روسیه اروپایی یا روسیه آسیایی(1)
گرایش به سمت اروپا دارای سابقه ای طولانی در روسیه است. پترکبیر به عنوان پدر روسیه جدید معتقد بود تنها راه رهایی روسیه از عقب ماندگی، ادغام فرهنگی سیاسی در اروپا است. از این رو تلاشهای زیادی به عمل آورد تا با الگوبرداری از کشورهای اروپایی مخصوصاً آلمان و فرانسه کشورش را توسعه دهد. در این دوران حضور اروپاییها در دربار روسیه به قدری زیاد شده بود که در زمان کاترین کبیر زبان فرانسه و آلمانی بیش از روسی متداول بود و بسیاری از شاهزادگان به جای زبان روسی به زبان آلمانی تکلم میکردند. در این ایام وصلتهای زیادی با خاندان های مهم اروپایی صورت گرفت و با افزایش روزافزون قدرت روسیه، نقش آن در اروپا نیز افزایش یافت.
مقدمه
پس از گذشت حدود دو دهه از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، همچنان روسیه و کشورهای آسیای مرکزی در حالت گذار به سر میبرند و هنوز نمیتوان در مورد سیاستهای آنان از ثبات و پایداری سخن گفت. روسیه در دوران جدید تمرکز بسیاری بر افزایش اقتدار داخلی و خارج نزدیک خود داشته است. پوتین و مدودف اندیشه بازگرداندن غرور روسی و احیای توان اتحاد شوروی سابق را در ذهن میپرورانند و در همین زمینه توجه بسیاری به تعامل با همسایگان نزدیک خود و نوعی مقاومت هر چند نه چندان قابل توجه در برابر غرب دارند. از طرفی ساختارهای اقتصادی روسیه که از دوران اتحاد شوروی به جا مانده، ضعیف و ناتوان است و در رابطه با کشورهای آسیای مرکزی توان تأمین منافع آنان را ندارد و صرفاً در زمینه انرژی، در تلاش برای حفظ انحصارات خود در منطقه است.
اما مسأله آسیای مرکزی و قفقاز تا حدودی متفاوت است. آنان که در دهه اول پس از فروپاشی اتحاد شوروی به خاطر استقلال کمی گیج شده بودند اکنون به نظر میرسد سیاستهای خود را دقیقتر تنظیم میکنند و مشغول برنامهریزی برای آینده هستند. از طرفی در مورد اقتصاد این دسته از کشورها باید به این نکته اشاره کرد که آنان در وضعیت بسیار نابسامانی بسر میبرند و البته بزرگترین نقطه قوت آنان منابع انرژی است که از قضا روسیه نیز در این زمینه منافع بسیاری دارد.
به هر حال سئوالی که در این جا مطرح می شود این است که با توجه به شرایط سیاسی و اقتصادی آسیای مرکز و قفقاز، روسیه چه گونه تعاملی با کشورهای این منطقه دارد؟ و به عبارت بهتر با توجه به شرایط اقتصادی روسیه و آسیای مرکزی و قفقاز، عمده فعالیت آنان حول چه موضوعاتی است؟
بحث اصلی این پژوهش آن است که رویکرد امروز روسیه حرکتی از نگرش اروآتلانتیکی به سمت رویکرد اوراسیاگرایانه بوده و به همین دلیل توجه بسیاری به کشورهای خارج نزدیک دارد و با توجه به ساختارهای اقتصادی روسیه و آسیای مرکزی نیز باید به این مورد اشاره کرد که بیشتر فعالیتهای آنان حول موضوع انرژی است. البته موارد همکاری دیگری نیز وجود دارد اما مهم ترین موضوعی فیمابین آنها مسأله انرژی است و دیگر موضوعات از اهمیت درجه دوم برخوردارند.
برای اثبات این مدعا در ابتدا به رویکردهای مختلف در سیاست خارجی روسیه می پردازیم و پس از آن به رویکردی که امروزه در روسیه به ویژه در مورد آسیای مرکزی و قفقاز حاکم است اشاره میشود. پس از آن نیز عمدهترین فعالیتهای اقتصادی که بیشتر حول تولید و انتقال انرژی است مورد بررسی قرار میگیرد.
رویکردهای سیاست خارجی روسیه
ویژگیهای خاص جغرافیایی، دینی و نژادی روسیه باعث شده است در خصوص سیاست خارجی آن اندیشهها و رویکردهای متفاوتی در ادوار مختلف پیگیری شود. در یک نگاه کلی میتوان رویکردهای سیاست خارجی روسیه را به سه دسته کاملاً جدا و گرایش متفاوت از هم تقسیم نمود: اولین گرایش رویکرد اروآتلانتیکگرایی(1)، دومی رویکرد اورآسیایی(2) و سومین جهتگیری رویکرد مرکزگرایی میباشد. در ادامه به تشریح رویکردهای مطرح شده میپردازیم.
1- رویکرد اروآتلانتیک گرایانه
گرایش به سمت اروپا دارای سابقه ای طولانی در روسیه است. پترکبیر به عنوان پدر روسیه جدید معتقد بود تنها راه رهایی روسیه از عقب ماندگی، ادغام فرهنگی سیاسی در اروپا است. از این رو تلاشهای زیادی به عمل آورد تا با الگوبرداری از کشورهای اروپایی مخصوصاً آلمان و فرانسه کشورش را توسعه دهد. در این دوران حضور اروپاییها در دربار روسیه به قدری زیاد شده بود که در زمان کاترین کبیر زبان فرانسه و آلمانی بیش از روسی متداول بود و بسیاری از شاهزادگان به جای زبان روسی به زبان آلمانی تکلم میکردند. در این ایام وصلتهای زیادی با خاندان های مهم اروپایی صورت گرفت و با افزایش روزافزون قدرت روسیه، نقش آن در اروپا نیز افزایش یافت. در کنگره وین که بعد از شکست ناپلئون بناپارت و برای حل مسائل بینالمللی و تقسیم متصرفات فرانسه در سال 1814 برگزار شد، تزار الکساندر اول امپراطور روسیه در کنار رهبران اتریش، پروس و انگلستان تصمیمات اصلی را اتخاذ میکردند و بقیه کشورها بیشتر ناظر و مطیع بودند تا تصمیم گیرنده(3).
گرایش به سمت اروپا در دوران اتحاد جماهیر شوروی به شدت سرکوب میشد و البته تضادهای ایدئولوژیک دیواری را بین دو طرف ایجاد کرده بود. در اواخر دوره اتحاد شوروی به تدریج اصلاح سیاست خارجی و تنش زدایی با اروپا، به عنوان یک ضرورت برای پیشبرد سیاست نوسازی اقتصادی مورد تأکید "میخائیل گورباچف" قرار گرفت. فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد فرصت جدیدی را برای طرفداران گفتمان غربگرایی در روسیه فراهم آورد تا برای پیشبرد اصلاحات اقتصادی و ترویج دموکراسی از کشورهای اروپایی کمک بگیرند. "آندره کوزیرف" وزیر خارجه روسیه بین سالهای 1991 تا 1996، به شدت در پی تبدیل روسیه به یک کشور تمام عیار اروپایی و هماهنگ با سیاستهای غرب تلاش کرد. علاوه بر کوزیرف، "یوری باولینسکی" رهبر حزب یابلوکو، "ایگور گایدار" نخست وزیر روسیه در سالهای 1991 تا 1993، "آناتولی چوبایس" و "بوریس نمتسوف" نیز از جمله حامیان اندیشه یوروآتلانتیکگرایی در سالهای اخیر بودند، البته انفعال یلتسین و فقدان استراتژی واقعگرایانه در عرصه سیاست خارجی روسیه، شرایط را از هر نظر برای تعقیب این رویکرد به ویژه بین سالهای 1991 تا 1996 فراهم کرد. آنها معتقد بودند که روسیه برای اجرای اصلاحات اقتصادی به حسن نیت و حمایت غرب نیازمند است و همگرایی با سیاستهای غرب به روسیه جایگاه شایستهای در سازمانهای بین المللی ارائه میدهد(4). رد هرگونه تضاد و تقابل با هنجارهای دموکراتیک غرب و توسعه روابط با آن و عدم درگیری در مسایل آسیای مرکزی و قفقاز، حمایت از سیاستهای غرب در خاورمیانه، و تقویت روابط با رژیم صهیونیستی از دیگر ویژگیهای این رویکرد است(5).
2- رویکرد مرکزگرایانه(6)
در این اندیشه تأمین منافع ملی روسیه در اولویت قرار دارد و طرفداران معتقدند از هر راهی که امکانپذیر باشد بایستی برای دفاع از منافع ملی و امنیت ملی روسیه تلاش نمود. واقعگرایی و عملگرایی دو ویژگی اصلی این اندیشه در عرصه سیاست خارجی است. اقتصاد در منطق مرکزگرایان از سیاست مهمتر است و آنها با توجه به مشکلات اقتصادی روسیه تلاش میکنند با جذب سرمایهگذاری و انتقال تکنولوژی، توان اقتصادی روسیه را افزایش دهند.
مرکزگرایان حوزه جمهوریهای مشترکالمنافع را در صدر اولویتهای سیاست خارجی خود قرار میدهند. سیاست عام مرکزگرایان نسبت به این جمهوریها، حفظ و تقویت انحصارات روسیه در این منطقه میباشد. آنها با تقسیم این جمهوریها به همگرا و واگرا از روسیه، از انحصاراتی که در این جمهوریها دارند برای ممانعت از واگرایی و تشویق به همگرایی استفاده میکنند. در بین جمهوریهای مشترک المنافع قزاقستان، بلاروس و اوکراین از اولویت بیشتری برای آنها برخوردار است.
مرکزگرایان اتحادیه اروپا را اولویت دوم سیاست خارجی خود میدانند و تقویت همگرایی با این سازمان را برای آینده روسیه ضروری تلقی میکنند. آنها تلاش میکنند از طریق هماهنگ کردن سیاستهای خود با این اتحادیه، بین آنها و آمریکا شکاف ایجاد نمایند. مرکزگرایان داشتن مناسبات تنش آمیز با آمریکا را به مصلحت منافع درازمدت روسیه نمیدانند؛ از این رو در عین مقاومت در مقابل اقدامات یک جانبه آمریکا، حفظ روابط دوستانه با این کشور را از اولویتهای خود میدانند. در حوزه آسیا کشورهای چین، هند و ژاپن از اولویتهای سیاست خارجی مرکزگرایان به شمار می روند.
پدر مرکزگرایان "یوگنی پریماکوف" وزیر خارجه و نخست وزیر اسبق روسیه در سالهای 1996 تا 1999 می باشد. بحرانهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که در زمان حاکمیت غربگرایان در روسیه پیش آمد به تدریج زمینه را برای روی کار آمدن مرکزگرایان فراهم کرد(7). پریماکوف در اتحاد مرکزگرایان نقش مهمی داشت. وی ابتدا رهبری "حزب میهن – سراسر" روسیه را به عهده گرفت که در حزب وحدت ادغام شد و متفقاً حزب روسیه واحد را تشکیل دادند. با روی کار آمدن پوتین به عنوان رییس جمهور و اتخاذ سیاستهای واقعگرایانه و عملگرایانه، مرکزگرایان از سیاستهای وی بطور کامل حمایت نمودند. در حال حاضر حزب "روسیه واحد" مرکزگرایان را در دوما نمایندگی میکند. منتقدین این رویکرد معتقدند که چون نگاه مرکزگرایان بیشتر سودانگارانه است، از این رو در درازمدت روسیه را از داشتن دوستان دایمی و متحدان استراتژیک محروم مینماید.
3- رویکرد اورآسیا گرایانه
طرفداران این گفتمان معتقدند روسیه یک کشور آسیایی – اروپایی است و رویکرد یکجانبه به سمت اروپا موجب میشود بخشی از منافع روسیه که در آسیا قرار دارد نادیده گرفته شود. طرفداران این اندیشه معتقدند که روسیه بایستی در جهتگیری آسیایی و اروپایی خود تعادل ایجاد نماید و در کنار توسعه مناسبات با کشورهای اروپایی به کشورهای بزرگ آسیایی نظیر چین، هند و ژاپن نیز توجه داشته باشد. آنها مخالف حمایت یکجانبه از اسراییل هستند و معتقدند که روسیه باید ابتدا با دوستان سنتی خود در خاورمیانه همکاری نماید(8).
در سطح جهانی طرفدران اورآسیاگرایی مخالف یکجانبهگرایی و ایجاد نظام تک قطبی هستند و ضمن تأکید بر ضرورت تقویت سازمان ملل، از ایده چندجانبهگرایی حمایت مینمایند. اورآسیاگرایان با اشاره به حضور میلیونها مسلمان در جامعه روسیه معتقدند همزیستی مسالمت آمیز مسلمانان و روسها ایجاب میکند تا مناسبات روسیه با جهان اسلام گسترش یابد. آنها برخلاف اروآتلانتیکگرایان به کشورهای کوچک اطراف روسیه توجه دارند و جمهوریهای سابق اتحاد شوروی را در صدر اولویتهای سیاست خارجی روسیه میدانند. آنان از طرف دیگر بر ایجاد نوعی روابط کنفدرالی با جمهوریهای آسیای مرکزی و قفقاز تأکید نموده و تقویت جامعه کشورهای مستقل مشترکالمنافع را در این راستا مهم تلقی میکنند(9).
"الکساندر دوگین"، فیلسوف سنتگرا و رهبر جنبش اجتماعی – سیاسی اورآسیا می گوید: «اگر روسیه واقعاً اندیشه متحد کنندهای داشته باشد، این اندیشه حتماً با ایده اورآسیایی ارتباط خواهد داشت. در حال حاضر تقلید کورکورانه از غرب، بازگشت به الگوی اتحاد شوروی، ملیگرایی امپراتوری روسیه و ناسیونالیسم قوی روسیه نمیتوانند با این اندیشه رقابت کنند و میتوان گفت این اندیشه راه جدیدی است».(10)
تحول در رویکردها
در برسی دامنه منافع اساسی روسیه بر اساس رویکردهای موجود، این واقعیت که حوزه منافع اساسی روسیه محدودتر از دوران اتحاد شوروی است، به خوبی قابل مشاهده است. در گذشته فضای تحت کنترل مستقیم اتحاد شوروی بسیار بیشتر از زمان حال بود. در آن مقطع اتحاد شوروی به عنوان یک ابرقدرت، در صحنه بینالمللی فضای حرکتی بیشتری داشت و به همین دلیل منافع اساسی جدیای در صحنه بینالملل برای خود قابل تصور میدید، در حالی که در شرایط جدید، منافع اساسی روسیه بسیار محدودتر از گذشته شده است به طوری که این فضا را حداقل تا سال 2010 فقط شامل سرزمینهای شوروی سابق (خارج نزدیک) و مناطق مجاور آن قلمداد نمودهاند. به طور کلی از دیدگاه سیاست امنیتی، سیاست "نزدیکتر به خانه" امروزه در میان مقامات روسیه مورد توجه و اقبال بیشتری قرار گرفته است(11).
اما در کل سیاست روسیه نسبت به آسیای مرکزی در خارج نزدیک، دو مرحله اصلی را طی کرده است. در مرحله اول، از دسامبر سال 1991 تا سال 1996 بود که سیاست خارجی روسیه منعکس کننده نظریات اوروآتلانتیک گرایان و نمودهای غربی آن به شمار می رفت. اقدامات ابتدایی جهت تشکیل اتحادیه اسلاوها در غیاب جمهوریهای آسیای مرکزی، فضای مناسبی برای ظهور مرحله اول سیاست خارجی روسیه پدید آورد؛ یعنی نادیده گرفتن کامل آسیای مرکزی، قفقاز و نواحی مجاور، مانند خلیج فارس، در مقابل ضروری دانستن ایجاد رابطه با غرب.
آنچه در این مرحله بیش از همه مورد توجه بود و تا نیمه سال 1996 ادامه یافت، عدم توجه سیاست خارجی روسیه به منطقه بود. به هر حال بی توجهی روسیه به این منطقه باعث رقابت دیگر بازیگران از جمله آمریکا، پاکستان، ترکیه و ایران در این منطقه گردید. اما از اواسط سال 1996 تغییرات آشکاری در سیاست روسیه نسبت به آسیای مرکزی بر محور اوراسیاگرایی صورت گرفت. دلایل و پویشهای دخیل در این امر، عبارت است از:
الف) وابسته بودن امنیت روسیه و دولتهای آسیای مرکزی به یکدیگر؛
ب) نفوذ و فشار خارجی بر دولتهای آسیای مرکزی و قفقاز به دلیل ضعف اقتصاد و سیاست ناپایدار و نداشتن قابلیت دفاع مستقل در قبال فشارهای خارجی؛
ج) تأثیر روزافزون نیروهای سیاسی محافظهکار در دولت روسیه و مخصوصاً ادعای ارتش مبنی بر کسب نقش اساسی در تعیین نیازهای امنیتی روسیه (تأثیر دیدگاههای اوراسیایی یلتسین و همکاران وی)
د) نگرانی روزافزون درباره مسایل نژادی دخیل در امنیت کشورهای مشترکالمنافع (CIS) و به ویژه روسیه و حمایت از حقوق اساسی اقلیت روسی و امکان مقابله نظامی در این مورد با جمهوریهای دیگر(12)؛
ه) خواست دولتهای آسیای مرکزی برای ایجاد یک سیستم امنیتی جمعی با حضور روسیه(13)؛
بنابراین، میتوان گفت تغییر سیاست روسیه از اوراآتلانتیکگرایی به اوراسیاگرایی جدید را نمی توان پیروزی یکی از این دو دیدگاه بر دیگری تفسیر کرد، بلکه این تحول گواه سازش با واقعیتهایی است که روسیه و دولتهای آسیای مرکزی با آن مواجه هستند.
به هر حال به تدریج بین سالهای 1991 تا 1996، سیاستمداران روسی نگرش خود را نسبت به اوراسیا تغییر دادند. در همین زمینه یلتسین با انتقاد از عملکرد وزارت خارجه که سیاست درستی در قبال جمهوریهای سابق اتحاد شوروی در پیش نگرفته است، خواهان حمایت بیشتری از حقوق روسها در خارج نزدیک شد. از طرفی حکم 16 دسامبر سال 1992 یلتسین به شورای امنیت، در زمینه بررسی چگونگی فعالیتهای روسیه در منطقه، اختیارات بیشتری نسبت به وزارت خارجه در اختیار آن قرار داد. در مجموع، در برخی موارد روی سیاستی در زمینه ایجاد نظام مؤثر دفاع جمعی، تقویت مرزهای خارجی کشورهای مشترک المنافع و ایجاد یک نظام همگرای امنیت نظامی برای اعضا در این مقطع تأکید میشد(14).
بحثی که "کمیسیون سکوکف" مطرح کرد، مشابه دکترین نظامی جدید روسیه بود که در نوامبر سال 1993 تصویب شده بود. دکترین جدید بر حق یکجانبه دخالت در امور داخلی کشورهای مستقل مشترک المنافع تأکید داشت. حکم دیگر رئیس جمهوری در سپتامبر سال 1995 صادر شد و بر منافع ملی روسیه در منطقه و جهتدهی راهبردی به طرف کشورهای مستقل مشترکالمنافع تأکید می کرد؛ هدف این حکم بیشتر افزایش روند همگرایی و تقویت قدرت رهبری روسیه در منطقه بود.
در سند مفهوم سیاست خارجی روسیه نیز که در اواخر سال 1992 به تصویب رسید، در میان اهداف مربوط به سیاستهای روسیه در قبال خارج نزدیک، محورهای زیر متمایز میشوند:
1- تعمیق همکاری سیاسی، نظامی و اقتصادی با کشورهای تازه استقلال یافته؛
2- توسعه و تقویت ساختار CIS؛
3- حمایت و حراست دسته جمعی از مرزهای CIS؛
4- تشکیل نیروهای حافظ صلح CIS (15)
به طور کلی در این دوران اجماعی در مورد منافع ملی روسیه در حال شکلگیری بود، با این مضمون که اتخاذ سیاستهایی در رابطه با خارج نزدیک میبایست در اولویت قرار بگیرد. این امر بدان معنی بود که روسیه درصدد دستیابی به همگرایی مجدد در حوزه ژئوپلیتیک پس از دوران اتحاد شوروی است.
به هر حال در دوره دوم ریاست جمهوری یلتسین و با روی کار آمدن اصلاح طلبان جوان انگیزه جدیدی برای اجرای اصلاحات اقتصادی فراهم شد. در این مقطع دولت بیشتر به دنبال آن بود تا راه حلهای واقعی برای مشکلاتی که در عمل با آن مواجه بود پیدا کند. در نتیجه تضعیف روسیه، این کشور سیاست خود را در خصوص کشورهای آسیای مرکزی تغییر داد. در این زمینه روسیه به کوششهای خود در مورد توسعه همگرایی چندجانبه و دوجانبه با کشورهای آسیای مرکزی ادامه داد، اما کمتر در این زمینه موفق بود. یوریکف، مشاور رئیس شورای فدراسیون روسیه در این مورد می گوید: «روسیه پس از فروپاشی مایل نبود به راحتی کنترل خود بر جمهوریهای آسیای مرکزی و قفقاز را از دست بدهد، ولی تنها کاری که می توانست انجام دهد تلاش برای اعمال کنترل بر منافع گذشته خود در این جمهوریها بود؛ زیرا روسیه به دلایل مالی قادر به حفظ موقعیت خود در آسیای مرکزی و قفقاز نیست». به نظر برخی تحلیلگران در سال 1997 آشکار شد که همگرایی چندجانبه، پایان یافته است و به تدریج دولتهای آسیای مرکزی از روسیه فاصله گرفتهاند؛ به صورتی که حتی وفادارترین آنها یعنی قزاقستان نیز آشکارا از سیاست روسیه و همگرایی در جامعه مستقل مشترک المنافع انتقاد میکرد(16). در سال 1997 اختلافات بین روسیه و قزاقستان آشکار شد. از سال 1996 ازبکستان و ترکمنستان به دنبال کاهش وابستگی به روسیه و افزایش تماس با دیگر دولتها بودند. حتی قرقیزستان و تاجیکستان نیز که برای امنیت خود به روسیه وابسته هستند، شروع به برقراری ارتباطات جدید با دیگر کشورها به ویژه در زمینه تجاری نمودند(17).
اما به مرور و پس از روی کارآمدن پوتین و پس از آن مدودف، با توجه به نظراتی که در مورد این منطقه – همان گونه که ذکر گردید – در حال شکلگیری بود، روسیه تلاش بسیاری برای حفظ و تقویت نفوذ سیاسی و اقتصادی خود در این منطقه داشت و به رغم مشکلات و واگراییهایی که ذکر گردید، تمرکز خود را بر این منطقه برای تأمین منافع تشدید کرد. در ادامه به بررسی فعالیتهای اقتصادی روسیه در آسیای مرکزی و قفقاز میپردازیم (البته همانگونه که قبلاً اشاره شد بیشتر فعالیتهای روسها در این منطقه را مسایل انرژی در بر میگیرد).
ادامه دارد ...
منبع: / سایت / باشگاه اندیشه ۱۳۸۸/۰۴/۰۳
نویسنده : مهدی کاظمی
نویسنده : امیر محمد سوری
نظر شما