هـرمنـوتیک
بحث از هرمنوتیک و تأویل و تفسیر متون مقدس به روش خاص خود، از جمله مباحث جدیدى است که به تازگى وارد ادبیات و زبان فارسى شده است و هنوز هم، همچون بسیارى از اصطلاحات و واژگان هاى بیگانه، ابعاد مبهم و ناگشوده فراوانى در آن وجود دارد. آنچه مى خوانید نیم نگاهى است به این بحث. لازم به ذکر است که طرح این گونه مباحث در نشریه به منزله تأیید محتواى مقالات نیست بلکه صرفاً با هدف اطلاع رسانى صورت مى گیرد. بدین روى، معرفت براى تنویر افکار و تضارب آرا آمادگى خود را براى چاپ مقالاتى از این دست و یا نقد بر چنین مباحثى اعلام مى دارد.
«هرمنوتیک» (HERMENEUTICS) واژه اى است که براى توصیف دیدگاه هاى نویسندگانى به کار مى رود که دغدغه فهم و تأویل داشته اند. دانشمندان علوم اجتماعى انگلیسى زبان از طریق آثار ماکس وبر (Max weber) با برخى موضوعات مربوط به هرمنوتیک آشنا شدند. ماکس وبر به عنوان شرکت کننده در مباحث روش شناختى که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در آلمان صورت گرفت، با دیدگاه هاى فیلسوفان و مورّخانى هم چون ویلهلم دیلتاى (Wilhelm Dilthey)، هاینریش ریکرت Heinrich Rickret)) و ویلهلم ویندلباند (Wilhelm Windleband) آشنا بود; کسانى که معتقد بودند مطالعه جهان به لحاظ اجتماعى و تاریخى، نیازمند به کار بستن روش هایى است متفاوت با روش هاى به کار رفته در پژوهش پدیده هاى طبیعى. این استدلال ها (مباحث) در تأکیدِ خود وِبِر بر مفهوم فهم (Verstehen) تأثیر گذارد.
با آن که ماکس وِبر نقش مهمى در آشنا ساختن بسیارى از دانشمندان علوم اجتماعى با اندیشه هایى در زمینه هرمنوتیک ایفا کرد، اما سنّت اخیر درست به دوره پیش از عصر وبر مى رسد. «هرمنوتیک» مشتق از فعل یونانى hermeneuein به معناى روشن ساختن چیزى و اعلام کردن یا آشکار نمودن پیامى است. مى توان گفت: رشته هرمنوتیک نخست با تأویل هومر و دیگر شاعران در عصر روشنگرى یونان شکل گرفت. از آن پس، هرمنوتیک پیوند نزدیکى با فقه اللّغه (لغت شناسى) و نقد متون پیدا کرد. علم هرمنوتیک در عصر نهضت اصلاح دینى، هنگامى که پروتستان ها حقّانیّت سنّت را به چالش کشاندند تا تأویل نوشته ها و متون مقدس را معیّن نمایند، رشته بسیار مهمى گردید. هم عالمان و هم متألّهان سنّتى کوشیدند تا قواعد و شرایط حاکم بر تأویل معتبرِ متون را روشن سازند.
ویلهلم دیلتاى (در قرن نوزدهم) دامنه هرمنوتیک را تا حد زیادى گسترش داد. دیلتاى به عنوان یک مورّخ و فیلسوف بر این موضوع واقف بود که متون صرفاً گونه اى از آن چیزى است که او آن را «عینیت یافتگى هاى زندگى» مى نامید. بنابراین، مسأله تأویل باید با این پرسش عام تر، که چگونه معرفت جهانِ تاریخى ـ اجتماعى ممکن است، ارتباط داده شود. به نظر دیلتاى، چنین معرفتى مبتنى بر مناسبات متقابل تجربه، بیان و فهم است. پدیده هاى فرهنگى از قبیل متون، آثار هنرى، کنش ها و اشارات بیان هاى هدفمندى از زندگى انسانى مى باشد. آن ها در حوزه توافق ها و ارزش هایى که ]انسان ها[ به طور جمعى ]در آن ها [شریکند، عینیت مى یابد; بدان صورت که نگرش انسان به واسطه زبان مى تواند عینیت یابد. دریافتن پدیده هاى فرهنگى همان درک آن ها به عنوان بیان هاى عینیت یافته زندگى است. نهایت این که کنش خلّاق دوباره تجربه مى شود و تجربه دیگرى مجسّم مى گردد. در حالى که نوشته هاى دیلتاى هرمنوتیک را در جهت تأمّل بر مبانى Geisteswissenschaften یا «علوم انسانى» متمایل مى ساخت، کشمکش میان کاوش عینیت و میراث رمانتیسم را حفظ کرد.
شخصیت کلیدى هرمنوتیک در قرن بیستم مارتین هایدگر (Martin Heidegger) است. در حالى که مسأله هرمنوتیکى در آثار دیلتاى با مسأله «معرفت» مرتبط است، این بحث در آثارهایدگر با مسأله «وجود» (being) پیوند مى خورد: مسائل فهم و تأویل هنگامى رو در روى هم قرار مى گیرند که ویژگى هاى بنیادین «بودن ـ در ـ جهان» ما را آشکار نمایند. از نظر هایدگر، «فهم» پیش از هر چیز، موضوع فرافکندن چیزى است که قادر به انجام آن هستیم. این خصلت «پیش گویانه» (anticipatory) فهم، به زبان هستى شناسى، صورت بندى مجدّدى است از آنچه عموماً «دور هرمنوتیکى» (hermeneutical circle) نامیده مى شود. درست همان گونه که جزئى از متن را از رهگذر پیش گویى ساختار کل ]آن [مى فهمیم، همین طور نیز هر فهم متضّمن «پیش فهم»ى (pre-understanding) است که حاکى از اتحاد ازلى ذهن و عین مى باشد. ما پیش از این که موضوعاتى ذهنى مدعى داشتن معرفت درباره موضوعات عینى در جهان باشیم، هست هایى در جهان هستیم که با امور دم دستى (ready-to-hand) آشناییم و از آن مراقبت مى کنیم.
آن گونه کههانس گئورگ گادامر (Hans - George Gadamer) کوشیده است نشان دهد، آثار هایدگر داراى استلزاماتى است، بدان سان که در مورد علوم انسانى تصور مى شود. گادامر در کتاب حقیقت و روش (1975 [1960]) پیوندى میان خصلت پیش گویانه فهم و مفاهیم به هم پیوسته «پیش داورى»، «مرجعیت» و «سنّت» برقرار مى کند. این فرض که پیش داورى ها الزاماً منفى مى باشد. خود داورى ناموجّهى است که به نظر گادامر، از عصر روشنفکرى سرچشمه مى گیرد. این فرض مانع از آن شده است تا بدانیم فهم همواره نیازمند «پیش داورى» است و «پیش داورى هاى مشروع (درست)» (legitimate prejudice) مبتنى بر معرفتِ مرجعیت است و یک شکل از مرجعیت، که از ارزش خاصى برخوردار است، سنّت مى باشد. ما همواره غرق در سنّت هایى هستیم که براى ما پیش داورى هایى را فراهم مى آورند که فهم را ممکن مى سازند. بنابراین، در بیرون از تاریخ، دیدگاهى (نقطه اى) نمى تواند وجود داشته باشد که بتوان به فهم تمام آثار (پدیده هاى) تاریخى راه بُرد. در عوض، باید به فهم به عنوان «ادغام افق ها»ى تاریخى گشوده و دایم تازه شونده نگریست.
یورگن هابرماس (JÏrgen Habermas) و دیگر نمایندگان «نظریه انتقادى» نظریه تحریک آمیز گادامر را در نیمه دهه 1960 مورد پرسش و تردید قرار دادند. هابرماس با اذعان به اهمیت هرمنوتیک گادامر در فلسفه علوم انسانى، پیوند میان فهم و سنّت را مورد حمله قرار داد; زیرا چنین پیوندى گستره اى را که سنت مى تواند براى آن منبع قدرت نیز باشد، نادیده مى گیرد; منبع قدرتى که فرایند ارتباط را تحریف مى کند و به تأمّل انتقادى فرا مى خواند. هابرماس با توسل به الگوى «روان کاوى» چارچوب رشته «هرمنوتیک عمقى» (psychoanalysis) را ترسیم کرد که با عقیده رهایى سازگار باشد.
پل ریکور (Paul Ricoeur) (1981) بحث میان هرمنوتیک و نظریه انتقادى را مورد ارزیابى مجدد قرار داد. ریکور در مقام فیلسوف هرمنوتیک، که با نقد سر و کار دارد، کوشید با تأکید مجدّد بر مفهوم متن میان دیدگاه هاى گادامر و هابرماس میانجى گرى کند. متون، برخلاف تجربه متعلق به یک سنّت، فاصله یا فاصله گذارى را از شرایط اجتماعى، تاریخى و روان شناختى خلق خود پیش فرض قرار مى دهد. تأویل یک متن، که هم متضمّن تبیین ساختارى «معنا»ى آن و هم فرافکندن خلّاق «مرجع» آن است، امکان ایجاد نسبت انتقادى در برابر جهان و خویشتن را ممکن مى سازد. ریکور نشان مى دهد که چگونه الگوى متن و روش تأویل آن مى تواند به طرز سودمندى براى مطالعه پدیده هاى گوناگونى هم چون استعاره، کنش و ضمیر ناخودآگاه گسترش یابد.
آن گونه که از مباحث برمى آید، این مسائل که قرن ها تحت عنوان «هرمنوتیک» مورد بحث واقع شده، هنوز هم بسیار زنده و مطرح است. نقد و بررسى متون و آثار هنرى، مطالعه کنش و نهادها، فلسفه علم و علوم اجتماعى، در تمام این حوزه ها، فهم و تأویل به عنوان مسائل اساسى شناخته مى شود. در حالى که برخى از فیلسوفانِ هرمنوتیک معاصر خواهان آن هستند که تمایز میان علوم طبیعى و علوم انسانى را بدان گونه که اسلافشان در قرن نوزدهم ایجاد کردند، پدید آورند، با این همه، عده زیادى مى خواهند از خصلتِ ویژه پژوهش اجتماعى و تاریخى دفاع کنند; زیرا موضوعات عینى (متعلقات) چنین پژوهشى حاصل کار موضوعات ذهنى (افرادى) است که قادر به کنش و فهمند به گونه اى که معرفت ما از جهان اجتماعى و تاریخى نمى تواند آشکارا از موضوعاتى که آن جهان را پدید مى آورد جدا باشد.
منبع: ماهنامه معرفت / شماره 46
مترجم : سید نصیر احمدحسینى
نویسنده : جان بى. تامسون
نظر شما