نقد هانس کونگ بر آموزه معصومیت پاپ
آموزه معصومیت پاپ از جمله آموزههایی است که واجب است هر فرد کاتولیکی آن را بپذیرد و به آن احترام بگذارد. مخالفت با آن جایز نبوده و کسی که در این جهت اقدامی انجام دهد کلیسا او را تکفیر میکند. پاپ به عنوان مرجعیت تعلیمی کلیسا، وظیفه تعلیمی و شبانی مسیحیان را عهدهدار است و در این وظیفه از ناحیه خدای پدر و خدای پسر، از طریق روحالقدس تأیید میشود. پاپ، حافظ و مدافع ایمان مسیحیان است و نباید اشتباهی از وی صادر گردد. پس وی در این مقام خطاناپذیر است. علیرغم اینکه در بین کاتولیکها نهادینه شده که هیچکس حق ندارد و نمیتواند نسبت به آموزههای خطاناپذیر مثل معصومیت پاپ، اعتراض و یا انتقادی داشته باشد، کونگ الهیدانی است که به نقد این آموزه پرداخت. کونگ با رویکرد انتقادیاش در جهت زیر سؤال بردن این آموزه، هم مقام پاپی و هم قدرت و اقتدار آن را زیر سؤال برد و با از بین بردن زیرساختهای آن، اصل آموزه را متزلزل ساخت. این مقاله با رویکرد نظری و از نگاه کونگ، آموزه معصومیت پاپ را مورد نقد و بررسی قرار میدهد.
بدون تردید، یکی از چالشهای مهم کلیسای کاتولیک مقابله جریان مدرنیته با مسیحیت سنّتی است؛ جریانی که به اصالت انسان، برتری عقل انسانی، زیرپا گذاشتن و اعتبار سنّتهای گذشته و ظهور ارزشهای جدید میاندیشد. طبیعی است این جریان با این خصایص، موج سهمگین در برابر سنّت متزلزل کلیسا باشد و همواره آن را با مشکلاتی روبهرو سازد، به گونهای که کلیسا جز چماق سانسور، اعلان فهرست کتب ضالّه، دادگاه تفتیش عقاید و مآلاً شکنجه و کشتار چیزی نداشته باشد. در این فضا، بسیاری از اعتقادات سنّتی مثل تجرّد کشیشان، فروش آمرزشنامه، آیینهای عبادی و... مورد نقد قرار گرفت. مقامات کلیسا که موقعیت خود و کلیسا را در خطر دیدند به مقابله با آن پرداخته و کوشیدند سنّت کلیسایی را احیا کنند.
از میان عکسالعملهای کلیسا اقدام پاپ پیوس نهم در تشکیل شورای واتیکانی اول و تصویب آموزه معصومت پاپ حایز اهمیت است. وی پس از صدور فرمانی در زمینه برپایی شورای واتیکانی اول عملاً پشت پا به فضای موجود زد. پیوس دهم (1903ـ1914) که دوره پاپی وی با دوره اوج بحران کلیسا مصادف شد، مدرنیته را محکوم و هر نوع سازش میان آموزههای کاتولیکی و دانش جدید را رد کرد.2 پاپ پیوس یازدهم(1922ـ1939) مستبدانه به رهبری کلیسا پرداخت و به گسترش ملکوت خدا اقدام ورزید و گفت: کسی مسیحی است که از پاپ و اسقفان منصوب او اطاعت کند.3 پاپپیوس دوازدهم (1939ـ1958) نیز در واقع سیاست پیوس نهم را دنبال کرد و به دنبال راههایی برای حاکمیت بیشتر مقام پاپی برآمد.4
گرچه در فاصله بین پاپ پیوس نهم تا پاپ ژان بیست و سوم پاپهایی نظیر لئوی سیزدهم (1878ـ1903)، بندیکت پانزدهم (1914ـ1922) تلاشهای فراوانی در جهت تعدیل وضع موجود و هماهنگی بین مدرنیته با کلیسا صورت گرفت، لکن شرایط به گونهای سپری گشت که نسبت به کلیسای کاتولیک احساس خطر شد؛ از اینرو، برخی از الهیدانان کاتولیکی از جمله هانس کونگ ضمن نگرانی از وضع موجود دنبال فرصتی بودند تا بتوانند فضا را از وضع بحرانی خارج کنند و با ارائه ایدههای جدید در جهت آشتی بین سنّت و مدرنیته قدمهایی بردارند.
با آمدن پاپ ژان بیست و سوم (1958ـ1963) نسیم شادی در اردوگاه کلیسا وزیدن گرفت و زمینه برای احیای پیام بشارت، مصالحه با دیگر کلیساها و گفتوگو با سایر ادیان جهان در جهت فائق آمدن بر مشکلات در دوران کلیسای کاتولیک هموار گردید. فرمان تشکیل شورای واتیکانی دوم همان نسیمی بود که شخصتهایی مانند هانس کونگ امید فراوانی به آن بسته بودند. از اینرو، کونگ در این شورا که سمت مشاوره الهیاتی پاپ را نیز بر عهده داشت به عنوان عضو جریان امروزی کردن کلیسا تمام تلاش خود را به کار بست تا شورا در این جهت گامهای مثبتی بردارد که اصلاح آیین عبادی، وحدت کلیسا، آزادی دین و پذیرش اینکه مسیحیت تنها راه نجات نیست، بلکه سایر ادیان نیز راه نجاتند، از آن جمله است. گرچه جریان محافظهکار در شورا مقابله میکرد، لیکن جریان مدرن میکوشید آموزه معصومیت پاپ را نیز تعدیل کند و از انحصار قدرت پاپ بکاهد که تا حدودی موفق شد. بر این اساس، امثال کونگ فضای شورا را خوب ارزیابی کرده و فکر میکردند به بسیاری از اهداف خود رسیده باشند، تا آنجا که میگوید: این شورا تحت نظارت ژان بیست و سوم عامدانه از صدور نظامنامههای خطاناپذیر پرهیز کرد و در مواجهه با جزمگرایی سنّتی در پی شکلی سازنده از بیان امروزی کردن کلیسا برآمد که تا حدی نیز عملی شد.5 کونگ میگوید: اما مرگزودهنگام این پاپ و آمدن پاپ پل ششم (1963ـ1978) و تأکید سیاستهای پاپ جدید بر اقدامات دادگاه تفتیش عقاید و آموزه معصومیت پاپ امیدها را به یأس تبدیل کرد. پل ششم با صدور بخشنامه حیات انسانی و قدغن کردن وسایل ضدبارداری، فضا را به وضعیت قبل از شورا کشاند.
در واقع، تقویت جریان پاپگرایی و احیای دوباره آموزه خطاناپذیری و بسیاری دیگر از اقدامات پس از شورا، الهیدانان مدرن را مجبور کرد تا با زبان گویاتری به نقد کلیسا بپردازند. کونگ نیز از این قاعده مستثنا نبود. وی از شرایط فراهم آمده بهرهبرداری کرده و به نقد کلیسا مبادرزت ورزید. در این جهت چندین کتاب در فاصله پس از شورا نوشت که از مهمترین و جنجالیترین آنها میتوان به کتاب خطاناپذیری؟ پرسشی بیپاسخ اشاره کرد.
این کتاب در تاریخ الهیات یک سند بسیار مهمی است که پس از انتشار، مورد توجه تمام محافل و مجامع بینالمللی قرار گرفت. چندین بار مورد ویرایش قرار گرفت که مورد اخیر آن در سال 1994 بود.6 آنچه دراین مقاله بدان پرداخته شده است، در واقع، دیدگاههایی است که کونگ در این کتاب نسبت به آموزه معصومیت پاپ مطرح کرده است.
پیشینه آموزه معصومیت پاپ از منظر کونگ
بر اساس اسناد موجود در کلیسای کاتولیک، سابقه آموزه خطاناپذیری پاپ گرچه به قرن پنجم برمیگردد، ولی تا اواخر قرن سیزدهم چندان مطرح نبود، از اینرو، به صورت یک اصطلاح نیز درنیامد. از اوایل قرن چهاردهم به شکل گسترده مطرح شد و این روند ادامه یافت تا اینکه به قرن نوزدهم میرسیم. در این زمان با روی کار آمدن پاپ پیوس نهم و تشکیل شورای واتیکانی اول، این آموزه رسمیت یافت و جزو اصول ایمانی کلیسای کاتولیک معرفی شد. کونگ معتقد است: هیچکس تا قرن ششم، حتی در رُم تصوّر نمیکرد که اسقفان رُم خطاناپذیر باشند،7 بلکه طبق تحقیقات انجام گرفته میتوان اظهارداشت که تا قرن دوازدهم اصلاً موقعیّت و جایگاه پاپ در مرتبهای نبود که تصمیمات وی خطاناپذیر تلقّی گردد.8
کونگ مواردی را میآورد که محدودیتها و معصومیت پاپ را نشان میدهد. بدعتگذاری پاپ ویگیلیوس (537ـ550) و پاپ هانوریوس که اولی حتی در واتیکان دفن نشده و قرنها در رم به فراموشی سپرده شد و دیگری به جرم بدعتگذاری محکوم گردید. یا زندانی شدن پاپ ژان اول به دست تئودریک کبیر و به دنبال آن زیر سؤال رفتن بیان جعلی پاپ سوماخوس مبنی بر اینکه هیچ مرجعی، حتی امپراتور نمیتواند درباره پاپ داوری کند. این همه گویای این است که مسئله معصومیت پاپ در کلیسای کاتولیک جایگاهی نداشت.9
اتفاقا با یک نگاه کلی به سدههای نخستین کلیسا میتوان این برداشت را تقویت کرد که پاپها کوشیدند با طرح تفوّق و اقتدار خود بر مجموعه کلیسا، زمینه را برای خطاناپذیری خویش هموار سازند.
کونگ میگوید: از قرن چهارم به بعد، پاپها قدرت خود را با اسناد جعلی گسترش داده و به آن اعتبار شرعی بخشیدند که به مرور زمان مشخص گردید پاپها تا چه اندازه برای تقویت جایگاه و موقعیت خویش دست به اقدامات غیرقانونی زدند.10
اسقف داماسوس (366ـ384) اولین کسی بود که عبارت انجیل متی ـ پیرامون صخره ـ را پشتوانه ادعاهای قدرتخواهانه خود قرار داد و بر همین اساس از مقام رسولی خویش سخن راند و به قدرت خویش بالید.11اسقف اِینوسِنت (401ـ417) اعلان کرد که هر موضوع مهمی پس از اینکه در شوراها تصویب گردید، باید به رأی و نظر اسقف رم برسد.12 اسقف بونیفاس(418ـ422) تلاش کرد تنها داوری و تصمیمات خودش را معیار و ملاک قرار دهد.13 پاپ گریگوری هفتم گفت:پاپ، حاکم منحصر به فرد و بدون قید و شرط کلیساست و بر همه مؤمنان، روحانیان، اسقفان، کلیساها و شوراها اقتدار دارد، تا آنجا که بیان کرد: کلیسای رمی که خدا آن را بنیان نهاده، هرگز خطا نکرده و نمیکند.14
به هر حال با گذشت زمان، این آموزه بیشتر خود را نمایان ساخت، تا اینکه در اواخر قرون وسطا ـ حدودا قرن چهاردهم ـ برجسته شد. برای اولین بار در همین سالها بود که به طور رسمی تبلیغ گردید و مورد توجه قرار گرفت. کونگ، مبلّغ آن را شخصی فرانسیسکنی به نام پتروس اولیوی معرفی میکند و میگوید: این فرقه با این کار خویش، در واقع دنبال منفعتخواهی از پاپ بود که به هدف خود نیز رسید؛ زیرا پاپ نیکولاس سوم در حکمی به سود این فرقه، همه پاپهای بعدی را برای همه زمانها، مجبوربهپذیرشآموزه خطاناپذیری کرد.15
البته ناگفته نماند تا ظهور دوباره محافظهکاران و پاپهای قرن نوزدهم باز این آموزه دستخوش فعل و انفعالاتی شد که از آن جمله میتوان به فرمان پاپ ژان بیست دوم (1324) اشاره کرد. وی فرمان پاپ نیکولاس سوم، مبنی بر لزوم تصدیق معصومیت پاپ را یک عمل شیطانی دانسته و به عنوان «پدر همه دروغها» محکوم کرد.16 همچنین میتوان به مشکل دو پاپ در اواخر قرنچهاردهم اشاره کرد که گرفتاری بزرگی برای جامعه مسیحیت فراهم ساخت؛ تا آنجا که در سال 1409، کاردینالهای دو طرف پس از تشکیل جلسه تصمیم گرفتند هر دو پاپ را عزل و پاپ دیگری را جانشین ایشان کنند که نه تنها مشکل حل نشد، بلکه مشکل «سه پاپی» جلوهگر شد.17
اقداماتی از این دست، مقامات کلیسایی را بر این داشت که با تشکیل شورایی بر مشکلات فائق آیند. بر این اساس، شورایی به نام شورای «کنستانس» (1414ـ1418) تشکیل شد؛ اتفاقی که در این شورا به وقوع پیوست این بود که جایگاه شورا بالاتر از پاپ قرار گرفت؛18 چیزیکه هم تقریبا یک اعتقاد عمومی در خارج از کلیسا بود و هم مطابق با اعتقاد کلیسای اولیه؛ علاوه بر آن مشخص گردید این شورا اعتبار خود را به طور مستقیم از عیسی علیهالسلام میگیرد و حتی خود پاپ نیز در موضوعات ایمانی، رفع اختلافات و اصلاح کلیسا باید از آن تبعیت کند.19 به نظر کونگ این شورا مفهوم معصومیت پاپ راخدشهدار کرد.20
شاید بتوان گفت جریان شوراگرایی افراطی و پاپگرایی افراطی از همین ایام بود که رشد کرده و مشکلاتی را برای رقیب خویش به وجود آورد. تقریبا هر چه از این ایام جلوتر میرویم، عطش هر دو جریان شدیدتر میشود ودرجایجایکلیساخود را نشان میدهد.
در کنار این حوادث و جریانات، اندیشه «نهضت اصلاح دینی» نیز پدیدار گشت و چالش جدیدی پیش روی کلیسا گذاشت. کلیسا در لاک دفاعی فرو رفته و تصمیم به تشکیل شورای «ترنت» (1545ـ1563) گرفت تا ضمن اصلاح برخی مسائل، دوباره نسبت به مقام پاپی تأکید کرده و شورا را به سمت پاپگرایی سوق دهد. کونگ میگوید: گرچه تلاشهای جدّی برای ایجاد اصلاحات انجام شد، اما هیچ سخنی از اصلاح مقام پاپی ـ که ضرورت اَکید داشت ـ مطرح نشد.21 بدین منظور،نهضت «اصلاح دینی» کاملاً خود را پدیدار کرد و به نقد کلیسای سنتی کاتولیکی پرداخت.
از سویی در خارج کلیسا نهضت «روشنگری و لیبرالی» قد عَلَم کرد و دموکراسی جدید مشکل دیگری بر مشکلات کلیسای کاتولیک افزود و با ارائه الگوی حکومتی تفوّق و معصومیت، پاپ را بیشتر تحتالشعاع قرار داد. طبیعی است الگویی که تمام قدرت را در دست اسقفان و پاپ میداند، در برابر الگویی که همه را در برابر قانون کلیسامساویمیداندبهچهسرنوشتیگرفتارشود.22
بسیاری از اندیشمندان تاریخ کلیسا و نویسندگان تاریخ شورا که به ادلّه نقضی علیه معصومیت پاپ در طول تاریخ کلیسا واقف بودند، آرام ننشستند و در برابر تفکر مطلقگرایی، سخنرانی و مقاله ارائه دادند. مردم فکر میکردند تنها تعیین دقیق تفوّق پاپی و خطاناپذیری آن به دست شورای وحدت کلیسایی میتواند آنها را از سلطه آن دور کند.23
پس از هفتهها مناقشه شدید، به رغم همه مخالفتها در تشکیلات پاپی، پاپ پیوس نهم دستور تشکیل شورای واتیکانی اول را صادر کرد و اعضای آن را موظف کرد درباره ایده معصومیت پاپ، نظامنامهای را تنظیم کنند و به جهان کاتولیکی ابلاغ کنند.24 پاپ پیوس نهم تلاش کردفضای شورا را به نفع خود تمام کند و از نفوذ جریانات مخالف جلوگیری نماید. بنابراین، اگر این آموزه به تصویب شورا رسید و بیان داشت که پاپ، علاوه بر اینکه نوعی برتری قانونی بر کل کلیسا دارد، همچنین دارای موهبت خطاناپذیری در تصمیمات خطیر خود است، پس از فراز و فرودهای فراوان و نفوذ پاپ در بین اعضا بود.
کونگ میگوید: همین پاپ خطاناپذیر که مناقشه پیرامون «دولت کلیسایی» را جنگ بین خدا و شیطان میدانست و امید به پیروزی داشت، بر سر دولت کلیسایی شکست خورد و تنها دو ماه پس از تصویب خطاناپذیری با رأیگیری همگانی، اکثریتی بر ضد پاپ حاکم شد و بدین ترتیب، مقاومت بر سر آموزه خطاناپذیری به سردی گرایید.25
در یک نگاه، پس از شورای واتیکانی دوم پاپهایی که بر سر کار آمدند، از پل ششم گرفته تا ژان پل دوم، تلاش کردند کلیسای کاتولیک را به فضای قبل از شورا منتقل کنند. چنانکه میبینیم در سال 2000، موقعی که پاپ ژان پل دوم به اشتباهات کلیسای کاتولیک اعتراف کرده و از آن اعتذار میجوید، از آنجایی که در دکترین وی پاپها خطاناپذیرند، سخنی از اشتباهات پاپهای قبل از خود به زبان نمیآورد.26
تعریف آموزه معصومیت پاپ
کلیسای کاتولیک این آموزه را به معنای فارغ از امکان خطا و اشتباه در موضوعات مربوط به ایمان و اخلاقیات میداند که عیسی علیهالسلاماز طریق روحالقدس به کل کلیسا، به ویژه کل مجمع اسقفان که پاپ را در خود دارد، اعطا کرده است.27
کونگ معتقد است این اصطلاح قابلیت سوءفهمها و تفاسیر گوناگون را دارد. برای نمونه، شورای واتیکانی اول خطاناپذیری را به معنای مشارکت در صفت حقّانیت (صدق) خدا بیان کرد. به دلیل اینکه این صفت به معنای این است که نه فریب میدهد و نه فریب میخورد، معلوم میگردد که خطاناپذیری به معنای رهایی و آزادی از فریب و خطاست. مشکل شورا این است که این صفت را نه تنها به کلیسا، بلکه به پاپ نیز نسبت داد، در حالی که حقیقت کلیسا و پاپ نمیتواند همان حقیقت خدا باشد.28 اشکال کونگ به کلیسای کاتولیک در این استکه اصطلاح خطاناپذیری، مخصوص خداست و نمیتوان آن را به کلیسا و پاپ تعمیم بخشید؛ زیرا تنها خداست که امکان فریب دادن و خطا کردن در او راه ندارد؛ چنانکه در طول تاریخ کلیسا موارد متعددی است که پاپها دچار خطا شدند؛ محکومیت گالیله و دیگران و نزاع بین کلیسا و علم یا بخشنامه پاپ پل ششم درباره کنترل تولّد با عنوان «حیات انسانی»29 و موارد دیگر، قطرهای ازدریای اشتباهاتیاست که در تاریخ ثبت گردیده است.30
ادّله
برای این آموزه دو دلیل عمده اقامه گردیده است که عبارتند از: مصوّبه شورای واتیکانی اول و کتاب مقدّس. امروزه وقتی صحبت از این آموزه میگردد، مهمترین دلیل را همان مصوّبه شورای واتیکانی اول بیان میکنند و شواهدی از کتاب مقدّس نیز به آن ضمیمه میکنند که از این قرار است:
مسیح وعده داده که با حواریون میماند.31
روح او، روح حقیقت باقی میماند.32
حواریون و جانشیان ایشان پاکی و وحدت ایمان را برای همیشه حفظ میکنند.33
اشاره قدیس پولس به کلیسا به عنوان ستون و بنیاد راستی.34
کونگ میگوید: این ادلّه طبق تعریف شورای واتیکانی اول باید ناظر به خطاناپذیری در باب موضوعات ایمانی و اخلاقیات باشد، لکن دیده میشود که موارد دیگر مانند اعتقادات الهیاتی، واقعیات تاریخی، حقایق مربوط به عقل طبیعی و محدودیت قدّیسان را نیز دربرگرفته است.35
دیدگاههای مطرح
کونگ میگوید نگاههای گوناگونی به این آموزه شده است که توجه به آن میتواند مسئله را روشن کند.
یک دیدگاه این است که پاپ فقط در امور اعتقادی و جزمی حقّ تصمیمگیری دارد و نه در موضوعات اخلاقی. بنابراین، هر مسئلهای که از حوزه امور جزمی خارج گردد، از بحث خطاناپذیری بیرون است، مانند بخشنامه پاپ پل ششم در باب کنترل تولّد. کونگ به این دیدگاه اشکال کرده و میگوید: گرچه عمده تصمیمات پاپ در حوزه اعتقادی است و مسئله کنترل تولّد در حوزه الهیات اخلاقی قرار دارد، اگر توانایی پاپ در یک حوزه تضمین شود چرا در دیگر حوزهها چنین نباشد؟ آیا میتوان اعتقادات را از اخلاقیات جدا کرد؟ آیا اعتقادات پیامدهای اخلاقی ندارد؟ بنابراین اگر بنا باشد پاپ در امور اعتقادی حقّ تصمیمگیری داشته باشد، باید بپذیریم که در امور اخلاقی نیز توانایی آن را دارد.
دیدگاه دیگر قائل است که پاپ فقط در تفسیر لوازم اخلاقی وحی مسیحی خطاناپذیر است و در نتیجهگیری از هر نوع قانون طبیعی، نمیتوان گفت خطاناپذیر است. در واقع، این دیدگاه، قلمرو معصومیت پاپ را به قلمرو وحی محدود میکند. کونگ باز در اشکال به این دیدگاه میگوید: واقعا چگونه میتوان لوازم اخلاقی وحی مسیحی را از لوازم قانون طبیعی جدا کرد؟ آیا در کتاب مقدّس قانون طبیعی وجود ندارد؟ البته که وجود دارد و از همینرو نیز نمیتوان تفسیر پاپ را منحصر در لوازم اخلاقی وحی مسیحی دانست.
بالأخره دیدگاه سومی هست که میگوید شخصی مانند پاپ پل ششم آن هنگامی که بخشنامه «حیات انسانی» را صادر کرد، علیرغم اینکه میبایست رأی و نظر الهیدانان، اسقفان، پزشکان و دیگر متخصصان فن را ببیند، به تنهایی این تصمیم را گرفت. در واقع این دیدگاه معتقد است: از زمان شورای واتیکانی دوم، پاپ میبایست کلیسا را شورایی اداره کند، اما شخصی نظیر پل ششم این تصمیم را نادیده گرفت و این بخشنامه را در حالی که کلیسا در تردید بود، صادر کرد و اعتبار آن را از خارج کلیسا به مخاطره انداخت.36 اتفاقا اشکال کونگنیز متوجه همین مطلب است که تمام تلاش مقامات شورای واتیکانی دوم نادیده گرفته شد و پاپ با چشمپوشی نسبت به تصمیمات شورا و با صدور فرمان، بار دیگر فضای تمرکزگرایی و مطلقگرایی پاپی را تقویت کرد و این امید که پاپها به همراه شورا و با مشورت اسقفان و الهیدانان برجسته و متخصصان فن برنامه کلیسایی را اعلام کند، به یأس و ناامیدی مبدّل گشت.
در واقع، کونگ میخواهد بگوید که عدهای با نگاه به پاپگرایی نمیخواهند شورا را به حساب آورند، در حالی که زمانی سخن پاپ مصون از اشتباه است که وی به همراه شورا و با مشورت اسقفان و الهیدانان برجسته و متخصصان فن سخنی بگوید، نه اینکه شخصا و خودسرانه بر اساس انگیزههای درونی، فرمانی صادر کند. نمونه این کار را میتوان در بخشنامه «حیات انسانی» پاپ پل ششم ببینیم.
بخشنامه پاپ پل ششم37
گرچه عوامل گوناگونی دست به دست هم داد تا کونگ اقدام به نقد معصومیت پاپ کند، خود کونگ میگوید: بخشنامه پاپ پل ششم که به صراحت بر ضد کنترل تولّد صادر شد، موجب گردید من کتاب خطاناپذیری را بنویسم.38 بخشنامهای که رویکرد پاپ را به فضای قبل ازشورای واتیکانی دوم منتقل کرد و دوباره صدای انحصارگرایی و مطلقگرایی را بلند کرد. سخن کونگ این است که پاپ از فضای حاکم بر کلیسای کاتولیک، مبنی بر عدم اعتراض به پاپ، سوءاستفاده کرد و بدون اینکه هیچ دلیل و برهانی برای کار خود اقامه کند و تنها به دلیل انگیزههای درونی این بخشنامه را صادر کرد.39 اتفاقاپاپ پل ششم میگوید: احساس تعّهد باطنی و نیز آزادی رسولی او انگیزه اصلی وی برای این کار است.
با یک نگاه کلی به این بخشنامه میبینیم، پاپ ضمن بیان تعلیمات انسانی و اخلاق مسیحی، بیشترین تأکید را روی مسئولیت والدین دارد و از طریق نشان دادن اَشکال گوناگون زندگی زناشویی و آگاهی دادن به والدین نسبت به راه شرعی جلوگیری از آبستنی و امتناع از راههای غیرمجاز جلوگیری، موارد گوناگون ارزشها را نیز نمایان میسازد که از مهمترین ارزشهای بنیادین، عشق و محبت انسانی است که روی آن تأکید فراوان دارد.40چنانکه در باب «روشهای غیرقانونی کنترل تولّد» میگوید: گرچه باید به موارد استثنایی کنترل تولّد و سقط جنین توجه داشت، به همان میزان باید دقت کرد که مرجعیّت تعلیمی کلیسا در فرصتهای گوناگون، هر نوع دیگری از عقیم ساختن، چه مرد و چه زن، چه برای همیشه و چه موقّت را قدغن اعلام کرده است. بر این اساس، استدلالهایی که موافقان کنترل تولّد با وسایل مصنوعی میکنند، ـ اینکه شرِّ کمتر نسبت به شرِّ بیشتر رجحان دارد ـ را نامناسب ارزیابی کرده و میگوید: درست است بعضی اوقات انجام شرّ اخلاقی کمتر به منظور اجتناب از شرّ عظیمتر و رسیدن به خیرِ بیشتر تجویز گردیده، لکن به نظر میرسد حتی به دلیل ادّله عظیمتر جایز نیست که شرّی به دلیل اینکه انجام آن خیر است، صورت گیرد.41 یا در جایی ضمن بیان نتایجروشهای کنترل تولّد مصنوعی، بر غیرقانونی بودن آن تأکید میکند.42
لازم به یادآوری است که پاپ ژان پل دوم در سال 1969 در حالی که هنوز پاپ نبود و در منصب کاردینالی انجام وظیفه میکرد، در دفاع از این بخشنامه، مقالهای تنظیم کرد و در آن اشاره داشت که کار پاپ بسیار بجا و درست بود و در یک سطح مطلوب، تحلیلهای نافذ و درستی نسبت به عشق به ازداوج و مسئولیتداربودن والدین ارائه کرد.43
کونگ میگوید: با مطالعه این بخشنامه روشن میگردد که احتمالاً به دلیل اینکه پاپ معتقد است در انجیل هیچ استدلال و برهانی علیه کنترل تولّد وجود ندارد، وی پیام اصلی انجیل را مورد بررسی دقیقتر قرار نداده است و همین امر موجب گردیده این بخشنامه هدفی را دنبال کند که با آن پیام سازگار نباشد.44 برای نمونه، در این بخشنامهمیبینیم حدود بیست و پنج بار مقام تعلیمی کلیسا ذکر گردیده، در حالی که فقط دو بار به پیام بشارت اشاره شده است یا حدود سی بار به قانون، آزادی اراده و آزادی مدنی ذکر گردیده، اما از آزادی فرزندان خدا سخنی به میان نیامده است؛ به سخنان پاپی زیاد تمسک شده در حالی که تنها شانزده بار به کتاب مقدّس، آن هم عمدتا در امور اخلاقی، استناد گردیده است. در واقع، تمام اینها علامت این است که قانون بر آزادی مسیحی، مقام تعلیمی کلیسا بر انجیل مسیح و سنّت پاپی بر کتاب مقدّس تقّدم دارند.45 در چنین نگاهی، طبیعی است فرمانی صادرگردد که با پیام بشارت سنخیتی نداشته باشد و مشکلاتی را برای جامعه مسیحیان مؤمن فراهم سازد. فرمانی که حتی در زمان حیات ژان پل دوم نیز از اهمیت آن کاسته نشد و موجب رشد مهارگسیخته جمعیت در برخی کشورها و شیوع بیماری ایدز در آفریقا شد.46
برای شخصی مانند کونگ بسیار مهم است که سؤال کند چرا پاپ پل ششم باید در مقابل نظر غالب پیرامون رسالتش، به سمت مطالعه کنترل تولّد پیش برود؟ چرا با طرح وظایف و تکالیف پاپی خود توجه به این مسئله را از وظایف خود دانسته و از موقعیت فراهم آمده از شورای واتیکانی اول، باید این چنین سوءاستفاده کند؟47 چرا بهاین اندازه روی مقام تعلیمی سنّتی کلیسا و پاپ تأکید میشود؟ چرا به این اندازه به آنها پرداخته میشود؟48چرا این اندازه روی آموزهای توجه میشود که نه تنها غیرمسیحیان و مسیحیان غیرکاتولیک آن را انکار میکنند که حتی در میان خود کلیسای کاتولیک نیز مورد تردید واقع گردیده است؟49
وقتی کونگ میبیند پس از شورای واتیکانی دوم و باز شدن فضای حاکم بر کلیسا، هنوز مقامات کلیسا بر طبل مطلقگرایی میکوبند، تصمیم میگیرد یک بازخوانی نسبت به شورای واتیکانی دوم داشته و به نقد آموزه معصومیت پاپ بپردازد.
شورای واتیکانی دوم و نظامنامه جزمی در باب کلیسا50
یکی از مهمترین شوراهای جهانی که در تاریخ کلیسای کاتولیک برگزار گردید، شورای واتیکانی دوم بود. این شورا با رویکرد امروزی کردن کلیسا کار خود را آغاز کرد و 16 سند مهم منتشر کرد؛ از جمله این اسناد، «نظامنامه جزمی در باب کلیسا» بود که برای این بحث حائز اهمیت است. این نظامنامه دارای هشت فصل است که هر کدام حاوی چندین بند است.
کونگ میگوید: در میان فصلهای نظامنامه، روح حاکم بر فصل سوم از سایر فصلها متفاوت است؛ زیرا زبان آن زبان فقهی، نهادی، انضباطی و رُمی است.51 اینفصل دارای 29 بند است که به طور کلی حاوی این نکات هستند:
تأیید شورای واتیکانی اول و نظامنامه آن درباره تفوّق و معصومیت پاپی (بند 18).
توجه به موقعیت و کارکردهای مقامات کلیسایی (بند 19 و 27).
توجه ناچیز به موقعیّت کشیشها (بند 28).
مباحثی درباره انتصاب حواریّون (بند 19).
مباحثی درباره انتصاب اسقفان و جانشینان ایشان (بند 20).
مطالبی پیرامون ماهیت آیین تقدیس اسقفان (اسقف شدن) و همچنین پیرامون مجمع اسقفان و پاپ به عنوان رئیس این مجمع (بند 22).
مباحثی پیرامون رابطه متقابل اسقفان در این مجمع (بند 23).
شرح و بسط مقام و کارکرد اسقفان (بند 24).
مباحثی درباره مقام تعلیمی و به ویژه درباره مقام تعلیمی مجمع اسقفان (بند 25).
بند 25 این نظامنامه: کونگ میگوید: بحث ما پیرامون بند 25 است. کل این بند با یک قضیه و جمله اساسی شروع میگردد و آن اینکه وظیفه اصلی و اولیه اسقف، اعلام «پیام بشارت» است. در واقع در این بند اسقفان، پیامرسانان ایمان، راهنمایان تازهواردان به کلیسا، معلّمان واقعی مؤیّد به مرجعیت مسیح معرفی شده و لحن بیان این قضایا به شکل خبری منعکس شده که گویی از بدیهیات هستند، در حالی که جملات بعدی درباره مؤمنان، نظیر جمله «مؤمنان باید تعالیم اسقفان را قبول کنند»، لحن انشایی و امری به خود گرفته است که حکایت از یک نوع اطاعت دینی از مرجعیت تعلیمی رُمی دارد.52
در این بند دایره خطاناپذیری، محدود به امور و حقایق وحیانی نمیشود، بلکه از آن نیز فراتر میرود؛ زیرا در طول تاریخ کلیسای رُمی، کلیسا به دنبال این نبوده که این آموزه را محدود به حوزه خاصی کند، بلکه شامل حوزههایی مانند تفسیر و تاریخ تا علوم سیاست، اقتصاد، فرهنگ، تعلیم و تربیت و کنترل تولّد نیز شده است. بنابراین، مقام تعلیمی رُمی در همه اموری که عبارت صریحی پیرامون آن در کتاب مقدّس یا سنّت اولیه وجود ندارد، خود را محقّ تفسیر میداند.53
در بخش دیگر این بند، نحوه کشف خطاناپذیری بیان گردیده است؛ بدین صورت که هرگاه پاپ رُم یا مجموعه اسقفان به همراه پاپ حکمی را صادر کنند، آنان مطابق با خود وحی این کار را انجام دادهاند و خطاناپذیرند.54کونگ میگوید: آیا این مطلب بدین معنا نیست که مقام تعلیمی پاپ و اسقفان در تعیین اینکه چه چیزی وحی است، مرجعیت نهایی و کافی دارند؟ آیا این سخن، آن اتّهامِ نسبت به کلیسای کاتولیکْ که میگوید: سنّت بهتر از کتاب مقدّس و مقام تعلیمی بهتر از سنّت است را موجه نمیسازد؟ آن اتّهامی که میگوید: این پاپ است که مشخص میکند، چه چیزی سنّت و چه چیزی کتاب مقدّس است.55 در صورتی که به لحاظ تاریخی میدانیمکه عهدین تنها شاهدی هستند که کلیسا آنها را به عنوان سنّت اصیل و واقعی پذیرفته و به رسمیت شناخته است، هرچند که همه آنها را رسولان ننوشته باشند. از اینرو، هر چیز دیگری که بخواهد به عنوان سنّت واقعی مطرح گردد، اناجیل، اَعمال رسولان، رسالههای رسولان و کلیسای اولیه آن را انکار میکند. پس کتاب مقدّس قاعده زنده و الزامآور برای کلیسای مسیحی در همه زمانها است که باید مدنظر قرار گرفته شود و نسبت به آن بیتوجهی صورت نگیرد. اتفاقا تلاش شورای واتیکانی دوم برایجدّیگرفتنکتابمقدّس،درخورتوجهاست.56
کونگ میگوید: تمام مسئله خطاناپذیری مقام پاپی مبتنی بر این پیشفرض است که اسقفان بر اساس خطاناپذیری، جانشینان رسولان هستند،57 در حالی کهدر این مسئله دو گونه تفسیر وجود دارد؛ یک تفسیر اینکه رسولان به عنوان شاهدان اصلی و پیامآوران مسیح، هیچ جانشینی را نمیپذیرند و فقط ایشان بنیانگذاران کلیسا هستند و نه اسقفان. طبق چنین تفسیری هیچ اسقفی نمیتواند خود را جانشین رسولان بداند و بالطبع مسئله معصومیت پاپ نیز زیر سؤال میرود. تفسیر دیگر این است که وظیفه و کار رسولان همان پیام و رسالت رسولی باقی میماند که امروز کلیسا به طور کلی، عهدهدار این وظیفه است. پس هر مسیحی، جانشین رسولان است و باید کلیسا را کلیسای رسولی نامید. طبق این تفسیر، تنها اسقفان نیستند که جانشینان رسولان هستند، بلکه کل کلیسا جانشین رسولان به شمار میآیند. در این معنا باز مسئله معصومیت پاپ نمیتواند توجیهی داشته باشد. علاوه بر آن، در طول تاریخ تحوّل کلیسا میبینیم که مقام اسقفی در برابر «پرسبیتریها» که کلیساها را به صورت گروهی رهبری میکردند، به وجود آمد. از آن زمان که کلیسا از شهرها به کشورها گسترش یافت، رهبر جماعت به رهبر کل منطقه کلیسایی تبدیل شد و بدین ترتیب، یک اسقف به معنای امروزی آن که پاپ باشد، به وجود آمد.58 بر این اساس میبینیم که اسقفان هیچ مزّیتی برپرسبیتریها، جز مقام نظارت ندارند. در واقع، مقامات سهگانه (اسقف، پرسبیتر، شمّاس) در عهد جدید یافت نمیشوند، بلکه در آثار اِیگناتیوس انطاکی ظاهر شدند. از اینرو، هیچ تمایزی در نصب یک اسقف و پرسبیتر، آنگونه که در شورای واتیکانی دوم خود را نشان داد، وجود ندارد و هیچ تمایزی در مرجعیت و اعتبار آنان نیست.59
در ادامه کونگ میگوید: با توجه به این تحوّل تاریخی که گفتیم، امکان ندارد بتوانیم بگوییم که اسقفان تنها معلمان کلیسا هستند. طبق عهد جدید، همه ایشان برای اعلام کلمه خدا دعوت شدهاند و گرچه در طول تاریخ رهبری کلیسا به اسقف و پرسبیتریها اختصاص یافته، اما این مسئله به معنای نفی دیگران نیست. در قرنتیان اول، پولس رسول علاوه بر رسولان، دو گروه دیگر یعنی پیامبران و معلّمان را نیز ذکر میکند.60 پس همانگونه که جانشینی رسولان مطرح است جانشینی پیامبران و معلّمان نیز مطرح میگردد.61 حال اگر آنچه گفته شد موردپذیرش قرار گیرد، این سؤال پیش میآید که آیا این قبیل مباحث، جایگاهی در شورای واتیکانی دوم داشت یا نه؟ کونگ میگوید: در یک سطح پایینی به این مسائل توجه گردید، لکن جا دارد ریشهیابی گردد که چرا این مسائلِ مهم در حدّ و اندازههای خودش موردبحث قرار نگرفت؟
کونگ معتقد است باید متوجه باشیم که نسبت دادن خطاناپذیری به مجمع اسقفان که مبتنی بر نظریه سنّتی و غیر تاریخی، جانشینِ بلافصل رسولی است، به لحاظ تفسیری، تاریخی و الهیاتی پایه سُستی دارد.62 از اینرو،شورای واتیکانی دوم این مسئله را فقط به شورای واتیکانی اول ارجاع داد و روی همان سند نیز مطالبی را پیرامون معصومیت پاپ مطرح کرد که به نمونههایی از آن اشاره کردیم. منتهی جای یک سؤال باقی است که اگر شورای واتیکانی اول مسئله خطاناپذیری را مطرح نمیکرد آیا شورای واتیکانی دوم به آن میپرداخت یا نه؟
پاسخ کونگ منفی است و برای آن دو دلیل اقامه میکند و میگوید: اولاً شورای واتیکانی دوم از جزمگرایی بیزار بود؛ تحت تأثیر پاپ ژان بیست و سوم بود و نه پاپ پیوس نهم؛ گرایش آن کشیشی بود و نه آموزهای. ثانیا این شورا نوعی تنفّر از تمرکزگرایی از خود نشان داد که درست در برابر شورای واتیکانی اول بود، به علاوه ژان بیست و سوم تصویر جدید و وحدتگرا و انسانی از کلیسا نمایان ساخت و معصومیت پاپ برایش اهمیت نداشت، به گونهای که در جملهای گفت: من خطاناپذیر نیستم و تنها زمانی که از موضع شبانی و معلّمی بر کل کلیسا سخن بگویم، خطاناپذیر هستم، لکن از این موضع سخن نمیگویم و هرگز نیز سخن نگفت. بنابراین، میتوان گفت که شورای واتیکانی دوم نسبت به مسئله معصومیت پاپ چنان کمعلاقه بود که به طور جدّی به آن نپرداخت.63 حتی اگر در دوره احیای سیاسی و ضدروشنگری و رمانتیسم ضد عقلگرایی نیمه قرن نوزدهم، اکثریت پدران شورایی رشد نکرده بودند، آیا اصلاً در سال 1870 مسئله خطاناپذیری مطرح میشد؟ طبیعی است به دنبال بینظمی و مسائل مربوط به انقلاب فرانسه و دوره ناپلئونی و حسرت غربیها برای صلح و نظم و روزهای خوشبختی، چه کسی بهتر از پاپ میتوانست اساس دینی این احیای سیاسی و دینی را مطرح کند؟64اینجاست که پاپ از فضای فراهم آمده استفاده کرده و از آنجایی که همواره دنبال تفوّق و اقتدار بر کل کلیسا بود، نهایت بهره را برد. اما اینکه چه عواملی موجب گردید این آموزه در آن زمان مورد توجه قرار گرفته و به تصویب شورای واتیکانی اول برسد و فضای حاکم بر آن زمان چه بوده، مناسب است که به فضای قرن نوزدهم رفته و شورای واتیکانی اول را یک بار دیگر از دید کونگ مرور کنیم.
شورای واتیکانی اول و اسناد آن
این شورا همانند سایر شوراها که طی قرون قبل، به منظور حلّ بسیاری از گرفتاریهای کلیسای کاتولیک و هماهنگی بیشتر برای مقابله با اندیشههای مخالف شکل میگرفت، به دستور پاپ پیوس نهم در سال 1870 تشکیل شد و دو سند بسیار مهم در آن به تصویب رسید که یکی با عنوان «نظامنامه جزمی ایمان کاتولیک» مباحثی را پیرامون عقل و ایمان مطرح کرد و نظامنامه دیگر به نام «کلیسای مسیح» آموزه معصومیت پاپ را رسمیت بخشید و در واقع اندیشه مطلقگرایی و پاپگرایی را حاکم ساخت. از آنجایی که موضوع رساله درباره معصومیت پاپ است دیدگاههای کونگ را پیرامون «نظامنامه کلیسای مسیح» و به دنبال آن، اظهارات او را درباره آموزه معصومیت پاپ میآوریم.
کونگ در یک اظهارنظر کلی میگوید: این نظامنامه در چهار فصل تدوین گردیده است که فصل اول آن به تفوّق رسولی پطرس میپردازد و با تکیه بر اناجیل یوحنّا (1:42) و (21:15) و متی (16:16) میگوید: که هر کس برکت پطرس رسول را از خدا نداند و احترام به او را صرفا به دلیل اینکه مستقیما ناشی از خدای عیسی علیهالسلام است، بداند و نه به دلیل صلاحیت داوری، این شخص از کلیسا اخراج میگردد.65 فصل دوم به مسئله تداوم تفوّقپطرسی بر اسقفان پرداخته و میگوید هر کس منکر بنیانگذاری کلیسای رُم توسط خداوند شود یا تفوّق پطرس بر کلیسا را قبول نداشته باشد و یا اسقف رُم را جانشین پطرس نداند، از کلیسا اخراج میگردد. چنانکه در فصل سوم به محتوا و ماهیت تفوّق اسقف رُم میپردازد و بالأخره در فصل چهارم اعلان میکند که هر کس بگوید اسقف رم صرفا مقام نظارت و بازرسی را دارد و نه مقام صلاحیت داوری، از کلیسا اخراج میگردد. در واقع، کسی که مخالف قدرت علیالاطلاق پاپ بر کل کلیسا شود، از کلیسا رانده میشود.66 بنابراین مناسباست یک نگاه کلی به عواملی که موجب گردید این نظامنامه در شورا تصویب شود، بیندازیم.
عوامل مؤثر در تصویب نظامنامه جزمی در باب کلیسای مسیح
کونگ میگوید: به طور کلی در تصویب نظامنامه کلیسای مسیح چهار عامل وجود دارند که عبارتند از:
1. وجود دوره احیای سیاسی و ضدّ روشنگری و رمانتیسم ضدّ عقلگرایی در نیمه قرن نوزدهم؛
2. عامل تهدید لیبرالیسم علیه سنّت و مرجعیت دینی؛
3. ذهنیت رُمی پاپ و تشکیلات آن که با استناد به انجیل متی (16:16) میخواستند به هر قیمتی شده آن را حفظ و تداوم بخشند؛
4. انگیزه و میل پاپ پیوس نهم جهت تثبیت خطاناپذیری خود.67
گرچه هر کدام از عوامل مذکور میتوانست عامل قوی در تصویب این نظامنامه باشد، مجموعه این عوامل، به ویژه انگیزه پیوس نهم، به این کار سرعت بخشید. به دلیل آنکه نقش خود پاپ در این امر از اهمیت بالایی برخوردار است، کونگ میگوید: پاپ پیوس نهم که هنگام انتخاب به مقام پاپی در سال 1846 به یک شخص لیبرال و طرفدار اصلاحات معروف بود، پس از شکستهای سیاسی و تبعید در سال 1848 به واپسگرایی سیاسی و الهیاتی رسید. وی به شدّت عاطفی و احساسی بود، لکن اطلاعات و دانش او درباره الهیات بسیار سطحی و کاملاً با روشهای علمی جدید ناآشنا بود.68 با وجود این، دریک حرکت حساب شده، نه تنها طی فرمانی خطاهای زمان خویش را محکوم کرد، بلکه با تصویب معصومیت پاپ، گام بلندی در جهت تثبیت جایگاه و موقعیت خویش برداشت. در واقع، کونگ میگوید: پاپ علیرغم برخی ضعفهای شخصی، از آنجایی که میدید تصویب این آموزه جلوی بسیاری از موانع را گرفته و دستِ پاپ را در تصمیمگیری باز میکند، تمام همّ خود را در این راه به کار گرفته و به نتیجه رسید. بنابراین، جای این سؤال خواهد بود که آیا فضای شورای واتیکانی اول یک فضای آزاد بود یا نه؟ کونگ میگوید: امروزه محققان کاتولیک در مقام داوری نسبت به فضای شورا قائلند که بیشتر اعضا، متعصّب از رستاخیز سیاسی و دینی، سنّتگرایی ضدّ روشنگری و مطلقگرایی پاپی بودند و اعلام کردند: فضای حاکم بر شورا توأم با فشار و متأثر از اقتدارگرایی پاپ پیوس نهم بود.69 برای مثال، مورّخ شورا، هوبرتییدین میگوید: این شورا پر از تنش بود. والتر کاسپر میگوید: این شورا توسط پیوس نهم، جهت محکوم کردن خطاهای عصر مدرن بر پا گردید، چنانکه شورای «ترنت» جهت مبارزه با آموزههای غلط مصلحان قرن شانزدهم تشکیل شد.70 البته کونگ بیان میکند: به دلیل آنکهموضوع مطرح در شورا هماهنگ و مطابق با ایده اکثریت بود، به نظر میرسد نیازی به فشار آوردن بر اکثریت وجود نداشت.71
در مجموع این شورا در یک جمعبندی کلی و پس از مباحث داغ پاپ پیوس نهم و گفتوگوهای انجام گرفته، رسما به تعریف معصومیت پاپ پرداخت؛ که کونگ در این جهت به بخشی از بیانات پیوس نهم در شورا اشاره میکند، آنجا که پاپ اظهار میدارد: ما (پاپ پیوس نهم) این اصل ایمانی مکاشفهشده را تعریف کرده و تعلیم میدهیم: پاپ رُم، وقتی بر اساس اقتداری که به او داده شده و مساعدت الهی که به او به سبب جانشینی پطرس متبارک وعده داده شده، سخن میگوید (یعنی در مقام شبان و معلّم همه مسیحیان و در اقتدار غایی و رسولانه خود، آموزهای را درباره ایمان یا امور اخلاقی تعریف میکند که کلیسای جهان باید بدان باور داشته)، سخن او مصون از خطاست.72
مؤلفههای تعریف معصومیت پاپ
کونگ میگوید: این تعریف از سه مؤلفه بسیار مهم تشکیل شده است که عبارتند از:
پاپ آن هنگام که به عنوان معلّمِ جهانی و داورِ عالی کلیساازموضعرسمیسخنمیگوید،خطاناپذیراست.
آن هنگام که در باب موضوعات ایمانی و اخلاقیات موضعگیری میکند، خطاناپذیر است.
آن هنگام که امرِ مورد پذیرش یا ردّ مسیحیان را توصیف میکند، خطاناپذیر است.
طبق این مؤلفهها وقتی پاپ به عنوان یک شخص خاص یا یک معلّم خاص و حتی وقتی به عنوان پاپ به طور غیررسمی سخن میگوید، بیانات وی ممکن است همراه با خطا و اشتباه باشد و چنین اشتباهی از دید کلیسا اشکالی ندارد.
کونگ میگوید: این شورا اظهار داشت، پاپ باید از تمام خطاناپذیری تعلیمی خویش، جهت استقرار خیر و مصلحت کلیسا بهرهبرداری کند و تنها پاپ است که مشخص میکند چه چیزی خیر و مصلحت کلیساست. هیچ کس در کلیسا نمیتواند پاپ را از انجام این کار باز دارد. او باید از ابزارهای مناسب برای این کار استفاده کند و در این راه هیچ کنترل و بازرسی متوجه او نیست.73
کونگ معتقد است: طبق مصوّبات شورای واتیکانی اول هیچ کس نمیتواند جلوی تصمیمات فردی و خودمحورانه پاپ را بگیرد، حال این تصمیمات از مقوله خطاناپذیری باشد یا نه! البته پاپ محدود به وحی و عقاید کلیساست، اما در تصمیمگیری در این باب، تنها اوست که تصمیمگیر است.74
کونگ میگوید: از این نظامنامه چنین استنباط میگردد که این تعریف مبتنی بر تفوّق پاپی است. منتهی باید توجه داشت زمانی پاپ به عنوان مرجعیت تعلیمی کلیسا سخنش مصون از خطاست که در آن شرایط ذیل حفظ گردد.
درباره مسئله مورد نظر، اسقف نه به عنوان یک فرد و شخص خاص، بلکه به عنوان روحانی و معلّم جهان مسیحی به واسطه مرجعیت برتر رسولی خویش سخن بگوید؛
نه هر موضوعی، بلکه درباره موضوعات اعتقادی مربوط به مسائل ایمانی یا اخلاقیات باشد؛
به او وحی یا الهام جدید نرسد، بلکه مؤید به کمک الهی شود که روحالقدس او را حمایت میکند؛
این خطاناپذیری مال خود شخص پاپ نیست، بلکه مال کلیساست.75
بازتاب تعریف
کونگ میگوید: پس از آنکه این آموزه در شورا تعریف شد با واکنشهای متفاوتی روبهرو گردید که حایز اهمیت است. برخی شخصیتها از این تعریف، مطلق خطاناپذیری را استفاده کرده و گفتند: پاپ مطلقا خطاناپذیر است. برخی دیگر مانند گاسر (عضو فعّال در شورای واتیکانی اول) گفت: معصومیت پاپ محدود به رسالت شبانی او نسبت به کل کلیساست و نه در غیر این مورد.76
به علاوه کونگ میگوید: به این نکته نیز باید توجه داشت که طبق تعریف شورا، پاپ از کلیسا جدا نیست. بنابراین، نمیتوان پاپ را از دستوراتش در ارتباط با کلیسا جدا کرد. شکی نیست که بین پاپ و کلیسا و اسقفان ارتباط است، از اینرو، پاپ باید در تعریف مسئلهای با کلیسا یا اسقفان مشورت کند.77
ضمن اینکه باید توجه داشت که به دنبال مباحث شورای واتیکانی اول، این سؤال مطرح گردید که آیا موضوع خطاناپذیری، فقط شخص پاپ است یا پاپ و شورا؟ کونگ میگوید: اسقف گاسر معتقد است: فقط پاپ موضوع خطاناپذیری است؛ چراکه کلّ معصومیت شورا فقط از پاپ ناشی میگردد. آنگاه بیانی از کارل رانر میآورد که وی قائل است از منابع قطعی چنین استنباط میگردد که شوراها نیز خطاناپذیرند و آنچه در شورا به ضمیمه پاپ در باب موضوعات ایمانی و اخلاقیات انجام میگیرد، قطعا بدون خطا و اشتباه است. در واقع، عمل پاپ شامل عمل شورا و عمل شورا هم شامل عمل پاپ.
اما واقعیت این است که پاپ بدون اسقفان و کلیسا نمیتواند خودسرانه موضوعی را تعریف کند؛ زیرا وی، خطاناپذیری خود را در ارتباط با کل کلیسا میبیند.78
امروزه مشکلات عدیدهای پیش روی کلیسای کاتولیک است که با یک نگاه کلی میتوان ریشه آن را در آموزه معصومیت پاپ یافت79 که اتفاقا حل اینمشکلات اساسی است. وقتی دیده میشود همواره سؤالاتی از این دست نسبت به آموزه خطاناپذیری مطرح است: آیا معصومیت پاپ انحصاری است؟ آیا پاپ در این امر با همه اسقفان شریک است؟ آیا پاپ باید در این مقام از سوی منابع دیگر حمایت شود؟ آیا خطاناپذیری فقط موضوعات ایمانی و اخلاقیات را تبیین میکند یا شامل امور دیگر نیز میشود؟ آیا تعریف معصومیت پاپ نیاز به موافقت کلیسا دارد یا نه؟ این همه موجب شده، بر مشکلات کلیسا افزوده گردد.
کونگ معتقد است: مقامات شورای واتیکانی اول در صدد حل مشکل کلیسا بودند، غافل از اینکه گویی نسنجیده کلیسا را مشکلساز کردند و از همان زمان تاکنون نسبت به فهم مسئله معصومیت پاپ، مشکل بیشتر شده است.80
به طور کلی، یکی از مشکلاتی که در جهان مسیحیت ظهور کرد، تفرقه بین ایشان بود. گرچه این امر میتواند به عوامل گوناگونی بستگی داشته باشد، میتوان آموزه معصومیت پاپ را یکی از مهمترین عوامل ایجاد اختلاف قلمداد کرد و گفت که امثال شورای واتیکانی اول به جای اینکه به این قبیل مشکلات بپردازند، با تصویب معصومیت پاپ، بر مشکل کلیسای کاتولیک با سایر فرقههای مسیحیت افزودند. در واقع، تصویب این آموزه موجب اختلاف بیشتر بین فرقههای مسیحیت گردید. از اینرو، کونگ میگوید: از آغاز نهضت «پروتستانتیسم» پاسخ کاتولیکها به این مسئله، بسیار مهم بوده است. برای اجتناب از برخی سوءفهمها باید موضع واقعی پروتستانها را در این باب بررسی کنیم.
کلیسای پروتستان و نقش لوتر در تضعیف معصومیت پاپ
شخصی مانند لوتر وقتی میبیند پاپ از موقعیت به دستآورده خود سوءاستفاده میکند و هر چه زمان میگذرد در صدد تفکر مطلقگرایی خود است و از ابزار قدرت، برای رسیدن به بسیاری از مقاصد خود بهره میبرد ـ که نتیجهای جز ایجاد شکاف بین مسیحیان نمیشود ـ قیام میکند و اشکالات اساسی خود را اعلان میدارد که در صدر آن مسئله معصومیت پاپ است.
لوتر در سال 1518 با صراحت میپذیرد که هم پاپ و هم شورا ممکن است خطا کنند. تا اینکه در سال 1521 تأکید وی بر امکان اشتباه پاپ، دلیل اخراج او به دست امپراتوری وقت میشود. وقتی از وی خواسته میشود حرف خودش را پس بگیرد، میگوید: من مؤیّد به پاپ نیستم، بلکه مؤیّد به کتاب مقدّس هستم و آن جمله معروف خود را میگوید که: «هیچ کاری نمیتوانم انجام دهم، اینجا ایستادهام، خدا به من کمک میکند. آمین.» از آن زمان به بعد همه کلیساهای اصلاح شده و همچنین کلیسای انگلستان قائل به خطاپذیری پاپ شدند.
از سویی لوتر باور داشت که روحالقدس کلیسا را هدایت میکند و این کلیسا را غیر از کلیسای پاپی و اسقفان میدانست. آن را ستون و استوانه حقیقت دانسته و بر تداوم و ثبات آن تأکید داشت.81 البته این تداوم و ثبات در سایه هدایت روحالقدس، با سنّت رسمی و جانشینی رسولی مورد ادعای کلیسا، یکی نیست.82 با قبولزوالناپذیری یا دوام کلیسا برخلاف مخالفان کاتولیک، کلیسای انگلستان نیز مانند کلیساهای اصلاح شده بر معنای کلیسا به عنوان جماعت و جامعه مؤمنان که در آن کلام خدا تعلیم داده میشود، تأکید کردند و مرجعیت شوراها و تصمیمات آنها را کنار گذاشتند و اعلان کردند: شوراها تنها زمانی مرجعیت دارند که کتاب مقدّس را پشتوانه خود داشته باشند.83
بر این اساس کونگ میگوید: از زمان نهضت اصلاح دینی، پاسخ الهیات کاتولیک به این مسئله امری برجسته و مهم بوده است که برای پرهیز از برخی سوءفهمها باید موضع واقعی کلیسای پروتستان را در اینباره بدانیم.
کونگ میگوید: به طور کلی، پروتستانها ضمن تأکید بر معصومیت کتاب مقدّس، معصومیت پاپ را صرفا یک حیله84 قانونی میدانند که بر پاپه متن خاصی از کتابمقدّس نیست.85 به نظر مسیحیان پروتستان، اصل نظریهمعصومیت انسان حکایت از فقدان ایمان نسبت به قدرت روحالقدس در کلیساست؛ چراکه تداوم و فناناپذیری کلیسا بسته به معصومیت بیانات خاص نیست، بلکه به روحالقدس که عملاً در معصومیت انسانها و بیاناتش نفوذ میکند، وابسته است.86 با ردّ آموزه معصومیت پاپدر کلیسای کاتولیک و ردّ آموزه معصومیت شوراهای کلیسایی در کلیسای ارتدوکس، پروتستانها قائلاند که تنها کتاب مقدّس خطاناپذیر است و باید بر اساس آن عمل کرد.
معصومیت کتاب مقدّس
لوتریها با استفاده از آموزه الهام بر معصومیت کتاب مقدّس تأکید میکنند و میگویند: گرچه نویسندگان کتاب مقدّس، انسان بودند و همه نواقص و خطاهای انسانی را داشتند، اما تحت تأثیر روحالقدس متون مقدّس را نوشتهاند. از اینرو، کتاب مقدّس خالی از خطا است. کونگ میگوید: این نظریه در عصر روشنگری مطرح و دچار تزلزل شد؛ زیرا تفاسیر و نقدهای تاریخی ثابت کردند که کتاب مقدّس، متنی کاملاً انسانی و تاریخی است و خطاپذیری آن کاملاً آشکار است. اما بسیاری از بنیانگرایان پروتستان همچنان بر معصومیت کتاب مقدّس پایبند هستند، مانند پایبندی کاتولیکها بر معصومیت پاپ. در کاتولیکها خطاناپذیری مربوط است به قضایای خطاناپذیرِ مقام تعلیمی کلیسا و در پروتستانها این آموزه مربوط به قضایای خود کتاب مقدّس است. بنابراین، باید ببینیم تا چه اندازه میتوان کتاب مقدّس را خطاناپذیر دانست. اعضای شورای «ترنت» اظهار داشتند که کتاب مقدّس و سنّت نامکتوب، یا مستقیما از عیسی علیهالسلامرسیده یا مُلهم از روحالقدساند که در آئین پروتستان این نظریه الهام، به نحو نظاممندی مطرح گردید. در شورای واتیکانی اول نیز مسئله الهامی و خطاناپذیربودن کتاب مقدّس مطرح شد، و در زمان لئوی سیزدهم، خطاناپذیری کامل و مطلق کتاب مقدّس در دائرهالمعارفهای پاپی با صراحت بیان گردید. در شورای واتیکانی دوم نیز تلاش در جهت چنین امری صورت گرفت، اما شخص ژان بیست و سوم از آن ممانعت ورزید. در همین شورا عبارت «هر نوع خطا» حذف شد87 و فقط این عبارت آمد: «کتاب مقدّسحقایق را به نحو استوار، صادقانه و بدون خطا بیان میکند.»88
کونگ میگوید: گرچه نسبت به کتاب مقدّس چنین دیدگاههایی مطرح گردیده است، باید توجه داشت که این کتاب مانند قرآن، وحی مستقیم خدا توسط فرشتهها نیست و لازم نیست که پیش از دست زدن به آن دست را شست؛ یعنی وضو گرفت. در هیچ جای کتاب مقدّس ادعا نمیشود که آن وحی مستقیم خداست، بلکه بر انسانی بودن آن تأکید میشود. بنابراین، کتاب مقدّس کار مستقیم روحالقدس نیست و میتواند در معرض نقد تاریخی و الهیاتی قرار گیرد.89
بازتاب نقد معصومیت پاپ
پس از انتشار کتاب خطاناپذیری؟ پرسشی بیپاسخ، همفکران و حامیان قبلی کونگ مانند کارل رانر و راتسینگر دیدگاههای وی را رد کردند و این سؤال به شکل جدّی مطرح گشت که آیا میتوان کونگ را یک الهیدان کاتولیکی دانست یا نه؟
علیرغم اختلاف نظرهای گوناگون در بین مقامات واتیکان، نهایتا در سال 1975 کونگ صرفا مورد توبیخ و سرزنش قرار گرفت؛ لکن پس از انتخاب ژان پل دوم در سال 1978 واتیکان برخورد تندتری نشان داد. مقامات واتیکان تلاش کردند کونگ را متقاعد کنند تا از این نظر دست بردارد، اما کونگ بر آراء خود باقی ماند. بین کونگ و واتیکان مکاتباتی ردّ و بدل گردید که اوج آن به زمان کاردینالی یوزف راتسینگر برمیگردد؛ چراکه راتسینگر از منتقدان جدّی کونگ به شمار میآمد. بنابراین، از آنجایی که وی امروز بر کرسی پاپی نشسته است و زمانی در کنار کونگ به عنوان یک همفکر کار کرده است موضعگیریهای وی را مورد بررسی قرار میدهیم.
در سال 1971 به دنبال انتشار کتاب خطاناپذیری؟ پرسشی بیپاسخ راتسینگر که از این کار ناراحت بود، به همراه کارل رانر مشغول نوشتن کتابی شد تا در آن دیدگاههای کونگ به چالش کشیده شود. وی در همان سال در کنفرانس اسقفان آلمان و ایتالیا که جهت بررسی موارد نقدی کتاب کونگ تشکیل شده بود، شرکت کرده و کتاب کونگ را مورد تخطئه قرار داد. در مقابل، کونگ اعتنایی نکرد و به رویکرد انتقادی خود نسبت به کلیسا ادامه داد، تا اینکه در سال 1974 کونگ کتاب دیگری به نام مسیحی بودن منتشر کرد و در آن آراء و عقاید خود را به طور کامل آورد، به گونهای که در بین مجموع آثار وی میتوان گفت این کتاب، کتاب جامعی است. راتسینگر پس از مطالعه کتاب ملاحظه کرد که کونگ به هیچ وجه از افکار انتقادی خود کوتاه نیامده است، از اینرو، بر آن شد تا به کمک دوستش، کارل رانر، کنفرانسی را آماده و این کتاب را نیز به نقد بکشد. در سال 1977 نشستی در اشتوتگارت تشکیل و اعلامیهای علیه این کتاب منتشر گردید. در همین سال که راتسینگر از سوی پاپ پل ششم به سمت کاردینالی منصوب شده بود، فرصت را مغتنم شمرده تا در جهت تخریب دیدگاههای کونگ، گامهای مؤثرتری بردارد. بر این اساس در سال 1978 پس از روی کار آمدن پاپ ژان پل دوم و موضعگیری او در برابر کونگ و اینکه کونگ دیگر نمیتواند الهیدانِ کاتولیک باقی بماند، راتسینگر از آن تصمیم حمایت کرد. علیرغم موضعگیری پاپ ژان پل دوم، کونگ در فوریه 1979 دو مقاله تنظیم کرد که سند اول با عنوان «بیان جدید پیرامون بحث خطاناپذیری» و سند دوم با عنوان «کلیسا در مسیر حقیقت» (یک مراقبه الهیاتی) بود. در واقع، در سند اول به تفسیر وضع موجود درباره این مسئله پرداخت و گفت که ظاهرا شواهدی موجود است دالّ بر اینکه واتیکان برخی از افکار وی را پذیرفته است؛ از آن جمله میتوان به این موارد اشاره کرد:90
تحقیق و بررسی پیرامون آموزه معصومیت پاپ موجّه است.
مقام تعلیمی کلیسا میتواند مرتکب خطا و اشتباه گردد.
واژه معصومیت پاپ حتی برای محافظهکاران نیز موجب بدفهمیهایی میگردد.
علیرغم همه خطاها و اشتباهات حقیقت کلیسا دارای بقا و دوام است.
عقاید جزمی و قضایایی وجود دارند که فینفسه خطاناپذیرند.
علاوه بر آن کونگ افزود: کلیسا خطاپذیری پطرس را تأیید کردهاند و پذیرفتهاند که در عهد جدید تأیید و حمایتی از معصومیت پطرس به دست نمیآید. شاهد عمدهای که شورای واتیکانی اول آورد، مربوط است به انجیل لوقا (22:32) که امروزه قابل قبول نیست. اتفاقا همین مطلب نسبت به وحدت کلیسایی و در ارتباط با آموزه معصومیت پاپ نیز صادق است.91
در 16 اکتبر 1979 در یک مصاحبه راتسینگر از کونگ انتقاد کرده و به طور رسمی اعلان داشت که کونگ دیگر نمیتواند به تدریس الهیات کاتولیک ادامه دهد. در 18 دسامبر 1979 همچنین اسقفان آلمانی، کنفرانسی ترتیب دادند و در آن اعلامیهای صادر کردند که کونگ صلاحیت ندارد یک الهیدان کاتولیکی باشد. در نهایت در 31 دسامبر 1979 در یک سخنرانی، راتسینگر به دفاع از اقدامات بازدارنده کونگ پرداخت و عملاً کونگ از تدریس و منصب الهیاتی کنار گذاشته شد، اما از کلیسا اخراج نشد و مقام خود را به عنوان کشیش از دست نداد، ولی دیگر به عنوان یک الهیدان کاتولیک به او نگریسته نمیشود.92
البته باید متذکر شویم این اقدام واتیکان گامی زیرکانه بود؛ چراکه در عین حال که از تأثیر کونگ کاست، از وی یک شهید نساخت.93
به دنبال مواضع راتسینگر، به دلیل اینکه کونگ بسیاری از جبههگیریهای وی را خلاف واقع و دور از انتظار تلقّی کرد، به بررسی ابعاد اندیشهای وی پرداخت. پیش از بیان دیدگاههای کونگ و ضرورت آن برای روشن شدن بحث باید متذکر شویم، گرچه در طول دهه شصت نامههایی بین ایشان ردّ و بدل گردید، اما نقطه اختلاف ایشان زمانی خود را نشان داد که صلاحیت وی به عنوان الهیدان کاتولیکی از سوی افرادی مانند راتسینگر زیر سؤال رفت. همین امر موجب اختلافات عمیق بین این دو شخصیّت گردید، به گونهای که کونگ در یک مصاحبه پس از اینکه راتسینگر به سِمَت «معیار مجمع دکترین ایمان» منصوب شد، این مجمع را زیر سؤال برد و آن را به سازمان جاسوسی «K.G.B» تشبیه کرد و عملکرد راتسینگر را به نقد کشید.94
ارزیابی و جمعبندی
در یک نگاه کلی به اسناد کلیسای کاتولیک باید بیان داشت که این کلیسا با استناد به کتاب مقدس و شورای واتیکانی اول آموزه معصومیت پاپ را اثبات میکند که به نظر میرسد با اشکالاتی مواجه است. به آیاتی از کتاب مقدس استناد میکند که دارای تفاسیر گوناگونی است و به شورایی که بیستمین شورای جهانی است.
با مراجعه به کتاب مقدس این نکته اصطیاد میشود که هیچ جایی سخن از پاپ به میان نیامده است؛ چنانکه هیچ ذکری از جانشینی پطرس و رسولان نشده است، جز مجموعهای آیات که مورد سوءاستفاده قرار گرفته است. مهمترین آیه در این زمینه در انجیل متی (16:18) قرار دارد. در این آیه میخوانیم: «و من نیز تو را میگویم که تویی پطرس (Petros) و بر این صخره (Petra) کلیسای خود را بنا میکنم...» همانگونه که مشاهده میکنیم عیسی علیهالسلام به پطرس نگفت که من بر روی تو کلیسای خود را بنا میکنم، بلکه گفت بر این صخره کلیسای خود را بنا میکنم. به نظر میرسد صخره نمیتواند پطرس باشد؛ زیرا درست 5 آیه بعد میگوید: خداوند به سوی پطرس برگشته گفت: «دور شو از من ای شیطان؛ زیرا که باعث لغزش من میباشی، زیرا نه امور الهی را، بلکه امور انسانی را تفکر میکنی!»،95 اما از سوی دیگر، در آیه 19 میخوانیم: «و کلیدهای ملکوت آسمانی را به تو میسپارم...» این آیه نیز غلط تفسیر شده است. چیزی که عیسی علیهالسلام به پطرس فرمود، درست درک نشد و به صورت غلط به کار برده شد. برداشت کلیسای کاتولیک این بود که این آیه مکمل آیه 18، نشان میدهد که پطرس به عنوان جانشین عیسی علیهالسلامتمام اختیارات وی را دریافت کرده است و این امر مختص اوست، در حالی که وقتی به باب 18 همین انجیل آیه 18 مراجعه میکنیم میبینیم که همان کلماتی که به عیسی علیهالسلام گفته شد خطاب به جمع عنوان شده است: «هر آینه به شما میگویم آنچه بر زمین بندید در آسمان بسته شده باشد و آنچه بر زمین گشایید در آسمان گشوده شده باشد.» متوجه میشویم که همان اختیارات تامی که به پطرس عطا شد تا آموزههای لازمالاجرا نظیر توبه، تعمید آب، و تعمید روحالقدس را برقرار کند، به جماعت کلیسا نیز منتقل شد؛ زیرا آنها نیز مأمور شدهاند تا همان تعالیم را بیان کنند. از اینرو، این اقتدار تام به یک مرد محدود نمیشود، بلکه در اختیار کل کلیسا گذاشته شده است. همانگونه که مشاهده کردیم وقتی دو آیه انجیل متی یعنی آیه 19 از باب 16 و آیه 18 از باب 18 را کنار هم میگذاریم بر فرض هم که عیسی علیهالسلام به پطرس اختیاراتی داده باشد و وی را جانشین خود کرده باشد، لکن این امر مخصوص پطرس نیست، بلکه به کل کلیسا این اختیار تفویض گردیده است. به علاوه، امروزه محققان کاتولیک عهد جدید پذیرفتهاند که جمله معروف «پطرس به مثابه صخره است که عیسی کلیسای خویش را بر آن بنا خواهد کرد» از گفتههای عیسی علیهالسلام در زمان حیات دنیویاش نیست، بلکه بعد از رستاخیز عیسی علیهالسلام جامعه فلسطینی آن را درست کرد. بر فرض هم که این جمله مربوط به حیات دنیوی عیسی علیهالسلامباشد، بدون شک، پطرس در کلیسای اولیه تفوّق و اقتدار خاصی داشت، اما مرجعیت او به تنهایی نبود، بلکه همراه با دیگران بود. او هرگز یک رهبر معنوی یا حتی یک حاکم منحصر به فرد نبود، چنانکه الهیدانان کاتولیک بر این باورند که هیچ مدرک معتبری مبنی بر اینکه پطرس به عنوان ریاست عالی یا اسقف اعظم مسئول کلیسای روم بوده است، در دست نیست، بلکه این مقام به مرور زمان در رم مرسوم گردید.96 پس کتاب مقدس نمیتوانددلالت بر این داشته باشد که چون پطرس جانشین عیسی علیهالسلام است و عیسی علیهالسلام او را از خطا مصون داشته، پس پاپ نیز که جانشین پطرس است، مشمول این لطف است. در حالی که شخصی مانند پاپ داماسوس اول (366ـ384) اولین کسی است که میکوشد سخنان متی درباره صخره را پشتوانه ادعاهای قدرتطلبانه قرار دهد و قویا از مقام رسولی خودش سخن راند، به گونهای که گویا اصلاً دیگرانی وجود ندارند.97
اما در رابطه با شورای واتیکانی اول و تصویب آموزه معصومیت پاپ در آن، این سؤال اساسی مطرح است که چطور شورایی که بیستمین شورای جهانی محسوب میشود اقدام به این کار کرد؟ چرا این اقدام در شوراهای دیگر انجام نگرفت؟ و در نهایت، چگونه میتوان آموزهای را که در سنّت مسیحی ذکری از آن به میان نیامده لکن در این شورا به تصویب رسیده قانونی دانست؟
در جواب باید بگوییم: با یک نگاه اجمالی به کل تاریخ کلیسای کاتولیک این نکته به دست میآید که از زمان آغاز به کار این کلیسا چیزهای زیادی وارد آن گردیده، آموزش داده شد و حتی به عنوان اصولی جزمی اعلام شده که هیچگونه رابطهای با مسیحیت اولیه ندارد. وقتی به نظامنامههای کلیسای کاتولیک از ابتدا تا اعلان خطاناپذیری پاپ در سال 1870 مراجعه میگردد به مواردی برمیخوریم که سابقه نداشته است. برای نمونه آموزه معصومیت پاپ از جمله نظامنامههایی است که با وجود مخالفت بسیاری از شخصیتهای کاتولیک به تصویب رسید. یا در سال 1950، اصل جزمیای به تصویب رسید که به موجب آن حضرت مریم علیهاالسلام در روح و جسم خود به آسمان عروج کرده است. همه این مسائل فاقد اساس کتاب مقدسی هستند. در کتاب مقدس آمده است: «و کسی به آسمان بالا نرفت مگر آن کس که از آسمان پایین آمد یعنی پسر انسان...»98 با توجه به این مطلب، بخشنامه پاپ پیوس دوازدهم به طور واضح گفته مسیح را نقض میکند، که باید آن را [در میان اقدامات ناشی از روح ضدمسیح] تلقّی کرد. مریم در سال 431 در شورای افسس به عنوان مادر خدا شناخته شد، یعنی چند سال پس از تأسیس کلیسای عهد جدید؛ از آن زمان عناوینی همچون بانوی ما، ملکه آسمان، واسطه، مدددهنده، میانجی، مادر جمیع فیضها، مادر کلیسا و کسی که ما را سرکوب کرد و... به او اطلاق شد. بسیاری از عناوین مسیح علیهالسلام به مریم علیهاالسلام منتقل شدهاند. بنابراین، میتوان گفت آنها عناوین ضدمسیحی هستند. عیسی علیهالسلامپادشاه است، او واسطه ما و متوسط است و او به تنهایی سر ما را کوبید. اگر مریم همه این کارها را انجام داده و همه این عناوین را داشته باشد، این سؤال پیش میآید که مسیح به تنهایی چه کار کرده است؟ مسیح چه کاره است و کیست؟
حتی وقتی به تاریخ کلیسای کاتولیک مراجعه میشود و شرح حال پاپها مورد مطالعه قرار میگیرد به مسائلی برمیخوریم که درخور توجه است. وجود مواردی از فساد اخلاق و دنیاگرایی پاپها، به ویژه در فاصله قرن دهم تا پانزدهم، بر اهل نظر پوشیده نیست. به عنوان نمونه در مقطعی پاپها به شیوههایی غیرمناسب از میان افراد فاسد انتخاب میشدند. گاهی برای دستیابی به مقام پاپی از قتل و رشوه و اموری دیگر استفاده میکردند، به گونهای که بندیکت نهم (Benedict IX) در دوازده سالگی پاپ شد و در همان مقام به زندگی آلوده و غیراخلاقی خود ادامه داد.99 یا در سال 896 پاپ استفان ششم (Stephen VI) دستور داد جنازه پاپ اسبق به نام فرمسوس (Formosus) را که چند ماه از مرگش میگذشت، از قبر بیرون کشیدند و آن را در دادگاهی روی صندلی متهمان قرار دادند و محاکمهاش کردند. آنگاه آن را مثله کردند و تکههای آن را در رود تیبِر شهر رم انداختند. پس از چندی، راهبی آنها را جمع کرد و به خاک سپرد. چنانکه جنایات و فسق و فجور پاپ الکساندر ششم (1492ـ1503 Alexander VI;) نیز در تاریخ مشهور است.100 شاید به همین دلیل، کاتولیکها معصومیت پاپ را تنها در زمانی که آموزههای دینی و یا اخلاقی را توضیح میدهد، به رسمیت میشناسند نه در تمام لحظات زندگی.
اما باید توجه داشت که پاپها در بیان مهمترین آموزههای دینی هم یکدیگر را تخطئه کردهاند. نمونهای از اختلافنظر پاپها را در مسئله حاد وحدت یا تعدّد اراده مسیح میتوان دید. سرگیوس (Sergius)، اسقف قسطنطنیه، راهحلی پیشنهاد کرد. طبق این راهحل، مسیح دارای نوعی انرژی است که با آن هم اعمال الهی و هم اعمال انسانی را به جا میآورد. اما اسقف اورشلیم در اینباره اعتراضاتی کرد. پس از آن سرگیوس راهحل دیگری را پیشنهاد کرد که طبق آن عیسی علیهالسلام دارای یک اراده است. پاپ هونوریوس (625ـ638) در سال 638 با این راهحل موافقت کرد و در همین سال وی و سرگیوس بخشنامه ایمان را منتشر کردند. این بخشنامه به مباحث مربوط به یک انرژی یا دو انرژی در وجود عیسی علیهالسلامپایان داد و در مقابل اعلان کرد که عیسی مسیح صاحب یک اراده است. این موضوع در بخشنامه چنان صریح ذکر شد که نستوریوس (Nestorius) نیز جرئت نکرد بگوید عیسی مسیح صاحب دو اراده است. اما پس از چند سال، پاپ دیگری به نام ژان چهارم، این دیدگاه را که عیسی مسیح صاحب یک اراده است، محکوم کرد. در سال 649، پاپ مارتین اول (Martin I) شورایی در رم تشکیل داد که این شورا در نهایت اعلان کرد که عیسی مسیح صاحب دو اراده است. پس از آن مخالفت رم با نگرش یک ارادگی همراه با مدارا و مماشات بود، تا آنکه پاپ آگاتو (678ـ681 Agatho;) امپراتور رم را به تشکیل شورایی در قسطنطنیه ترغیب کرد. شورای قسطنطنیه (680ـ681) ششمین شورای جهانی کلیسایی محسوب میشود. در این شورا اعلان شد که هونوریوس (625ـ639) یکی از پاپهای کلیسای رم در گذشته (از طرفداران وحدت اراده) باید از کلیسای مقدس خدا منفصل انگاشته شده و مورد لعن قرار گیرد.101
پى نوشت ها
1 -دانشآموخته حوزه علمیه و دانشجوى دکترى ادیان.
2- Hans Kung, The Catholic Church: A Short History, 2003, p. 172-173.
3- Ibid, p. 174-175.
4- Ibid, p. 177.
5- Hans Kung, Infallible? An Unresolved Enquiry, 1994, p. 55-56.
6-Ibid, p. IX.
7- Hans Kung, The Catholic Church: A Short History, p. 60.
8- Ibid, p. 60.
9- Ibid, p. 61-62.
10- Ibid, p. 61.
11-Ibid, p. 43.
12- Ibid.
13- Ibid, p. 44.
14- Ibid, p. 85-86.
15- Ibid, p. 113.
16- Ibid.
17- Ibid, p. 114-115.
18-Ibid, p. 115.
19-. Ibid.
20- Ibid, p. 117.
21- Ibid, p. 135.
22- Ibid, p. 159-160.
23-. Ibid, p. 164.
24- Ibid, p. 164-165.
25- Ibid, p. 166.
26- Ibid, p. 176.
27- Gerald Ocollins, A Concise Dictionary of Theology, 1991, p. 105.
28- Hans Kung, Infallible? An Unresolved Enquiry, p. 114-115.
29- Humanae vitae.
30- Ibid, p. 28.
31ـ متى، 28:20.
32ـ یوحنا، 14:16 به بعد.
33ـ لوقا، 10:16.
34ـ رساله اول تیموتائوس، 3:15.
35- Hans Kung, Infallible? An Unresolved Enquiry, p. 55-56.
36- Ibid, p. 33-34.
37-Humanae vitae: "Encyclical of Pope Paul VI on the Regulation of Birth", July 25, 1968.
38-Hans Kung, My Struggle for Freedom: memories, 2003, p. 440.
39- Hans Kung, Infallible? An Unresolved Enquiry, p. 40.
40- Humnae Vitae, 3,7-12, 21.
41-Ibid, 14.
42- Ibid, 17.
43- Cardinal Karol Wojtyla, "The Truth of the Encyclical Humanae Vitae", http://www.ewtn.com.
44- Hans Kung, Infallible? An Unresolved Enquiry, p. 40.
45- Ibid, p. 41.
46ـ هانس کونگ، «9 تناقض در سیاستهاى پاپ پیشین»، روزنامه ایران، 2 خرداد 1384.
47-. John J. Carey, "Infallibility Revisited", p. 8-9.
48- Hans Kung, Infallible? An Unresolved Enquiry, p. 42.
49-. Ibid, p. 27.
50-. Lumen Gentium (LG).
51- Ibid, p. 56.
52- Ibid, p. 57.
53- Ibid, p. 60.
54-. Ibid, p. 61.
55- Ibid, p. 62.
56- Ibid.
57- Ibid, p. 65.
58-. Ibid, p. 67.
59- Ibid, p. 68.
60ـ قرنتیان اول، 12:28.
61- Hans Kung, Infallible? An Unresolved Enquiry, p. 68.
62-. Ibid, p. 70.
63- Ibid, p. 71.
64- Ibid, p. 73.
65- Henry Denzinger's Enchiridion Symbolorum, The Sources of Catholic Dogma, 1954, (1823).
66- Hans Kung, Infallible? An Unresolved Enquiry, p. 77-78 Henry Denzinger's Enchiridion Symbolorum, The Sources of Catholic Dogma, (1381).
67- Hans Kung, Infallible? An Unresolved Enquiry, p. 74.
68- Ibid, p. 74.
69-. Ibid, p. 103.
70- Ibid, p. 106.
71- Ibid, p. 107.
72- Henry Denzinger's Enchiridion Symbolorum, The Sources of Catholic Dogma, (1859).
73- Hans Kung, Infallible? An Unresolved Enquiry, p. 84-85.
74-. Ibid, p. 86.
75- Ibid, p. 82.
76- Hans Kung, Structures of Church, 1986, p. 328-329.
77- Ibid, p. 330.
78-. Hans Kung, Structures of Church, p. 332-333.
79- Ibid, p. 336.
80-. Ibid, p. 340.
81ـ تیموتائوس اول 3:15.
82-. Hans Kung, Infallible? An Unresolved Enquiry, p. 160.
83- Ibid, p. 160-162.
84-. Contrivance.
85- Hans Kung, Structures of Church, p. 337.
86- Ibid, p. 339.
87- Hans Kung, Infallible? An Unresolved Enquiry, p. 172.
88-. Ibid, p. 176.
89- Ibid.
90-Hans Kung, Infallible? An Unresolved Enquiry, p. 201 & 228.
91- Ibid, p. 204-208.
92-. John L., Allen, Pope Benedict XVI, 2005, p. 127-130.
93ـ تونى لین، تاریخ تفکر مسیحى، 1380، ص 502.
94-. John L., Allen, Pope Benedict XVI, p. 49, 126.
95ـ متى: 16:23.
96-. Hans Kung, The Catholic Church: A Short History, p. 10-11.
97- Ibid, p. 43.
98ـ یوحنا، 3:13.
99ـ حسین توفیقى، آشنایى با ادیان بزرگ، 1379، ص 154.
100ـ همان، ص 152.
101ـ تونى لین، تاریخ تفکر مسیحى، ص 121.
منبع: ماهنامه / معرفت / شماره 133
نویسنده : مرتضی صانعی
نظر شما