رروش شناسی میردال
توسعه اقتصادى براى کشورهاى توسعه نیافته یک هدف مطلوب و آرمانى است. علم اقتصاد توسعه (Development economics) براى رسیدن به هدف مذکور، براى کشورهاى توسعه نیافته تدوین شده است. این در حالى است که اولاً، کشورهاى توسعه نیافته فرهنگ ها و آداب و رسومى متفاوت با جوامع پیشرفته دارند. ثانیاً، نظریه پردازان و صاحب نظران این علم در جوامع پیشرفته و بر اساس شرایط فرهنگى حاکم بر آن رشد کرده اند. ثالثاً، اکثر قریب به اتفاق این نظریه پردازان راه طى شده توسط کشورهاى توسعه یافته را تنها راه نیل به توسعه اقتصادى تلقى مى کنند و شرایط فرهنگى و آداب و رسوم سنّتى و ارزش هاى اخلاقى جوامع توسعه نیافته را مانع تحقق توسعه اقتصادى مى دانند و معتقدند که این موانع باید از میان برداشته شود.
پرفسور گونار میردال یکى از نظریه پردازان توسعه اقتصادى، بر خلاف اکثریت مذکور، قایل به حفظ ارزش هاى بومى بوده و بر نقش مثبت اصول ارزشى بومى در توسعه اقتصادى تأکید کرده است.
این تحقیق، که بر اساس مقاله ارزشمند نویسنده محترم، دایکما، صورت گرفته است، نشان مى دهد که میردال نیز با دیگر نظریه پردازان توسعه اقتصادى اختلاف اساسى ندارد و در حقیقت، اصول و مبانى ارزشى، که میردال بر نقش آن ها تأکید دارد، همان چیزى است که در جوامع پیشرفته حاکم مى باشد.
مقدمه
توسعه اقتصادى به رغم قدمت چند صد ساله اش در جهان متمدن و پیشرفته، براى کشورهاى عقب مانده و توسعه نیافته پدیده اى آرمانى و مطلوب است. با همه تأکید صاحب نظران توسعه اقتصادى بر منحصر به فرد نبودن راه نیل به توسعه اقتصادى، بیش تر نظریه پردازان و نویسندگان راه طى شده توسط کشورهاى پیشرفته را تنها راه نیل به توسعه مذکور مى دانند، 1 در حالى که اقتصاد توسعه شاخه اى از علم اقتصاد است و علم اقتصاد نیز به نوبه خود، یکى از علوم انسانى مى باشد که در آن، رفتار اقتصادى انسان ها مورد تجزیه و تحلیل قرار مى گیرد. روشن است که انسان ها در مناطق و جوامع گوناگون، با عقاید و آرمان هایى متفاوت، رفتارهاى (اقتصادى) متفاوتى نیز دارند.
براى کاوش درمسائل توسعه اقتصادى، توجه به زمان، مکان و شرایط علمى و فرهنگى شکل گیرى نظریات نظریه پردازان توسعه اقتصادى ضرورى به نظر مى رسد.
در این میان، چیزى که بدون استثنا، مورد هجوم واقع شده و مانع رسیدن به توسعه تلقى گردیده، به طورى که برداشتن آن براى نیل به توسعه اقتصادى ضرورى و مورد تأکید قرار گرفته، ارزش هاست که به صورت هاى گوناگونو با عناوین متفاوت، از قبیل تعصّب، خرافات و ضدیت با علم مورد نکوهش واقع شده است.
در این زمینه، گونامیردال2 از معدود کسانى است که با مسأله توسعه اقتصادى، به صورت ریشه اى برخورد کرده و به خصوص بر موضوع ارزش هاى بومى و نقش آن در توسعه اقتصادى تأکید کرده است. اما صدق ادعاى او و این که آیا میردال حرف جدیدى ـ غیر از اکثریت مذکوردارد و روزنه تازه اى گشوده است یا خیر، با مطالعه و بررسى مقاله ارزشمند ایجن آر. دایکما در ویژه نامه مجله Development، (World) 3روشن مى شود. نویسنده مزبور با بیانى رسا و با آگاهى کامل به مبانى و اصول فکرى میردال، شیوه وى را تشریح کرده وآن را مورد نقد قرار داده است.
در این نوشتار، ابتدا نکات مهم و برجسته روش شناسى میردال به صورت اجمالى و بر اساس مقاله دایکما مورد توجه قرار گرفته و هم زمان، توضیحات لازم در پى نوشت ها مطرح گردیده است. سپس نقد و بررسى این شیوه، که توسط خود دایکما صورت گرفته، مورد ملاحظه قرار مى گیرد و در نهایت، با ارزیابى روش شناسى میردال، این تحقیق با یک نتیجه گیرى به پایان مى رسد.
ویژگى هاى برجسته روش شناسى توسعه اقتصادى میردال
هدف اصلى این تحقیق آن است که روش شناسى توسعه اقتصادى میردال4 را در فرایندى بررسى نماید که بیانگر انتقال او از یک نظریه پرداز محض5 عارى از ارزش6 به اقتصاددان نهادگراى توسعه باشد، چرخشى که به قول لندربرگ (لندربرگ، 1974، ص 478) به مثابه سقوط اسفناک کسى است که در سال هاى اولیه زندگى خود، آثار علمى چشمگیرى داشته، ولى در سال هاى آخر، سرنوشت خویش را به افکار مشوّش و درهم7 مسائل ارزشى سپرده است.
میردال حرفه اقتصادى خود را با تمایل و به صورت تحسین برانگیزى، زیر نظر استادان مکتب استکهلم شروع کرد. نقطه ضعفى که میردال در دوران جوانى از اقتصاد «کلاسیک» و «نئوکلاسیک» پیدا کرد و به آن حمله نمود «مسأله ارزش»8 بود. از دیدگاه او، مشکل ارزش از شمول نامناسب ارزش ها در چیزى که به عنوان «اقتصاد علمى»9 تجسم یافته بود، ناشى مى شد. وى بر این باور بود که همه مقوله هاى ارزشى را باید کنار گذاشت؛ چرا که آن ها مهملات غیرضرورى متافیزیکى (Superfluous metatphysical ballast) هستند و براى مشاهده و توصیف واقعیتعلمى و تحلیل و تبیین روابط علّى بین حقایق مضرّند. میردال جوان در این که علم باید «رهااز ارزش ها»10 باشد با وبر11 (Max Weber, 1964-1920) هم عقیده بود.
با وجود این، میردال پس از بلوغ فکرى12 از دیدگاه اولیه خود، به عنوان «تجربه گرایى خام»13 عدول کرد و آن را رد نمود. مى توان نظر روش شناسانه تکامل یافته وى و نقش مبانى ارزشى14، را در آن این گونه بیان کرد:
میردال نظر مکلاپ (Fritz Machlup) را در مورد حقیقت15 نامعقول مى داند و آن را رد مى کند. مکلاپ واقعیت را تصورى از عینیت و بى طرفى مى داند که بر حسب آن، واقعیت صحیح و بى طرفانه عینى واقعیتى است که از نظر همه ذهنیت هاى ممکن، یکسان باشد. بر اساس نظریه میردال، این که همه حقایق بدون توجه به چشم انداز و ذهنیت معیّنى یکسان باشد، نامعقول است.
میردال معتقد بود که واقعیت هاى علمىفى نفسهوجود ندارد تا در انتظار کشف دانشمندان باشیم، «واقعیت علمى» عبارت است از ساختارى که از حقیقت به هم تنیده و پیچیده اى انتزاع شده باشد. (میردال، 1944، ص 1057) واقعیت ها فقط هنگامى معنا و مفهوم پیدا مى کند که در چارچوب یک نظریه سازمان یافته و محقق شده درآید. (میردال، 1957، ص164)
ذهنیتى که باید وجود داشته باشد تا چنین نظریه هایى را شکل دهد، تصادفى نیست؛ همان گونه که از موضوع تحت بررسى نیز ناشى نمى گردد، بلکه بیش از همه، از عناصر مقدم بر تجربه16 تشکیل مى شود که از علایق و اصول و مبانى ارزشى ما سرچشمه مى گیرد. او نتیجه گیرى مى کند که «بدون مبانى ارزشى، ما علاقه، احساس، ارتباط یا اهمیت و در نتیجه، هدفى نخواهیم داشت» (میردال، 1953، ص 240) و اضافه مى کند که «ما مى توانیم براى منطقى کردن تفکر خود تلاش نماییم، ولى فقط با مواجهه مبانى ارزشى و نه با فرار از آن ها.» (میردال، 1953، ص 240)
وى تصریح مى کند که «اصول ارزشى از ابتدا تا انتها، در نظریه ها نفوذ مى کند. بنابراین، واقعیاتِ مشاهده شده، راه به کارگیرى استدلال و حتى شیوه ارائه نتایج به دست آمده را اصول و مبانى ارزشى تعیین مى کند.» (میردال، 1972، ص 162)
بدین سان، مى توانیم ظهور بار ارزشى و بارنظرى17را، که در روش شناسى میردال با هم مى آیند، استنباط کنیم، به گونه اى که اهمیت معرفت شناسانه18مبانى ارزشى چشم انداز و ذهنیتى را به نظریه ها ارائه نماید. معیار کلى میردال براى این ذهنیت، «واقع بینانه»19 بودن آن است.
حال باید دید منبع ارزش گذارى ها، که در نظریه مورد نیاز است و به اصطلاح خود میردال، مسأله نحوه تعلیل نقش ارزش گذارى هاى بشرى در تحقیقات چیست.
میردال به صورت هماهنگ، آنچه را به عنوان نگرش هاى منحرف توسعه تلقى مى کند، طرد مى نماید. از نظر او بیش تر انحرافات در نتیجه تأثیرات غربى در نظریه هاى توسعه نفوذ پیدا کرده است. چنین انحرافى، چشم انداز و ذهنیت غیرقابل پذیرشى ارائه مى دهد. (میردال، 1968، ص 13)
از نظر او، این مسأله موجب تحریک و رنجش خاطر کشورهاى توسعه نیافته مى شود.
آن ها تمایل دارند که مسائل مربوط به ایشان از نظر علایق و ارزش گذارى هاى خودشان تجزیه و تحلیل گردد. میردال ادعا مى کند که مطالعات آسیایى او بدون حضور منافع کشورهاى بیگانه انجام گرفته و از این رو، موضع بیرونى میردال در مورد توسعه، تضمین شده است.
البته در این که چه چیزى نقطه شروع ارزش گذارى هاى بى طرفانه و بى غرض را تشکیل مى دهد، میردال منشأ ارزش گذارى ها را عاطفى صرف20 مى داند و از نظر او، عواطف ریشه اخلاق راتشکیل مى دهد. 21 دیدگاه عاطفه گرایى امکان هر نوع ارزش گذارى غایى را رد مى کند.
در برخورد با این مشکل، که اصول و مبانى ارزشى چه کسى باید پیروى شود، توصیه اولیه او براى حل این مشکل، پیش بینى گرا22بود: ارزش گذارى هاى قوى ترین گروه ها را در جامعه انتخاب کن؛ زیرا ارزش گذارى آنان قرین به موفقیت خواهد بود. اما وى در نهایت، با این نگرش اقناع نشد. سرانجام، او فرض مى کند که محقق یک «هنجار ابزارى»23 را براى شکل دادن پایه هاى ارزشى نظریه خود انتخاب مى کند. هنجار مذکور باید در برخى آزمایش ها در مورد ارتباط و اهمیت به جامعه مورد مطالعه، پذیرفته شود. اما دلایل ارتباط و محتواى خود هنجار ابزارى در نهایت، به نظر خود محقق بستگى دارد.
میردال انواع ارزش گذارى ها را که در نظریه توسعه خود به کار گرفته، در امتداد دو خط مشى توجیه کرده است:
اولاً، به کارگیرى ارزش گذارى هاى مطلوب24 را مجاز مى داند.
ثانیاً، در حد پایین تر، ارزش گذارى هاى ابزارى را به کار مى گیرد؛ زیرا ارزش گذارى هایى که ممکن است به طور مشروع و قانونى مطالعه توسعه را تحت تأثیر قرار دهد، لزومى ندارد که هیچ ارتباط مستقیمى با افراد معمولى، که جامعه آن ها تحت مطالعه و بررسى است، داشته باشد، بلکه ممکن است «ارزش گذارى هاى مطلوب ابزارى»25 باشد که توسط محقق شناسایى شده است. خود میردال ارزش گذارى هاى پژوهش و تحقیق توسعه را «آرمان هاى نوین»26 خوانده است و ادعا مى کند که جدیدترین آن ها را از منطقه جنوب آسیا، که نوسازى27 را هدف قرار داده اند، اختیار کرده است. (میردال، 1968، ص54) این آرمان ها عبارت است از:
1. عقلانیت؛ 28
2. توسعه و برنامه ریزى براى توسعه؛
3. افزایش بهرهورى؛
4. بالابردن سطح زندگى؛
5. برابرسازى اقتصادى و اجتماعى؛
6. نهادها و رفتارهاى مترقّى؛
7. یکپارچگى و استحکام ملى؛
8. استقلال ملى؛
9. دموکراسى سیاسى؛
10. دموکراسى بین توده مردم؛
11. انضباط اجتماعى. (میردال، 1968، ص 5767)
نقد و بررسى روش شناسى توسعه میردال توسط دایکما
دایکما ضمن نقد روش توسعه میردال، مى نویسد: منشأ این ارزش گذارى ها و مبانى ارزشى چیست و از کجا مشروعیت کسب کرده است؟ با این که میردال مکرّر مدعى ویژگى هاى بومى آن ها بوده، با کمال تعجب، این ها از ویژگى هاى غربى برخوردار است.
پس ارزش گذارى هاى بومى سنّتى از نظر میردال چگونه توجیه پذیر است؟ باید توجه داشت که آرمان هاى نوین، هنجارهایى ابزارى است که پایه هاى فروض ارزشى این دیدگاه را تشکیل مى دهند. بنابراین، این ها از تقدّم مقامى برخوردار است و به صورت معیارهایى درآمده که به وسیله آن، سایر ارزش گذارى ها ارزیابى مى شود. از این لحاظ، میردال بین آن ها تمایز قایل مى شود.
میردال اظهار مى دارد که اگر ارزش گذارى هاى سنّتى در تضاد با آرمان هاى نوین، توسط افراد یا گروه هاى سیاسى حفظ شود در این صورت، به عنوان عوامل بازدارنده29 عمل خواهد کرد و در سازمان دهى و امور سیاست معقول و منطقى، موجب تردید و بى میلى خواهد شد. از سوى دیگر، اگر توده هاى مردم به آن ها معتقد باشند، در این صورت، اینارزش گذارى هاىسنّتىبه عنوان موانع30 در روند توسعه عمل خواهد کرد. مدلول هر دو یکى است: یا باید بر آن ها چیره شد و یا باید آن ها را از سر راه برداشت. ولى «مانع» چیزى است که باید به وسیله نیروى قوى تر از میان برداشته شود.
به نظر مى رسد مشکل عمده اى که میردال در مورد ارزش گذارى هاى سنّتى دارد آن است که این نوع ارزش گذارى ها بر خلاف آرمان هاى نوین، معمولاً تابع عقلانیت مطلوب و آرمانى نیست. (میردال، 1968، ص 74)
ولى آیا این قضاوت عادلانه است؟ ظاهراً باید جواب میردال چنین باشد که فقط در این صورت است که این ها منجر به توسعه مى شوند. ولى هنوز یک اشکال باقى است: توسعه، که باید از یک تعریف داراى بار ارزشى برخوردار باشد، کدام است و ارزش گذارى چه کسانى توسعه را تعریف مى کند؟ آیا ارزش گذارى هاى سنّتى31 هیچ نقشى در این تعریف ایفا نمى کند؟ چگونه «نوسازى» از ارزش گذارى هایى برخوردار گردید که مى توان ارزش گذارى هاى سنّتى را به طور ابزارى به وسیله آن ارزیابى کرد؟
میردال مى پذیرد که اقشار بالایى طبقه مرفّه32برگزیدگان نخبه ـ33 ابزار آرمان هاى نوین هستند. (میردال، 1970، ص 417) حال پیوند آشکار او را با نظر یک اقلیّت کوچک چگونه باید توجیه کرد؟ آیا میردال معتقد است که باید خواست آنان بر توده ها تحمیل شود؟
به نظر مى رسد وفادارى او به طبقات مرفّه، شکلى از جریان فکرىسیاسى وى بوده است. برگزیدگان نخبه براى میردال مهمّند؛ زیرا این افراد در اثر تحصیلات، به صورت گنجینه اى از آرمان ها، امید و اعتقاد روشن فکرى درآمده اند. این ها از پیوند با نخبگان غربى، به ویژه متخصصان علوم اجتماعى، عقلانیت و سرکوب کردن اراده غیرعقلانى را فرا گرفته اند. ارزش هاى این افراد در مقایسه با ارزش هاى ایستاى توده ها، عامل پویایى است. آیا این نگرش صحیح است؟ و آیا این است نتیجه محدودیت هاى چشم انداز میردال؟
دیدگاه میردال در مورد انسان، اساساً خیر و صلاح است و هر مصیبت و بدبختى در روى زمین یافت شود، نتیجه شرایط بد زیست محیطى اجتماعى است که خود این ها نیز زاییده جهل و بى خبرى مى باشد. این یک دیدگاه فوق العاده خوش بینانه نسبت به طبیعت است؛ زیرا هیچ نوع بدى و شرارتى در آن وجود ندارد. در این دیدگاه، باید انسان و علل تعالىِ او را در محیط مسلّط بر او جستوجو کرد.
در واقع، دیگر انسانیت انسان مزیّت چندانى به حساب نمى آید، به خصوص افراد معمولى که چنین نیستند. ارزش گذارى ها و اعتقادات او ارزشى ندارد؛ زیرا محصول محیط زیست توسعه نیافته و پست مى باشد؛ این ها در محیط زیستى، که فاقد انسجام است، هیچ گونه استحکام و انسجامى ندارد. ارزش گذارى هاى بومى نباید مورد توجه جدّى قرار گیرد، مگر این که بازدارندگى و ممانعت آن ها از توسعه مورد توجه باشد. در این دیدگاه، دستورالعمل هاى توسعه به سمت محیط زیست هدایت شده است. هیچ نیازى به مورد توجه قرار گرفتن شرافت هاى انسانى34 وجود ندارد؛ زیرا با بهبود شرایط زیست محیطى، کمالات و شرافت هاى مذکور شکوفا خواهد شد.
دایکما مى گوید: براى این که در توجیه نظریه میردال دچار دور نشویم، به نظر مى رسد که بتوانیم «مرد»35 و «انسان»36 را مطرح کنیم. «انسان» معمولى و عادى از طریق محیط زیست قابل حصول است، در حالى که «مرد» به وسیله غرب گرایى، روشن فکرى و متخصصان علوم اجتماعى متجلى شده و عامل و کارگزارى است که در وراى محیط زیست توسعه نیافته قرار گرفته و مى تواند به عنوان ناجى آن عمل نماید. فقط «مرد» مى تواند شرایط زیست محیطى را فراهم نماید که آن هم به نوبه خود، انسان را سامان خواهد داد.
بنابراین، میردال نژادپرستى غربى و نگرش غربى توسعه را مردود مى داند، اما بر آداب و رسوم غربى معیارهاى تشخیص غرب گرایانه به عنوان شرایط لازم توسعه پافشارى مى کند. 37
میردال بااشتیاق مى پذیرد که این نگرش از ذهنیت غربى در توسعه بهره مند است، ولى انکار مى کند که متضمّن انحراف و تعصّب است، با این استدلال که آرمان هاى نوین درصورتى که توسعه یافته باشد، کاملاً عقلایى مى باشد، در حالى که این تصور از عقلانیت، انتقادهاى خود را به دنبال دارد.
نقد و بررسى روش شناسى توسعه اقتصادى میردال
هر چند دایکما نقد و بررسى خوبى از روش شناسى توسعه اقتصادى میردال انجام داد، ولى به نظر مى رسد که اشکالات مبنایى تر دیگرى نیز بر آن وارد است که در ادامه، به برخى از آن ها اشاره مى شود.
پیش از هر چیز، توجه به این واقعیت ضرورت دارد که توسعه اقتصادى از علومى است که به کشورهاى در حال توسعه و توسعه نیافته تعلق دارد و براى آن ها تدوین شده است که همه کشورهاى اسلامى نیز در زمره آن ها قرار دارند (با فرهنگ، اصول و مبانى ارزشى مخصوص به خودشان).
با توجه به زمان، مکان و شرایط علمى و فرهنگى شکل گیرى نظریات میردال، روشن مى شود که:
اولاً، بستر شکل گیرى نظریات وى جوامع غربى بوده که نظریات جدید فلسفى بر آن ها حاکم است، به خصوص آن که او پیرو اثبات گرایى فلسفى آگوست کنت است، ضمن این که در اوایل زندگى، از اثبات گرایان منطقى نیز بوده است. در نتیجه، نوع جهان بینى او با آنچه در جوامع درحال توسعه (به خصوص جوامع اسلامى حاکم است)، متفاوت مى باشد.
ثانیاً، جامعه شناسى او کاملاً متأثر از ماکس وبر است (با ویژگى هاى خاص خودش، به خصوص عقلانیت).
ثالثاً، او منشأ مبانى ارزشى را طبیعت مى داند، نه این که این مفاهیم از واقعیت هاى مافوق طبیعى سرچشمه گرفته باشد. در نتیجه، هر نوع ارزش گذارى غایى، مبدأ و معاد مفهومى ندارد.
رابعاً، او از لحاظ روان شناسى، تابع روان شناسى جدید است که اصول عقلانى را تابع اصل انطباق با محیط مى داند و در نتیجه:
1. عقل و اصول عقلانى در همه افراد یکسان و مانند هم نیست؛
2. عقلواصول عقلانى با تغییر اوضاع، شرایط و احتیاجات، تغییر مى کند.
اگر فرض مى شد که علم توسعه اقتصادى براى کشورهاى پیشرفته نوشته شده، در این صورت، روش شناسى توسعه اقتصادى میردال به دلیل برخوردارى از مبانى ارزشى جوامع پیشرفته، مى توانست یک شیوه خوب، مفید و ارزشى بر اساس ویژگى هاى خاص خود آن جوامع به حساب آید و قابل تعریف و تمجید باشد، در حالى که این علم فقط براى کشورهاى در حال توسعه و توسعه نیافته تدوین شده و این کشورها (به خصوص جوامع اسلامى)
از لحاظ فلسفى، اخلاقى، ارزشى، جامعه شناسى و روان شناسى، از ویژگى هاى خاص جوامع پیشرفته برخوردار نیستند. از این رو، به نظر مى رسد روش شناسى میردال یک وصله ناهم رنگ و نامناسب براى این جوامع است و نمى تواند از کارایى لازم برخوردار باشد.
نتیجه گیرى
بر اساس مطالبى که بیان شد، درباره روش شناسى توسعه اقتصادى اسلام، مى توان گفت: اسلام به عنوان یک مکتب جامع و کامل، با مبانى فکرى، عقیدتى و ارزشى متمایز و غنى خود، در هر مسأله مادى و معنوى، دنیوى و اخروى، و فردى و اجتماعى، از دستورات و برنامه هاى خاص خود برخوردار است و به قول شهید آیة الله صدر (رحمه الله)، «نظام اسلامى در همه زمیـنه ها و ابعاد، یک واحد به هم پیوسته و متشکل است که اجزا و بخش هاى متعدد آن با یکدیگر تناسب و ارتباطى تنگاتنگ داشته، در یکدیگر تأثیر متقابل دارد. جامعه کاملاً اسلامى، هنگامى پدید مى آید که شکل و پایه با هم فراهم شود.»38 از این رو، توسعه اقتصادى اسلام به عنوان شاخه اى ازعلوم انسانى در جامعه اسلامى، باید برخاسته از متن جامعه اسلامى و هماهنگ و متناسب با همه جوانب مکتب اسلام، از جمله اصول و مبانى ارزشى اسلام، باشد.
از این جا معلوم مى شود که چه وظیفه مهمى بر دوش مسؤولان و دانشمندان اسلامى (حوزوى و دانشگاهى) در پیشگاه الهى سنگینى مى کند و جامعه اسلامى از آن ها استمداد مى جوید.
پى نوشت ها
1ـ به عنوان مثال رجوع کنید به:
BRUCe MAZLISH (The Breakdown of connections and modern Development) World Development. Vol. 19. No. 1. PP. 31-44. (1991)
2- Cunnar Myrdal (1898-1987)
3- Eugene R. Dykema, Kalvin Calle ge, Gran Rapids, Michigan. "No wiew Without a viewpoint: Gunnar Myrdal", World Development, special issue, February 1988, PP. 147-163.
4ـ راثرفورد در مورد میردال چنین مى نویسد: اقتصاددان و جامعه شناس سوئدى، وى تحصیلات خود را در دانشگاه استکهلم زیر نظر ویکسل (Wicksell)، کسل (Cassel) و هکچر (Heckscher) گذراند. وى در سال هاى 1931 تا 1932 کرسى استادى را در جنوا و در سال هاى 1933 و 1939 و 19611965 کرسى استادى را در استکهلم به عهده داشت. اضافه بر این، بین سال هاى 19341936 و 19421946 به عنوان نماینده، عضو پارلمان بود. وى در سال هاى 19451947 وزارت بازرگانى سوئد را به عهده گرفت و بین سال هاى 1947 ـ 1957 سمت دبیرکلى کمیسیون اقتصادى سازمان ملل براى اروپا را به عهده داشت. وى در سال 1947 همراه هایک جایزه نوبل در اقتصاد را به خود اختصاص داد.
نقش اساسى میردال در اقتصاد عبارت است از طرح «تعادل پولى» که کار اصلى مکتب استکهلم بود. او رساله دکترى خود را درباره شکل گیرى و تغییر قیمت، براى بیان اهمیت تمایز مفاهیم واقعى (ex ante) بسط و گسترش داد. هم چنین او به دلیل سهمى که در مباحث روش شناسانه دارد، به خصوص اثرش با عنوان «عنصر سیاسى در نظریه توسعه اقتصادى و بى طرفى در تحقیق اجتماعى» که در آن، نظریه «علم اقتصاد رها و آزاد از ارزش ها»(value-freeeconomics) را ارائه کرده، شهرت یافته است. اعتقاد او به اقتصاد توسعه در اثر وى «نمایش نامه آسیایى» محرز است؛ چنان که استعداد جامعه شناختى وى در اثر دیگرش «نمایش نامه امریکایى» آشکار است.
See: Donald Ruther ford, Dictionary of exonomics (England: ) (Routledge, 1992). P. 314
هم چنین باید توجه داشت که میردال در اواخر عمر خود، پیرو این نظریه بود که اقتصاددانان باید بدون توجه به نظریه هاى مطرح در اقتصاد و با تأکید بر واقعیات، مسائل اقتصادى را مورد بررسى و تجزیه و تحلیل قرار دهند. وى یکى از طرف داران مکتب نهادى بود و عقیده داشت که بررسى هاى نهادى و ساختارى شرط لازم در تجزیه و تحلیل مسائل اقتصادى کشورهاى در حال توسعه است، به همین دلیل، او را اقتصاددانى ساختارگرا(structuralist)مى خوانند. «ر. ک. به: مرتضى قره باغیان، فرهنگ اقتصاد و بازرگانى، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1372، صص 549550)
5- Pure Theorist.
6- Value free.
7- Muddled Thoughts.
8- Value Pyoblem.
9- Scientific economics.
10- Wertferi.
11ـ در مورد شخصیت علمى وبر بهتر است به بیان ذیل توجه کنیم: او جامعه شناس آلمانى بود که کار علمى اش تفکر اجتماعى غربى و شیوه جامعه شناختى او را به طور چشم گیرى تحت تأثیر قرار داد. وبر در ارفورت متولد شد و بیش تر اوایل زندگى خود را در برلین سپرى کرد. تحصیلات اولیه دانشگاهى او در حقوق و تاریخ اقتصادى بود، ولى به تدریج، به جامعه شناسى علاقه مند شد. وى کرسى استادى چندین دانشگاه را تصاحب کرد؛ از قبیل: برلین، هایدلبرگ و مونیخ.
پس از سال 1897، براى چندین سال از کسالت ملال انگیزى رنج مى برد که به توقف کار علمى او منجر شده بود. وى توانست پس از پایان قرن نوزدهم، مطالعات خود را از سر بگیرد و به دوران مفید زندگى خود وارد شود. او در تمام عمر خود، عمیقاً به سیاست مدرن(Politics)علاقه مند بود و برخى برخوردها رابین تمایل خود به نقش فعّال در امور سیاسى و دیدگاه منتخب خود به عنوان یک مشاهده گر علمى منفرد تجربه کرد.
کلید تحلیل وبر از جهان پیشرفته عبارت است از مفهوم حصول عقلانیت39 جاى گزینى قواعد و روش هاى رسمى صریح به جاى شیوه ها و رفتارهاى خلق الساعه و تجربى قبلى. نتیجه این فرایند «رهایى و فراغت عمیق جهان» بود که به شکل نهایى خود، به جامعه سرمایه دارى انتقال یافت که ارزش هاى کهنه تابعى از شیوه هاى فنى قرار گرفتند.
اثر معروف وبر «اخلاق پروتستان و روح سرمایه دارى» (Protestant EThic) براى نشان دادن نقش مستقلى نوشته شد که ممکن است نظریات در توسعه اقتصادى داشته باشند. وبر این اولین تحقیق را با تجزیه و تحلیل جامع مناطق هندوستان، چین و یهودیان قوّت بخشید. این نوشته ها که در زمینه اقتصاد و جامعه جمع آورى شده بود (1922)، تلاش هاى او را در پى گیرى رابطه متقابل بین متغیرهاى اقتصادى و جامعه شناسى در جامعه پیشرفته نشان مى دهد.
نوشته هاى وبر در روش شناسى، به تنهایى، بانفوذ و مؤثر بود. او استدلال مى کند که علوم اجتماعى ذاتاً از علوم طبیعى متفاوت است. براى فهم و درک کامل عمل اجتماعى، باید درجه اى از «ورستهن» (فهم خوپذیرانه) را دارا بود. وى عمیقاً بر این باور است که هر چند بى طرفى واقعى غیرممکن است، ولى جامعه شناس باید سعى کند که رها وآزادازارزش ها باشد. مفهوم«سنخ مثالى»(Ideal type)را نیز وبر به عنوان معیار ویژگى روش جامعه شناسى به کار برده است.
See: The Dushkin Publishing group, inc. Guilford, connecticut, Encyclpedia of Socialogy United stutes of America, 1974, PP. 308-309
* اصطلاح Ratianalization دو معناى بسیار جدا از هم دارد: اول. بهینه سازى (و. پارتو)، دوم. مفهوم حصول عقلانیت که شاه بیت تحلیل ماکس وبر از سرمایه دارى نوین است و مجموعه فراگردهاى مرتبطى دارد که از طریق آن ها هر جنبه از عمل انسانى در معرض محاسبه، سنجش و کاربردى قرار مى گیرد. از نظر وبر، حصول عقلانیت: در سازمان اقتصادى، متضمّن سازمان یافتن کارخانه با وسایل دیوان سالارى و محاسبه سود با شیوه هاى حساب دارى ضابطه مند؛ در مذهب، متضمّن پدید آمدن الهیّات به وسیله قشرى از روشن فکران و ناپدید شدن سحر و جادو و جاى گزینى مسؤولیت شخصى بر شعایر دینى؛ در قانون، متضمّن بر افتادن راه و رسم قانون گذارى خلق الساعه و قوانین بالبداهه خودسرانه به وسیله استدلال حقوق استقرایى و بر اساس احکام شامل همگانى؛ در سیاست، متضمّن افول هنجارهاى سنّتى مشروعیت و سپرده شدن جاى رهبران وجیه الملّه به دستگاه حزبى؛ در رفتار اخلاقى، متضمّن تأکید وافر بر انضباط و ممارست؛ در علم، متضمّن زوال چهره متکبر منفرد و پیدایش گروه هاى پژوهش گران و تجارب هماهنگى شده وسیاست هاى علمى تحت هدایت دولت ها؛و در جامعهبه طورکلىمتضمّن گسترش دیوان سالارى ونظارت ادارت دولتى بوده است.
بدین روى، مفهوم «حصول عقلانیت» بخشى از نظریه وبر درباره جامعه سرمایه دارى به عنوان «قفسى آهنین» است که در آن، فرد برى شده از معنویت مذهبى و ارزش اخلاقى، بیش از بیش آماج نظارت دولت و قاعده مندى هاى دیوان سالاران قرار مى گیرد. نیکلاس آبر کرامبى، استفن هیل و برایان اس. ترنر، فرهنگ جامعه شناسى، ترجمه حسن پویان، چاپخش، 1367، ص 313
12- Mature Myrdal
13- Naive empiricism
14- Valuations
15ـ در مورد این که حقیقت چیست و واقعیت کدام است، به بیان مختصرى از شهید مطهرى(رحمه الله)توجه کنید: «حقیقتبه اصطلاح عرفىمعانى مخصوصى مى دهد که در این جا منظور نیست، این جا منظور بیان مفهوم فلسفى آن است. در اصطلاح فلسفى، معمولاً حقیقت هم ردیف «صدق» یا «صحیح» است و به آن «قضیه ذهنى» گفته مى شود که با واقع مطابقت کند (مثل اعتقاد به این که چهار مساوى است با دو ضرب در دو) اما «خطا» یا «کذب» یا «غلط» به آن قضیه اى گفته مى شود که با واقع مطابقت نکند (مثل اعتقاد بر این که دو ضرب در دو مساوى است با سه.) در اصطلاحات جدید، معمولاً به خود واقع و نفس الامر «واقعیت» اطلاق مى شود، نه حقیقت. ما نیز از همین اصطلاح پیروى مى کنیم و لهذا، هر وقت بگوییم: «واقعیت»، منظور ما خود واقع و نفس الامر است و هر وقت بگوییم: «حقیقت»، منظور آن ادراکى است که با واقع مطابقت دارد. فلاسفه از دوره هاى قدیم نیز «حقیقت»، «صدق» یا «صحیح» را به همین معنا تعریف و تفسیر کرده اند.
ولى بعضى از دانشمندان جدید در اثر اشکالات (واهى) که به این تعریف وارد بوده و فکر مى کرده اند که این اشکالات لاینحل است، مناط صدق و حقیقى بودن قضایا را چیزهاى دیگرى غیر از مطابقت با واقع بیان نموده اند و حقیقت را به طرق دیگرى تعریف کرده اند و به گمان خود، با این وسیله، خود را از آن محذورات رهانیده اند.
آگوست کنت، دانشمندفرانسوى ومؤسس فلسفه پوزیتیویسم، مى گوید: «حقیقت عبارت است از فکرى که تمام اذهان در یک زمان، در آن وفاق داشته باشند.»
ویلیام جیمس مى گوید:«حقیقت عبارت است از فکرى که در عمل تأثیر نیکو دارد.» ایشان مفید بودن جمله را مرادف با راست بودن آن مى داند.
گروهى مى گویند: «حقیقت یعنى فکرى که تجربه آن را تأیید کرده است.»
برخى دیگر مى گویند: «حقیقت یعنى آن چیزى که پذیرفتن آن براى ذهن سهل تر و آسان تر باشد.»
و بالاخره این که «حقیقت یعنى آن فکرى که ذهن یا اسلوب علمى به سوى او هدایت شده باشد.»
(براى مطالعه بیش تر، ر. ک. به: سیدمحمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مقدمه و پاورقى مرتضى مطهرى، قم، صدرا، 1333، ج 1، صص 96168.)
16- A Priori element
17- Value-laden and Teory-laden
18- Epistemological importance
19- Realistic
20- Purely emotive
21ـ در فلسفه اخلاق، مکتب هاى مختلفى وجود دارد که از جهات گوناگون دسته بندى شده اند. در میان دسته بندى هایى که براى مکتب هاى اخلاقى شده است، مى توان این طبقه بندى را مورد بررسى قرارداد که نظریات اخلاقى در ابتدا به دو بخش تقسیم مى شود: (1) نظریه اى که معتقد است مفاهیم اخلاقى از هیچ واقعیتى حکایت نمى کند و اصلاً از سنخ مفاهیم علمى و فلسفى نیست (2) و مکتب هایى که قایل است مفاهیم اخلاقى از یک نحو واقعیتى حکایت مى کند. این ها را نیز مى توان به دو دسته کلى تقسیم کرد: یک دسته کسانى که مى گویند: مفاهیم اخلاقى از طبیعت سرچشمه مى گیرد و ریشه قواعد اخلاقى را قوانین طبیعى تشکیل مى دهد. دسته دیگر کسانى که معتقدند ریشه قواعد اخلاقى از مافوق طبیعت است. بنابراین، طبق این نظریه، مى توان همه مکتب هاى اخلاقى را به سه دسته تقسیم کرد:
(1) مفاهیم اخلاقى مطلقاً از هیچ واقعیتى حکایت نمى کند؛
(2) مفاهیم مذکور از واقعیت هایى حکایت مى کند که از طبیعت سرچشمه مى گیرد؛
(3) این مفاهیم از واقعیت هاى مافوق طبیعت سرچشمه مى گیرد.
مکتب «عاطفه گرایى» از جمله مکتب هاى اخلاقى است که مبناى اخلاق را طبیعت مى داند، منتهى نه غرایز مشترک بین انسان و حیوان، بلکه مبناى اخلاق را در عاطفه جستوجو مى کند و مى گوید: ما غرایزى داریم و آن ها خواسته هایى دارند. تأمین این ها از نظر اخلاق، خوبى و بدى ندارد، ضرورت زندگى است که یکى غذامى خورد وسیرمى شود،اورا تحسین نمى کنند که چه کار خوبى کردى! ولى ما عواطفى داریم که آن ها خواسته هایى دارند. این خواسته ها نفعش به دیگران مى رسد؛ همانند عاطفه مادرى. وقتى مادرى براى فرزند خودفداکارى مى کند، مورد تشویق و تحسین قرار مى گیرد.
هر چیزى که عواطف انسانى را تأمین نماید، چه عواطف خانوادگى و چه عواطف اجتماعى، مرحله اى از خیر اخلاقى را دارد و هر چیزى که عواطف راجریحه دار نماید و مخالف خواسته هاى عواطف باشد، از نظر اخلاقى بد است.
این نظریه را بسیارى از فلاسفه غربى پذیرفته اند. گویا معروف ترین آن ها شوپنهاور، فیلسوف آلمانى، است. پس از او نیز آگوست کنت، فیلسوف فرانسوى، قرار دارد. در بسیارى از کلمات فلاسفه اروپا نیز گرایش هایى به این مکتب دیده مى شود. شاید در کلمات هیوم نیز باشد.
مکتب مذکور با این که دل نشین تر از برخى از نظریات دیگر است که مبناى اخلاق را طبیعت مى داند و یا مفاهیم اخلاقى را حاکى از واقعیت نمى دانند، ولى در عین حال، نظریه صحیح و کاملى نیست. این که ملاک را «عاطفه» قرار دهیم، دلیل منطقى ندارد. (براى مطالعه بیش تر،ر.ک.به: محمدتقى مصباح، فلسفه اخلاق، تهران، انتشارات اطلاعات،1370، ص53ـ126.)
22- Prediction oriented.
23- Instrumental norm.
24- Ideal valuations.
25- Ideal instrumental valuations.
26- Modernization ideals.
27- Modernization.
28- Rationality
29- Inhibitions.
30- obstacles.
31- Tradinonal Valuations.
32- The Upper Strata of the upper class.
33- The eliteos elite.
34- Humon Virtues.
35- MAN
36- man
37- See: Myrdal, 1956, P. 174 and 1968, P. 984.
38ـ محمدباقر صدر، اقتصاد ما، ترجمه محمدکاظم موسوى، ج 1، تهران، انتشارات برهان،1350، ص 371
منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 41، ویژه نامه اقتصاد اسلامی
نویسنده : علی جابری
نظر شما