از انقلاب مارژینالیستی تا کینز(1)
سوسیالیسم به معنای وسیع کلمه، طیف متنوعی از اندیشهها و متفکران را در بر میگیرد که تنها ویژگی مشترک آنها اعتقاد به «لزوم برابری بیشتر برای انسانها و افزایش نقش کارگران در اداره جوامع» است.
اما همین هدف مشترک از جنبههای مختلف از جمله روشهای تحقق آن محل اختلاف سوسیالیستها است گروهی از سوسیالیستها، تحقق برابری را امری در چارچوب اراده انسانها میدانند و معتقدند باید با مهندسی سیاسی- اجتماعی به آن دست یافت. راه حصول برابری میتواند مبارزه سیاسی و سندیکایی یا حتی جنگ مسلحانه باشد.
گروه دیگر، تحقق سوسیالیسم و برابری انسانها را امری فراتر از آرمانخواهی و ارادهگرایی میدانند و معتقدند، مسیر محتوم حرکت تاریخ، انسانها را ناگزیر به پذیرش این واقعیت میکند. آبشخور فکری این دو جریان عمومی سوسیالیستی تقریبا یکی است. هر دو از آموزههای دینی یا شبهدینی دورههای قبل از سرمایهداری در باب عدالت، الهام گرفتهاند.
هر دو از آموزههای فلسفی عصر روشنگری بهویژه آرای فیلسوف سیاسی فرانسوی، ژانژاک روسو تاثیر پذیرفتهاند و نهایت اینکه هر دو جریان، نظام سرمایهداری را مسبب همه گرفتاریهای بشری میدانند.
نامآوران سوسیالیسم ارادهگرا که از اواخر قرن 18 تا اواسط قرن 19 میزیستند عبارتند از: پیتر ژوزف پرودون، توماس اسپنس، ویلیام کوبت، رابرت اوئن، ویلیام تامپسون، شارل فوریه و ژان فرانسیس بری. این متفکران غالبا با نگاه مبتنی به رحم و شفقت به تهیدستان، در پی آن بودند به روشهایی برای کم کردن فاصله درآمدی قشرهای اجتماعی دست یابند.
اما هیچیک از آنها نتوانستند دستگاه فکری مدونی ابداع کنند که بافت درونی آن سازگار باشد. به همین علت گروه دوم سوسیالیستها به رهبری کارل مارکس و فردریش انگلس بر آنها شوریدند و با نامگذاری آنان به عنوان «سوسیالیستهای تخیلی»، کوشیدند «روش علمی مبارزه با سرمایهداری» را ابداع کنند. مارکس برای رهانیدن سوسیالیستها از بحران نظریه، چند حکم کلی یا اصل موضوعه مطرح کرد که هدف آن ایجاد قطعیت علمی در نظریه سیاسی و اقتصادیاش بود. معروفترین جمله فلسفی- اقتصادی مارکس در این زمینه، این قول مشهور است که «تاریخ جهان، تاریخ جنگ طبقاتی است».
به اعتقاد مارکس و یار غار او انگلس و پیروان این دو، مارکس با وضع نظریه جنگ طبقاتی در گستره تاریخی، یا همانا ماتریالیسم تاریخی، غفلت بزرگ سوسیالیستهای پیش از خود را جبران کرد و نظریه خود را بر شالودهای علمی بنا کرد.
مارکس دو اثر اصلی و بنیادی به نامهای مانیفست کمونیست و کاپیتال از خود به جای گذاشت و دهها کتاب و مقاله دیگر. مانیفست چارچوب کلی نظریه فلسفی او بود که بعدها حامیانش، آموزههای مطرح شده در آن را تحت عنوان ماتریالیسم دیالکتیک یا تبیین مادی جهان، ترویج کردند، حال آنکه خود مارکس هرگز از این اصطلاح استفاده نکرده بود. کاپیتال نیز شرح تطور اقتصادی جهان با تاکید بر سرمایهداری بود که در واقع بزرگترین نوشته مارکس در حوزه اقتصاد سیاسی است.
مارکس در این کتاب علاوه بر گردآوری و نقد آثار و آرای پیشینیان، میکوشد «تضادهای ذاتی» سرمایهداری را که در نهایت به فروپاشی آن میانجامد، تشریح کند. مارکس در این کتاب و کتابهای دیگرش، برخلاف آنچه حامیانش میپندارند، از جامعه پس از سرمایهداری، تصویری روشن نمیدهد و تنها به این نکته تاکید میورزد که جهان از مراحل کمون اولیه، برده داری و فئودالیسم گذشته و به سرمایهداری پا گذاشته و لاجرم از این مرحله هم عبور میکند و با ایجاد جامعه سوسیالیستی و مالا کمونیستی، تاریخ جهان به کمال و غایت انسانی خود که همانا رهایی همه انسانها از استثمار است، میرسد.
آنچه سوسیالیستهای پس از مارکس گفته و نوشتهاند، فارغ از آرایههای لفظی، کماکان ذیل همان تقسیمبندی دوگانه قرار میگیرند.
سوسیال دموکراتهای آلمان که مهمترین و نیرومندترین سربازان اردوگاه سوسیالیسم بودند و سوسیال دموکراتهای روسیه که نخستین حکومت سوسیالیستی جهان را بنا نهادند، هر دو زیر شاخههای سوسیالیسم مارکسی بودند اما در میان آنها آموزههای قبل از مارکس هم رواج داشت و شاید همین دوگانگی بود که این احزاب را از سالهای پایانی قرن نوزدهم تا سالهای آغازین قرن بیستم بارها پارهپارهکرد.
سوسیالیستهای قرن بیستمی بهویژه آنهایی که پس از تشکیل حکومت سوسیالیستی در اتحاد شوروی، پیدا شدند، با رجعت به آموزههای دوران جوانی مارکس، مروج اشکالی از سوسیالیسم شدند که با آموزههای پیش از مارکس، خویشاوندی زیادی داشت.
این دسته از سوسیالیستها با تعدیل آموزههای مارکس در باب جزمیت تاریخی و ضرورت تحقق سوسیالیسم، پارهای اصول بنیادی مارکس از جمله جنگ طبقاتی و حکومت دیکتاتوری پرولتاریا را نفی کردند و مروج روشهای دموکراتیک برای رسیدن به برابری شدند. روشنفکران چپگرای اروپای شرقی کمونیستهای اروپایی در زمره این افرادند.
گفتههای سوسیالیستها
کارل مارکس (1883-1818)
اقتصاددان و فیلسوف آلمانی، مشهورترین و تاثیرگذارترین سوسیالیست جهان است.
همه تاریخ جهان، تاریخ جنگ طبقاتی است.
فیلسوفان، تاکنون به تبیین جهان پرداختهاند اما اکنون سخن از تغییر است.
مهمترین کالایی که بورژوازی (سرمایهداری) تولید میکند، گوری است که برای خود میکند. زوال سرمایهداری همان قدر قطعی است که ظهور حکومت کارگران.
فردریش انگلس (1895-1820)
جامعهشناس، اقتصاددان و فیلسوف آلمانی. وی برخی آثار خود را به صورت مشترک با مارک نوشت و پس از مرگ؟ مارکس، آثار او را تصحیح کرد.
برخی قوانین دولتها که برای مبارزه با جرم و جنابت نوشته میشود، جنایتکارانهتر از خود جرایم است.
یک مثقال عمل بیش از یک خروار نظریه، ارزش دارد.
ولادیمیر لنین (1924-1870)
سیاستمدار روسی که در پی سرنگونی حکومت تزارها در سال 1917 میلادی رهبر اتحاد شوروی شد. لنین اگر چه مدافع نظریهسازی بود اما در عمل بیشتر فعال سیاسی و انقلابی عملگرا بود. لنین حاشیهها و تفسیرهایی به مارکس نوشت و واضح مارکسیم- لنیسم شد. مشهورترین آثار او عبارتند از: امپریالیسم، بالاترین مرحله سرمایهداری، دولت و انقلاب، چه باید کرد.
بدون شرایط انقلابی، امکان انقلاب کردن نیست؛ اما هر شرایط انقلابی هم لزوما به انقلاب نمیانجامد.
ملتی که به ملتهای دیگر ستم کند، خودش آزاد نخواهد شد.
دروغی که مدام تکرار شود، رخت واقعیت خواهد پوشید.
ژوزف استالین (1953-1878)
سیاستمدار و فعال حزبی روسی است که پس از مرگ لنین، با کنار زدن همه رقیبان خود در حزب کمونیست شوروی، رهبر این کشور شد. شهرت استالین در کیش شخصیت، تصفیههای سیاسی و کشتن کادرهای قدیمی حزب کمونیست شوروی است. وی با نوشتن کتابی به نام «مسائل لنینیسم» برای همه مسائل جهان نسخه پیچید.
من به هیچ کس اعتماد ندارم، حتی به خودم.
دیپلمات صادق مانند آب خشک یا فولاد چوبین است.
آرا و افکار از تفنگ پرقدرتترند. ما به دشمنان خود اجازه مسلح شدن به تفنگ را نمیدهیم، پس چرا باید به آنها اجازه داشتن افکار و آرا را بدهیم؟
ادامه دارد ...
منبع: / سایت خبری / فرارو ۱۳۸۹/۷/۲۷
نویسنده : محمود صدری
نظر شما