چگونه مالکیت خصوصی نخستین مهاجرین آمریکا را نجات داد
هنگامی که نخستین مهاجرین در ١٦٢٠ وارد آمریکا شدند آنها سیستمی از مالکیت اشتراکی را ایجاد کردند، اما طی سه سال بعدی آنها آن سیستم را برچیدند و به جایش مالکیت خصوصی را قرار دادند. تام بتهل در اینجا آن ماجرا را برای ما شرح میدهد.
ما سه شکل مختلف از مالکیت را میشناسیم: مالکیت دولتی، مالکیت اشتراکی یا عمومی و مالکیت خصوصی. در میان اعضای یک خانواده بسیاری از اشیاء یا اجناس عملاً در حالت مالکیت جمعی قرار دارد. اما همین که تعداد آنها از تعداد یک خانوادهی معمول فراتر رود ـ آنچه در قبیلهها و جوامع اولیه بسیار متداول است ـ معضلات جدی و حل نشدنی سربرمی آورند. هزینهی نظارت بر اعضایی که همگی حق دارند از محصولات آن جمع استفاده کنند از جهت شرکت آنها در کارها و وظایف عمومی بسیار سنگین میشود. این همان معضل سواری مجانی گرفتن است و در واقع مهمترین علت نهادی است برای آن که چرا قبیلهها و جوامع اولیه نمیتوانند از سطح حداقل معیشت فراتر روند (به استثنای شرایطی ویژهای مانند زندگی در صومعهها).
مالکیت دولتی به شکلی که در اتحاد شوروی وجود داشت، معضلات خودش را دارد. به همین خاطر است که مالکیت خصوصی تنها توافق نهادی است که امکان مولد بودن، صلح آمیز بودن، آزادی و عدالت را فراهم میآورد. معضل سواری مجانی گرفتن به روشنی در ١٦٢٠ هنگامی که کشتی میفلاور به جهان نو وارد گشت در مهاجرنشین پلیموت (Plymouth) به اثبات رسید. بر خلاف تمایلات مهاجرین شکل اولیهی مالکیت آنها مالکیت عمومی بود.
مهاجرین که در ١٦٠٩ از انگلستان به مقصد هلند جلای وطن کردند در طلب عمل کردن به دین خود مطابق با تمایلات و آرزوهای خود بودند، و هلند در آن زمان تنها کشور اروپایی بود که در آن آزادی مالکیت کاملاً امکان پذیر بود. آنها دریافتند که زندگی در هلند از بسیاری جهتها رضایت آمیز است. اما جنگ با اسپانیا یک تهدید دائمی بود و مهاجرین مایل نبودند که کودکان آنها به عنوان هلندی بار بیایند. آنها به همان گونه که ویلیام بردفورد (William Bradford) بعدها در سرگذشت نامهی خود « از کشتزارهای پلیموت » نوشت شدیداً مشتاق آغاز جدیدی در آن « سرزمین پهناور و خالی از سکنهی آمریکا » بودند. آنها میتوانستند در آنجا مشتاقانه در انتظار تبلیغ و پیشرفت « مرام ملکوت مسیح » باشند.
ویلیام بردفورد هنگامی که وارد جهان نو شد مردی ٣٠ ساله بود و به سمت دومین والی پلیموت منصوب گشت. اولین والی در واقع چند هفته پس از رسیدن کشتی میفلاور در گذشته بود. او توانست که به مهمترین شخصیت در سالهای اول مهاجرنشین تبدیل شود. وی در سرگذشت نامهی خود مشکلات اصلی در خصوص نسبتهای مالکیت در پلیموت را یاداشت نمود و همچنین مسیری را که این نسبتها دچار تغیرات شدند. گزارش او تنها روایت از این موضوعات است.
دشواری در رسیدن به توافقها
مهاجرین از وقایع ناگوار پیشین در جیمزتاون مطلع بودند، اما افراد ماجراجوتر در میان آنها در هر حال مایل بودند که تمامی مخاطرات عبور از اقیانوس اطلس را بپذیرند. هرچند که در ابتدا آنها دو فرستاده را از شهر لیدن در هلند برای درخواست اجازه برای یافتن کشتزارها به لندن گسیل داشتند. یکی از آنها جان کارور و دیگری رابرت کوشمان بود. با درخواست آنها موافقت شد، اما یافتن سرمایه گذار خود معضلی بود. بالاخره کارور و کوشمان یک سندیکای سرمایه گذاری پیدا کردند که در راس آن یک آهن فروش لندنی به نام توماس وستون قرار داشت. وستون و پنجاه و اندی سرمایه گذارش مخاطرهی بزرگی را با در اختیار گذاشتن مبلغی معادل صدهاهزار دلار پول امروز در اختیار آنها میپذیرفتند. ضایعهی بزرگ در جیمز تاون بیشتر « سرمایه گذاریهای مخاطره آمیز » در لندن را به وحشت انداخته بود. کسانی که در لیدن منتظر اخبار بودند از این جهت نگرانی داشتند که نکند عوامل آنها در لندن در اشتیاق زیاد جهت یافتن سرمایه گذار با شرایط نامطلوب موافقت کنند. به کارور و کوشمان تذکر داده شد که « از حدود وظایف ماموریت خود تخطی نکنند ». به آنها بخصوص فرمان داده شده بود که « خود و ما را در هرگونه شرایط نامعقول که در اثر آنها تجار بتوانند نیمی از خانه و زمینها را به عنوان سود تصاحب کنند گرفتار » نکنند.
هرچند که در نهایت کارور و کوشمان شرایطی را پذیرفتند که تصریح میکرد در پایان سال هفتم همه چیز به نسبت مساوی میان سرمایه گذاران و مهاجرین قسمت میشد. بعضی تاریخ نگاران بر این ادعا هستند که آن کسانی که توسط کشتی میفلاور به آمریکا وارد شدند توسط سرمایه داران استثمار شدند. از یک جهت این ادعا درست است. اما باید در نظر داشت که سفر آنها در هر حال داوطلبانه بود.
مهاجرین بر این امید بودند که خانههایی که میساختند از تقسیم ثروت در انتهای سال هفتم مستثنی باشد. علاوه بر آن آنها میخواستند که در هر هفته دو روز کاری را به کار بر روی قطعات زمین « مخصوص » اختصاص دهند (مشابه آنچه بعدها کشاورزان اشتراکی در قطعات زمینهای شخصی خود در اتحاد شوروی انجام میدادند). اما سرمایه گذاران از دادن چنین اجازهای سر باز زدند. آنها یقیناً نگران بودند که چنانچه مهاجرین اولیه ـ سه هزار مایل دور تر از آنها و جایی که امکان نظارت بر آنها ممکن نبود ـ مالک خانهها و قطعات زمین مخصوص خود باشند سرمایه گذاران در جمع آوری مطالبات خود با دشواری روبرو شوند. آنها چگونه میتوانستند مطمئن باشند که مهاجرنشینهای دورافتاده چنانچه به آنها اجازه داده میشد که خود به مالکین خصوصی تبدیل شوند روزهای کاری خود را به کار برای شرکت اختصاص میدادند؟ با یک چنین تمهیداتی مهاجرین اهل خرد و استدلال بالاترین تلاش و بیشترین زحمات خود را برای باغچهها و خانههای شخصی خود کنار میگذاشتند و به هنگام کار برای خود کمپانی تلاش زیادی به خرج نمیدادند. چنین ثروت خصوصی به هنگام تصفیه حساب سهام داران معاف میشد. سرمایه داران فقط با پافشاری بر آن که تمامی ثروت انباشته شده « ثروت عمومی » بود یا میبایست در صندوق شرکت جمع شود میتوانستند مطمئن باشند که مهاجرین برای منافع همه و از جمله خودشان کار خواهند کرد.
کسانی که در لیدن منتظر بودند با این تمهیدات مخالفت کردند. اگر از مهاجرین محلهای شخصی برای سکونت دریغ میشد، آنها دیگر امیدی برای « ساختن خانههای خوب و مناسب » نمیداشتند. از این رو رابرت کوشمان در رگبار دوطرفه میان سرمایه گذاران لندنی که در جستجوی سود بودند و برادران لیدنی نگران خود گیرافتاده بود، یعنی کسانی که او را متهم میکردند به « گذاردن شروطی که برای دزدها و بردهها مناسب تر بودند تا برای انسانهای شرافتمند ».
کوشمان با مدعای ماهرانه برای مالکیت عمومی چنین پاسخ داد: « قصد ما ساختن خانههایی برای زمان حاضر است تا اگر لازم شد با اندوه کمتری آنها را به آتش کشیده و به سهولت و سبکبال از آنجا فرار کنیم. غنای ما نباید در زرق و برق بلکه در قدرت ما باشد. اگر خداوند برای ما ثروتی ارزانی دارد باید آنها را برای فراهم آوردن انسانها، کشتیها و مهمات بیشتر به کار گیریم ».
در تصور او مالکیت جمعی در میان مهاجرین اولیه (البته به غلط) به جامعهی دینی آنها بال و پر میداد.
کوشمان پس از آن که با سرمایه گذارانی که به نظر میرسید بر عقیدهی خود پابرجا هستند گفتگوهای بی نتیجهی بسیاری انجام داده بود بالاخره تصمیم گرفت که معامله را منعقد کند. او سعی نمود برادران دینی خود را متقاعد سازد که در بارهی تمهیدات مالکیت نگرانی به خود راه ندهند. اما کسانی که در لیدن مانده بودند مجاب نشده و حاضر به پذیرش شرایط نبودند، اما کار چندانی هم از آنها ساخته نبود زیرا بسیاری از آنها دار و ندار خود در هلند را فروخته بودند و دیگر قدرت چانه زدن نداشتند.
اهمیت دادن به این نکات در اینجا از این جهت ارزش دارد که گاهی گفته میشود مهاجرین اولیه در ماساچوست در همچشمی با مسیحیان نخستین مهاجرنشینی بنیاد نهادند که در آن مالکیت عمومی حاکم بود. اما چنین داستانی به هیچ وجه صحت ندارد. واقعیت این است که عامل آنها یعنی کوشمان استدلالهایی را که برای خوشایند مسیحیها ترتیب داده شده بود به کار گرفت. به ویژه برای هشدار دادن آنها در برابر خطرات رسیدن به ثروت و رفاه و برای توجیه این که چرا او با شرایط نامطلوب سرمایه گذاران موافقت کرده بود. تردیدی نیست که او احساس میکرد انجام یک معامله بهتر از فسخ آن بود. اما سرمایه گذاران خودشان هنگامی که بر مالکیت جمعی پای میفشردند بی هیچ تردیدی سود خود را در نظر داشتند. در نهایت از آنجا که مهاجرین تقریباً انتخاب دیگری نداشتند با آن شرایط موافقت کردند.
شاید مهاجرین « استثمار » شده باشند، اما منشا بزرگتر دشواریهای آنها آب و هوا و محیط طبیعی خشن قارهی آمریکای شمالی بود. با توجه به گرایش عمومی کاملاً اشتباهی که ثروت ایالات متحده را محصول « منابع طبیعی فراوان » دانسته و کسانی که با کشتی میفلاور وارد آمریکا شدند را با این تصور که از نوعی حق انحصاری برخوردار بودند مرتبط میداند باید به این موضوع تاکید بسیار شود.
تجربهی اشتراکی
می فلاور در نوامبر ١٦٢٠ با ١٠١ سرنشین بر عرشه وارد Cape Cod شد. در همان چند ماه اول نیمی از آن اولین مسافرین مردند، احتمالاً از بیماری اسکوربوت، سینه پهلو یا سوء تغذیه. درک دشواریهایی که اولین مهاجرین در آمریکا تجربه کردند، حتی در نیوانگلاند، جایی که سرخ پوستان بومی نسبتاً برخورد دوستانه تری داشتند برای ما امروزه بسیار دشوار است.
در حدود بهار سال ١٦٢٣ جمعیت پلیموت قاعدتاً نمیتوانست بیشتر از ١٥٠ نفر باشد، با این حال این مهاجرنشین به دشواری قادر بود که غذای مورد نیاز خود را تهیه کند و محمولهی مختصری نیز برای سرمایه گذاران در انگلستان مراجعت داده شده بود. یک بار حتی چنین پیش آمد که تازه واردین دریافتند که دیگر نانی برای خوردن باقی نمانده است، فقط ماهی، تکهای خرچنگ و آب برای خوردن مانده بود. بردفورد در آن قطعهی کلیدی در بارهی مالکیت مینویسد: « به این ترتیب آنها به فکر افتادند که چگونه میتوانند تا آنجا که در توان دارند غلات تولید کنند، و از آنچه تا آن لحظه به دست آوردن بودند محصول بهتری بگیرند و دیگر نیازی نباشد که بازهم در فلاکت و به سختی روزگار بگذرانند ».
در اثر تلاش برای ایجاد آنچه بردفورد آن را « روال و شرایط مشترک » مینامد ـ یعنی ادارهی اشتراکی زمین که توسط سرمایه گذاران مطالبه شده بود ـ بردفورد گزارش میکند که جمعیت مهاجرین تمایلی به کار کردن نداشتند، گرفتار تشویش و نارضایتی و فقدان احترام متقابل به یکدیگر شده بودند، و احساس مداوم بیگاری و بی عدالتی آنها را رنج میداد. و همهی اینها در میان « انسانهای متقی و معقول » در حال روی دادن بود. به طور خلاصه آن تجربه یک ناکامی واقعی بود که سلامتی مهاجرنشین را به خطر انداخته بود.
جورج لانگدون (George Langdon) تاریخ نگار، بر این نظر است که وضعیت نخستین در پلیموت « کمونیسم » نبود، بلکه « شکل حادی بود از سرمایه داری غارتگر که در آن تمامی ثمرههای کار مهاجرین با کشتی به اروپا ارسال میشد ». در این مورد ساموئل الیوت موریسون (Samuel Eliot Morison) اشاره میکند که: « این کمونیسم نبود . . . بلکه رقیتی شدیداً موهن و طاقت فرسا از سرمایه داری انگلیسی بود که تا حدی تعدیل شده بود ». هرچند در این خصوص باید توجه شود که چنین گفتههایی با مشاجرهها و اختلاف عقیدههایی که بردفورد گزارش کرده است همخوانی ندارد. در واقع در میان خود مهاجرین بود که منازعه سربرآورد و نه میان مهاجرین و سرمایه گذاران لندنی. موریسون و لانگدون دو مسئلهی جداگانه را با هم یکی کردهاند. از یک طرف این صحت دارد که مهاجرین احساس میکردند که توسط سرمایه گذاران مورد « بهره کشی » قرار گرفته اند، زیرا آنها احتمال میدادند که دست آخر به سرمایه گذاران سهم بیش از اندازهای از ثروتی که آنها در تلاش تولید آن بودند واگذار شود. این درست به مانند آن بود که مهاجرین احساس میکردند از جانب سرمایه گذاران مالیات سنگینی به آنها تحمیل شده است ـ در واقع با نرخ تقریباً ٥٠ درصدی.
اما در آنجا مسئلهی دیگری هم جدا از بار « مالیاتی » وجود داشت. گزارش بردفورد آشکار میسازد که مالکیت جمعی روحیهی جمعیت مهاجرین را به مراتب بیشتر از مسئلهی مالیاتها تضعیف میکرد. احساس کلی آنها این گونه نبود که مهاجرین برای سرمایه گذارانی که باعث آن اندازه فلاکت و تنگدستی شده بودند جان میکنند بلکه آنها دارند خود را برای مهاجرین دیگر به زحمت میاندازند. مالکیت جمعی باعث اختلافهای ویرانگری در میان خود مهاجرین شده بود که از اختلافاتی که مهاجرین با سرمایه گذاران لندنی داشتندآبسیار وخیم تر بود. انسانهای سخت کوش پلیموت مجبور بودند که جور انسانهای از زیرکار در روی پلیموت را بکشند. در تقسیم آذوقه و لباس به افراد قوی همانقدر میرسید که به افراد ضعیف. انسانهای سالخورده این که باید برابر جوان ترها کار کنند را توهین آمیز میدانستند.
این مسئله از آن حکایت دارد که در پلیموت میان ١٦٢١ تا ١٦٢٢ شکلی از کمونیسم به اجرا در آمده بود. یقیناً در ابتدا تصور میشد که این برابری وظیفهها تنها راه عادلانه برای حل این مسئله است که چه کسی چه کاری را باید در جامعهای انجام دهد که در آن ماکلیت خصوصی وجود نداشت: اگر در پایان سال هفتم به هرکس سهم برابری از داراییها برسد، پس هر کدام از آنها در طول آن هفت سال قاعدتاً میبایست کار برابری هم انجام بدهند. معضلی که به طور ناگزیر رخ داد مشکل بسیار عظیم نظارت بر تقسیم کار بود: باکسانی که سهم کار خود را به درستی انجام نمیدهند چه باید کرد؟
در واقع مهاجرین با معضل سواری مجانی گرفتن مواجه شده بودند. تحت شرایطی که مالکیت جمعی حاکم است شخص ممکن است به طور منطقی چنین تصور کند که هر تلاش اضافی که او انجام دهد صرفاً جایگزین فقدان جدیت و سخت کوشی دیگران خواهد شد. و این « دیگران » نیز ممکن است که افراد قوی بنیه باشند اما در عین حال راغب به آن که با گذاشتن کمتری از سهم واقعی خود (در آن کار جمعی) حداکثر استفاده را از مالکیت جمعی ببرند. همانگونه که خواهیم دید حل این مسئله بدون تقسیم دارایی به واحدهای فردی یا به واحدهایی در حد یک خانواده دشوار خواهد بود و این هم البته همان مسیری است که ویلیام بردفورد هوشیارانه طی کرد.
مالکیت در پلیموت خصوصی میشود
سرانجام پس از مباحثههای طولانی والی پلیموت (با صلاحدید ریش سفیدان آنها) موافقت نمود که هرکس غلات خودش را خودش عمل آورد و برای انجام این کار فقط به خودش متکی باشد. اما در بقیهی موارد همچمون گذشته به طور اشتراکی عمل شود. به این ترتیب به هر خانوادهای مطابق با تعداد اعضای آن، قطعهی زمین اختصاص داده شد.
این گونه شد که زمینی که آنها بر روی آن کار میکردند به مالکیت شخصی تبدیل شد و برای آنها این تغییر بسیار موفقیت آمیز بود. مهاجرین بلافاصله مسئول اقدامات خود شدند و مسئول آنچه خانوادهی نزدیک آنها انجام میداد. اما برای اقدامات کل جامعهی مهاجرین مسئولیتی به عهدهی هر خانوادهی منفرد نبود. بردفورد نیز در تاریخچهی خود این گونه اظهار نظر میکند که در آنچا چیزی بیشتر از صرفاً زمین زراعتی خصوصی شده بود.
نظام اجتماعی آنها خاصیت خود نظارتی پیدا کرده بود. مسئول هر خانواده با آگاهی از این واقعیت که ثمرهی کار و زحمات شخصی او به خانواده و بستگان نزدیک خودش باز میگردد برای کار بیشتر و جدی تر دلگرم میشد. او میدانست که تلاشهای اضافی او میتواند به افراد بخصوصی که به او وابسته هستند کمک کند. به طور خلاصه تقسیم مالکیت تناسبی یا « نسبتی » میان عمل و نتیجهی آن عمل بر قرار کرده بود. بدون چنین رابطهای عمل انسان فاقد خردگرایی است که پیامد آن نیز به طور طبیعی این میشود که حاصل کارش شدیداً کاهش مییابد.
ویلیام بردفورد در ١٦٥٧ درگذشت، در حالی که هر ساله به عنوان والی پلیموت انتخاب شده بود. در میان کتابهای باقی مانده از او، مطابق با صورت ریز داراییهایش کتابی هم از جین بودین Jean Bodin وجود داشت با عنوان « شش کتاب در بارهی مصلحت عمومی»، اثری که به نقد « جمهوری » آرمانگرایانهی افلاطون میپرداخت.. در قلمروی آرمانگرایانهی افلاطون، مالکیت شخصی میبایست برچیده شود یا محدود گردد و اکثر ساکنین جمهوری او در واقع به برده تقلیل مییافتند، کسانی که توسط پاسداران بلند نظر و پرهیزگار نظارت میشدند. بودین بر این عقیده بود که مالکیت اشتراکی « مادر نزاع و اختلاف » است و این که مصلحت عمومی که بر آن مبتنی باشد دوامی نخواهد داشت، زیرا « جایی که چیزی شخصی نیست، عمومی هم نمیتواند باشد ». بردفورد به هنگام بازاندیشی به گذشتهی خود احساس میکرد که تجربهی واقعی که او در زندگی خودش در ساختن یک جامعهی جدید در پلیموت از سر گذرانده است قضاوت بودین را کاملاً تایید میکند. مالکیت در پلیموت دو سال بعد از آن نیز همچنان به خصوصی شدن ادامه داد. خانهها و سپس گاوها هرکدام به خانوادههای جداگانه اختصاص یافتند و اقدامات لازم نیز برای به ارث گذرادن داراییها انجام گرفت. آن مهاجرنشین رونق یافت. مهاجرنشین پلیموت به درون کشورهای مشترک المنافع ماساچوست جذب شد و در سالهای روبه ترقی اش که در آیندهی نزدیک قرار داشت دیگر کسی از « روال و شرایط مشترک » چیزی نشنید.
* این مقاله خلاصهای است از کتابی از تام بتهل با عنوان « باشکوه ترین پیروزی: مالکیت و ترقی در تاریخ بشر ».
منبع: / سایت / باشگاه اندیشه ۱۳۸۴/۰۹/۱۶ ۰۰:۰۰به نقل از: http://think.iran-emrooz.net/index.php?/think/more/5647
مترجم : علی محمد طباطبایی
نویسنده : تام بتهل
نظر شما