هنر و تکنولوژی(1)
این مقاله برگرفته از کتاب هنر، زیبایی، تفکر، تاملی در مبانی نظری هنر به قلم محمدرضا ریختهگران می باشد که در سال 1380 توسط انتشارات گلبان چاپ منتشر شده است.(1) بخش اول این مقاله را باهم می خوانیم.
لیکن در همانجا که خطر هست، آنچه نجات میبخشد و وامیرهاند نیز جوانه میزند.
هولدرلین
مقدمه
این مقاله تحقیقی است در ارتباط هنر با تکنولوژی. مبنای تحقیق در وهلهی نخست دو رساله از مارتین هیدگر فیلسوف آلمانی است. مشخصات ترجمهی انگلیسی این دو رساله از این قرار است:
1- The Origin of the Artwork) in poety, Language, Thought, trans. By Albert Hofstadter, Vew York: Harper and Row, 1971.
2- (The Question Concerning Technology) in Basic Writings, trans. By W. Lovitt, ed. By David Farrell Krell, New York: Harper and Row, 1977.
ذکر این مطلب در اینجا بدین مناسبت است تا از ارجاعات مکرر به این دو رساله مگر در مواردی که عباراتی مطول یا بندی کامل ترجمه شده خودداری شود. اما اگر گاهی ملاحظه میشود که سیاق مطلب تا حدی گفتارگونه است، بیشتر بدان جهت است که تحقیق، اولبار برای تدریس در کلاس «فلسفهی هنر و زیباییشناسی» رشتهی فلسفه در دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران تهیه شده است. لذا نباید این نوشته را یک تحقیق فنی و کامل تلقی کرد. این مطلب، در عین حال اذعان به این است که نوشتهی حاضر برای رسیدگی به حقیقت هنر و تکنولوژی و تبیین مناسبت میان آندو به هیچوجه مستوفا نیست و خواننده برای تفاصیل بیشتر باید به اصل رسائل فوق مراجعه کند.
تحقیق در حقیقت هنر و تکنولوژی و تبیین و توضیح مناسبت و بستگی میان آن دو آسان نیست. حتی ممکن است اینکه درصدد برآمدهایم تا دو امر کاملاً مباین و متنافر را در مناسبت و بستگی با یکدیگر تلقی کنیم، با قدری اعجاب و استبعاد همراه باشد .
ما معمولاً از هنر، کارآزمودگی و مهارت در ارائهی چیزی یا تقلید و محاکات از آن را مراد میکنیم(2) یا در تبیین آن به قوهی ابداع و نبوغ و ابتکار و به اصطلاح خلاقیت هنرمند متوسل میشویم. در مواردی هم منظور ما از هنر، صرف آثار هنری است. تعابیر و تلقیهای دیگری هم داریم که در همهی آنها یا هنر را به هنرمند احاله میدهیم یا به اثر هنری. در همهی این موارد حقیقت هنر پوشیده میماند. مسئله در مورد تکنولوژی هم همینطور است و ما معمولاً از تکنولوژی طریق تولید ماشینها و ابزارهای فنی یا ادوات و وسایلی را که برای نیل به اغراض عملی یا تمشیت امر اعاشه و رفاه به کار گرفته میشود مراد میکنیم. در این صورت، به تأملات و مداقّههای جامعهشناسانه و اقتصادی و اخلاقی و سیاسی و نظایر آن بسنده میکنیم و از حقیقت تکنولوژی پرسش نمیکنیم. اما اگر به این مسئله توجه کنیم که لفظ تکنولوژی (technology) مأخوذ از واژهی تخنهی (techne) یونانی است و «آنها هنر،(3) به معنای درست کلمه، و اثر هنری(4) را تخنه مینامیدند»،(5) مناسبت و بستگی میان هنر و تکنولوژی تا اندازهای روشن میشود. همین مسئله در عین حال موجب میشود تا پرسش از نسبت میان هنر و تکنولوژی در صورت پرسش از نسبت میان تخنه و تکنولوژی مطرح شود.
تخنه چیست؟
در نظر یونانیان، تخنه نحوی دانستن(6) است و با شناسایی(7) مناسبت دارد.(8)
اما این دانستن (علم) از طریق مشاهده یا حصول صورت شیء در عقل یا واصل شدن نفس به معنی شیء کسب نمیشود و از طریق استنتاج از مبادی معلوم هم به دست نمیآید، بلکه:
دانستن در معنای اصلی لفظ تخنه این است که از آغاز مصرّانه برای نظاره به ماورای آنچه زمانی عطا میشود مهیا باشیم.(9)
یعنی منتظر و بهوش باشیم تا جلوهای را که رخ مینماید و ظهوری را که دست میدهد صید کرده، از آن خود کنیم. لذا در تخنه همواره دانایی و پیشفهم و بینشی قبلی از نتیجهای که باید حاصل شود وجود دارد.
این معنای تخنه- که ربطی به تکنولوژی جدید ندارد- معادل است با یکی از اصطلاحات حکمی دورهی اسلامی، و آن اصطلاح «صناعت» است و آن:
در عرف عام علمی است که با اشتغال و دست یازیدن به عمل حاصل شود، مثل دوزندگی و نظایر آن که حصول آن (علم) متوقف بر مزاولت (دست یازیدن به) عمل و ممارست است و در عرف خاص علمی است که متعلّق به کیفیت عمل است و مقصود از آن همان عمل است، خواه با دست یازیدن به عمل همراه باشد چون دوزندگی و امثال آن و خواه نباشد مثل علم فقه و منطق و نحو و حکمت عملی و نظایر آن که در حصول آن به دست یازیدن به عمل حاجت نیست و گاه نیز بر هر علمی که شخص به ممارست در آن میپردازد تا اینکه حرفهی او شود صناعت گویند.(10)
همچنین در مورد صناعت گفتهاند:
ملکهی نفسانیهای است که از آن افعال اختیاری بدون اندیشه و تأمل (یعنی بداهه) صادر میشود.(11)
بنابراین، نباید تخنه را صرفاً مهارت یا قدرت ساخته و پرداخته کردن چیزی بدانیم. تخنه در درجهی اول نحوی علم است، اما علمی است که متوجه به فرا-آوردن (ابداع)(12) است. اهل تخنه معمولاً چیزی را ابداع میکنند، اما مسئلهی مهم این است که ابداع و فراآوری آنها مبتنی است بر علم و دانستگی قبلی، و درست همین علم و دانستگی قبلی است که نوع و چگونگی کاربرد آلات و مناسبت وسایل و ادوات لازم برای ابداع و همچنین مواد و اجزای مناسب را تعیین میکند. در این خصوص از باب مثال میتوان گفت که اسلاف ما نیز چون لفظ «حکیم» (به معنای طبییب) را بر کسی اطلاق میکردند، صرفاً به مهارت و توانایی عملی او نظر نداشتند. در نظر آنان حکیم در عین حال حکمت طب را نیز میدانست و علم و دانایی مربوط به طبیعت بدن و طبیعت ادویه را دارا بود.(13) و درست همین علم و دانایی قبلی او از طبیعت امزجه و ادویه بود که در مقام عمل و فراآوری و ایجاد صحت و دستیابی به اعتدال و سلامت بدن راهنمای او در چگونگی استفاده از داروها و اتخاذ طرق مناسب بود. همین مطلب در لسان قرون وسطاییان با تعبیر دیگری آمده است. آنها گفتهاند: «صناعت (هنر) بدون علم هیچ است»،(14) یعنی اهل تخنه (صناعتپیشگان)، اهل علم و دانایی در آن رشتهاند و به حکمت آن فن واقفند. بنابراین:
کلمهی «تخنه» بر نحوهای از علم و دانستن دلالت دارد. دانستن در عامترین معانی کلمهی «دیدن»، به دیدار آمدن است، یعنی ادراک آنچه به حضور آمده است کما هو حقه. زیرا در تفکر یوناییان ماهیت دانستن مشتمل بر الثیا (حقیقت)، یعنی کشف حجاب از موجودات (اشیا) است. همین دانستن است که همهی تصرفات و دست یازیدنهای ما را به جانب موجودات تأیید و هدایت میکند. تخنه را اگر همچون دانستنی که یونانیان آزمودهاند لحاظ کنیم، نحوی فرا آوردن موجودات است از آن حیث که موجودات حاضر بماهی را از خفا و پوشیدگی(15) به در میآورد و بهخصوص آنها را در ظهور و نامستوری هیئت ظاهریشان(16) فرا میآورد (به دیدار میآورد). تخنه هرگز بر (صرف) فعل ساختن(17) دلالت ندارد.(18)
بدینترتیب معلوم میشود که تخنه با حقیقت معنای نامستوری و کشف حجاب (الثیا) ملازمه دارد، یعنی در آن ظهور و نامستوریی دست میدهد و حقیقت تحقق مییابد. لذا:
اگر ما حقیقت (الثیا) را نامستوری و فاش شدن(19) دانستیم- نامستوری و فاش شدنی که شیء را پدیدار میسازد، بدینمعنا که میگذارد تا آن شیء نمودار شده و حضور یابد- در این صورت میبینیم که آنچه در هر فراآوردنی بروز میکند، در واقع نحوی به حضور آمدن(20) است. اعم از آنکه مسئلهی ساختن ابزاری جدید، ساختن یک دیوار، مهیا کردن محلی برای سکونت، کشت گونهای جدید از یک گیاه باشد یا ساختن و پرداختن اثری هنری.(21)
اما آیا رابطهی متقابل میان حقیقت- به معنی نامستوری و کشف حجاب و جلوهی وجود- با تخنه، به تکنولوژی جدید هم تسری مییابد؟ آیا تکنولوژی جدید هم فرع بر تحقق حقیقت و مبتنی بر نحوی نامستوری و کشف حجاب است؟ هیدگر به این پرسش جواب مثبت میدهد. او تکنولوژی جدید را نیز از موارد تحقق حقیقت میداند. در نظر او مبنای فراآوردنی (تولید) تکنولوژی جدید خود نحوهای نامستوری و کشف حجاب از اشیا و فرع بر نسبت و تلقی خاصی است در قبال اشیا که در دورهی جدید برای انسان پیدا شده است.
گفتیم که هر فراآوردنی نحوی به حضور آوردن و نامستور ساختن است. تکنولوژی جدید نیز از آن جهت که در آن چیزی تولید میشود، در ساحتی از ساحتهای ناپوشیدگی و نامستوری واقع میگردد. به بیان دیگر، تکنولوژی هم خود بر نحوی نامستوری (حقیقت) مبتنی است و عالمی را به ظهور میرساند. اما چگونه میشود که تکنولوژی جدید با حقیقت، یعنی با نحوهای از نامستوری و کشف حجاب نیز ارتباط داشته باشدّ ؟ پیش از پاسخ گفتن به این سؤال بهتر است اول ببینیم تحقق حقیقت در قلمرو هنر چگونه صورت میگیرد.
گفتیم یونانیان هنر و اثر هنری را نیز تخنه مینامیدند و همهی هنرها را از آن جهت که به ظهور حقیقت، یعنی نامستور شدن و پدید آمدن اشیا امکان تحقق میدهد، ابداع میخواندند:(22)
زیرا هنر است که به بیواسطهترین صورت ممکن، وجود، یعنی پدیداری و نامستورییی که فینفسه به ظهور آمده را به موقعی(23) آورده و آن را در چیزی حاضر، یعنی در اثر هنری استقرار میبخشد. اثر هنری صرفاً از آن جهت که روی آن کار شده و ساخته و پرداخته شده اثر هنری نیست، بلکه صرفاً از آن جهت اثری هنری است که وجود را در یک شیء (موجود) متحقق میسازد.(24)
به بیان دیگر، وجه اینکه یونانیان به هنر نیز تخنه گفتهاند این است که هنر جلوهی وجود، یعنی حقیقت به معنای ظهور و ناپوشیدگی و کشف حجاب را در اثر متحقق میسازد. کار هنری یک چنین کاری است و هنرمند با کار هنری خود به امر تحقق حقیقت و استقرار بخشیدن آن در اثر قیام میکند. برای این مقصود، او در ساحت حقیقت، یعنی در فتوح وجود و نامستوری و جلوهی آن سکنا(25) میگزیند و چون آن جلوه به دیدار آمد آن را ابقا و صیانت کرده و در اثر مینشاند. در واقع همین سکنا گزیدن در فتوح وجود و مهیا بودن و آغوش جان گشودن در طلب آن جلوه، علم و دانایی اوست. این تهیّو و انفتاح و اقامت در جوار حقیقت، با عشق و وجد و شور و حیرت و احوال دیگر همراه است. این احوال که احوال علم و دانایی اوست، در اثر تحقق مییابد. لذا:
تخنه بودن هنر به این نیست که متضمن مهارت و ابزار و موادّ فنی است، بلکه هنر همین دانایی است و به همین سبب تخنه است.(26)
بدینترتیب، هیدگر هم هنر و هم تکنولوژی را به حقیقت(27) به معنای نامستوری و کشف حجاب مربوط میکند.
کلمهی lanthanieu در aletheia،مستور بودن است و پیشوند a، نبود و فقدان است. بنابراین، aletheuein که واژهی «الثیا» از آن گرفته شده به معنای چیزی را از خفا و مستوریش به در آوردن و منکشف یا آشکار ساختن است.(28)
در نظر او این نامستوری و انکشاف هم در هنر و هم در تکنولوژی تحقق مییابد و لذا این امر را تعبیر به تحقق حقیقت(29) میکند. اما تحقق حقیقت به چه معناست؟ تحقق حقیقت نزد او قیام در فتوح و جلوهی وجود و مهیا بودن برای دیدار آن جلوه و بالاخره ابقا و صیانت آن است. به بیان دیگر، لقای ما با اشیا در ساحت ناپوشیدگی و جلوه و ظهور است. در واقع، عالم ما بین فتوح و آشکارشدگی آنچه در ظهور آمده و آنچه که به ظهور نیامده و مختفی مانده است قرار دارد. منزلگه حقیقی آدمی در فتوح وجود است، در پرتو روشناییی است که از جلوهی وجود تابیدن گرفته و بخشی هر چند ناچیز از تاریکخانهی عدم را منور ساخته. آدمی در مقام ذات در عالم است:
در – عالم- بودن همانا ساختار اگزیستانس انسان است. انسان صرفاً از آن جهت که اگزیستانس دارد، یعنی مقام و منزلگه او در حقیقت وجود است، در عالم یعنی در فتوح وجود اوست.(30)
او در میانهی این ظهور و خفا، نامستوری و مستوری، سایر (و حایر) است. از جانبی روی در کثرت دارد و از جانبی به وحدت متوجه میشود. ماهیت حقیقت با امکان این سیر یکی است. او میتواند- یعنی اختیار دارد- که از کثرات عزل نظر کرده و به وجههی وحدت و به جانب آنچه که در جلوهی وجود پدیدار شده رویآور شود. امکان این سیر و این اختیار در ماهیت حقیقت ریشه دارد، زیرا «ماهیت حقیقت آزادی است.»(31) مقام حقیقت مقام وارستگی و حرّیت و گوش سپردن به ندای وجود است. با این رویآوری به وجههی وحدت و ساحت انکشاف است که وجود جلوه میکند و چهره مینماید و آدمی در محضر آن حاضر میآید. مبنای این حضور و توجه به جهت وحدت، لوگوس(32) است که حقیقت آدمی است.
لوگوس یک بار اسمی است برای حیثیت مجموعشدگی کلّ موجودات، یعنی حیثیت وحدت از هرگونه تشتت به دور است و البته مجموعکنندهی آنها یعنی رویآورکنندهی آنها به وجههی وحدت نیز هست و در عین حال، لوگوس چیزی تلقی میشود که با ما سخن میگوید. لوگوس در معنای اول، وجود است از آن حیثیت که معیت آغازین(33) موجودات است و در معنای دوم، لوگوس زبان یعنی خانهی وجود است. خانهای که انسان در مقام ذات در آن سکنا میگزیند.(34)
به یمن وجود لوگوس است که آدمی امکان مییابد تا خاطر خود مجموع کند و به حقیقت وجود متوجه شود و برای به دیدار آمدن جلوهی آن مهیا باشدّ . این جلوه و کشف حجاب به مثابه افق دید و روشناییی است که در پرتو آن موجودیت اشیا به عرضه میآید و هر چه کمتر خود این کشف حجاب به عنوان افق دید و پرتو روشنایی صراحت داشته باشد و مغفولعنه واقع شود، بهتر ما را در قرب موجودات قرار میدهد. این است که نزد قدما خود کشف حجاب متعلّق تحقیق نبوده است. اما این روشنایی که پرتو آن اشیا را در هیئت ظاهریشان نمودار کرده از کجاست؟ از کجا این تاریکخانه روشن شده است؟ روشنایی، روشنشدگی آن تاریکی است که اصل روشناییهاست و ظهور، ظهور همان است که مختفی است.
حقیقت از آن حیث که در مستور کردن (اخفا)، از چهره نمودن باز میایستد، خود را تنها به صورت نامستور کردن (اظهار) منکشف میسازد. مستور کردن، یعنی عدم تحقق ماهوی(35) حقیقت که به لبّ و اصل ماهیت نامستور کردن- یعنی اظهار و نمودار ساختن – تعلق دارد، همان «راز» است. راز معمایی نیست که روزی به حل آن نائل آیند، همچنین چیزی نیست که به سادگی باب آن مسدود بوده و به هیچگونه ارتباطی با ما نداشته باشد . و بالاخره باید گفت که راز، رازی در میان دیگر رازها نیست، بلکه یک راز و تنها یک راز وجود دارد و آن همان مستور کردن است که بر مبنای آن نامستور- کردن موجودات کلا و کما هو حقّه محفوظ میماند.(36)
وجود: چون چهره نماید و از خفا بهدرآید، جلوهی آن به دیدار آمده و به جان آزموده میشود و چون این دیدار و آزمون ابقا و صیانت گردد و سرانجام در اثر نهاده شود، حقیقت تحقق مییابد. این است که هیدگر هنر را یکی از موارد تحقق حقیقت میداند.(37) او در قلمرو هنر، از وجههی ظهور و نامستوری به لفظ «عام» و از وجههی خفا و مستوری به لفظ «ارض»(38) تعبیر کرده است. در نظر او:
بنیان نهادن عالم (یعنی قیام کردن در فتوح وجود) و فرا نهادن ارض (یعنی زمینی که آن عالم در آن نمودار میشود) دو وجههی اصلی هنری بودن اثر هنری است.(39)
هنری بودن یک اثر به این حقیقت مربوط است که در آن فتوح وجود به بیان دیگر، حقیقت به معنای نامستوری و جلوهای که برای هنرمند دست داده و عالمی که به ظهور رسیده، در مرتبهی شیئیت اثر، یعنی خاصهی مستورکنندگی، دست به دست هم داده و به هم میپیوندد.
بدینترتیب، اثر هنری موقفی است که در عین حال که جلوه و چهره نمودن حقیقت وجود را مینمایاند، آن را مستور و پوشیده میسازد و به بیان دیگر، از جلوهی بیشتر آن جلوگیری میکند. عالم گشایشیافته و آشکارشده در اثر هنری، در عین حال که در مرتبهی ارض، یعنی در مرتبهی شیئیت اثر، از گشایش و آشکارشدگی بیشتر باز میماند، اما خود موجب میشود تا اثر هنری، شیء صرف و در عداد اشیای دیگر نباشد ، زیرا نزاع بین عالم و ارض – چهره نمودن و روی پوشیدن وجود- از روزنی(40) سر بر میکند و اثر هنری به واسطهی وجههی ارض همان جایگاه سربر کردن حقیقت در ظهور و نموداری آن است و به بیان دیگر، وجههی ارض در اثر هنری حقیقت را به منظری آورده و آن را در نموداریاش آشکار میکند. بدینترتیب، وجههی ارض با مفهوم یونانی فیزیس(41) پیوند مییابد، زیرا در نظر یونانیان طبیعت نیز قوهای ابداعکننده است. در نظر آنها ابداع به هیچوجه محدود به فعل آدمی نیست:
این طور نیست که فقط مصنوعات دستساز و فقط به نمود آوردن هنری و شعری و متجسمسازی (تمثالسازی، پیکرتراشی) ملموس و واقعی، فراآوری باشد ، طبیعت- یعنی بر دمیدن چیزی از خود- نیز فراآوری است. در واقع، طبیعت به اشدّ وجه ابداع است، زیرا آنچه به وسیلهی طبیعت به حضور میآید، واجد همان حیثیت باز شدن (شکفتن) چیزی از خود، مثل شکفتن یک غنچه است که خود به فراآور تعلق دارد.(42)
بدینترتیب وجههی ارض در هنر و اثر هنری، از آن جهت که حقیقت وجود را آشکار کرده و نامستوری آن را پدیدار میکند، با تلقی یونانیان از طبیعت، یعنی آن قوهی آشکارکننده و به منظر آورندهی اشیا مناسبت پیدا میکند. لذا میتوان گفت:
اثر هنری سبب ظهور پدیداری میشود که در آن، آن قوهی بردمنده (فیزیس) لمعان میگیرد.(43)
این لمعان و درخشش(44) که ملازم با اثر است، زیباست. در واقع، زیبایی چیزی جز همین درخشش و لمعان نیست، درخششی که حاصل نامستور و آشکار شدن و کشف حجاب است و به بیان دیگر، زیبایی حاصل سازگاری و وفاق و همراهی و پیوستگی ارض (طبیعت) با عالم (فتوح و آشکارشدگی و جلوهی وجود) است.
بدینترتیب، ملاحظه میشود که وجههی ارض در هنر از آن جهت که وفاق و تلائم با عالم است به صرف مواد مصرفی هنرمندان قابل تحویل و تقلیل نیست. ارض زمینه و مبنایی برای ظهور عالم است، به هم آمدن زمین و آسمان است، لقای اینجا و آنجاست. گویی زمین اثر هنری روزنی است که آسمان از آن سر بر کرده و وجود خود را پدیدار ساخته است. ارض مجلای حقیقت است، جلوهگاه رخ یار است و لطف و قهر او در آن نمایان است. لذا با توجه به اینکه طبیعت (فیزیس) نامستوری وجود را آشکار میکند و نازل مرتبهی مراتب دیگر و پیوسته به آنهاست، میتوان از معانی مربوط به نظم جهانی(45) و چگونگی آراستگی عناصر و موادّ آن سخن گفت؛(46) از سردی آهن سخن گفت و از گرمی چوب و از لهکنندگی بتون؛ از مخاصمت و هجومآورندگی آهن و از پناهدهندگی چوب و خاک و…
ادامه دارد...
منبع: / سایت / باشگاه اندیشه ۱۳۸۶/۰۲/۱۵به نقل از: کتاب هنر، زیبایی، تفکر، تاملی در مبانی نظری هنر 1380
نویسنده : محمد رضا ریخته گران
نظر شما