سکولاریسم علمی در غرب
خاستگاه سکولاریسم، غرب و حوادثی است که در جریان عصر نوزایی (رنسانس) و پس از آن در مغرب زمین رخ داده است. سکولاریسم دارای ابعاد گوناگونی است و یکی از آن ابعاد جدایی میان علم و دین است. با ورود افکار سکولاریستی به دنیای اسلام، دینزدایی از حوزه علم نیز آغاز شد و بین دانش و ارزش جدایی افتاد. این تحقیق به روش توصیفی و تحلیلی در پی یافتن علل جدایی علم و دین در غرب میباشد و هدف آن این است تا فرایند فراق بین علم و دین در غرب را روایت کند و با اشاره به دلایل پیدایی و پایایی سکولاریسم علمی در غرب، خاطرنشان سازد که این پدیده در غرب محصول یک اتفاق تاریخی بوده، و به هیچروی از یک قاعده منطقی گریزناپذیر ناشی نشده است، چنانکه در اسلام و نیز نگاه جمعی از اندیشمندان غربی، تعارضی میان علم و دین دیده نمیشود.
سکولاریسم هرچند در چهرههای متفاوتی ظاهر میشود، اما چهره نخست آن در غرب با دینزدایی از علم آغاز شد. پس از غیبت دیانت در غرب، که در پی حوادث عصر نوزایی آغاز شد، عرصه برای نوعی از هستیشناسی و معرفت که هویتی حسی و مادی دارد، فراهم آمد. از آن پس، علم با از دست دادن حقیقت دینی، تنها قضایای تجربی را شامل شد و واقعیت علمی به صورت واقعیت آزمونپذیر درآمد و از بسیاری مصادیق پیشین علم، همانند دانشهای الهی و فلسفی منصرف شد. با حذف گزارههای متافیزیکی، گزارههای ارزشی نیز از حوزه علم بیرون رفت و بدینسان، بین دانش و ارزش دیواری آهنین کشیده شد. در این زمینه تحقیقهایی در هر دو زمینه رد یا اثبات پیوند میان علم و دین انجام گرفت که در این نوشتار نیز از برخی آنها استفاده شده است. این پژوهش درصدد است تا با بیان سیر «سکولاریزم علمی در غرب» عوامل پیدایی و پایایی آن را به دست آورد و نشان دهد که چهرههای گوناگون سکولاریزم، و از جمله سکولاریزم علمی در غرب، معلول حوادثی بودهاند که هیچکدام از آنها در دنیای اسلام، فرصت بروز و ظهور نیافتهاند، از اینرو، تعمیم آن به جهان اسلام و علوم اسلامی اساسا، غیرمنطقی و نادرست میباشد. در این پژوهش از روش کتابخانهای سود جستهایم.
تعریف واژه های کلیدی بحث
1. سکولاریسم
ترجمه دقیق واژه «سکولاریسم» در جوامع دینی و اسلامی همواره با مشکل مواجه بوده است؛ زیرا مفهومی که این واژه از آن حکایت دارد، برخوردار از مبانی معرفتی و وجودشناختی خاصی است که با مبانی دینی و مابعدالطبیعی ناسازگار است. با این همه، در فارسی آن را به «جدایی دین از سیاست»، «جدا شدن دین از دنیا»، «دنیوی کردن»، «اعتقاد به اصالت امور دنیوی»، «غیر دینگرایی»، «نادینیگری»، «دنیویت» و «اینجهانی» ترجمه کردهاند. و در عربی، مصدر جعلی «علمانیت» را نظیر «عقلانیت» مترادف آن قرار دادهاند.2
ماکس وبر سکولاریسم را به معنای جدا بودن جامعه سیاسی از جامعه دینی میداند، به گونهای که دولت حق هیچگونه اعمال قدرت در امور دینی را ندارد و کلیسا نیز نمیتواند در امور سیاسی دخالت کند.3 از نظر اصطلاح، این واژهنخستینبار در معاهده«وِستفالی»(1684)به مفهوم خروج سرزمینهایی از تملّک کلیسا به کار رفت، اما پس از آن به تدریج، معانی دیگری همچون ترخیص کشیشان، تفکیک دین از سیاست،تفوّقدولت بر کلیسا، و در نهایت، طرد دین از ساحتحیاتاجتماعیانسان رابه خود گرفت.
در تعریف اصطلاحی نسبتا جامع، میتوان گفت: سکولاریسم عبارت است از گرایشی که طرفدار و مروّج حذف یا بیاعتنایی و به حاشیه راندن نقش دین در ساحتهای گوناگون حیات انسانی از قبیل سیاست، حکومت، علم، عقلانیت و اخلاق است.4
2. علم
برای واژه «علم» معانی گوناگونی ذکر شده است که در ذیل به برخی از آنها اشاره میشود:
1. مجموعه معارفی که به نحوی جزئی یا کلی به توصیف چگونگی «هستی»ها (= طبیعت) میپردازد، «علم» نام دارد.5
2. علم ابزاری است برای توانایی انسان در مسیر تصرف در طبیعت.6
3. علم، مطلق آگاهی است، اعم از حصولی و حضوری، تجربی و غیرتجربی، تصوری و تصدیقی.
4. علم یعنی: قطع و یقین؛ همان معنایی که در علم اصول با آن روبهروییم. علم در این کاربرد، مقابل شک و ظنّ و وهم قرار دارد.
5. علم، مجموعه قضایایی است که مناسبتی بین آنها لحاظ شده است، هرچند قضایای شخصی و خاص باشد؛ مانند: علم تاریخ، علم جغرافیا، و مانند آن.
6. مجموعه قضایایی است کلی که دارای محور خاص بوده، و هر یک از آنها قابل صدق بر مصادیق متعدّد است، هرچند قضایای اعتباری باشند؛ مانند: علوم قراردادی همچون لغت و دستور زبان.7
7. علم، یک رشته معرفتی است؛ یعنی مجموعهای از تصورات و تصدیقات که به صورت منسجم و سازگار و همداستان، برای رسیدن به هدفی یگانه، کنار هم قرار گرفتهاند. این مجموعه تصورات و تصدیقات، یک نظام را تشکیل میدهند که اگر با اتکا بر تجربه درباره آنها داوری کنیم، محصول ما «علوم تجربی» است، و اگر تنها بر استدلالهای عقلی یا حتی بر دادههای شهودی اتکا کنیم، حاصلْ «علوم غیرتجربی» است.8
8. علم به معنای مجموعه نظاممند از گزارههای حصولی است که با روش حسی و تجربی حاصل شده است؛ مانند علوم تجربی، اعم از طبیعی و انسانی.9
علوم و معارفی که متعلَّق مطالعه آنها رفتارهای انسان باشد «علوم تجربی انسانی» نام دارد. همچنانکه «علوم تجربی طبیعی» علومی هستند که متعلَّق شناسایی آنها رفتار و پدیدههای غیر انسانی است و در قالبهای کمّیتپذیر و نظم تجربی قرار میگیرند؛ مانند: فیزیک، شیمی، زیستشناسی و مانند آن.
«علوم انسانی» نیز خود دو دستهاند:
الف) علوم انسانی کاربردی؛ مانند: حسابداری، کتابداری، آمار و مانند آن.
ب) علوم انسانی نظری (تئوریک)؛ مانند: جامعهشناسی، روانشناسی، اقتصاد، علوم تربیتی و مانند آن.
آنچه از علم در این نوشتار مورد نظر ماست علوم تجربی طبیعی و علوم تجربی انسانی از نوع دوم است.
3. غرب
مراد از غرب، آن بخش از دنیای مدرن است که زمینه ظهور سکولاریسم و نحلههای اومانیستی را فراهم آورده، و بیشتر شامل کشورهایی است که دین مسیحیت بر آنها حاکم بوده و ـ چنانکه خواهیم دید ـ همین زمینه دینی، موجب ظهور سکولاریسم در آنها شده است.10 در نوشتار حاضر، هر جا از اصطلاح «غرب» یا «غربی» استفاده شده، همین معنا مراد میباشد.
4. علم دینی و علم سکولار
برای «علم دینی» تعاریف مختلفی از نگاههای متفاوت و زوایای گوناگون شده است.11 اما در این نوشتار، کدام تعریف از علم دینی و علم سکولار مدّ نظر است؟ به نظر ما، علم دینی علمی است که در زمینهای دینی و با پشتوانه متافیزیک خداباورانه شکل بگیرد. در مقابل، علم سکولار علمی است که دارای پیشفرضهای سکولار باشد. علم دینی آن است که ارتباط درونی با پیشفرضهای دینی و متافیزیکی داشته باشد. توضیح اینکه در نوع نگاه به علوم دو نگرش عمده وجود دارد:
الف. نگرش پوزیتیویستی به علوم که تفکر حاکم بر آن تجربهگرایی محض، پوزیتیویسم و نسبیتگرایی است؛ یعنی مفروضات و پیشفرضهای مبتنی بر معرفتشناسی پوزیتیویستی بر گردآوری دادهها (توصیف)، داوری آنها (تبیین) و در نهایت در کاربردهای علم تأثیر دارد.
ب. نگرش متافیزیکی و دینی به علوم که با اذعان به نقش پیشفرضها، باورها، نگرشها و ارزشهای دانشمندان و نیز نقش شرایط اجتماعی جامعه علمی بر محتوای علوم، قایل به نقش دین در پیدایش این پیشفرضهاست. وانگهی، اتخاذ روشهای گوناگون در علوم نیز نتایج متفاوتی به بار خواهد آورد. برای مثال، اگر روشمندبودن علومرابپذیریم، بستهبهاینکهروش مذکور با صبغهلیبرالی،مارکسیستی یا اسلامیباشد، علم نیز میتواند علم لیبرالی، علم مارکسیستی یا علم اسلامی باشد.
این نوع نگرش و دینیسازی علوم، محدود ساختن علم و ارجاع آن به دین نیست، بلکه رهانیدن علم از ماتریالیسم و سکولاریسم است؛ غرض این است که علم سکولاریزه شده به طبیعت اصیل خود بازگردد. علم پوزیتیویستی و سکولار، انسانمحور است و انسان را در بعد مادی او خلاصه میکند؛ اما علم دینی، خدامحور است و ارزش انسان را در اتصال به خدا معنا میکند. در این نگرش، به هر دو بعد انسان توجه میشود.
سکولاریسم علمی؛ دلایل پیدایی و پایایی
علیرغم وجود رگههای تفکر جدایی عقل و دین یا علم و دین در غرب، رویکرد غالب میان اندیشمندان غربی تا قرون وسطا، پیوند میان علم و دین بود. روند شتابآلود جدایی میان این دو، از عصر روشنگری و ظهور رنسانس آغاز شد. کلیسا مرجع رسمی علم و دین به شمار میآمد و نظریاتش درباره علوم، نظریه رسمی و نهایی محسوب میشد؛ اما حوادث و عللی چند، منجر به جدایی این دو از یکدیگر شد که ثمره آن در مرحله نخست به سکولاریسم علمی، و در پی آن به سکولاریسم در دیگر شئون جامعه انجامید. چون فرایند سکولاریزاسیون در غرب مسیحی، همه شئون حیات بشر غربی، اعم از علم، اقتصاد، سیاست، هنر، اخلاق و مانند آن را دربرگرفت، علم سکولار نیز در یک کل به هم پیوسته و در هم تنیده به وجود آمد. از اینرو، نباید از تأثیر و تأثّر اجزای این کلّ بر یکدیگر غافل بود. باید توجه داشت که دستکم بخش عمدهای از علل پیدایش علم سکولار، همان علل کلی و عمومی هستند که فرایند کلی سکولاریزاسیون را در غرب تحقّق بخشیدند. ما بیآنکه مدعی استقرای تام علل و معدّات مذکور باشیم، به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1. عدم دسترسی مسیحیت به متن وحی و فقر کلامی کلیسا
بیشک، تورات و انجیل موجود، متونی وحیانی نیستند و «عهدین» تنها روایتی از گفتار و رفتار موسی و عیسی علیهماالسلاماست؛12 روایتی از چهره تحریف شده دین که پولس یهودیالاصل13 به مسیحیان نشان داد و در پهنه زمین، به ویژه در اروپا، منتشر ساخت؛ تعالیمی که امروز در میان مسیحیان به «آیین مسیحیت» شناخته میشود.14 پولس که در آغاز به نام «آیین یهود» حمله به مسیحیت را آغاز کرد،15 سرانجام به مسیحیت گروید و تبلیغ آن را بر عهده گرفت و مسیحیت را از نو تفسیر نمود. وی اصول لاهوت و مبادی الوهی (تئولوژیک) خاصی به وجود آورد که آثار روحانی مبادی عیسی را در ضمیر و روح پیروان او ثابت و مستقر ساخت و همین اصول سبب شد که نصرانیت عالمگیر شود.16 در اناجیل موجود و روایات حواریون، که مورد قبول ارباب کلیسا نیز واقع شده است، عباراتی وجود دارد که نه تنها موهم سکولاریسم است، بلکه به جرئت میتوان گفت که بذرهای سکولاریسم در همین متون مسیحی رشد یافته است. ارباب کلیسا، تفکیک نهادهای مسیحیت از سیاست و جداسازی عرصه آن از حکومت و باور داشتن به دو مرجع مستقل از هم را، از متونی استنباط کردهاند که هماکنون منسوب بودن آن به حضرت مسیح علیه السلام مورد تردید جدّی واقع شده است؛ از جمله، در انجیل یوحنّا نقل شده است که حضرت عیسی علیه السلام فرمود: «اکنون پادشاهی من از این جهان نیست.»17 یا در جای دیگر نیز گفته شده: «عیسی چون دانست که میخواهند او را به زور پادشاه کنند باز تنها به کوه آمد.»18 یا این سخن آن حضرت که فرموده است: «مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا.»19
عبارات مزبور به خوبی توجیهگر سکولاریسم میباشند. تحریف کتاب مقدّس، موجب پیدایش عقاید نادرست و رواج خرافاتی مانند عقیده به تثلیث و اقانیم سهگانه، و منشأ غیرعقلانی جلوهگرشدن عقاید دینی و القای تقابل علم و دین شد.
2. فقدان نظامات اجتماعی در متون موجود مسیحیت
مسیحیت موجود به علت تحریف در متون مقدّس آن، فاقد نظامات اجتماعی است. گرچه مسیحیان تا نیمه قرن اول میلادی خود را موظف به عمل به دستورات تورات هم میدانستند، اما در «شورای اورشلیم» مرکّب از یعقوب، پولس و برنابا، تصمیم به نسخ شریعت موسی علیه السلام گرفتند و پس از آن عملاً مسیحیت در دستورات فردی خلاصه شد. همین تکساحتی شدن مسیحیت، زمینه را برای سکولاریسم فراهم نمود.
3. نقش متکلّمان مسیحی
در این میان، نقش متکلّمان مسیحی نیز در پیدایش سکولاریسم برجسته مینماید. آنها با تفکیک نهاد دین از حکومت، به روند سکولاریزاسیون در دنیای مسیحیت کمک کردند. قدّیس آگوستین (354ـ430) نظریه «شهر خدا و شهر دنیا» را مطرح کرد و برای هر یک پادشاهی در نظر گرفت. همانگونه که کلاریوس، پاپ سده پنجاهم، نیز اندیشه سکولاریزاسیون و اندیشه تفکیک را معلول ضعف و نقیصه ذاتی انسان دانست و اظهار داشت: چون حضرت مسیح از این نقیصه اطلاع داشت، خود به تفکیک اقدام نموده است. این اظهارات، که نشانه پذیرش سکولاریسم از سوی سران مسیحیت است، به معنای عقبنشینی کلیسا به مواضع قابل دفاع، برای حفظ حداقل موجودیت دین، یعنی دینداری فردی و سازگار با جامعه سکولار، تلقّی میگردد.
4. جنبش اصلاح دینی
نهضت اصلاح دینی (رفرمیسم) جریانی است که توسط مارتین لوتر (1483ـ1546م) برای اصلاح آیین مسیحیت انجام گرفت. وی با محکوم نمودن جریان خرید و فروش غفراننامه و توبه، که منبع درآمد کلیسا و کاملاً بر خلاف حقایق تعالیم عیسی علیه السلام و مواعظ قدیسین بود، سراسر اعمال کلیسا را در طول قرون وسطا که در قالب غفران کفاره و ثواب انجام میدادند، باطل اعلام کرد و تمام کشیشان، اعم از اسقف و پاپ، را برخطا دانست. از نظر وی، توبه حقیقی امری باطنی و وجدانی است که انسان در دل خویش و بدون وساطت دیگران با خدای خویش متحقق میسازد.20 لوتر با طرح شعار «خودکشیشی»، که مشوّق فردگرایی بود، و نیز شعار خصوصیسازی دین و محدود ساختن قلمرو آن به رابطه انسان با خدا، حذف دین از صحنه اجتماع را رقم زد. وی اظهار داشت که پادشاهان قدرت خود را مستقیما از خدا میگیرند و وظیفه کلیسا تنها پرداختن به امور معنوی است. از پیامدهای نهضت اصلاحی وی، درگیری فرقههای مذهبی بود که موجب از بین رفتن قداست دین و زمینهسازی برای سکولاریسم شد.21
5. فساد در دستگاه دینی کلیسا
قریب ده قرن (از اوایل قرن ششم تا اواخر قرن پانزدهم) حاکمیت کلیسا در اروپا به طول انجامید که به قرون وسطا معروف است. علاوه بر عقاید تحریف شده و غیرعقلانی مسیحیت، در عمل و رفتار نیز ارباب کلیسا گرفتار مشکلات و مفاسدی شدند که برایند آنها راه را بر سکولاریسم هموار مینمود. جرج سارتون در کتاب شش بال علم با اشاره به مذمّت جادوگری در کتاب مقدس، مینویسد: علمای الهی و دینی، آگاهانه یا ناآگاه، زندقه را با جادوگری یکی دانسته، و جادوگران را زنان و مردانی میدانستند که روح خود را به شیطان فروخته بودند و از اینرو، تنبیه، تعذیب و حتی کشتن آنها نیز لازم شمرده میشد. به همین سبب، در پایان قرن پانزدهم، کلیسا در مواجهه با انتقاد و خردهگیری و بیدینی مردم، آنگاه که موجودیت خویش را در خطر میدید، اقدام به کشتن و سوختن و آزار و اذیت مردم میکرد.22 کلیسا از نظر مالی و اقتصادی دچار فساد شد، روحیه سادهزیستی که مورد تأکید انجیل و قدّیسان بود به فراموشی سپرده شد، و کشیشان به کسب درآمد از طریق تصرّف در اموال و موقوفات کلیسا پرداختند. مفاسد کلیسایی در مسائل مالی خلاصه نمیشد؛ از نظر اخلاقی نیز وضع بهتر از این نبود. جان یرومیار (راهب) از آن اوضاع چنین گزارش می دهد:
همه آنها (کشیشان) در شکمبارگی و بادهخواری غرق شدهاند؛ ... اکنون مجامع راهبان را فاحشهخانه مردمان هرزه و محلّ بازیگران مینامند. یکی از مأموران بازرس به پاپ نوشته است: بسیاری از راهبان قمار میبازند، لب به لعن و نفرین میآلایند، در قهوهخانهها میلولند، قدّاره میبندند، مال میاندوزند، و... .23
همه این اتفاقات دست به دست هم دادند و زمینه را برای ظهور سکولاریسم فراهم ساختند.
6. تفسیر روزآمد متون مقدّس و اظهارنظر کلیسا درباره فرضیه های علمی
هرچند تمام عوامل پیشگفته در پیدایش و پویایی سکولاریسم، خواه سکولاریسم علمی و خواه شئون دیگر آن، نقش ایفا کردند، اما نحوه برخورد کلیسا با دانشمندان، و دخالتهای بیجای آنها درباره فرضیههای علمی، در بارور نمودن سکولاریسم علمی پررنگتر به نظر میرسد.
در اروپا، تنها مباحثی که میتوانست توجیهکننده عقاید تحریفشده مسیحیت باشد، فلسفه اسکولاستیک24 (مَدرسی) بود که در مدارس وابسته به کلیسا تدریس میشد. در فلسفه اسکولاستیک علاوه بر منطق، الهیات، اخلاق، سیاست و برخی از طبیعیات و فلکیاتِ مورد قبول کلیسا، قواعد زبان و معانی و بیان نیز گنجانیده شده بود.25 در این میان، کلیسای قرون وسطا سعی کرد نظریههای تطوّرپذیر بشری را بر متون دینی تحمیل کرده، متن مخدوشوفهممخدوشتر خود از متون را، معیار درستی و نادرستی علوم و نظریهها قرار دهد.
استاد شهید مطهّری در اینباره مینویسد:
کلیسا علاوه بر عقاید خاصّ مذهبی، یک سلسله اصول علمی مربوط به جهان و انسان را که غالباً ریشههای فلسفی یونانی و غیریونانی داشت و تدریجاً مورد قبول علمای بزرگ مذهب مسیح قرار گرفته بود، در ردیف اصول عقاید مذهبی قرار داد و مخالفت با آن «علوم رسمی» را جایز نمیشمرد، بلکه به شدّت با مخالفان آن عقاید مبارزه میکرد... خطای عمده کلیسا در دو جهت بود: یکی اینکه کلیسا پارهای معتقدات علمی بشری موروث از فلاسفه پیشین و علمای کلام مسیحی را در ردیف اصول مذهبی قرار داد و مخالفت با آنها را موجب ارتداد دانست؛ دیگر اینکه حاضر نبود صرفا به ظهور ارتداد اکتفا کند و هر کس که ثابت شد مرتد است، او را از جامعه مسیحیت طرد کند، بلکه با نوعی رژیم پلیسی خشن در جستوجوی عقاید مافیالضّمیر افراد بود و با لطایفالحیل کوشش میکرد کوچکترین نشانهای از مخالفت با عقاید مذهبی در فردی یا جمعی پیدا کند و با خشونتی وصفناشدنی آن فرد یا جمع را مورد آزار قرار دهد. این بود که دانشمندان و محقّقان جرئت نداشتند برخلاف آنچه کلیسا آن را علم میداند بیندیشند؛ یعنی مجبور بودند آنچنان بیندیشند که کلیسا میاندیشد. این فشار شدید بر اندیشهها که از قرن 12 تا 19 در کشورهای فرانسه، انگلستان، آلمان، هلند، پرتغال، لهستان و اسپانیا معمول بود، بالطّبع عکسالعمل بسیار بدی نسبت به دین و مذهب به طور کلّی ایجاد کرد.26
همین برخوردها میان کلیسا و دانشمندانِ علوم، موجب القای تقابل علم و دین شد و انسان غربی چاره را جز در منزوی ساختن دین و جداسازی حساب دین و دانش ندید. بحث تعارض میان علم و دین مولود چنین فضایی است. در ذیل، به اختصار به تاریخچه این تعارض و نمونههایی از آن اشاره میگردد:
تعارض میان علم و دین در غرب
مسئله تعارض میان علم و دین نیز همانند دیگر مسائل فلسفه دین، خاستگاهی غربی دارد. این بحث در دنیای غرب تا گذشته دوری قابل تعقیب و پیگیری است.27 متکلّمان مسیحی در خصوص رابطه عقل و دین یا علم و دین از همان قرون اولیه با یکدیگر اختلاف نظر داشتند. در قرون وسطا عدهای از آنان، و از جمله آنسلم، با پیروی از آگوستین که میگفت: «اگر میخواهی بفهمی، باید ایمان بیاوری؛ ایمان میجوید، فهم مییابد»،28 بر این اعتقاد بودند که ایمان بر عقل مقدم است. آنسلم میگفت: «من به دنبال این نیستم که ابتدا بفهمم و بعد ایمان آورم، بلکه ایمان میآورم تا بفهمم. همچنین به این دلیل ایمان میآورم که مادام که ایمان نیاوردهام نخواهم فهمید.»29
گرچه اعتقاد به دوگانگی و تعارض میان علم و دین در قرون وسطا نیز وجود داشت، اما در عصر نوزایی و با تغییرات و پیشرفت چشمگیر علوم تجربی، گستردهتر شد تا آنجا که برخی با استناد به عقلانیت عصر روشنگری به آموزههای دینی و اصول بنیادین مسیحیت پشت پا زدند و به گرداب الحاد درغلتیدند.
در سرتاسر قرون وسطا نظریه «زمین مرکزی»30 درعلم نجوم سلطه مطلق داشت. زمین در مرکز گیتی بیحرکت قرار داشت و خورشید، ماه، سیارات و ستارگان در مدارهای مدور به گرد آن میچرخیدند. از زمان ظهور مسیحیت تا زمان کپرنیک کسی در حقانیت نظریه زمینمحوری، که از اندیشه ارسطو نشأت میگرفت، شک نداشت. جهان به دست خدا و به همان نحوی که در ابواب آغازین سِفر تکوین آمده است، خلق شده بود. تاریخ آغاز و پایان جهان غیرقطعی بود، آنگونه که در کتاب مقدّس آمده بود. قرن هفدهم در اروپا سرآغاز ظهور علم نوین بود. در این قرن، کشفیات زمینشناسی این اعتقاد را که جهان در چند هزار سال پیش در ظرف شش روز خلق گردیده است، در هم فرو ریخت. نظریه «تکامل انواع» داروین نیز نشان داد که انسان یک مخلوق جدا از عالَم حیوانات نیست. همچنین کاربرد روشهای علمی در نقد تاریخی و ادبی کتاب مقدّس ثابت کرد که آن کتاب گزارشدقیقواقعیات،کهخداآنراالقاکرده باشد،نیست.31
کپرنیک (1473ـ1543م) و کپلر (1571ـ1630م) مسئله سکون خورشید و حرکت زمین را، برخلاف نظر رسمی کلیسا، مطرح کردند. ارباب کلیسا با تخطئه نظریه «منظومه شمسی» گالیله یا نظریه «تکامل» داروین ـ نظریهای که ابداع داروین نبود و وی تنها در توجیه آن، سازوکار خاصی به نام «انتخاب طبیعی»32 پدید آورده ودر تأیید آن شواهد زیادی فراهم ساخت33 ـ در مسائل علمیای اظهارنظر میکردند که توانایی قضاوتش را نداشتند. از سوی دیگر، نیوتن و سایر دانشمندان نیز از مفهوم خداوند برای پرکردن و پوشاندن رخنههایی که در تعبیر و توصیفهای علمیشان بود استفاده میکردند، تا یافتههای جدید و نظریات تازهتر، دخالت خدا را بکلی غیرلازم بنماید. «خداوند رخنهپوش»34 بسان فرضیهای،امور یا واقعیات توجیهناشده علمی را رفع و رجوع میکرد، یا بسان علتی که معلولهایی همانند علل طبیعی دارد نمایانده میشد. این توجیهگر خطاپوش، به همان میزان که رخنههای دانش بشر پر میشد و علم پیشرفت میکرد، عقبنشینی میکرد.35 «خداوند همچون علت اولی برای جهان» برداشتی بود که گالیله مطرح کرد. وی تلاش کرد تا خداوند را صرفا آفریننده اصلی اتمهایی معرفی کند که با یکدیگر همکنشی دارند و همه علت و معلولهای بعدی در آنها مأوا دارند. در این دیدگاه، طبیعت پس از آفریده شدن، دیگر نیازی به خداوند نداشت. در قرون وسطا و عصر اصلاح دینی، مداخله خداوند در امور جهان، علت اولیه هر رویدادی قلمداد میشد و علل طبیعی ثانویه را متکی به تأییدات الهی میدانستند. در قرن هفدهم، این آموزهها نادیده گرفته شد، گرچه انکار نمیشد؛ اما چون توجه قاطبه دانشمندان معطوف به علل طبیعی شده بود، به تدریج نقش خداوند تا حد علت اولی یا «ساعتساز لاهوتی»36 تنزل یافتهبود.37 دین و خدا چنان به دست فراموشی سپرده شد که گویی در توجیه و تبیین جهان اصلاً نیازی به تصور وجود خدا نیست. ناپلئون اول، امپراتور فرانسه، وقتی از لاپلاس، منجم فرانسوی، پرسید: چرا در اثر مهمی که درباره طبیعت و جهان نوشتهای اشارهای به خدا نکردهای؟ پاسخ شنید: «اعلیحضرتا! نیازی به این فرضیه ندیدم.»38
با ظهور عصر نوزایی و تولد علم جدید و انقلاب صنعتی در اروپا، امید به بهشت جای خود را به جاذبه پیشرفت داد. کپرنیک از حقارت و ناچیزی زمین سخن گفت و یادآور شد که فردوس آنجهانی را باید در زمین جست. چنان اقبال به علم و رویکرد صنعتی گسترده شد، که پیردلارامه (Pierre dela ramee) میگوید: «در یک قرن، یعنی از 1450 تا 1550، در مردم و آثار علمی چنان پیشرفتی مشاهده کردیم که از همه آنچه در چهارده قرن گذشته انجام یافته بود، بیشتر بود.»39
این پیشرفت در غرب با تحولات گسترده و بنیادین فکری ـ عقیدتی و علمی ـ صنعتی همراه بود؛ تحولاتی که هر یک مبنای حیات فکری، عقلانی و فلسفی خاص شدند. در نتیجه، انسان غربی را به این نتیجه غلط و نامیمون رهنمون شد که نقطه عزیمت این تحولات عظیم در رویگردانی از مذهب و ستیز با آن بوده است. از اینرو، غرب از یکسو، از جنبه معرفتشناختی دینی به جدایی دین از سیاست تن داد، و از سوی دیگر، زمینههای مناسب را برای رشد اندیشههای علمی و تجربی و استفاده از دستاوردهای فکری و صنعتی فراهم آورد. بنابراین، تقارن نامبارک گریز شتابان از مذهب با پیشرفت حیرتانگیز علوم تجربی و صنعت، این گمان اشتباه را به وجود آورد که دستکشیدن از دین و سنن رایج دینی، غرب را از منجلاب ظلمانی قرون وسطایی نجات داد و موجب پیشرفت غرب در زمینه علوم تجربی و صنعتی شد.40 از سوی دیگر، در اذهان انسان غربی، به واسطه تبلیغات دگراندیشان نوگرا، چنین وانمود شد که این تقارن نامیمون دین و حاکمیت دینی با ظلمت و جهالت در قرون وسطا بود که موجب گردید از قرون وسطا به عنوان سالهای تاریک و ظلمانی41 یاد شود. و از جانبسوم، شبهات و پرسشهای بسیاری در اذهان مردم مطرح بود که اربابان کلیسا پاسخی برای آنها نداشتند. به علاوه، خرافهها و اسطورههای نفوذ یافته در دین، ساختار دین را از درون آسیبپذیر ساخته و راه را برای انکار مفاهیم و آموزههای دینی گشوده بود.42 این عوامل دست به دست هم دادند و راه را برای سکولاریسم علمی در غرب هموار ساختند.
مفهوم «علم»؛ دینی یا سکولار
مفاهیم در فرهنگهای گوناگون دارای بار معنایی خاصی هستند و هر فرهنگی دارای مفاهیم بنیادینی است که نوع نگاه آن فرهنگ را نسبت به مسائل نشان میدهند. برای مثال، در فرهنگ جاهلیت پیش از اسلام، برخی مفاهیم در تکوین نظام اجتماعی شبه جزیره عربستان دخیل بودند که از جمله آنها میتوان به مفهوم قبیله و عشیره اشاره کرد. تمام شخصیت افراد در گرو انتساب آنها به قبیلهشان بود و اقتدار قبیله به منزله اقتدار فرد منتسب به آن قبیله. با ظهور اسلام و آوردن مفاهیم نو نظیر: اللّه، توحید، ایمان، علم، و تقوا با بار معنایی جدید، مفاهیم فرهنگی جاهلیت مغلوب فرهنگ اسلامی شد، به گونهای که افرادی که تمام هویت و شخصیتشان را مناسبات قبیلهای شکل میداد، چنان تغییر حالت دادند که ـ مثلاً ـ در جنگ بدر یا احد، افراد یک قبیله و یا حتی افراد یک خانواده، در دو طرف نبرد قرار گرفتند.
مفهوم «علم» نیز یکی از همین مفاهیم بنیادین فرهنگهاست. در جاهلیت، علم انساب؛ در اسلام، علم توحید؛ و در دنیای مدرن کنونی، علم تجربی و طبیعی از اهمیت و ارزش برخوردار است؛ یعنیعلمدر فرهنگهای گوناگون، بار معنایی متفاوتی را القا میکند.43
علم همانگونه که در فرهنگ دینی جایگاه ارزشمندی دارد، در تمدن و فرهنگ سکولار نیز نقش اجتماعی مهمی بر عهده دارد. سکولاریسم علمی ضمن آنکه از هستیشناسی خاصی بهره میبرد، بر مبنای معرفتی ویژه نیز استوار است. در حقیقت، پیدایش جامعه سکولار نتیجه پیدایش مفهومی از علم (علم سکولار) است که با آن هماهنگ باشد. همانگونه که پیشتر نیز اشاره شد، زمینههای پیدایش سکولاریسم علمی به تاریخ پس از عصر نوزایی در اروپا میرسد، اما تثبیت آن در غرب مربوط به قرن نوزدهم است. علم در غرب نیز پیشینهای دینی دارد و به دانش الهی اطلاق میشد. در قرون وسطا نیز مسیحیت گوهر علم را در اختیار داشت و عقلانیت در دامنه دانش دینی، به کاوشهای متافیزیکی و مباحث وجودشناختی میپرداخت، ولی از عصر نوزایی به بعد، علم از دین اعلان برائت کرد و با شکلگیری مفهوم حسی ـ تجربی علم ـ که پایینترین مرتبه دانش به شمار میرفت ـ و تثبیت آن در اندیشه و باور غربی، سکولار به صورت علمی تغییر هویت داد، و از این مقطع به بعد، علم دنیوی و علم معاشی، تنها مصداق برای مفهوم علم شد و بدان انصراف پیدا کرد، و در مقابل،گزارههایدینی و متافیزیکی، «توهّمات» و «فاقد هویت علمی» معرفی گردید.44
ماکس وبر مشخصه اصلی فرهنگ و تمدن غربی را رفتار عقلانی معطوف به هدف میداند؛ اما باید توجه داشت که عقلانیت در عبارت او، عقلانیت فلسفی و متافیزیکی نیست، بلکه عقل حسابگر جزئی است که به گونهای آزمونپذیر با نام علم به تحلیل حوادث میپردازد. و مراد وی از هدف نیز، هدفهای سودگرایانه قابل دسترسی و دنیوی است.45
ویژگیهای علم سکولار
علم جدید تفسیری خاص از هستی و واقعیت ارائه داده است که بر اساس آن واقعیت، به جهان مادی که به تجربه حواس ظاهر درمیآید تحویل شده است و خداوند و بلکه تمام ساحتهای معنوی وجود، اموری انتزاعی قلمداد شدهاند. این در حالی است که خداوند واقعیت دارد و واقعیتِ اصیل هم هست. این اشتباه فلسفی از اینجا رخ داده است که انسان متجدد از دو منبع معرفتی مهم و مابعدالطبیعی، یعنی وحی و عقل دست شسته است.
آدمی با سرشت عقل انسانی میتواند به خداوند معرفت یابد و او را حق بداند؛ ولی این امر به مدد وحی و تعقل میسر است. برای دستیابی به تعقل نیز باید از وحی بهره گرفت؛ چون رسیدن به باطن انسان یا قلب، که مسند بصیرت عقلی (چشم جان) است، به کمک منبع وحی امکانپذیر میشود. و رسیدن به قلب و باطن وحی، انسان را قادر میسازد که به خداوند به عنوان حقیقهالحقایق دست یابد. خداوند به مثابه حقیقهالحقایق، منشأ و منبع هر موجودی هم هست. حقیقت ذومراتب است و از بالاترین آن، که خداوند است، به فروترین مرتبه آن، که عالم طبیعت است، میرسد.
همچنین بشر به کمک عقل و وحی میتواند سه حکم درباره خداوند صادر کند: او مطلق، نامتناهی و خیر (یا کامل) است. مطلق لاجرم یگانه است.
باید توجه داشت که جهان مادی دو رو دارد: یک روی آن این است که آیتِ خداست و نمایانگر او؛ چون مرتبه فرودینِ حقیقتِ مطلق است. اما روی دیگر مادیات این است که واقعیت و حقیقت را میپوشاند و خود به جای او مینشیند و به اصطلاح فرهنگ اسلامی، «حجاب» ، و به اصطلاح کیش هندو «مایا» میشود. و این همان حجابی است که دنیای متجدد بدان گرفتار شده است که حق واقعی (خداوند) را فراموش کرده، عالم ماده را حق پنداشته است.46
علم جدید در فرهنگ مادی و سکولار ظهور و رشد یافته است؛ فرهنگی که با به حاشیه بردن دین، دست خالق هستی را از دخالت در شئون زندگی آدمیان کوتاه کرده است. علم مادی و بدون ایمان، به علمزدگی انجامید؛ علمزدگیای که نه خود علم است و نه لازمه ذاتی آن، بلکه در واقع همان جهانبینی و نگرش مادی و پوزیتیویستی عالِم است که علم جدید و سکولار را شکل داده است. علم انسانی که سر به آسمان دارد با علم انسانی که بریده از آن است، در نگرش، مبادی، اهداف و نتایج متفاوت است، هرچند در بسیاری از روشها و قوانین مشترک باشند.47 علم جدید فارغ از هرگونه غایت و چرایی است و تنها به چگونگی و توصیف علم بسنده کرده است و به این دلیل است که علم و عالمان امروز نه تنها در خدمت انسانیت و اعتلای منزلت انسانی نیستند، بلکه در خدمت سلطهگران، بخش عظیمی از انرژی و وقت خود را صرف تولید و ساخت سلاحهای مخرب و کشنده میکنند.48
انسان متجدّد موجودی است که از انسانیت تهی شده. علم و تمدن جدید که هم از کیهان تقدّسزدایی کرده و هم انسان را از انسانیت تهی، او را با مشکلاتی روبهرو نموده است که نه تنها موجب رهایی انسان نشده، بلکه او را به طور بیسابقهای اسیر و برده کرده است. انسان غربی با تمدن جدید و مبانی فلسفی محفوف در آن، سر جنگ و ناسازگاری با خود، جهان و حتی با طبیعت دارد و برونرفت از این وضعیت جز با تغییری بنیادین در برداشت از ماهیت انسان ممکن نیست. در تمدن سنتی، انسان خلیفهاللّه است و حرمت دارد و در عین حال، هم در برابر خود مطلق (خداوند) مسئول است و هم بر محیط طبیعی سلطه نامحدود ندارد. از اینرو، سرِ جنگ و ستیزهجویی با خود و جهان طبیعی نخواهد داشت؛ زیرا هرگز توازن خویش را از دست نمی دهد.
آیا آیندهای برای بشر متجدد متصور است؟! آیندهای برای بشر وجود نخواهد داشت، مگر در پرتو ارتباط با خدای واحد. انسانها دوست دارند با هم زندگی کنند، و از اینرو، از یک روح انسانی، خانواده انسانی یا دهکده جهانی واحدی سخن به میان میآورند. اما این روح واحد، رؤیایی بیش برای بشر جدید نیست، و در عمل با انبوهی از منهای رقیب، خانوادههای متخاصم و فروپاشیدگی کلی اجتماعی روبهرو هستند.
ممکن است کسانی در دفاع از علم جدید غربی، از تغذیه علوم غربی از علوم یونانی ـ اسکندرانی، هندی، ایرانی باستان و اسلامی و نیز از پیوند آن با این علوم سخن بگویند، اما پاسخ این است که علیرغم قبول این تغذیه و پیوند، باید به این نکته مهم و اساسی توجه داشت که آنچه در طی عصر نوزایی و به ویژه انقلاب علمی سده هفدهم رخ داد، تحمیل «صورت» یا الگویی جدید و بیگانه با محتوای این میراث علمی بود. «صورتی» که از سرشت تفکر انسانگونه و عقلباورانه آن عصر و از دنیویسازی جهان نشأت گرفته، و بحرانهایی که امروزه دامنگیر جوامع بشری شده است نیز ثمره همین صورتِ علم جدید غربی است؛ سرایت پوچگرایی غربی به جوانان شرقی به علت رواج علم و فناوری غربی در میان آنان، بحران محیط زیست و آلودگی هوا، بحران انرژی، بحران خانواده و فروپاشی خانوادهها، بحران اخلاقی در غرب، اعتیاد، پوچگرایی و بحران هویت و مانند آن.
موارد دیگری از تقابل میان علم سکولار غربی و علم سنتی و دینی عبارتند از: سلسله مراتبی دیدن واقعیت در مقابل تک جنبهای دیدن آن، تفوّق معنوی بر مادی در مقابل نگرش مادی صرف، سرشت قدسی جهان در مقابل نگرش دنیا زده، وحدت علوم در مقابل تجزیه آنها، هماهنگی انسان و جهان در مقابل غلبه و سلطه انسان بر جهان، توجه به امور کیفی در مقابل سیطره کمیت، و توجه به درون در مقابل برون گرایی.
همچنین درباره دو فناوری سنتی و جدید نیز همین تقابل قابل طرح است. برای مثال، صرفهجویی در انرژی و حداکثر استفاده از منابع طبیعی انرژی، رابطه نزدیک با محیط طبیعی، رابطه انداموار فضاهای کار، خواب، عبادت و استراحت انسان از ویژگیهای معماری اسلامی است که معماری جدید بکلی فاقد آنهاست.
و سرانجام، آخرین حلقه تقابلها، تقابل اخلاقیات سنتی با اخلاقیات ناشی از علم جدید است. تقدم مسئولیتها بر حقوق، منزلت اخلاقی دیگر جانداران و حتی غیر جانداران با توجه به تقدّس برخی کوهها، رودها و سنگها، وحدت علم و اخلاق، خویشتنداری و انضباط در مقابل شهوت سیریناپذیر، آرامش و صلح در درون و بیرون، وجود مبنای مابعدالطبیعی لازمه اخلاق معقول و عملی، وجود امور معنوی و مانند آن، همه از ویژگیهای اخلاقیات سنّتی است که اخلاقیات ناشی از علم جدید دقیقا فاقد آنها بوده، ویژگی مقابل آنها را داراست.
با توجه به آنچه گفته شد، جوامع اسلامی و مسلمانان باید با تکیه بر مابعدالطبیعه و علوم سنتی خویش، آنچه از علوم جدید را که پذیرفتنی هستند برگرفته، بقیه را وانهند.
در بیان تفاوتها و تمایزاتِ میان علم جدید و سکولار غربی و علم دینی، ممیزههای متعددی را میتوان برشمرد؛ از جمله: علم جدید معرفتی است دایما متغیر، اما علم سنتی به دلیل ارتباطی که با مابعدالطبیعه دارد تغییرناپذیر است؛ علم جدید نامقدّس است، در حالی که علم سنتی مقدّس است؛ علوم جدید قایل به سلسله مراتب عرضی موجودات هستند و از اینرو، سر از برداشت امروزین از تطوّر انواع درآوردند، ولی علوم سنتی سلسله مراتب وجود را طولی دانسته، و عالم مادی را به نفسانی، نفسانی را به خیالی، خیالی را به عقلانی و عقلانی را به عالَم فرشته مقرّب مرتبط میسازد. هدف علوم سنتی نه صرفا سودجویانه بوده و نه شعار «علم برای علم» را منظور ساخته است و به دلیل آنکه از دیدگاه سنتی، انسان متشکل از جسم و روح است، این علوم بخشی از نیازهای روحی بشر را برآورده میسازند و از این حیث سودمند میباشند و بلکه سودمندترین علومند؛ چون غذای روحِ جاودان بوده، به انسان کمک میکند تا از آن بارقه الهی در وجود خود آگاه گردد؛ به خلاف علوم جدید که هدف سودجویانه دنیوی داشته، و با شعار «علم به خاطر علم» بوده است.49
علم جدید و سکولار که با روش تجربی و تکیه بر حسگرایی به وجود آمد و نضج گرفت، ابتدا عقبه ایدئولوژیک علم دینی را انکار کرد، و با متزلزل ساختن موقعیت سنّتهای دینی، علم را با سفسطه و شکاکیت آمیخت و در نتیجه، نوعی آنارشیسم معرفتی را بنیان نهاد. و سرانجامِ این کار، پس از نفی سنت و ایدئولوژی، استیلای لیبرالیسم شد. از اینرو، برخی بر این باورند که لیبرالیسم نتیجه منطقی علم مدرن است.50
پیشرفت بینهایت انسان از رهگذر تطوّر مادی، مفهومی است که از فقدان علم مقدّس در جهان حاصل گشته است؛ توهمی که آثار مخرب آن را همه جا و از جمله در تخریب محیط زیست شاهدیم. به خلاف آموزههای سنتی که هرجا کمالی غایی برای انسان اتفاق افتاده و یا در آینده اتفاق میافتد، همه را از رهگذر مداخله الهی دانسته است. از اینرو، از منظر اسلام، کاملترین انسان، پیامبر صلیاللهعلیهوآله و کاملترین جامعه، مدینهالنبی بوده است. و یا در آینده نیز در حکومت جهانی حضرت مهدی علیه السلام چنین اتفاقی میافتد.
عواملی چند در غرب برای پیدایش اندیشه پیشرفت انسان از طریق تطوّر مادی، نقش ایفا نمودند که شاید اساسیترین آنها، تنزل مقام آدمی به انسانی محض بود که در عصرنوزایی اتفاق افتاد. عامل دوم، مادی ساختن تصور خطی زمان در مسیحیت بود و عامل سوم، تبدیل آرمانشهر که دنیوی دانسته نمیشد، به آرمانشهری که دنیوی قلمداد میشد.51
اندیشه تطوّرگرایی نتیجه دگرگونیهایی بود که در اثنای عصر نوزایی آغاز شد و در انقلاب علمی سده هفدهم به اوج خود رسید. علم مکانیستی گالیله، کپلر و نیوتن، و فلسفه دکارت باعث پدید آمدن مفهوم نوین «ماده» شد و مادهگرایی را میسّر ساخت و همزمان خموشی ایمان، گسترش دنیاگرایی، فقدان شهود عقلانی، و غفلت از علوم قدسی اندیشه تطوّر را به دست والاس و داروین آفرید. در قرن نوزدهم اندیشه پیشرفت انسان از طریق تطوّر مادی حاصل شد، و در قرن بیستم الهیون مسیحی با تطوّر و مادهگرایی کنار آمدند. آنچه در حال حاضر برعهده ماست این است که با کمک گرفتن از مابعدالطبیعه و علوم قدسی، بار دیگر میان تبدّلناپذیر و تغییرپذیر، دایمی و موقتی، و میان پیشرفت ظاهری و واقعی تمایز قایل شویم.
توسعه علمی، همزمان با گریز از مذهب
به دلیل آنکه پیشرفتهای علمی و صنعتی در غرب از حیث زمان ملازم با دینگریزی شد، این پندار برای برخی به وجود آمد که بین این دو ربط منطقی و علّی و معلولی وجود داشته، رشد چشمگیر علمی، مرهون گریز شتابان از مذهب بوده است! اما واقعیت این است که پیشرفتهای علمی و صنعتی غربیان هیچ ارتباطی با مذهبگریزی آنان نداشت، و گمان برخی در دیدن ارتباط میان این دو باطل است؛ زیرا:
1. علیرغم اینکه دین یهود و مسیحیت، تحریف شده هستند، اما حتی گریز از این دین تحریف شده نیز آثار منفی خود را در جوامع غربی بر جای گذاشت. به خلاف تبلیغات و اعتقاد رایج، گریز از دین، سبب روی آوردن به علم و پیشرفت نشد، بلکه بعکس، آثار دینگریزی طی چندین قرن پس از عصر نوزایی در ویرانگری نظام ارزشهای اخلاقی، از هم پاشیدگی نظام خانوادگی، و پایمال شدن اصول و مبانی ارزشی به ظهور پیوست.
2. از اواخر سده دهم میلادی تا سده میانی، این کلیساها و مجامع دینی بودند که زمینه رشد و شکوفایی دانش را فراهم کردند. در سدههای میانه دانشجویان دانشگاهها را غالبا مدرّسان و طلّاب دینی تشکیل میدادند. بسیاری از کلیساها و مجامع دینی نیز مرکز علم و دانش بودند.
3. تجربه موفق و سترگ تمدن اسلامی در گذشته، این توهّم را که دست برداشتن از دین موجب پیشرفت علمی و صنعتی میشود، باطل میکند؛ بدین معنا که تقابلی میان ادیان الهی با علم وجود ندارد و این معنا در کاملترین ادیان یعنی اسلام و تمدن درخشان آن کاملاً مشهود است. به طور خلاصه، میتوان علل رشد علوم و فنون گوناگون در شکوفایی تمدن عظیم اسلامی (از نیمه دوم قرن دوم تا اواسط قرن هشتم هجری قمری) را در عواملی همچون تشویق قرآن کریم و سنّت اسلامی به فراگیری علوم، تشویق قرآن به کاوش طبیعت، تشویق دانشمندان توسط خواص جامعه و فراهم کردن امکانات برای تحقیق و آموزش، احساس جهانوطنی در میان علمای مسلمان، حاکمیت سعه صدر و روحیه تحمل آرای دیگران، و سختکوشی دانشمندان مسلمان در کسب معرفت دانست. این همه، در کنار ویژگی مهم «جامعیت علم اسلامی و وحدت علوم در اسلام» سبب شد تا نه تنها دین اسلام مانعی برای شکوفایی تمدن اسلامی نباشد، بلکه قهرمانان این تمدن بااعتقاد به این جامعیت، علوم خاص دینی و علوم دیگر را یکجا در خود جمع داشته باشند. آنها منشأ همه علوم را خداوند میدانستند، از اینرو، به وحدت بین آنها قایل بودند و هدف هر دو را یکی ـ که همان وحدت مبدأ عالم بود ـ میدانستند. از اینرو، آنها همه علوم را یکجا تدریس میکردند و بعضی از آنها در علوم گوناگون متخصص بودند و بین فلسفه و علوم طبیعی و حکمت دینی جمع میکردند، مثلاً، کندی در علوم ریاضی و نجوم و طبیعیات و فلسفه و تفسیر قرآن تخصص و تألیفات داشت و ابن رشد در فلسفه و طب و فقه اسلامی.52 تمدن عظیم اسلامی در قرون متمادی گذشته زمانی اتفاق افتاد که مسلمانان خود را به حبل متین الهی آویخته بودند، و انحطاط و افول آن تمدن نیز معلول عوامل متعددی، از جمله تضعیف سنّتهای دینی، بوده است.
4. در غرب نیز اعتقاد به جدایی میان علم و دین اندیشهای عام و فراگیر نیست و دانشمندان و متفکّران مشهوری را میتوان نام برد که به وفاق و وحدت میان علم و دین میاندیشیدند.53 از جمله، انیشتین، دانشمند شهیر لهستانیتبار، در این زمینه میگوید: «علم بدون مذهب لنگ است و مذهب بدون علم کور است.»54
استیس (Walter Terence Stace) نیز در کتاب دین و نگرش نوین، درباره نیوتن چنین مینویسد:
نیوتن فرد مسیحی بسیار پارسامنشی بود. وی خداشناسیاش را حتی بیشتر از علمش جدی میگرفت. اگر تصور میکرد که حاصل یک عمر زندگیاش به تحلیل بردن کلی ایمان میانجامد، سخت به هراس میافتاد. نظر شخص خودش این بود که تلاشهایش دقیقا میباید اثری عکس این میداشت. حتی تصور میکرد که نظام مکانیکی فلکیاش دلیلی بر وجود خدا فراهم میآورد.55
استیس خود نیز به عدم تعارض میان علم و دین اعتقاد داشته، در بخشی از همان اثرش با اشاره به علم نیوتنی مینویسد:
خدا نزدیک و دمدست است و همیشه در حال کمک کردن به کسانی است که او را دوست میدارند و او آنان را دوست میدارد. خدا همیشه در کار جهان دخالت میکند... چنین میانگارند که خدا اکنون در جهان مادی دخالت نمیکند، اما به طور حتم در طرز کار روانی جهان و درون اذهان ما دخالت میکند.56
همچنین ماکس پلانک، از اندیشمندان و فیزیکدانان بزرگ معاصر، میگوید:
هر انکاری از ارزش زندگی، انکاری از اندیشه بشری است و بنابراین (هر انکار ارزش زندگی)، نه تنها انکار شالوده حقیقی علم است، بلکه انکار دین نیز هست. گمان من این است که بیشتر دانشمندان با نظر من موافقند و دست خود را به عنوان موافقت با این امر، که انکاریگری (نیهیلیسم) دینی مخرب علم نیز هست، بلند خواهند کرد. هرگز تضاد واقعی میان علم و دین پیدا نخواهد شد؛ چه یکی از آن دو مکمّل دیگری است... .57
همانگونه که ملاحظه میشود، تعارض میان علم و دین، تنها قرائت موجود در زمینه رابطه بین این دو نیست و حتی در مغربزمین نیز نظریات عدم تعارض، طرفدار دارد ـ که اشارتی گذرا بدان شد. در اسلام نیز هیچگونه تعارضی میان این دو وجود ندارد و تفصیل بحث مجال جداگانهای میطلبد، هرچند در این زمینه آثار ارزشمندی نیز توسط اندیشمندانمسلمانبه نگارشدرآمدهاست.58
نتیجه بحث
سکولاریسم علمی در غرب محصول دیدگاهی بود که به رویکرد تعارض میان علم و دین اعتقاد داشت. علل چنین رویکردی را باید در عوامل ششگانهای جستوجو کرد که ذکر آن گذشت. رویکرد تعارض، به علم سکولار و نوین، که سرشتی غیر دینی و بلکه ضد دینی دارد، منجر شد. و متعاقب آن، فکر و فرهنگ آدمی دستخوش تغییر اساسی شد. علم نوین به جای خدا نشست، و با ایجاد رفاه اینجهانی برای بشر، استغنا پنداری از غایات آنجهانی و مقاصد آسمانی را به ارمغان آورد.
پیشرفت خیرهکننده علم سکولار، نه تنها از دغدغه انسانها کم نکرد، بلکه بحرانهایی که ناشی از علم جدید است بر نگرانی انسانها افزود. محدودیت علوم تجربی در نشان دادن تمام ابعاد طبیعت مورد توجه قرار گرفت و خطرات ناشی از علم فارغ از اخلاق و معنویت خود را نشان داد.
با توجه به پیامدهای سکولاریسم علمی برای بشریت، به نظر میرسد که وقت آن رسیده باشد که آدمی به خود آید و از سوء تفاهمی که نسبت به رابطه میان علم و دین داشته، دست شوید و به پیوند عمیق میان این دو توجه نماید؛ همچنانکه در اسلام همواره بر چنین پیوندی تأکید شده است. قطعا راه برونرفت از بحرانهای علم جدید، در پیوند مبارک میان این دو گوهر ارزشمند نهفته است.
پى نوشت ها
1- دانشآموخته حوزه علمیه و دانشجوى دکترى مبانى نظرى اسلام.
2ـ مارى بریجانیان و طیبه بیگمرئیسى، فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعى ـ انگلیسى فارسى، 1373، ص 780.
3ـ علیرضا شجاعىزند، دین، جامعه و عرفى شدن جستارهایى در جامعهشناسى دین، 1380، ص 281ـ282، به نقل از: ژولین فروند، جامعهشناسى ماکس وبر، ص 189ـ190.
4ـ عبدالرسول بیات با همکارى جمعى از نویسندگان، فرهنگ واژهها، 1381، ص 328ـ 320. و نیز، ر.ک. محمّدجواد نوروزى، فلسفه سیاست، 1378، ص 45ـ46 / عبداللّه حاجى صادقى، ولایت فقیه حکومت قانون، بىتا، ص 17. نیز براى توضیح بیشتر در این زمینه ر.ک. على ربّانى گلپایگانى، نقد مبانى سکولاریسم، 1382، ص 13.
5ـ عبدالکریم سروش، دانش و ارزش، 1358، ص 13.
6ـ احمد واعظى، درآمدى بر آزاداندیشى و نظریهپردازى در علوم دینى مجموعه گفتوگو، دفتر دوم (تولید؛ مراحل و موانع)، 1383، ص 316.
7ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، 1374، ج 1، ص 63ـ64.
8ـ رضا حاجابراهیم، درآمدى بر آزاداندیشى و نظریهپردازى در علوم دینى، دفتر چهارم، بایستههاىآزاداندیشى،1383، ص 78.
9ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ص 64 / عبدالحسین خسروپناه، کلام جدید، 1381، ص 369ـ370 / حسین بستان و همکاران، گامى به سوى علم دینى 1، 1384، ص 33ـ 34.
10ـ علىاکبر دهخدا، لغتنامه، 1334، ج 10، ص 14671ـ14675 / مهدى نوروزى خیابانى، فرهنگ جامع لغات و اصطلاحات سیاسى، 1384، ص 562 / على آقابخشى و مینو افشارىراد، فرهنگ علوم سیاسى، 1383، ص 734ـ735.
11ـ مهدى گلشنى، از علم سکولار تا علم دینى، 1377، ص 168ـ169 / عبدالحسین خسروپناه، کلام جدید، ص 372ـ374 / مرتضى مطهّرى، ده گفتار، 1374، ص 172 / مرتضى مطهّرى، آشنایى با علوم اسلامى، ج 1 منطق و فلسفه، 1374، ص 15ـ19 / عبداللّه جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، 1372، ص 78ـ80، 81ـ82، 159ـ175. همچنین ن. ک. محمّدتقى مصباح، سلسله مباحث اسلام، سیاست و حکومت، 1377، ص 74 / سید محمّدمهدى میرباقرى، محمدتقى سبحانى و حمید پارسانیا (میزگرد علمى)، گفتوگوى علمى پیرامون مفهوم علم دینى، 1385، ص 82ـ83، 88ـ93. نیز ن. ک. خسرو باقرى، گفتوگو، عصر ما، 14 آبان 1379، ص 7. همچنین مصطفى ملکیان، «تأمّلاتى چند در باب امکان و ضرورت اسلامى شدن دانشگاه»، نقد و نظر 19ـ20.
12ـ جان. بى. ناس، تاریخ جامع ادیان، 1377، ص 698 / توماس میشل، کلام مسیحى، 1377، ص 43 و 49ـ51.
13ـ جان. بى. ناس، تاریخ جامع ادیان، ص 614 / ویل دورانت، تاریخ تمدن، 1370، ج 3، ص 680.
14ـ محمد قطب، سکولارها چه مىگویند؟، 1379، ص 14.
15ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ص 681 / جان. بى. ناس، تاریخ جامع ادیان، ص 614.
16ـ جان. بى. ناس، تاریخ جامع ادیان، ص 614.
17ـ انجیل یوحنّا، باب 19، آیه 36.
18ـ همان، باب 6، آیه 15.
19ـ انجیل متى، باب 22، آیات 18ـ22.
20ـ جان. بى. ناس، تاریخ جامع ادیان، ص 669ـ670.
21ـ عبدالرسول بیات، فرهنگ واژهها، ص 333 / محمّدجواد نوروزى، فلسفه سیاست، ص 49. به نقل از: هارولدلاسکى: سیر آزادى در اروپا، 1348، ص 14.
22ـ ر. ک. جرج سارتون، شش بال، 1364، ص 296ـ395. استاد شهید مطهّرى نیز در کتاب علل گرایش به مادّیگرى، 1373، از ص 66ـ 72، تحت عنوان «خشونتهاى کلیسا»، در این زمینه بحث کرده است.
23ـ عبدالرسول بیات، فرهنگ واژهها، ص 332.
24ـ چون در قرون وسطا بحث علمى و حکمتى تقریبا یکسره منحصر به تعلیمات مدارس وابسته به کلیسا بود و دستور اولیاى دین مسیح و مدرسه را به زبان لاتین «اسکولا» مىگفتند، از اینرو، کلیه علم و حکمت آن دوره را منتسب به اسکولا نموده، اسکولاستیک (Scolastique) نامیدهاند. (ر.ک. محمّدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، 1376، ج 1، ص 109).
25ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 37.
26ـ مرتضى مطهّرى، علل گرایش به مادّیگرى، ص 66ـ68.
27ـ برخى آغاز آن را به شش قرن قبل از میلاد بازمىگردانند که در آن زمان بین مذهب اُلمبى و فلسفه ایونیایى شکاف پدید آمد. ر. ک. آرتور کوستلر، خوابگردها، 1361، ص 631.
28ـ دیوید لاسکم، تفکر در قرون وسطى، 1380، ص 25 / اتین ژیلسون، عقل و وحى در قرون وسطى، 1371، ص 10.
29ـ اتین ژیلسون، عقل و وحى در قرون وسطى، ص 13.
30- Geocentric theory.
31ـ والتر ترنس استیس، دین و نگرش نوین، 1377، ص 23 و 87.
32- Natural selectiok.
33ـ برتراند راسل، جهانبینى علمى، 1360، ص 57.
34- God of the gaps.
35ـ ایان باربور، علم و دین، 1362، ص 1ـ2.
36-Divine clockmaker.
37ـ ایان باربور، علم و دین، ص 37 و 50.
38ـ چارلز راون، سازش دانش و مسیحیت، 1335، ص 22ـ23.
39ـ ویل دورانت، لذّات فلسفه، 1371، ص 293ـ294.
40ـ البته این ادعا، گمانهاى بیش نیست. در بخش پایانى همین نوشتار بطلان این پندار نشان داده خواهد شد.
41- Dark Ages.
42ـ سید احمد رهنمایى، غربشناسى، 1379، ص 106.
43ـ حمید پارسانیا، «علم سکولار و علم دینى»، معرفت 22، ص 35ـ36.
44ـ همان، ص 37ـ38.
45ـ ژولین فروند، جامعهشناسى ماکس وبر، 1368، ص 152ـ153.
46ـ سید حسین نصر، نیاز به علم مقدس، 1378، ص 31ـ43.
47ـ محمّد فنائى اشکورى، دانش اسلامى و دانشگاه اسلامى، 1377، ص 69.
48ـ طبق آمار سازمان ملل، قریب 25 درصد دانشمندان و مهندسان جهان در رشتههاى تولید سلاحهاى مخرّب کار مىکنند، و حتى این آمار تا 50 درصد نیز ذکر شده است. (ر.ک. مهدى گلشنى، درآمدى بر آزاداندیشى و نظریهپردازى در علوم دینى، دفتر دوم (نهضت نرمافزارى در علوم انسانى، علوم تجربى و علوم دینى)، 1383، ص 21.
49ـ سیدحسین نصر، نیاز به علم مقدّس، ص 167ـ198.
50ـ حمید پارسانیا، سنّت، ایدئولوژى، علم، 1385، ص 77ـ78.
51ـ سیدحسین نصر، نیاز به علم مقدّس، ص 242ـ257.
52ـ ر.ک. مهدى گلشنى، از علم سکولار یا علم دینى، ص 91ـ119.
53ـ در این زمینه، علاوه بر نمونههاى ذیل، ر. ک. والتر هیتلر، خدا و علم، 1364، ص 18ـ22 و 31ـ38 / دبلیو مارک ریچاردسون و دیگران، نقش ایمان در علم، 1384، همه کتاب.
54ـ به نقل از: سید احمد رهنمایى، غربشناسى، ص 107.
55ـ والتر ترنس استیس، دین و نگرش نوین، ص 121.
56ـ همان، ص 143ـ144.
57ـ ماکس پلانک، علم به کجا مىرود؟، 1354، ص 235ـ236، به نقل از: محمّدتقى جعفرى، بنبست امروز بشر، 1378، ص 220.
58ـ براى نمونه ر.ک. ابوالفضل ساجدى، روشهاى حل تعارض علم و دین، 1377، ص 119ـ144 / حمید پارسانیا، سنّت، ایدئولوژى علم، ص 26ـ27 / محمّدعلى رضایى اصفهانى، رابطه علم و دین در غرب، 1379، ص 118ـ123 / عبدالحسین خسروپناه، جزوه «علم و دین»، بىتا، ص 98ـ106.
منبع: ماهنامه معرفت / شماره 132
نویسنده : علی رمضانی
نظر شما