از انقلاب مارژینالیستی تا کینز(2)
در دنیای فلسفه ادعایی اغراقآمیز و غیردقیق وجود دارد مبنی بر اینکه آنچه پس از فیلسوفان یونان باستان به ویژه افلاطون در باب فلسفه گفته شده، حاشیههای تکمیلی یا انتقادی بر آن فیلسوفان بوده است. این ادعا اگر چه آغشته به اغراق و تسامح است اما از جهت نشان دادن اهمیت و تاثیر متفکران باستان بر جریانهای فکری جهان، سخنی در خور اعتنا است.
در دنیای اقتصاد و نظریات اقتصادی هم آدام اسمیت چنین وضعی دارد. نفوذ آدام اسمیت بر آرای اقتصادی اخلافش، به حامیان نظریههای بازار و اقتصاد آزاد محدود نمیشود، بلکه رادیکال چپگرایی مانند کارل مارکس هم در مبحث نظریه ارزش- کار از اسمیت تاثیر پذیرفت. اما تاثیر اصلی و نقش پیامبرانه اسمیت، در شعبههای گوناگون طرفداران اقتصاد آزاد دیده میشود که هر کدام کوشیده است، یکی از کاستیها یا تناقضهای «پدر علم اقتصاد» را جبران و تناقضهای آن را برطرف کند.
یکی از جریانهای کوشا در این زمینه، اقتصاددانان نئوکلاسیک هستند که به تلاشی گسترده و چند سویه دست یازیدند تا آرای کلاسیک اسمیت را در قالبهای نو و منطبق با شرایط حادث، جرح و اصلاح کنند.
منظور از نئوکلاسیکها در این نوشتار، طیفی از اقتصاددانان است که قیمتها، تولید کالاها و توزیع درآمدها را ذیل جریان عرضه و تقاضا در بازار تعریف میکنند.
این عناصر اقتصاد نئوکلاسیک به این فرض بنیادی استوار شده که انسانها با قدرت عقل و حسابگری خود میتوانند به انتخابهای عقلایی دست بزنند و برای تهیه هر کالا یا خدماتی مطابق فایدهای که برای آنها دارد خرج کنند. افراد در پی بیشترین فایده و بنگاهها به دنبال بیشترین سود میروند. افراد به صورت مستقل و بر اساس اطلاعات کامل و مرتبط، انتخاب میکنند و این انتخاب توسط تولیدکنندگان و مصرفکنندگان، در قالب تخصیص بهینه منابع رخ میدهد.
نام دیگری که برای نئوکلاسیکها به کار میرود مارژینالیستها است. منظور از تفکر مارژینالیستی، نوعی نگاه اقتصادی است که میگوید هر واحد کالا در وهله نخست برای مصرفکننده، مطلوبیت بسیار بالایی دارد و هرچه نیازها برآورده میشود، از سطح مطلوبیت کاسته میشود. نظریه نئوکلاسیکها و مارژینالیستها در آرای اقتصاددانان کلاسیک سدههای 18 و 19 ریشه دارد.
«اقتصاد کلاسیک» عنوانی است که کارل مارکس برای اقتصاددانان پیش از خود به ویژه آدام اسمیت و دیوید ریکاردو برگزید. اقتصاد کلاسیک دو موضوع اصلی را مورد مداقه قرار میدهد: نظریه ارزش، توزیع کالا در شبکه بازار. براساس آرای اقتصاددانان کلاسیک، ارزش کالا به هزینه تولید آن بستگی دارد.
در این شیوه محاسبه قیمت کالا همهچیز به طرف عرضه یا تولیدکننده مربوط میشود و طرف تقاضا یا مصرفکننده در آن نقشی ندارد مگر تاثیر آن بر تقسیم کار. یعنی تولیدکنندگان تنها علامتی که از بازار دریافت میکنند این است که اگر کالایی تولید شود فروش خواهد رفت.
اما به تدریج، برخی اقتصاددانان در این موضوع تردید کردند و این پرسش را مطرح کردند:اگر کالایی با هزینه بالا یا پایین تولید شود و در بازار متقاضی نداشته باشد قیمت آن را چگونه میتوان تعیین کرد. کالای بیمشتری هر مقدار هم که صرف تولید آن شده باشد، ارزشی نخواهد داشت و موضوع معامله نخواهد بود. نخستین پاسخی که به این پرسش داده شد این بود که «فایده کالا» برای مصرفکننده، قیمت آن را تعیین میکند. خاستگاه این سخن را باید در آرای فلسفی جان استوارت میل دید.
به اعتقاد او انسانها با انتخاب خود که انتخابی سنجیده و عقلایی است در پی کسب بالاترین نفع هستند، لذا هر کالایی را که مفیدتر تشخیص دهند، فارغ از میزان هزینه تولید آن با پایینترین قیمتی که بتوانند در بازار تهیه میکنند. بدیهی است اگر کالای مفید با قیمت پایین یافت نشود، مصرفکننده حاضر به پرداخت قیمت بالاتر- تا جایی که بتواند- هست.
حاشیه دیگری که بر اقتصاد کلاسیک نوشته شده از آن مارژینالیستها است. واژه مارژین (margin) که مبنای نامگذاری این شاخه تفکر اقتصادی قرار گرفته به معنای «حاشیه» یا «مابهالتفاوت» است.
اما معنایی که مارژینالیستها از آن در نظر دارند، این است که در هنگام نیاز شدید به کالایی، خریدار انگیزه پرداخت پول تا سرحد توان را دارد اما با مصرف اولین واحد کالا و کاهش نیاز به آن، برای خرید واحد بعدی، میل و انگیزه خرید کمتر میشود. مشهورترین مثال معروف «آب» است.
انسان تشنه، لیوان اول را با میل فراوان مینوشد اما در لیوانهای بعدی، این شوق و تقاضا به سوی صفر میل میکند. یعنی با هر واحد مصرف، مطلوبیت کمتر میشود. مبنای این بحث با بحث کلاسیکها درباره انتخاب بین کالای ارزان آب و کالای گران الماس تفاوت دارد. کلاسیکها برای حل این تناقض، به جای بحث مطلوبیت، تقسیمبندی ارزش کالاها به ارزش مصرفی و ارزش مبادله را مطرح میکردند. (این موضوع در مقاله دیگر ماهنامه دنیای اقتصاد یعنی مکتب اتریش و ریشههایش بررسی شده است).
اقتصاددانان برجستهای که مبدع این بحث بودند یعنی ویلیام استنلی، کارل منگر و لئون والراس پیشگامان انقلاب مارژینالیستی شمرده میشوند.
اما انقلاب این سه در اواخر قرن نوزدهم توسط آلفرد مارشال تکمیل شد و به همین علت بین نامهای مارژینالیسم و مارشال نوعی پیوستگی ایجاد شده که هر یک، دیگری را به یاد میآورد. اهمیت کار مارشال در این بود که بین آرای کلاسیکها و منتقدان مارژینالیست آنها به دنبال یک نقطه تعادل گشت و آن را یافت.
مارشال میگفت کلاسیکها برطرف عرضه تاکید کرده و طرف تقاضا را نادیده گرفتهاند و مارژینالیستها و برعکس آنها عمل کرده و بر نقش فایده، تاکید افراطی کردهاند.
او برای روشنتر کردن بحث خود از تمثیل قیچی استفاده کرد و گفت اینکه گفته میشود طرف عرضه و قیمت تولید تعیینکننده است یا میل مصرفکننده به خرید، مثل این میماند که کسی بپرسد کدام تیغه قیچی مهمتر است. مارشال از این بحث نتیجه میگیرد، تعیینکننده نهایی قیمت، نسبت بین عرضه و تقاضا است که میتوان آن را با مدل ریاضی یا نمودار عرضه و تقاضا نشان داد. ویژگی اصلی نظریههای نئوکلاسیک، باز بودن راه تحول در آنها است.
به همین علت شاید نتوان برای آن نقطه شروع و پایان روشنی را نشان داد. بحثهای نئوکلاسیکها که از اواخر قرن نوزدهم آغاز شده بود در قرن بیستم نیز ادامه یافت. از درون آرای کارل منگر، مکتب اتریش سر برآورد و آرای مارشال، الهامبخش شمار دیگری از اقتصاددانان از جمله جون رابینسون و ادوارد چمبرلن شد. تاکید اقتصاددانان نئوکلاسیک در سالهای پس از جنگ جهانی اول، به رقابت کامل و موانع آن متمرکز شده بود.
از درون این بحثها، در سالهای بین دو جنگ جهانی آرای تازهای بیرون آمد که مدونترین آنها مکتب کینز بود و به نظریه غالب تبدیل شد. جان مینارد کینز که در زمان بحران اقتصادی آمریکا (1931-1929) میزیست علتالعلل این بحران را کاهش تقاضا تشخیص داد و پیشنهادی شبهسوسیالیستی ارائه کرد. براساس طرح کینز، چون جامعه توان مصرف ندارد و این ناتوانی موجب کند شدن چرخه تولید میشود، پس دولت باید با بالا بردن هزینههای خود به رونق تولید کمک کند. استدلال کینز این بود که وقتی دولت با طرحهای خود، پول به جامعه میفرستد، این پول صرف خرید کالاها میشود، کارخانهها رونق میگیرد، کارگران جدید استخدام میکنند، کارگران با دستمزد خود خرید میکنند، رونق کارخانهها بیشتر میشود و دوباره کارگران جدید با کارخانههای جدید میآیند، دستمزدها به بازار میرود و چرخه رونق همچنان تکرار میشود.
این فرمول کینزی، در هنگامهای که اقتصاد امریکا و به تبع آن برخی کشورهای دیگر در رکود به سر میبرد، تا حدودی موثر واقع شد اما با گذشت زمان و پرشدن ظرفیتهای خالی تولید، راهحل کینز با آفت افزایش نقدینگی در بازار و کسری بودجه دولت روبهرو شد و ضرورت بازبینی در آن به سر زبانها افتاد. منتقدان کینز گروه تازهای از اقتصاددانان بودند که موضوع نوشتهای دیگر است: مکتب شیکاگو.
گفتههای نئوکلاسیکها
آلفرد مارشال (1924-1842) اقتصاددان انگلیسی و مدونکننده نظریه عرضه و تقاضا و مطلوبیت نهایی در علم اقتصاد. کتابهای مارشال به ویژه اصول علم اقتصاد، سالها درسنامه دانشکدههای اقتصادی انگلستان و جهان بود.
سرمایه، آن بخش از دارایی است که از درون آن ثروت تازه پدید آید.
حق مالکیت افراد، برآمده از قوانین مدنی و بینالمللی یا دست کم عرف است که قدرت آن از قانون کمتر نیست.
جان مینارد کینز (1946-1883)، اقتصاددانان انگلیسی که آرای او به شکلگیری مکتب کینز انجامید. آرای کینز بر نظریههای اقتصادی پس از او و رفتار دولتها به ویژه در سیاستگذاریهای سالانه تاثیر عمیقی گذاشت.
دولتها در دورههایی که تورم به صورت پیوسته وجود دارد، بخش بزرگی از دارایی شهروندان خود را به صورت پنهانی مصادره میکنند.
مساله این نیست که مردم را چگونه به قبول افکار جدید متقاعد کنیم. مساله اصلی این است که چطور به آنها بقبولانیم عقاید کهنه را فراموش کنند.
در درازمدت هم مردهایم. (پس راهحلهای اقتصادی باید معطوف به حل مسائل آنی باشد).
منبع: / سایت خبری / فرارو ۱۳۸۹/۷/۲۸
نویسنده : محمود صدری
نظر شما