسته به متن و سیاق دارد, یعنى معنایش بى قید و شرط است, اما بزرگ معنایى نامستقل و وابسته به متن و سیاق, یعنى معنایى مقید و مشروط, دارد. از این نمیتوان نتیجه گرفت که بزرگ, نیز مقوله پیوند است و معناى حرفى دارد؟ خوب نیز یکى از صفات مهمى است که همین وضع را دارد, یعنى معنایش مستقل از متن و سیاق نیست. مثلاً, با اینکه هر شوهرى انسان است یک شوهر خوب, لزوماً, یک انسان خوب نیست, زیرا خوب اگر صفت شوهر باشد معنایى دارد متفاوت با معنایى که اگر صفت انسان واقع شود دارد. از این رو, فیلسوفان زبان به امثال بزرگ و خوب خاصه هاى مقوله پیوند (syncategorematic properties) میگویند. ج) برخى از واژه ها هم کاربردهاى مقوله اى دارند و هم کاربردهاى مقوله پیوند. مثلاً, مصدر استن یا بودن هم میتوانند کاربرد مقوله اى داشته باشد و جمله اى بسازد که مدعى وجود چیزى است (مانند جن هست, یعنى جن وجود دارد) و هم میتواند کاربرد مقوله پیوند داشته باشد و, به گفته ى منطقیان رابطه باشد (مانند سقراط فیلسوف است) به تعبیر دیگر, آنچه دستور نویسان زبان عربى سکَوْنِ تام ز اش مینامند و جمله اى میسازد که در پاسخ به (به تعبیر فیلسوفان مسلمان) هَلِ بسیطه گفته میشود داراى معناى اسمى است, و آنچه سکون ناقصز اش مینامند و جمله اى میسازد که در پاسخ به هَلِ مرکبه گفته میشود داراى معناى حرفى است. همچنین, واژه ى کل در مثلاً جمله ى کل سطح این کاغذ سفید است, که از آن نتیجه میشود که هر جزء از سطح این کاغذ سفید است, کاربرد مقوله پیوند دارد, ولى در جمله اى مثل کل سطح این کاغذ ۶۰۰ سانتیمتر مربع است که از آن نتیجه نمیشود که هر جزءِ از سطح این کاغذ ۶۰۰ سانتیمتر مربع است, کاربرد مقوله اى دارد.۱۱۳
II) وضع حروف
اصولیان مسلمان در این باره بحث کرده اند که آیا حروف معنا ندارند و فقط نشانه ى این اند که آنچه بر سرش درآمده اند چه شأن نحوى اى دارد یا اینکه معنا دارند و معنایشان مستقل هم هست و یگانه تفاوتش با معناى اسماء در این است که حروف وقتى کاربرد مییابند که معنایشان حالت و ابزارى براى غیر تلقى شود و حال آنکه اسماء وقتى به کار میروند که معنایشان حالت و ابزارى براى غیر تلقى نشود یا اینکه معنا دارند ولى معنایشان غیر مستقل و نسبى است و, در این صورت سوم, آیا معناى حروف ایجادیست یا اینکه حروف براى وجود رابط وضع شده اند یا اینکه براى بخش بخش کردن و مضیق ساختن مفهومى که از اسم دریافت میشود وضع شده اند یا اینکه براى دلالت بر اعراض نسبى وضع شده اند. در همه ى این بحثها یک پیشفرض وجود دارد, و آن اینکه سرشت و سرنوشت همه ى حروف یکسانست, یعنى یک قول هست که درباره ى کیفیت وضع همه ى حروف صدق میکند, به عبارت دیگر, حروف وجه جامعى دارند و, به سبب وجود چنین وجه جامعى, میتوان درباره ى کیفیت وضع, معنادارى یا معنانادارى, مستقل یا نسبى بودن معنا, و نیز مدلول همه ى آنها حکم واحد راند. این پیشفرض, خود, ناشى از این است که اصولیان مسلمان زبان عربى را انگاره (pattern) و الگو (paradigm)ى همه ى زبانها دانسته اند و میدانیم که دستورنویسان این زبان, از روز نخست, عموماً, به اقتفاى دستورنویسان زبان سنسکریت و به تَبعیت از صرف و نحو هندى, کلمات را بر سه قسم دانسته اند: اسم, فعل, و حرف.۱۱۴ وقتى که هر چه را اسم یا فعل نباشد حرف بدانیم, واضحست که همه ى حروف چون در ذیل یک مقوله ى دستورى اندراج یافته اند, باید سرشت و سرنوشت یکسانى داشته باشند و مشمول حکم واحدى واقع شوند. اما اگر دستورنویسان زبان عربى, مثلاً, از دستورنویسان یونانى پیروى میکردند و کلمات را بر هشت قسم میدانستند (اسم, فعل, وجوه وصفى, ضمیر, حرف اضافه, قید, اصوات, و حروف ربط), چنانکه در المنطق ابن المقفع و حدود المنطق ابن بهریز شاهدیم,۱۱۵ در آن صورت, حروف اضافه و اصوات و حروف ربط داراى سرشت و سرنوشت یکسانى قلمداد نمیشدند و بر آنها حکم واحدى نمیرفت, بلکه حروف اضافه حکمى میداشتند, اصوات حکمى دیگر, و حروف ربط حکمى سوم.
اصولیان مسلمان گویى بر این گمان بوده اند که تقسیم کلمات به سه قسم (اسم و فعل و حرف) یکى از (به تعبیر زبانشناسان) مشترکات زبان (language universals) است, یعنى یکى از وجوه اشتراک همه ى زبانهاى جهان است.۱۱۶شک نیست که, از سویى, اصولیان مسلمان به اقتضاى شأن خود, به مطالعه و تحقیق در باب ادله ى مشترک خصوص استدلالات فقهى میپردازند و استدلالات فقهى, ازجمله, بر قرآن و روایات, که زبانشان عربى است, و نه هیچ زبان دیگرى, مُتکیند و, از سوى دیگر, عموم دستورنویسان زبان عربى کلمات را به همان سه قسم مُنقسم میکنند و, بنابراین, طبیعى است که اصولیان در صدد برآنید که همه ى حروف را مشمول حکم واحدى گردانند, اعم از اینکه بتوانند به قولى دست یابند که بر همه ى کلماتى که نه اسمند و نه فعل راست آید یا نتوانند. اما اینکه زبانشناسان و فیلسوفان زبان امروزین در صدد صدورِ چنین حکم واحدى برنمیایند نیز علتى دارد و آن اینکه عموماً با زبانهاى اروپایى سروکار و آشنایى دارند و در این زبانها, اساساً, مقوله ى دستورى واحدى به نام حرف وجود ندارد, زیرا اجمالاً و تقریباً میتوان گفت که, در این زبانها, کلمات به ده قسم تقسیم میشوند: اسم, ضمیر (از جمله: هرکسى, هیچ کسى, کسى, کس, یکى, کدام یک, کدام یکى), صفت, فعل (اعم از افعال اصلى, مانند بودن, و افعال وَجهى یا وَجه نُما, مانند توانستن و بایستن, و افعال کامل, مانند رفتن), قید, حرف اضافه, مُعرف یا تخصیصگر (مانندِ یک, آن, این, هر, همه ى, پاره اى از, مقدارى), حرف عطف یا ربط (مانندِ وَ, اینکه, که, تااینکه, تا, افسوس که, اى کاش که, وقتى که, با توجه به اینکه, اگرچه), اعداد(اعم از اصلى و ترتیبى), و اصوات (مانند آه, آخ, واى, آهاى).۱۱۷(ناگفته پیداست که نمیتوان اشکال کرد که, به هر تقدیر, حرف اضافه و حرف عطف یا ربط در حَرْف بودن مشترکند, زیرا این اشتراک مزعوم ناشى از ترجمه ى فارسى دو واژه ى اروپایى, مثلاً (preposition و conjunction) انگلیسى, است که خودشان وجه جامعى ندارند.)
ب) هَیَآت
I) هَیَآت جمله ها
۱) جمله هاى ناقص
اصولیان مسلمان, به تبع عالمان زبان و ادبیات عرب, به هر مجموعه اى از دو یا چند کلمه که سکوت بر آن صحیح نباشد جمله ى ناقص گویند. بدین قرار, جمله ى ناقص چیزیست در میانِ یک کلمه و یک جمله ى تام , یعنى مجموعه اى از دو یا سه یا چند کلمه که سکوت بر آن جائز است. براى جمله ى ناقص, اصولیان مسلمان دو مصداق بارز قائلند: مرکب وصفى (شامل موصوف و وصف) و مُرکب اضافى (شامل مضاف و مضافٌ الیه).
امروزه, در دستور زبان (grammer), که دانشى زبانى است فراهم آمده از نحو (یا: نحوشناسى) و آن بخش از ریختشناسى (یا: تکواژشناسى) که صَرْف نامیده میشود۱۱۸, به مجموعه ى کلمات کمتر از جمله ى تام عبارت (phrase) میگویند و براى عبارت پنج مصداق قائلند: عبارت اسمى (که مرکب اضافى فقط یکى از اقسام آن است), عبارت وصفى (که مرَکب وصفى از اقسام آن است), عبارت فعلى, عبارت قیدى, و عبارت حرف اضافه اى.۱۱۹
در مبحث دلالت از مباحث مربوط به نظریه ى حکایت یا ارجاع, در فلسفه ى زبان, از چندوچون مدلول هر یک از این عبارات پنجگانه گفت وگو میشود.
۲) جمله هاى تام
آنچه اصولیان مسلمان در تحلیل مدلول و مفاد جمله هاى تام حَمْلى, اعم از خبرى و انشائى, جمله هاى تام شرطى گفته اند به مبحث نظریه ى افعال گفتارى, که از مباحث مربوط به کاربردشناسى فلسفى, در فلسفه ى زبان, است تعلق دارد.۱۲۰
II) هَیَآت افرادى
۱) هیأت فعل
چنانکه قبلاً نیز گفته شد, بحث هیأت فعل به مبحث نظام اشارى, از مباحث مربوط به معناشناسى در سطح جمله ها, و نیز به مبحث شیوه هاى تثبیت کاربرد زبان در جهان واقعى, از مباحث کاربردشناسى, و نیز به مبحث وحدت جمله و کثرت معانى یا قضایایى که از آن جمله فهم میشوند, از مباحث کاربردشناسى فلسفى, در فلسفه ى زبان, تعلق دارد.
۲) هیأت مصدر
درباره ى هیأت مصدر و وجه مصدرى, امروزه, فقط در دستور زبان (= صَرْف و نحو) بحث میشود و رمز مشکلاتى را که در باب آن رخ مینمایند این میدانند که این هیأت, از سویى, از اشکال فِعْلى (forms ـ verb) است و, از سوى دیگر, کارکرد نحوى اش, بوضوح, کارکرد نحوى اسمها است.۱۲۱
۳) هیأت مشتقات
درباره ى هیأت مشتقات و وجه وصفى, امروزه, فقط در دستورزبان بحث میشود و رمز مشکلات راجع به وجوه وصفى, مانند صفت فاعلى و صفت مفعولى, را این میدانند که این وجوه, از سویى, از نظرگاه ریختشناسى صَرْفى, از اشکال فعلى اند و, از سوى دیگر, از نظرگاه کارکرد نحوى شان, صفتند. مثلاً شنونده در زنان و مردان شنونده, از طرفى, صفتِ زنان و مردان است و, از طرف دیگر, به معناى که میشنوند / در حال شنیدن اند است.۱۲۲
۴) اسماءِ مبهمه
بحث اسماء مبهمه, مانند اسماء اشاره و ضمائر و موصولات, چنانکه قبلاً نیز گفته آمد, به همان مباحثى متعلقست که بحث هیأت فعل به آنها تعلق دارد.
۳. ۳. ۴. ۳. و سرانجام به آن مباحث لفظى اى بپردازیم که اصولیان آنها را از مسائل خود علم اصول به شمار میاورند و (به تعبیر مرحوم صدر) مربوط به واژگانشناسى اند و مرحوم صدر آنها را زیر عنوان مباحث لفظى واژگانشناختی آورده است.
الف) مشتق
بحث درباره ى تعیین مُفاد و مدلول لغوى یا عرفى مشتق , و تعیین اینکه آیا مشتق اختصاصاً براى دلالت بر چیزى که مبدء اشتقاق به نحو بالفعل در آن متحقق است وضع شده است یا براى دلالت بر مفهومى اعم وضع شده است که هم شامل چیزى که مبدء اشتقاق به نحو بالفعل در آن متحقق است میشود و هم شامل چیزى که مبدء اشتقاق از آن رخت بر بسته است, به واژه شناسى (lexicology) مربوط میشود که یکى از رشته هاى زبانشناسى توصیفى (بنگرید به: ۱. ۱. ۱. ۲) است و کارش مطالعه ى همه ى جنبه هاى واژگان زبانها است: واژه ها و معانیشان, نحوه ى ارتباط یافتن واژه ها با یکدیگر, نحوه ى ترکیب شدن آنها با یکدیگر و ارتباطات میان واژگان با سایر حوزه هاى توصیف زبانها (واجشناسى, ریختشناسى, و نحوشناسى).۱۲۳
ب) اوامر
I) دلالات ماده ى امر
شک نیست که بحث درباه ى معناى امر اعتبار/عدم اعتبار علو یا استعلاء یا جامع این دو در صدق امر, دلالت/عدم دلالت امر بر وجوب به واژه شناسى زبان عربى مربوط میشود. اما بحث درباره ى طلب و اراده, که اصولیان معمولاً در ذیل مبحث دلالات ماده ى امر میاورند, البته بحثى مربوط به زبانشناسى و فلسفه ى زبان نیست, بلکه مربوط به فلسفه ى عمل (یا: فلسفه ى کنش) (philosophy of action) است که شاخه اى از فلسفه است که فلسفه ى ذهن (یا: فلسفه ى نَفْس) (philosophy of mind) را به اخلاقشناسى (ethics) پیوند نزدیک میدهد و غالباً خودش زیررشته اى از فلسفه ى ذهن محسوب میشود.
در فلسفه ى عمل است که مسأله ى جبر و اختیار پیش کشیده میشود و موجب طرح این سؤال میشود که آیا اعمال میتوانند مُعَلَل, مثلاً معلل به ادله یا نیات, باشند؟ و نیز مقتضى تحلیلى کلى از مفاهیمى مانند انگیزه, انگیزش, نیت, اراده(Volition), طلب, (Wanting) و سعى میگردد. مسائلى از این دست که آیا انگیزه, انگیزش, نیت, اراده, طلب و سعى از آن چیزهایى اند که میتوانند علت عمل واقع شوند یا نه, آیا این امور از حالات نَفْسانى/ذهنى اند یا نه, و آیا اینها را به استقلال از عمل میتوان تشخیص داد یا وصف کرد, در فلسفه ى عمل طرح میشوند و مورد مطالعه و تحقیق قرار میگیرند.۱۲۴
II) دلالات صیغه ى امر
بحثهایى که اصولیان زیر این عنوان طرح میکنند و واقعاً و دقیقاً به زبان مربوط میشوند, مثل دلالت صیغه ى امر بر طلب و وجوب, جمله هاى خبرى اى که براى طلب استعمال میشوند, دلالت امر بر وجوب نَفْسى عینیِ تعیینى, دلالت امر در مورد حَظْر, و دلالت امر بر مره یا تکرار, به مبحث افعال گفتارى, از مباحث کاربردشناسى, و نیز به مبحث نظریه ى افعال گفتارى, از مباحث مربوط به کاربردشناسى فلسفى, در فلسفه ى زبان, تعلق دارند.۱۲۵
III) اِجْزاء و IV) مقدمه ى واجب و V) مسأله ى ضد
این سه بحث, اگر چه در آثار بعضى از اصولیان در ذیل مبحث اوامر آمده اند, از مباحث زبانى نیستند, بلکه از مباحث عقلى اى اند که خود اصولیان آنها را ملازمات عقلیه میخوانند (خود ملازمات عقلیه به دو بخش مستقلات عقلیه و غیرمُستقلات عقلیه انقسام میپذیرند و این سه بحثِ اِجزاء, مقدمه ى واجب, و مسأله ى ضد جزو بخش غیرمستقلات عقلیه اند).
در عین حال, بسیارى از مسائلى که در این سه بحث طرح میشوند, مانند واجب مشروط و واجب مطلق, واجب مُعَلق و واجب مُنَجز, واجب نَفْسى و واجب غَیرى, و اقتضاء امر نسبت به نهى از ضد (خاص یا عام ) آن, در فلسفه ى اخلاق و/یا منطق بایایى (deontic logic), که یکى از شاخه هاى منطق است که در باب مفاهیم دستورى, نظامهاى دستورى, و استدلال دستورى پژوهش میکند, مورد مطالعه و تحقیق قرار گرفته اند.۱۲۶
VI) حالات خاص امر
جنبه هاى زبانى حالات خاص امر, مانند امر در عین علم به انتفاء شرط آن, امر به امر, و امر بعد از امر, به مبحث افعال گفتارى, از مباحث کاربردشناسى, و نیز به مبحث نظریه ى افعال گفتارى, از مباحث مربوط به کاربردشناسى فلسفى, در فلسفه ى زبان, تعلق دارند.
VII) کیفیات تعلق امر
بحثهایى مانند تعلق امر به طبیعت یا به افراد, حقیقت واجب تخییرى, حقیقت واجب کفایى, و واجب مُوَسَع و مُضَیَق از مباحث زبانى نیستند و به فلسفه ى اخلاق و/یا منطق بایایى تعلق دارند.
ج) نواهى
I) دلالات صیغه ى نهى
بحثهایى که اصولیان زیر این عنوان طرح میکنند و واقعاً و دقیقاً به زبان مربوط میشوند, مثل مدلول صیغه ى نهى و شمولى و استغراقى بودن/نبودنِ اِطلاقِ مُتَعلقِ نهى, به مبحث افعال گفتارى زبانشناسى و مبحث نظریه ى افعال گفتارى فلسفه ى زبان تعلق دارند.
II) اجتماع امر و نهى و III) اقتضاء نهى نسبت به فساد
این دو بحث, اگر چه در آثار بعضى از اصولیان در ذیل مبحث نواهى آمده اند, از مباحث زبانى نیستند, بلکه از مباحث عقلى اى اند که خود اصولیان آنها را ملازمات عقلیه میخوانند. دو بحث مذکور جزو بخش غیر مستقلات عقلیه ى این ملازمات اند.
د) مفاهیم
مفاهیم, یعنى مدلولاتِ التزامیِ جمله هایِ تام (اخبارى یا انشائى), و هفت قسم از آنها که معمولاً مورد بحث اصولیان واقع میشوند, یعنى مفهوم شرط, مفهوم وصف, مفهوم غایت, مفهوم حصر, مفهوم عدد و مفهوم لقب, به مبحث معناى ضمنى یا تلویحى و مبحث مکالمه, که دو مبحث از مباحث کاربردشناسى اند, و نیز به مبحث نظریه ى مکالمه یا نظریه ى معانى ضمنى, که از مباحث مربوط به کاربردشناسى فلسفى, در فلسفه ى زبان, است, تعلق دارند. در میان فیلسوفان زبان, دقیقترین و عمیقترین مطالعات و تحقیقات و تأملات را در باب نظریه ى معانى ضمنى پل گرایس (Paul Grice), فیلسوف زبان انگلیسى (۱۹۸۸ ـ ۱۹۱۳), انجام داده است.۱۲۷
در خصوص مفهوم شرط, ذکر این نکته, نیز, در اینجا, بیمناسبت نیست که عموم جمله هاى شرطیه اى که اصولیان با آنها سروکار دارند شرطیه هایى اند که جمله ى جزاء, در آنها جمله اى اخبارى نیست, بلکه جمله اى انشائى, و معمولاً از سنخ امر (یا نهى) است. این قسم شرطیه ها را, در منطق و فلسفه ى منطق, امر مشروط (conditional command) یا دستور مشروط (conditional norms) یا الزام (یا: تکلیف) مشروط (conditional obligation) میخوانند. اما, از سوى دیگر, اغلب شرطیه هایى که, در منطق و فلسفه ى منطق, مورد بحث و فحص واقع میشوند از این قسم نیستند, بلکه یا شرطیه هاى اِخبارى (indicative conditionals)اند یا شرطیه هاى التزامى (subjunctive conditionals) یا خلاف واقع (xounterfactual conditionals یا counterfactuals یا ـ contrary to – fact یا unfulfilled یا, به تعبیر کواین, contrafactual), و وجه اشتراک این دو یا سه قسم شرطیه (بسته به اینکه شرطیه هاى التزامى را با شرطیه هاى خلاف واقع عین هم بدانیم یا مغایر یکدیگر) اینست که مقدم و تالى آنها, هر دو, اخبارى اند. از این رو, اکثر آثارى که منطقیان یا فیلسوفان منطق در باب شرطیه ها منتشر کرده اند کمکى به فهم منطوق و مفهوم جمله هاى شرطیه ى مورد بحث اصولیان نمیکنند.۱۲۸
هـ) عام و خاص
I) عام
بحثهایى مانند معناى عام و (یا عموم), اقسام عام (یا عموم), یعنى عام (یا عموم) استغراقى, بَدَلى, و مجموعى, و ادوات عموم, مانند کل , جمیع, کافه, عموم, تمام, أى , دائماً, جنس مُحَلى به لام (اعم از جمع یا مفرد), و نکره در سیاق نفى یا نهى, تا آنجا که به مسائل منطقى و فلسفى ربط پیدا میکنند, به مبحث مقادیر متغیرها, که از مباحث مربوط به نظریه ى حکایت یا ارجاع, در فلسفه ى زبان, است, تعلق دارند, هر جا به معناى واژه هایى خاص در زبانى خاص (و در مورد اصولیان زبان عربى) مربوط میشوند, به واژه شناسى آن زبان خاص متعلقند. مثلاً, ناگفته پیداست که بسیارى از سخنانى که اصولیان در باب کل و الفاظ هممعناى آن در زبان عربى و نیز درباره ى جمع یا مفرد محلى به لام (= الف و لام تعریف) گفته اند مطلقاً جنبه ى عقلى, نظرى, و تحلیلى ندارند, بلکه صرفاً سخنانى اند که اختصاص به زبان عربى دارند و صحت و سُقم آنها نیز منحصراً با رجوع به شم زبانى عربى زبانان (و در مواردى شم زبانیِ عربى زبانانِ دو سه سده ى نخست تاریخ اسلام که از طریق رجوع به کُتُب لغت معتبرِ زبان عربى کشف شدنى است) معلوم میشود.۱۲۹
II) تخصیص
بحث هاى صِرْفاً زبانى اى که زیر این عنوان انجام گرفته اند (و نه بحثهایى مانند تخصیص عام کتابى به خبر واحد و دَوَران میان تخصیص و نسخ, که زبانى صِرْف نیستند) همه به مبحث تفسیر متعلقند که از زیرمجموعه هاى مبحث تحلیل واحدهاى زبانى بزرگتر از جمله, از مباحث کاربردشناسى, است.
در اینجا, توضیحى درباره ى تفسیر بیمناسبت نیست: در سالهاى اخیر,تفسیر [=interpretation], از جمله [۱] به معناى فهم همه ى انواع آثار هنرى, که شامل ادبیات نیز میشود, [۲] به معناى تفسیر قانون یا متون حقوقى, [۳] توصیف کننده ى معرفت در علوم اجتماعى, و [۴] مترادف هرمنیوتیک [= hermeneutics] تلقى شده است. این لفظ اخیر [یعنى هرمنیوتیک], که احیاناً به منزله ى فن یا نظریه ى تفسیر تصویر میشود, امروزه, لااقل به سه صورتِ عمده فهم میشود: اول تفسیر متون مقدس; دوم, به تَبَع دیلتاى [Dilthey], به معناى روش یا روشهاى علوم انسانى یا تاریخى, که بر فهم مُتکیند, بر خلاف علوم تجربى, که بر تبیین متوقفند; و سوم, به تبع هایدگر [Heidegger], به معناى ادراک یک چیز به مثابه ى یک چیز.۱۳۰
درباب تفسیر, به معناى فهم همه ى انواع آثار هنرى, از جمله ادبیات (معناى اول) و تفسیر قانون یا متون حقوقى (معناى دوم) و تفسیر متون مقدس (شق اول از معناى چهارم) یا, به تعبیر دقیقتر, در باب تفسیرِ متونِ مکتوب (اعم از متون ادبى, حقوقى, و دینى و مذهبى) یا, به تعبیر بازهم دقیقتر, در باب تفسیر همه ى متون مکتوب (که افزون بر متون ادبى, حقوقى, و دینى و مذهبى, شامل متون ریاضى, منطقى, فلسفى, علمى, تاریخى, عرفانى, الاهیاتى, و اخلاقى نیز میشوند) و یا, به تعبیرى از این هم دقیقتر, در باب تفسیر همه ى متون, اعم از مکتوب (text) و ملفوظ (discourse و conversation), اصولى وجود دارند که از به کارگیرى و رعایت آنها گریز و گزیرى نیست.
در میان اصول تفسیر, شاید مهمترین اصل اصل حمل به احسن (principle of charity) است. این اصل که در آثار دانلد دیویدسن (Donald Davidson), فیلسوف زبان و ذهن امریکایى ( ـ ۱۹۱۷), به طرز نُمایانى به آن پرداخته شده است و او آن را از تعمیم یکى از آراء کواین (Quine), فیلسوف امریکایى ( ـ ۱۹۰۸), به دست آورده است, تقریرهاى متعدد دارد. ساده ترین تقریرش اینست که تفسیر ما از سخن یک گوینده (یا نویسنده) باید به نحوى باشد که اسناد باورهاى کاذب به آن گوینده (یا نویسنده) را به حداقل ممکن برساند. به عبارت دیگر, در مقام تفسیر سخن یک گوینده, باید مساعدترین مفروضات ممکن را درباره ى عقل و هوش او, علم و معرفت او, بجا و مناسب حال و مقام و مرتبط با موضوع سخن گفتن او, و… داشته باشیم تا حتى المقدور بیشترین سخنان او صادق از کار درآیند و کمترین نیاز را به اِسنادِ خطاهاى توضیح ناپذیر به او داشته باشیم.۱۳۱
یکى از اقتضاهاى این اصل اینست که سخن گوینده چنان تفسیر شود که او, حَتى الإمکان, مرتکب تناقضگویى قلمداد نشود و, اگر در مقام وضع تکلیف و انشاء امر و نهى است, احکامى که صادر کرده است متعارض جلوه نکنند.
همه ى آرائى که اصولیان در بحثهاى مربوط به تخصیص آورده اند بدین مقصود و براى رعایت مقتضیات اصل حمل به احسن است, بویژه آنکه گوینده اى که آنان با او و سخنان او سروکار دارند داراى علم, حکمت, و خیرخواهى اى است که, به هیچ روى, با دانش, فرزانگى, و نیکخواهى گویندگان بشرى قیاس پذیر نیست.
و) مطلق و مقید
بحثهاى اصولیان دراین باره که آیا اطلاق اسماء اجناس و اعلام اجناس و اسمهاى نکره به واسطه ى وضع است یا نه به مبحث دلالت, از مباحث مربوط به نظریه ى حکایت یا ارجاع, در فلسفه ى زبان, تعلق دارند.
ز) مُجمل و مبین
بحثهاى اصولیان درباره ى اَسباب اِجمال اگر در خصوص اجمال واژه ها باشند به مبحث ایهام یا تشابه واژه ها و بویژه به مبحث ابهام واژه ها, که دو مبحث از مباحث معناشناسى در سطح واژه هایند, متعلقند; و اگر در خصوص اِجمال جمله ها باشند به مبحث ایهام جمله ها و اقسام آن, که از مباحث معناشناسى در سطح جمله ها است, تعلق دارند.۱۳۲
و اما بحثهاى اصولیان درباب شیوه هاى رفع اجمال از دلیل مجمل با استفاده از دلیل مبین به مبحث تفسیر متعلقند که, چنانکه اشاره شد, از زیرمجموعه هاى مبحث تحلیل واحدهاى زبانى بزرگتر از جمله, از مباحث کاربردشناسى است.
۴. اکنون که این نوشته به پایان خود نزدیک میشود, تذکار سه نکته بى فایدتى نیست.
۱. ۴. فلسفه, چنانکه روشنست, حوزه ى معرفتى اى است با زیررشته ها یا شاخه هاى بسیار, و هر یک از زیررشته ها یا شاخه هاى آن نیز, به نوبه ى خود, زیررشته هاى فرعیتر یا زیرشاخه هایى میتواند داشت. این زیررشته ها و زیررشته هاى فرعیتر به یُمْنِ موضوعاتى که فلسفه به آنها میپردازد پدید میایند و هم از این رو, تنوع و تعددشان دقیقاً به اندازه ى تنوع و تعدد موضوعاتى است که متعلق مطالعه و تأمل فلسفى قرار میگیرند.
بدین قرار, در فلسفه با زیررشته ها یا شاخه هایى مواجه میشویم مانند مابعدالطبیعه (فلسفه ى وجود از آن رو که وجود است, نه هیچ موجود خاصى; یا فلسفه ى امور عامه), معرفتشناسى (فلسفه ى معرفت, از آن رو که معرفت است, نه هیچ معرفت خاصى), منطق (فلسفه ى استدلال, از آن رو که استدلال است, نه هیچ استدلال خاصى), فلسفه ى زبان, فلسفه ى ذهن (یا: نَفْس), فلسفه ى اخلاق, فلسفه ى دین, فلسفه ى حقوق, فلسفه ى هنر (یا فلسفه ى زیبایى), فلسفه ى تاریخ, فلسفه ى ریاضیات, فلسفه ى منطق, فلسفه ى علوم تجربى (اعم از طبیعى و انسانى), فلسفه ى عرفان, فلسفه ى تعلیم و تربیت, فلسفه ى اجتماعى, و فلسفه ى سیاسى.
در درون هریک از این زیررشته ها یا شاخه ها نیز با زیر رشته هاى فرعیتر با شاخه هایى روبه رو میشویم. مثلاً, در محدوده ى فلسفه ى علوم تجربى دو زیررشته ى فرعیتر, یعنى فلسفه ى علوم طبیعى و فلسفه ى علوم انسانى, وجود دارند. فلسفه ى علوم طبیعى, به نوبه ى خود, فلسفه ى فیزیک, فلسفه ى شیمى, و فلسفه ى زیستشناسى را در بر میگیرد, کما اینکه فلسفه ى علوم انسانى نیز شامل فلسفه ى روانشناسى, فلسفه ى جامعه شناسى, فلسفه ى اقتصاد, فلسفه ى سیاست (که غیر از فلسفه ى سیاسى است), فلسفه ى علوم تربیتى (که غیر از فلسفه ى تعلیم و تربیت است) و… میشود. و این تقسیمات همچنان استمرار مییابد و شعبه هاى فلسفه را بیشتر و بیشتر میکند.
با توجه به این نکته, بر خلاف آنچه در محافل علمى و فرهنگى ایران امروز بِوُفور گفته و شنیده میشود, همه ى فلسفه ها, و نه فقط پاره اى از فلسفه ها, فلسفه ى مضافه اند. زیرا مگر امکان دارد که فلسفه درباره ى هیچ چیز سخن نگوید؟ به محض اینکه مطالعه و تحقیق و تأمل فلسفى آغاز شود راجع به چیزى خواهد بود و طبعاً آن چیز مضافٌ الیه واقع میشود و مطالعه و تحقیق و تأمل فلسفى معطوف به یک فلسفه ى مضاف میشود. مثلاً به محض اینکه به مطالعه و تحقیق و تأمل فلسفى درباره ى مکان یا زمان بپردازیم وارد قلمرو فلسفه ى مکان یا فلسفه ى زمان شده ایم.
بلى, فلسفه ها, که (تأکید میکنم) همه مضافند, به اعتبار مضافٌ الیه خود, به دو دسته ى بزرگ تقسیم میشوند: فلسفه هایى که مضاف الیه شان یک رشته ى علمى (= discipline اعم از علوم ریاضى, منطقى, فلسفى, تجربى, تاریخى, هنرى, دینى و مذهبى, و… ) نیست, مانند مابعدالطبیعه (وجود یک رشته ى علمى نیست), معرفتشناسى (معرفت یک رشته ى علمى نیست), منطق (استدلال یک رشته ى علمى نیست), فلسفه ى زبان, فلسفه ى ذهن, و فلسفه ى دین; و فلسفه هایى که مضافٌ الیه شان یک رشته ى علمى است مانند فلسفه ى ریاضیات, فلسفه ى منطق و فلسفه ى علوم تجربى, فلسفه هاى دسته ى اول را, چون ناظر به یک رشته ى علمى نیستند, فلسفه ها (یا تسامحاً معرفتها)ى مرتبه ى اول یا درجه ى اول, و فلسفه هاى دسته ى دوم را, چون ناظر به چیزى اند که خود یک رشته ى علمى است. فلسفه ها (یا معرفتها)ى مرتبه ى دوم مى خوانند. مثلاً, فلسفه ى زبان فلسفه ى درجه ى اول اما فلسفه ى زبانشناسى فلسفه ى درجه ى دوم, فلسفه ى ذهن فلسفه ى درجه ى اول اما فلسفه ى روانشناسى فلسفه ى درجه ى دوم, فلسفه ى دین فلسفه ى درجه ى اول اما فلسفه ى الاهیات یا فلسفه ى فقه یا فلسفه ى کلام فلسفه ى درجه ى دوم است.
از سوى دیگر, فلسفه, افزون بر تنوع و تکثر زیررشته ها یا شاخه هایش, تنوع و تکثر دیگرى نیز به بَرکت نظرگاهها و رویکردهایى که در آن ظهور کرده اند میپذیرد. هیچیک از این نظرگاهها و رویکردها زیررشته یا شاخه اى از زیررشته ها یا شاخه هاى فلسفه نیست, بلکه هر نظرگاه و رویکردى را میتوان در هر یک از زیررشته ها یا شاخه هاى فلسفه اتخاذ کرد یا نکرد. نه اتخاذ یک نظرگاه و رویکرد فلسفى مخصوص انسان را به ورود یا عدم ورود به زیررشته یا زیررشته هاى خاصى از فلسفه الزام میکند, و نه ورود به یک زیر رشته ى خاص از فلسفه آدمى را به اتخاذ یا عدم اتخاذ نظرگاه و رویکرد یا نظرگاهها و رویکردهاى فلسفى مخصوصى وامیدارد. با هر نظرگاه و رویکردى میتوان در هر زیررشته اى وارد شد, و در هر زیررشته اى میتوان به هر نظرگاه و رویکردى التزام ورزید (البته کارایى کمتر یا بیشتر یک نظرگاه و رویکرد در یک زیررشته داستان دیگرى است).
تحلیل زبانى یا فلسفه ى زبانى یا فلسفه ى زبان متعارف یا فلسفه ى تحلیلى (بنگرید به ۱. ۳. ۲ و ۲. ۳. ۲) یکى از نظرگاهها و رویکردهاى فلسفى است, نه یکى از زیررشته ها یا شاخه هاى فلسفه. بنابراین, قسیم هیچیک از زیررشته ها یا شاخه هاى فلسفه نیست, بلکه قسیم نظرگاهها و رویکردهاى فلسفى دیگر, از قبیل پدیدارشناسى (phenomenology), به معناى روش فلسفى پیشنهاده ى هوسرل (Husserl), فیلسوف آلمانى (۱۹۳۸ ـ ۱۸۵۹), اگزیستانسیالیسم, پدیدارشناسى تفسیرى (hermeneutic phenomenology) هایدگر (Heidegger), ساختارگرایى (structuralism), و ساختشکنى (deconstruction) دریدا (Derrida), فیلسوف فرانسوى ( ـ ۱۹۳۰) است.
از آنچه گفته شد میخواهم چهار نتیجه بگیرم:
الف) این سخن که فلان مبحث در فلسفه ى تحلیلى آمده است چیزى را روشن نمیکند; باید معلوم کرد که آن مبحث را فیلسوفان تحلیلى در کدامیک از زیررشته ها یا شاخه هاى فلسفه آورده اند: در مابعدالطبیعه یا معرفتشناسى یا منطق یا فلسفه ى زبان یا فلسفه ى ذهن یا فلسفه ى اخلاق یا فلسفه ى ریاضیات یا فلسفه ى منطق یا…. فیلسوفان تحلیلى در همه ى زیررشته ها یا شاخه هاى فلسفه مطالعه و تحقیق و تأمل کرده اند. مهم اینست که جاى هر مبحث را در زیررشته هاى فلسفه نشان دهیم. بگذریم از اینکه, به نظرِ دقى, هر مبحثى متعلق به فقط یک زیررشته ى فلسفه میتواند بود, اما هرگز در تیولِ یک نظرگاه و رویکرد فلسفى واحد نیست.
ب) این گفته که فلان مبحث در فلسفه ى تحلیلى نیامده است اما, مثلاً, در فلسفه ى منطق آمده است خطاى فاحشى است. مگر فلسفه ى تحلیلى یکى از زیررشته هاى فلسفه و قسیمِ مثلاً, فلسفه ى منطق است؟ فلسفه ى منطق از زیررشته هاى فلسفه است که بسیارى از مشتغلان به آن مشرب تحلیلى دارند.
ج) این قول که فلسفه ى زبان بخشى از فلسفه ى تحلیلى به حساب میاید نیز خطاى فاحش است. هیچ زیررشته اى از هیچ رشته ى علمى اى, و از جمله هیچ زیررشته اى از فلسفه, بخشى از یک نظرگاه و رویکرد به حساب نمیاید. آیا, فى المثل, میتوان گفت که روانشناسیِ شناخت, که از زیررشته هاى روانشناسى است, بخشى از رفتارگرایى (behaviourism) است, که یک نظرگاه و رویکرد روانشناختى است؟
د) هر کس, در هر گفتار یا نوشتارى, درباره ى زبان و پدیده هاى زبانى, سخن فلسفى بگوید, چه بداند و چه نداند و چه بخواهد و چه نخواهد, وارد قلمروِ فلسفه ى زبان شده است, فارغ از اینکه خودِ آن گفتار یا نوشتار چه عنوان اصلى و فرعى اى داشته باشد و, روى هم رفته, متعلق به چه حوزه ى معرفتى اى قلمداد شود, و باز فارغ از اینکه خود گوینده یا نویسنده بیشتر به عنوان فیلسوف زبان شهرت داشته باشد یا به عنوان فیلسوف ذهن یا فیلسوف مابعدالطبیعه یا معرفتشناس یا فیلسوف منطق یا فیلسوف اخلاق یا…. آنچه حوزه ى معرفتى یک سخن را تعیین میکند خود آن سخن است, نه عنوان آن سخن یا قائل آن سخن. بنابراین, گاه میشود که مثلاً یک فیلسوف منطق یا فیلسوف اخلاق رأیى اظهار میکند که چون رأیى فلسفى درباره ى زبان است باید متعلق به فلسفه ى زبان به حساب آید; کما اینکه گاه هست که یک فیلسوف زبان نظرى ابراز میکند که چون نظرى فلسفى درباره ى استدلال یا اخلاق است باید متعلق به فلسفه ى منطق یا فلسفه ى اخلاق محسوب شود, به همین لحاظ است که نگارنده, در طى این نوشته, تأکید میورزید بر اینکه هر مبحث مربوط به زبان را یا به حوزه ى زبانشناسى متعلق بداند (اگر جنبه ى تجربى ـ تاریخى داشت) و یا به حوزه ى فلسفه ى زبان (اگر وجهه ى نظرى و عقلى داشت).
۲. ۴. بر مطلبى که آخرین پاراگرافِ بند ۱. ۴, یعنى هم اینک, گفته شد مطلب دیگرى را نیز باید افزود, و آن راجعست به کمکى که عالمان هر رشته ى علمى به یک رشته ى علمى دیگر میتوانند کرد. واقع اینست که فلسفه ى زبان از فیلسوفانى که به سایر شاخه هاى فلسفه اشتغال داشته اند, بویژه از فیلسوفان مابعدالطبیعه, معرفتشناسى, ذهن, اخلاق, و منطق, سودِ بسیار جُسته است. اما بهره جویى فلسفه ى زبان از سایر شاخه هاى فلسفه, و اساساً داد و ستد و کمک متقابل رشته هاى علمى نباید ما را به مرزناشناسى و آشفته اندیشى بکشاند. مرزبندى و مَیْزگذارى میان علوم و معارف گونه گون بشرى شرطِ اول قَدَم مطالعه و تحقیق است.
۳. ۴. یک نُمونه از این بهره جویى و کمک گیرى علوم و معارف بشرى از یکدیگر بهره جویى و کمک گیرى اصولیان مسلمان, بویژه در دو سده ى اخیر, از فلسفه ى مابعدالطبیعه ى رایج در حوزه هاى علوم دینى اسلامى در مباحث الفاظ و بحثهاى زبانى خودشان است. آنان, نه فقط در مباحثى که جنبه ى نظرى و عقلى دارند و امروزه آنها را به حوزه ى معرفتى فلسفه ى زبان راجع میدانیم, بلکه حتا در مباحثى که جنبه ى تجربى ـ تاریخى دارند و در روزگار ما متعلق به حوزه ى معرفتى زبانشناسى تلقى میشوند, بِوفور به وجود, ماهیت, عروض, اصالت, اعتباریت, حقیقت واحده, تخصیص وجود, نَفْس الأمر, مساوقت, تمایز, عدم, وجود ذهنى و وجود خارجى, وجود فى نفسه و وجود فى غیره, وجود فى نفسه لنفسه و وجود فى نفسه لغیره, وجوب و امکان و امتناع, ما بالذات و ما بالغیر و ما بالقیاس الى الغیر, ذات, انیت, اعتبار عقلى, بقاء و حدوث, احکام ماهیت, ذاتى و عَرَضى, جنس و فصل و نوع, کلى و جزئى, نحوه ى وجود, تشخص ماهیت, جوهر و عرض, ماده و صورت, عقل, نسبت, مقولات نسبى, علیت و معلولیت, استحاله ى دَوْر و تسلسل و علت صورى و مادى, هوهویت, حمل اولى ذاتى و حمل شائع صناعى, تضایف, تضاد, عدم و ملکه, تناقض, سبق و لحوق, قوه و فعل, زمان, علم حصولى, کلیت و جزئیت, مراتب عقل, صورت علمیه, تصور و تصدیق, بدیهى و نظرى, حقیقى و اعتبارى, علم, قدرت, اراده, طلب, و فعل و انفعال متوسل و متمسک میشوند.
ممکنست به نظر خواننده ى بصیرى که امروزه کُتُب و رسالات اصولیان را در مطالعه میگیرد, بویژه اگر با دانشهاى زبانى امروزین آشنایى کافى و وافى داشته باشد, چنین بُنماید که اصولیان یا الف) در استمداد از مباحث مابعدالطبیعى در حل و فصل مسائل زبانى راه افراط پیموده اند و, به زبان دقیقتر, راه و رسم (methodology) تحقیق در مسائل زبانى را رعایت نکرده اند و از مفاهیم و افکارى سود جسته اند که آلات و فنون مناسبى براى پرداختن به مسائل زبانى نیستند و یا ب) از آراء و انظار مابعدالطبیعى اى مدد گرفته اند که امروزه, در همان قلمرو و مابعدالطبیعه نیز, از درجه ى اعتبار ساقط شده اند و صدق و صحتى ندارند, و کوتاه سخن آنکه دستمایه هاى مابعدالطبیعى اصولیان یا الف) بیربط (irrelevant) با مسائل زبانى اند و یا ب) در خودِ حوزه ى معرفتى مابعدالطبیعه, بى اعتبار (invalid)اند. ولى, به هر تقدیر, شک نیست که آشنایى با فلسفه ى مابعدالطبیعه ى رایج در حوزه هاى علوم دینى اسلامى, هم براى فهم آراء و انظار اصولیان در مباحث الفاظ و هم براى قبول یا رد آنها, گریزناپذیر است.
پینوشتها:
۶۲. الهاشمى , السید محمود, بحوث فى علم الأصول (۱): مباحث الدلیل الفظى , الجزء الأول, تقریراً لِابحاث الشهید… السید محمد باقر الصدر, الطبعه الثانیه, المجمع العلمى للشهید الصدر, رمضان ۱۴۰۵, ص ۳۱.
۶۳. الهاشمى , السید محمود, همان منبع, ص ۵۲.
۶۴. همان منبع, ص ۵۲.
۶۵. البته, چنانکه بعداً نیز اشاره خواهد شد, در این باب که آیا این بحثهاى اخیر, یعنى بحثهاى مربوط به وضع یا استعمال یا دلالت, اصلاً جزو مباحث و مسائل علم اصول هستند یا نه وفاق نظرى در کار نیست.
۶۶. سید مرتضى علم الهدى, الذریعه إلى اصول الشریعه, تصحیح و مقدمه و تعلیقات از دکتر ابوالقاسم گرجى, چاپ اول, انتشارات دانشگاه تهران, در دو قسمت, ۱۳۴۶ (قسمت اول) و ۱۳۴۸ (قسمت دوم), قسمت اول, ص بیست و شش (از مقدمه ى مصحح).
۶۷. همان منبع, ص بیست و هفت (از مقدمه ى مصحح).
۶۸. مصحح این کتاب اشتباهاً تعداد مباحث را ۱۴ دانسته است; بنگرید به: همان منبع, ص بیست و شش.
۶۹. بنگرید به: همان منبع, هر دو قسمت (اول و دوم).
۷۰. بنگرید به: المحقق الحلى, معارج الاصول, إعداد محمد حسین الرضوى, منشورات مؤسسه آل البیت(ع) للطباعه و النشر ۱۴۰۳ هـ. ق.
۷۱. بنگرید به: شیخ حسن بن زین الدین شهید ثانى, معالم الدین و مَلاذ المجتهدین, قسمت اصول فقه (معروف به معالم الاصول), به اهتمام دکتر مهدى محقق, مؤسسه مطالعات اسلامى و مرکز انتشارات علمى و فرهنگى, تهران, ۱۳۶۲.
۷۲. بنگرید به: الآخوند الشیخ محمد کاظم الخراسانى, کفایه الاصول, تحقیق مؤسسه آل البیت(ع) لإحیاءالتراث, الطبعه الأولى, ۱۴۰۹ هـ. ق.
۷۳. بنگرید به: الشیخ محمد حسین الإصفهانى, (رساله فى) الاصول على النهج الحدیث, در بحوث فى الأصول, موسسه النشر الإسلامى, الطبعه الثانیه, ۱۴۰۹ هـ. ق. جاى درد و دریغ است که مرحوم اصفهانى فرصت اتمام این نوشته ى گرانبهاى خود را نیافته است و نوشته ى مذکور تقریباً در اواخر مبحث (ملازمه ى میان وجوب ذى المقدمه و وجوب مقدمه) متوقف شده است.
۷۴. الشیخ محمد رضا المظفر, اصول الفقه, الطبعه الثانیه, ۱۳۸۶ هـ., فى أربعه اجزاء مطبوعه فى المجلدین, المجلد الأول, ص ۷.
۷۵. بنگرید به هر دو مجلد همان منبع و بویژه مجلد اول آن, ص ص ۸ ـ ۷.
۷۶. همان منبع, مجلد اول, ص ۹.
۷۷. همان منبع, مجلد اول, ص ۸.
۷۸. بنگرید به: همان منبع, مجلد اول, ص ۴۴ ـ ۹.
۷۹. همان منبع, مجلد اول, ص ۸.
۸۰. البته, چنانکه ناشر اصول الفقه نیز, در پانوشتِ صفحه ۸ مجلد اول این کتاب, تذکار کرده است, مرحوم مظفر عملاً مباحث تعادل و ترجیح را, که, به مقتضاى طرح اولیه ى خود میبایست خاتمه ى کتابش قرار دهد, به مبحث سوم ملحق کرده است و آخرین باب (باب نهم) مباحث حجت قرار داده و, براى اثبات درستى این کار, این دلیل را اقامه کرده است که بحث در مسأله ى تعادل و تراجیح ـ در حقیقت ـ درباره ى تعیین این است که, از میان دو [خبر] متعارض, کدامیک حجت و دلیل است. پس, این مسأله نیز از مسائل مباحث حجت است (همان منبع, مجلد دوم, ص ۱۱). شکى نیست که تقسیمبندى اى که خود مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانى در (رساله فى) الاصول على النهج الحدیث از مباحث علم اصول عرضه کرده است با تقسیمبندى اى که مرحوم مظفر در اصول الفقه به او نسبت داده است فرق فارقى دارد; اما شاید, به ضِرْس قاطع, نتوان گفت که کدامیک از این دو تقسیمبندى حاصل راى نهائى مرحوم اصفهانى بوده است, هر چند میدانیم که وى (رساله فى) الاصول على النهج الحدیث را در واپسین سال عمر خود تصنیف کرده است بنگرید به: (رساله فى) الاصول على النهج الحدیث, ص ۱۵۵, و بنابراین بعید نیست که تقسیمبندى مذکور در این مکتوب حاصل راى نهائى او بوده باشد.
۸۱. بنگرید به: محمد اسحاق الفیاض, محاضرات فى اصول الفقه: تقریراً لبحث… السید ابوالقاسم الخوئى, الجزء الأول, مطبعه النجف الاشرف, ۱۳۸۲ هـ. ق. , ص ص ۸ ـ ۶.
۸۲. همان منبع, ص ۸.
۸۳. بنگرید به: السید محمود الهاشمى, مباحث الدلیل اللفظى, الجزء الأول (= بحوث فى علم الاصول: ۱), تقریراً لأبحاث… السید محمد باقر الصدر, من منشورات المجمع العلمى للشهید الصدر, الطبعه الثانیه, ۱۴۰۵, ص ص ۶۱ ـ ۵۵. سید محمدباقر صدر, در مقام مقایسه ى این دو روش پیشنهادى براى تقسیمبندى مباحث علم اصول, به این نتیجه میرسد که: اگر به علم اصول نگرشى انتزاعى داشته باشیم, یعنى آن را به صورتى گسسته از کاربردى که در علم فقه میتواند داشت ببینیم, تقسیمبندى نخست بهتر است; و اگر به این علم از روزنه ى کاربرد و علم فقه بنگریم, تقسیمبندى دوم بهتر است. و [بنابراین] مسأله ى تعیین یکى از این دو تقسیمبندى به گزینش و ترجیح ناشى از دیدگاه [هر شخص] باز میگردد. خود ما, در این سلسله ى مباحث [= مجموعه ى درسهاى علم اصول که در بحوث فى علم الاصول طبع و نشر یافته است] سیرى را دنبال خواهیم کرد که به روش تقسیمبندى نخست نزدیکست, زیرا چنین سیرى به انطباق بر روش معهود در کتابهاى اصولى اى که در مدرسه ى اصولى شیخ انصارى تدوین شده اند نزدیکترست; ولى, در برنامه ى درسى پیوسته ى جدیدى که, به عنوان جایگزین کتابهاى درسى کنونى در علم اصول, تدوین کرده ایم [= دروس فى علم الاُصول, فى الحلقات الثلاث], روش تقسیمبندى دوم را ترجیح داده ایم, زیرا, به گمان ما, بیشتر میتواند به دانشپژوهان تصویر روشنترى از نقش قواعد اصولى در زمینه ى فقه و دریافتى آشکارتر از کیفیت کاربرد قواعد علم اصول در فقه عرضه کند. (همان منبع, ص ۶۲)
۸۴. ناگفته پیداست که جاى ندادن مباحث لفظى اصولیان در زمره ى مقدمات و مبادى علم اصول, به هیچ روى, به معناى انکار این نیست که علم اصول, نیز مانند هر یک از علوم و معارف بشرى دیگر, مقدمات یا مبادى اى دارد که بخشى از فلسفه ى آن بحساب میایند.
۸۵. السید محمود الهاشمى, همان منبع, الجزء الأول, ص ص ۶۸ ـ ۶۷.
۸۶. تعبیر علم اللغه, در زبان عربى امروز, در برابر دو تعبیر انگلیسى به کار میرود: یکى Linguistics, که همان زبانشناسی به معنایى است که در این نوشته با آن سروکار داریم, و دیگرى Lexicology به معناى واژگانشناسى, یعنى علمى است که درباره ى معانى و ریشه هاى واژه ها مطالعه و تحقیق میکند. در اینجا, به ظن قریب به یقین, مراد مرحوم صدر معناى اول نیست, زیرا: اولاً: کار زبانشناسى تعیین مدلول هر واژه یا هیأتى نیست و این شأن واژگانشناسى است, و ثانیاً: مرحوم صدر صورت جمع علم اللغه, یعنى علوم اللغه, را به کار برده است و معلومست که ما با زبانشناسیهاى گوناگون سروکار نداریم, اما واژگانشناسى به تعدد زبانهاى جهان متعدد میشود.
۸۷. السید محمود الهاشمى, همان منبع, الجزء الأول, ص ص ۲۲۴ ـ ۲۱۹.
۸۸. السید محمود الهاشمى, همان منبع, الجزء الأول, ص ص ۸۶ ـ ۸۳.
۸۹. پرداختن به آن دسته از مباحث مربوط به واژگانشناسى که مؤلفه هاى مشترک در فرایند استنباط حکم شرعى را نمیسازند, اگر اصلاً در استنباط حکم دخالت داشته باشند, یعنى اگر مؤلفه ى مختص به فرایند استنباط حکم شرعى خاصى را بسازند, از شُؤون فقیه است, نه اصولى. ۹۰. بنگرید به همین نوشته, بندِ ۵. ۱. ۲. ۱. ۲.
۹۱. بنگرید به همین نوشته, بندِ ۲. ۲.
۹۲. See Searle. John R., Speech Acts: An Essay in the philsophy of Language (Cambridge: Cambridge University Press, 1969), pp. 4-5 and 14-15.
۹۳. See Searle, op. cit., pp. 4-15.
۹۴. ibid., p. 15.
۹۵. بنگرید به: السید محمود الهاشمى, همان منبع, الأجزاء الثلاثه الأولى.
۹۶. Malmkjaer, Kirsten, زOrigin of Languageس in Malmkjaer, Kirsten (ed.), op. cit.,P. 393.
۹۷. در این باره, از جمله, بنگرید به:
Aitchison, J., The Seeds of Speech: Language Origin and Language Evolution (Cambridge: Cambridge University Press, 1996).
۹۸. در این باره, از جمله, بنگرید به:
Schwartz, Stephen P. (ed.), Naming, Necessity, and Natural Kinds, (Ithaca and London: Cornell University Press, 1977).
۹۹. در این باره, از جمله, بنگرید به: کریپکى, سول اى. نام گذارى و ضرورت, همان. و نیز به:
Moore, A. W. (ed.), Meaning and Reference (Oxford: Oxford University Press, 1993).
Salmon, N., Reference and Essence (Princeton, New Jeresy: Princeton University Press, 1982).
۱۰۰. در این باره, از جمله بنگرید به:
McGinn, G., The Subjective View (Oxford: Oxford University Press, 1983).
Quine W. V. Word and Object (Cambridge, Mass.: M.I.T. Press, 1960).
Russell, Bertrand, An Inquiry into Meaning and Truth (London: Allen and Unwin,1940).
Yourgrau, P. (ed.) Demonstratives (Oxford, Oxford University Press, 1990).
۱۰۱. درباره ى تعریف بافتى, از جمله, بنگرید به:
Robinson, R., Definition (Oxford: Oxford University Press, 1950), Ch. VII.
Whitehead, A. N. and Russell, B.A.W, Principia Mathematica (Cambridge: Cambridge University Press, 1910), Vol. 1 (2nd edition: 1925).
۱۰۲. درباره ى تعریف تصریحى, از جمله, بنگرید به:
Robinson, R., op. cit., Ch. IV.
فیلسوفان زبان, افزون بر حقیقت تعریف تصریحى (= وضع تعیینى), به ارزش صدق, منافع و مضار, و قواعد گریزناپذیر این تعریف نیز پرداخته اند که در آثار اصولیان مسلمان بدانها پرداخته نشده است.
این نکته نیز ناگفته نماند که به تعریف, افزون بر رویکرد زبانى اى که در اینجا داشتیم, لااقل دورویکرد دیگر نیز میتوان داشت: رویکرد مابعدالطبیعى و رویکرد مربوط به فلسفه ى منطق. این دو رویکرد اخیر, در این نوشته, منظورنظر نیستند. تفاوت این سه رویکرد, اجمالاً, اینست که مُعَرف (= آنچه تعریف میشود) در رویکرد زبانى واژه ها است, در رویکرد مابعدالطبیعى چیزها (= موجودات), و در رویکرد مربوط به فلسفه ى منطق مفاهیم.
۱۰۳. Robinson, R., op. cit., pp. 7 and 107 – 8.
۱۰۴. در این باره, از جمله, بنگرید به:
Austin, J. L., How to Do Things With Words (Cambridge, Mass. : Harvard University Press and London: Clarendon Press, 1962), especially Lectures 8, 9, and 11.
Strawson, P. F., زIntention and Convention is Speech Actsس in Rosenberg, Jay F. and Travis, Charles (eds.), Readings in the Philosophy of Language (Englewood Cliffs, New Jersey: Prentice-Hall Inc., 1971), pp. S99 – 614.
۱۰۵. درباره ى همنامى, از جمله, بنگرید به:
Lyons, John, Language and Linguistics, op. cit., pp. 146-148ت.
۱۰۶. همان زیرمجموعه اى که, در بند ۵. ۱. ۲. ۱. ۲ همین نوشته, با حرف (د) مشخص شده است.
۱۰۷. درباره ترادف یا هممعنایى, از جمله, بنگرید به:
Lyons, John, Language and Linguistics, pp. 148 – 151.
Goodman, N., زOn Likeness of Meaningس in Macdonald, M. (ed.), Philosophy and Analysis (USA: Blackwell, 1954.(
Mates, B., Synonymity (Berkeley, California: Universit, of California, 1950).
۱۰۸. درباره ى مجاز و معناى مجازى, از جمله, بنگرید به:
Ortony, Andrew (ed.), Metaphor and Thought, 2nd edition (Cambridge: Cambridge University press, 1993).
Davidson, D., زWhat Metaphors Meanس, in his Inquiries into Truth and Interpretation (Oxford: Oxford University Press, 1984).
Black, M. Models and Metaphors (Ithaca, NY: Cornell University Press, 1962).
Abraham, W. A Linguistic Approach to Metaphor (Lisse, Holland: Peter de Ridder Press, 1975).
Johnson, M., Philosophical Perspectives on Metaphor (Minneapolis: University Of Minnesota ress, 1981).
۱۰۹. در این باره, از جمله, بنگرید به:
Levelt,P., Speaking: From Intention to Articulation (Cambridge, MA: M.I.T Press, 1989.(
Harley, T. A., The Psychology of Language: From Data to Theory (Hove: Psychology Press, 1995).
۱۱۰. در این باره, از جمله, بنگرید به:
J. L. Austin, How to Do Things With Words, op. cit.
J. R. Searle (ed.) The Philosophy of Language (Oxford: Oxford University Press, 1971).
Evans, G., The Varieties of Reference, op. cit.
به نظر نگارنده, بهترین آثار را در باب نظریه ى استعمال پل گرایس (Paul Grice), فیلسوف انگلیسى (۱۹۸۸ ـ ۱۹۱۳), منتشر ساخته است. تحلیل وى از حقیقت استعمال به تحلیل اصولیان مسلمان متأخر نزدیکست. بنگرید, از جمله, به این اثرِ او:
Grice, Paul, Studies in the Ways of Words, op. cit.
و نقد زیر بر رأى او, در این باب:
Taylor, Kenneth, Truth and Meaning, op. cit., pp. 311 – 319.
۱۱۱. پل گرایس, در میان فیلسوفان زبان, بیش از همه درباره ى راههاى تشخیص معناى حقیقى از معناى مجازى تحقیق و تأمل کرده است و شمارِ این راهها را از ده نیز بیشتر دانسته است. بنگرید به:
Grice, H. P. Logic and Conversationس, in Cole, P. and Morgan, J. (esd.), Syntax and Semantics (vol.3): Speech Acts (New York: Academic Press, 1975).
Grice, H. P., Further Notes On Logic and Conversationس, in Cole, p. (ed.) Syntax and Semantics (vol.9): Pragmatics (New York: Academic Press, 1978).
براى نقد رأى گرایس, در این باب, بنگرید به:
Sadock, J. M., زMethodological Problems of Linguistic Pragmaticsس, in Problems in Linguistic Metatheory (East Lansing: Michigan State University, Depatment of Linguistics, 1976).
Sadock, J. M., زOn Testing For Conversational Implicatureس, in Cole, p. (ed.), Syntax and Semantics (vol.9): Pragmatics (New York: Academic Press, 1978).
سِرْل و آبراهام نیز, بترتیب, در دو اثر زیر راههایى براى تشخیص معناى حقیقى از معناى مجازى یش نهاده اند:
Searle, J. R., زIndirect Speech Actsس, in Cole, p. and Morgan, J.L. (eds.), op. cit.
Abraham, W., op. cit.
۱۱۲. دو برابر نهاده ى مقوله ای و مقوله پیوند از برساخته هاى نگارنده اى این سطور است; و به جاى مقوله پیوند شاید بتوان با مقوله ای نیز گفت ( ـ syn پیشوندِ مفیدِ معناى معیت/انضمام است). ضمناً باید توجه داشت که categorem, به معناى مقوله ای, بدون e در پایان نوشته میشود و جمعش categotems است (اگرچه categoremata نیز به کار رفته است, ولى syncategoreme, به معناى مقوله پیوند (یا: بامقوله ای), با e در پایان نوشته میشود و جمعش syncategoremata است.
۱۱۳. نگارنده مدعى نیست که همه ى سخنانى که فیلسوفان زبان, در این باب, گفته اند صادق و قابل دفاع است. سه نکته اى که به نقل از آنان گفته شد فقط به قصد نشان دادن اندکى از موارد اختلاف نظر میان آنان و اصولیان مسلمان, در این مسأله, بود. براى اطلاع بیشتر بر آراء فیلسوفان زبان در باره ى معانى اسمى و معانى حرفى بنگرید به:
Sprigge, T. L. S., Facts, Words, and Beliefs (London: Routledge and Kegan paul, 1970).
Griffin, N., Relative Identity (Oxford: Oxford University Press, 1997).
Ryle, G., Dilemmas (Cambridge: Cambridge University Press, 1954), Ch. 8.
Lacey, A. R., A Dictionary of philosophy, 3rd ed. (London: Routledge and Kegan Paul, 1996), the entries زCategoriesس, زAttributiveس and زTopic-neutral.
Spade, Paul Vincent, زsyncategoremataس in Audi, Robert (ed.).
The Camgridge Dictionary of Philosophy, op. cit., pp. 896 – 897.
Malmkjaer, Kirsten, زPhilosophy of Languageس in Malmkjaer, kirsten (ed.), op. cit., p. 396.
نکته ى مهم در مبحث معناى اسمى و معناى حرفى تفکیک سه جنبه ى دستور زبانى (grammatical), معناشناختى (semantic), و منطقى (Logical) این مبحث است.
۱۱۴. درباره ى پیروى دستورنویسان زبان عربى از صرف و نحو هندیان, بنگرید به: مجتبایى, فتح الله, نحو هندى و نحو عربى: همانندیها در تعریفات, اصطلاحات و طرح قواعد, چاپ اول, نشر کارنامه, ۱۳۸۳. در این کتاب, به ۳۳ همانندى نحو هندى و نحو عربى در تعریفات, اصطلاحات, و طرح قواعد اشاره شده است.
۱۱۵. بنگرید به: المنطق لابن المقفع و حدود المنطق لابن بهریز, با مقدمه و تصحیح محمد تقى دانش پژوه, از انتشارات انجمن فلسفه ى ایران, ۱۳۵۷, ص ص ۲۷ ـ ۲۶ و ۱۲۶ ـ ۱۲۵.
۱۱۶. در این باره که وجوه تحقیقاً یا تقریباً مشترک همه ى زبانهاى جهان چند و کدام اند. بنگرید به:
Comrie, B., Language Universals and Linguistic Typology: Syntax and Morphology, 2nd ed., (Oxford: Basil Blackwell, 1989).
Malmkjaer, kirsten, زLanguage Universals in Malmkjaer, Kirsten (ed.) The Linguistics Encyclopedia, op. cit., pp, 324 – 331.
۱۱۷. براى نمونه, بنگرید به:
Quirk, Randolph, Greenbaum, Sidney, Leech, Geoffrey, and Svartvik, Jan, A Comprehensive Grammar of the English Language (New York: Longman, 1985), pp. 67-68.
۱۱۸. See ibid, p. 12.
۱۱۹. See ibid, p. 60 – 64.
۱۲۰. درباره ى نظریه ى افعال گفتارى, افزون بر آثارى که در پینوشت شماره ى ۴۷ آمده اند, بنگرید به:
Tsohatzidis, S. L. (ed.), Foundations of Speech Act Theory: Philosophical and Linguistic Perspectives (London: Routledge, 1994).
Bach, k. and Harnish, R., Linguistic Communication and Speech Acts (Cambridge, Mass M.I.T Press, 1979).
Searle, J. and Vandervehen, D., Foundations of Illocutionary Logic (Cambridge: Cambridge University Press, 1985).
۱۲۱. See Lyons, John, Language and Linguistics, op. cit., P. 110.
۱۲۲. See ibid.
۱۲۳. McCarthy, Michael J., زLexis and Lexicologyس in Malmkjaer, Kirsten(ed.), The Linguistics Encyclopedia, op. cit., p. 339.
۱۲۴. براى خصوص طلب و اراده, از جمله, بنگرید به:
Hornsby, Jennifer, Actions (London: Routledge and kegan Paul, 1980), Ch. 4.
Kenny, Anthony, Will, Freedom, and Power (Oxford: Oxford University Press, 1975).
OصShaughnessy, Brian, The Will (Cambridge: Cambridge University Press, 1980).
Ryle, Gilbert, The Concept of Mind (London: Hutchinson, 1949).
Pears, D. F. (ed.), Freedom and the Will (London: Macmillan, 1963).
Watson, G., Free Will (Oxford: Oxford University Press, 1982).
Dennett, D. C., Elbow Room (Oxford: Clarendon Press, 1984).
Kenny, Anthony, Action, Emotion and Will (London: Routledge and kegan Paul, 1963).
۱۲۵.افزون بر آثارى که در باب افعال گفتارى نشر یافته اند, براى خصوص اوامر (و نواهى), از جمله, نگرید به:
Hamblin, C. L., Imperatives (Oxford: Basil Blackwell, 1987).
Von Wright, G. H., Norm and Action (London: Routledge and kegan Paul, 1963).
Hare, R. M., The Language of Morals (Oxford: Oxford University press, 1952), Part 1.
Casta–eda, H.-N., Thinking and Doing: The Philosophical Foundations of Institutions (Dordrecht: Reidel, 1975).
Rescher, N., The Logic of Commands (London: Routledge and kegan Paul, 1966)
Searle, J. R. and Vanderveken, D., Foundotions of Illocutionary Logic (Cambridge: Cambridge niversity Press, 1985).
۱۲۶. براى اطلاع بر پاره اى مباحث فیلسوفان اخلاق, درباره این مسائل, از جمله, بنگرید به:
Bradley, F. H., Ethical Studies (Oxford: Oxford University Press, 1876), essay 5.
Frankena, W. K., زobligation and Motivation in Recent Moral Philosophyس, in Melden, A. I. (ed.), Essays in Moral Philosophy (Washington: Washington University Press, 1958).
Gauthier, D. P., Practical Reasoning (Oxford: Oxford University Press,1963).
Hare, R. M., The Language of Morals (Oxford: Oxford University Press,1952), part 3.
Helm, P. (ed.), Divine Commands and Morality (Oxford: Oxford University Press, 1981).
Quinn, P. L., Divine Commands and Moral Commandsments (Oxford: Clarendon Press, 1978).
Ross, W. D., The Right and the Good (Oxford: Clarendon Press, 1930).
Ross, W. D., Foundations of Ethics (Oxford: Clarendon Press, 1939).
و براى اطلاع بر پاره اى از مباحث عالمان منطق بابایى, درباره ى این مسائل, از جمله, بنگرید به:
Rescher, N. (ed.) The Logic of Decision and Action (Pittsburgh: University of Pittsburgh Press, 1967).
Hilpinen, R. (ed.), Deontic Logic: Introductory and Systematic Readings (Dordrecht: D. Reidel, 1981).
Hilpinen, R. (ed.), New Studies in Deontic Logic: Norms, Actions, and the Foundations of Ethics ( Dordrecht: D. Reidel, 1981).
Horty, J., Agency and Deontic Logic (New York : Oxford University Press, 2000).
Nute, D. (ed.), Defeasible Deontic Logic (Dordrecht: Kluwer Academic Publishers, 1997).
Brown, M. A. and Carmo, J. (eds.), Deontic Logic, Agency, and Normative Systems (Berlin- Heidelberg-New York: Springer, 1996).
Von Wright, G. H., Logical Studies (London: Routledge and Kegan Paul, 1957).
۱۲۷. درباره ى نظریه ى معانى ضمنى, از جمله, بنگرید به:
Grice, H. P., Studies in the Way of Words, op. cit.
Levinson, S. C., Pragmatics (Cambridge: Cambridge University Press, 1983).
Blakemore, D., Understanding sutteranees: An introduction to pragmatics (Oxford: Blackwell, 1992.(
Gazdar, G., Pragmatics: Implicature, Presupposition, and Logical Form (New York: Academic Press, 1979).
Leech, G. N., Principles of Pragmatics (London: Longman, 1983).
Sperber, D. and Wilson, D., Relevance: Communication and Cognition (Oxford: Basil Blackwell, 1986.(
۱۲۸. درباره ى امر مشروط یا التزام مشروط, از جمله, بنگرید به:
Chellas, B. F., زConditional Obligationس in Stenlund, S. (ed.) Logical Theory and Semantic Analysis (Dordrecht: D. Reidel, 1974).
۱۲۹. مسائل منطقى و فلسفى مربوط به این بحثها, که زیر عناوین عموم (generality), تسویر (quantification), و واژه هاى دال بر سور (quantifier words) میایند, از جمله, در کتابهاى زیر مورد بحث قرار گرفته اند:
Faris, J.A., Quantification Theory (London: Routledge and kegan Paul, 1964).
Quine, W. V. O., Philosophy of Logic (Englewood cliffs, NJ: Prentice-Hall, 1970).
Geach, P.T., Reference and Generality (Cornell: Cornell University Press, 1962).
Quine, W. V. O., Word and Object (Cambridge, Mass.: M.I.T Press, 1960).
Williams, C. J. F, What is Existence? (Oxford: Oxford University Press, 1981), chs. 6-8.
۱۳۰. Rockmore, Tom, زInterpretation as Historical, Constructivism, and Historyس in Margolis, Joseph and Rockmore, Tom (eds.). The philosophy of Interpretation (Oxford: Blackwell, 2000).
۱۳۱. درباره ى اصل حَمْل به اَحْسَن, از جمله بنگرید به:
Davidson, D., Inquiries into Truth and Interpretation (Oxford: Oxford University Press, 1984).
Evnine, S., Donald Davidson (Oxford: Blackwell, 1991), ch.6.
Hacking, I., Why Does Language Matter to Philosophy? (Cambridge: Cambridge University Press, 1975), pp. 146-150.
۱۳۲. درباره ى ایهام, از جمله, بنگرید به:
Quine, W. V. O., Word and Object, op. cit.
Govier, Trudy, A Practical Study of Argument, 3rd. ed., (Belmont, California, 1992).
Wolfram, S., Philosophical Logic (London, 1989).
و درباره ى ابهام, از جمله, بنگرید به:
Quine, W. V. O, Word and Object, op. cit.
Williams, T., Vagueness (London: Routledge, 1994).
Sainsbury, R. M., Paradoxes (Cambridge: Cambridge University Press, 1988), ch. 2.
منبع: نقد و نظر ، شماره ۳۹ و ۴۰ -پاییز و زمستان ۸۴
نظر شما