خودگرایى و دگرگرایى در فلسفه اخلاق
هنرى سیجویک (HenrySidgwick) خودگرایى (egoism) را نظریه اى اخلاقى مى داند که شبیه با سودگرایى (utilitarianism) است. سودگرایان بر آن هستند که فرد باید در صدد حداکثر کردن خیر و خوبى همه انسان ها در جهان باشد. در عوض، خودگرایان معتقدند که تنها خوبى اى که فرد باید در نهایت به دنبال آن باشد، خوبى خود اوست. باید این نوع از خودگرایى را (که غالباً «خودگرایى اخلاقى» خوانده مى شود) از این فرضیه تجربى که انسان ها درصدد حداکثر کردن خوبى خودشان هستند (خودگرایى روان شناختى)، تمییز نهاد. خودگرایى اخلاقى، مى تواند با رفتارى که به نفع دیگران است موافق باشد؛ چرا که غالباً بهترین راه براى ارتقاى خیر و خوبى روابط مشترک است، اما خودگرایان نمى توانند توجیه دگرگرایانه براى این گونه مشارکت ها را بپذیرند. در واقع، دگرگرایى خیر دیگران را صرفاً به خاطر خود ایشان مى خواهد، در حالى که خودگرایان تأکید مى کنند که هدف غایى انسان باید صرفاً خیر خودش باشد.
یکى از شیوه هاى دفاع از خودگرایى اخلاقى این است که خودگرایى روان شناختى اثبات شود و آن گاه گفته شود که الزام ها و تکالیف ما نمى توانند فراتر از توانایى هاى ما باشند. در واقع، اگر ما [ذاتاً خودگرا هستیم و] گریزى از حداکثر کردن رفاه و خوشى خود نداریم، نباید خود را پاى بند معیارى بدانیم که خواستار خودخواهى کمترى است، اما این دفاع به طور گسترده اى رد شده است؛ چرا که خودگرایى روان شناختى برداشت بسیار ساده انگارانه اى از رفتار آدمى است.
علاوه بر آن، خودگرایى ناقض درک ما نسبت به بى طرفى (و انصاف) است و هیچ واقعیتى درباره خود فرد نیست که خارج کردن منافع دیگران را از هدف غایى فرد توجیه کند.
اما نوع متفاوتى از خودگرایى وجود دارد که در جهان باستان رشد و نمو یافته و این نقد آسیبى به آن نمى رساند. بر اساس این نوع خودگرایى، خیر فرد عمدتاً یا منحصراً متضمن عمل فضیلت آمیز مى باشد و بنابراین، چنانچه منافع شخصى به درستى درک شود، بهترین راهنماى ما خواهد بود.
1. تعاریف «خودگرایى»
اصطلاح «خودگرایى» عنوانى است که براى اشاره به نوعى از نظریه اخلاقى وارد مباحث فلسفه اخلاق جدید شده است که به لحاظ ساختار شبیه با «سودگرایى» است.
سودگرایى بر آن است که فرد باید همه افراد را مورد لحاظ قرار داده و در صدد ایجاد بیشترین میزان غلبه خیر بر شر باشد؛ و در مقابل، خودگرایى معتقد است که هر شخصى باید درصدد حداکثر کردن خیر خاص خودش باشد. هر دو نظریه غایت گرایانه هستند؛ به این معنا که معتقدند کار درست همواره ایجاد خیر خاصى است. با این تفاوت که سودگرایان مدعى هستند که خیرى که فرد باید در صدد حداکثر کردن آن باشد، خیر جهان شمول، یعنى خیر همه انسان ها و شاید بتوان گفت خیر همه مخلوقات مدرک، مى باشد. از سوى دیگر، خوگرایان معتقدند که خیرى که باید هدف غایى فرد باشد تنها خیر خودش مى باشد.
این شیوه از طبقه بندى نظریه هاى اخلاقى مدیون هنرى سیجویک است. سیجویک گزینش یکى از دو نظریه سودگرایى و خودگرایى را یکى از مسائل اصلى فلسفه اخلاق دانسته است. وى در کتاب شیوه هاى فلسفه اخلاق (Theluthods of Methics 1874) به طرح ریزى این مسئله بر اساس این فرض پرداخته است که خیر با لذت همسان است (آموزه موسوم به «لذت گرایى» (hedonism). او سودگرایى، را براى دلالت بر دیدگاهى به کار مى برد که مى گوید فرد باید درصدد حداکثر کردن میزان لذت در جهان باشد. وى معتقد است که تنها خودگرایى که ارزش بحث و بررسى دارد، خودگرایى لذت گرایانه (hedonistic egoism) مى باشد. از آن رو که تعداد معدودى از فیلسوفان امروزه یکسان بودن لذت و خیر را پذیرفته اند، اصطلاحات این بحث، تغییر یافته اند. خودگرایى، صرف نظر از نوع برداشتى که از خیر دارد، براى اشاره به هرگونه آموزه اى به کار مى رود که مدافع حداکثر کردن خیر خود شخص مى باشد.
این آموزه، غالباً «خودگرایى اخلاقى» خوانده مى شود تا بر شأن و جایگاه هنجارى آن تأکید شود و بر خلاف آن، اصطلاح خودگرایى روان شناختى براى دلالت بر فرضیه اى تجربى درباره انگیزش انسانى به کار مى رود. بر اساس این فرضیه، هرگاه فرد تصمیم مى گیرد، تصمیم او در حمایت از عملى است که به نظر او خیر خودش را به حداکثر مى رساند. ممکن است بپذیریم که ما الزاماً به این شیوه خودخواه هستیم ولى در عین حال، این امر را به عنوان عنصر شر در سرشت خود تلقّى کنیم. بر عکس، ممکن است بر آن شویم که هرچند که مردم باید درصدد حداکثر کردن خیر خود باشند، به ندرت براى انجام این کار تلاش مى کنند. (در این مدخل، اصطلاح «خودگرایى» براى اشاره به خودگرایى اخلاقى به کار خواهد رفت، مگر آنکه معانى دیگر تصریح شود.)
2. نحوه برخورد خودگرایى با دگرگرایى
لازم نیست که مدافع خودگرایى از امورى نظیر محبت به دیگران، احساس دلسوزى یا کارهاى نیکوکارانه ناخرسند باشد؛ زیرا خودگرایان مى توانند استدلال کنند که این علایق اجتماعى ابزار مؤثرى براى دستیابى به اهداف خود فرد مى باشد؛ مثلا، عقل متعارف حکم مى کند که رفتار دگرگرایانه (altruistic behaviour) ـ یعنى رفتارى که به قصد کمک به دیگران باشد ـ غالباً هنگامى که دیگران را به پاسخى از همین نوع وادارد، سودمند است؛ [در واقع] منفعتى که با پاسخ متقابل دیگران، نصیب فرد نیکوکار مى شود، ممکن است بیش از ضرر اندکى باشد که با انجام اعمال نیکوکارانه ساده متوجه او شده است.
هرچند ممکن است خودگرایان استدلال کنند که نیکى و فایده رساندن به دیگران عموماً در جهت منافع خود فرد است، اما توجیهى که براى این گونه نیکى ها ارائه مى کنند، مناقشه آمیز است. بسیارى از اندیشمندان پذیرفته اند که فرد گاه باید به دیگران به خاطر خودشان نیکى کند. (براى نمونه مى توان به ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماخوس اشاره کرد که این نکته را براى بهترین نوع دوستى ضرورى مى داند.) کار کردن به خاطر دیگران بدان معناست که خیر آن ها را دلیل قانع کننده اى براى عمل خود بدانیم. اما این دقیقاً همان نکته اى است که خودگرایان نمى توانند بپذیرند. از نظر آن ها، در نهایت، تنها توجیهى که مى توان براى کارهاى نیکوکارانه آورد این است که این کارها خیر خود فرد را به حداکثر مى رساند. در نهایت، فرد نباید به دیگران به خاطر خودشان نیکى کند، بلکه باید این کار را به خاطر خودش انجام دهد. اگر «دگرگرایى» براى اشاره به رفتارى به کار رود که نه تنها به دیگران فایده مى رساند، بلکه این فایده رساندن و نیکى به خاطر خود آن ها باشد، در این صورت خودگرایى در تضاد با دگرگرایى خواهد بود.
3. استدلال هایى در ردّ و تأیید خودگرایى
فیلسوفان گاه درصدد برآمده اند تا با نشان دادن اینکه خودگرایى متضمن تناقض یا به نحوى خودشکن است، آن را رد کنند. مهم ترین تلاش در این مورد، از آنِ جى. اى. مور (G. E. Moare) در کتاب (Principia Ethica, (1903مى باشد، اما وى در این تلاش پیروان اندکى یافت و در عوض، دیدگاه سیجویک مبنى بر اینکه خودگرایى نظریه اى معقول است، عموماً مورد پذیرش قرار گرفته است.
اما، حتى اگر انسان [دیدگاه سیجویک ر] بپذیرد، باز ممکن است این سؤال را طرح کند که آیا گزینش خودگرایى و برترى دادن آن بر سایر نظریه هاى جایگزین، دلایل خوبى دارد یا خیر؛ چرا باید همیشه فدا کردن خیر خود، در جهت تأمین خیر بیشتر دیگران اشتباه باشد؟
اگر از دست دادن اندکى از رفاه خود مى تواند منافع عظیمى براى دیگران به ارمغان آورد، پذیرش از دست دادن آن رفاه اندک، چه اشکالى دارد؟
خودگرایان ممکن است در این مرحله به خودگرایى روان شناختى پناه ببرند. هرچند اثبات و تأیید خودگرایى روان شناختى و رد خودگرایى اخلاقى ممکن است ـ یعنى ممکن است بپذیریم که ما به لحاظ سرشت و ماهیت انسانى خود نهایتاً خود محور هستیم ولى در عین حال، رفتار خودمحورانه را به عنوان یک شرّ محکوم کنیم ـ با این حال، فیلسوفان اندکى هستند که این آمیزه را آمیزه خوشایندى تلقّى کنند؛ زیرا چگونه مى توان معیارى را که قادر به دستیابى به آن (و عمل بر اساس آن) نیستیم، قابل قبول دانست، بنابراین، ممکن است پاسخ خودگرایان به این پرسش ما که «چرا نباید خیر خود را به خاطر دیگران فدا کنیم؟» این باشد که تأکید کنند ما نباید معیارهاى غیر ممکن را بر خود تحمیل کنیم. ما در واقع، چنین فداکارهایى را انجام نمى دهیم و نباید خود را به دلیل این نحوه وجودى خود، سرزنش کنیم.
اشکالى که این راهبرد خودگرایان دارد این است که خودگرایى روان شناختى در عصر جدید به شدت مورد حمله قرار گرفته است. هابز (Hobbes, 1651) و ماندوایل (Mandeville, 1719) عموماً خودگرایان روان شناختى تلقّى شوند که فیلسوفانى همچون هاتچسون (Hutcheson, 1752)، روسو (Rousseau 1759) و هیوم (Hume, 1751) به نقد دیدگاه آن ها پرداخته اند. این گروه از فیلسوفان درصدد برآمده اند تا نشان دهند که صفاتى همچون نیک خواهى، دلسوزى و همدردى همانند حب ذات، صفات طبیعى هستند. کانت (1788)، در مقابل خودگرایى روان شناختى، معتقد است که تشخیص عقلى اصول اخلاقى فى نفسه مى تواند ما را به عمل بر اساس آن ها برانگیزاند و بر حب ذات غالب گردد. شاید پر نفوذترین نقد بر خودگرایى روان شناختى، نقد باتلر (1726) باشد. باتلر استدلال مى کند که حب ذات فى نفسه نمى تواند تنها عنصر تشکل دهنده گنجینه و منبع انگیزشى ما باشد. او همچنین متذکر این نکته مى شود که حتى اگر ما با برآورده شدن امیال خود احساس رضایت و خشنودى پیدا کنیم، نمى توان نتیجه گرفت که این خشنودى متعلق آن امیال ماست. قوّت و قدرت تلفیق یافته از این حملات و انتقادات، باعث شده است که خودگرایى روان شناختى مدافعان فلسفى اندکى داشته باشد.
در این جا، باید متذکر چالش مهمى نسبت به خودگرایى اخلاقى شویم: هرچند ممکن است شرایط، تاریخ یا ویژگى هاى من، تفاوت هاى اخلاقاً مهمى با شرایط، تاریخ یا ویژگى هاى شما داشته باشد و این امر دلیل و توجیهى براى پى گیرى خیر خود و ترجیح آن بر خیر شما باشد، اما صرف این واقعیت که من، خودم هستم نه شما، به خودى خود تفاوت اخلاقاً مرتبطى میان ما نمى باشد. این که خیر من، خیر خود من است (نه شما)، تبیین نمى کند که چرا در نهایت باید فقط خیر خود من، مورد دغدغه و دلمشغولى من باشد. در واقع، در صورتى که هیچ گونه تفاوت اخلاقاً مرتبطى میان من و شما نباشد که باعث ترجیح خیر خود من بر خیر شما یا دیگران گردد، اگر خیر من دلیل عمل مرا فراهم مى کند، چرا نباید خیر شما یا خیر فرد دیگرى نیز چنین باشد؟ به نظر مى رسد که آرمان بى طرفى (impartiality) مؤید این نتیجه است که ما باید دست کم نوعى دلمشغولى نسبت به دیگران داشته باشیم. در واقع، خودگرایان تلویحاً مفهومى از بى طرفى را مى پذیرند؛ چرا که معتقدند که درست همان گونه که هدف غایى من باید خیر و خوبى من باشد، هدف غایى شما هم باید خیر خود شما باشد. بنابراین، آن ها باید علت پذیرش این مفهوم حداقلى از بى طرفى و ردّ مقدار بیشتر از آن را تبیین کنند. به لحاظ اخلاقى، [دلیل] خوشایندى درباره خارج ساختن همه افراد دیگر از هدف نهایى، وجود ندارد، پس چرا فرد باید چنین کند؟
4. نوع باستانى خودگرایى
مى توان آن نوع خودگرایى را که مورد بحث قرار دادیم، خودگرایى «صورى» (formal) نامید؛ به این معنا که هیچ گونه ادعایى درباره این امر که به ویژه چه چیزى براى انسان ها خیر یا بد است، ارائه نمى کند. بلکه بر آن است که صرف نظر از اینکه خیر یا خوب چیست، آنچه که باید هدف غایى فرد باشد؛ خیر خود اوست. چنانچه به بحث سیجویک و پیوند دادن خودگرایى با سودگرایى از سوى وى بنگریم و آن گاه لذت گرایى وى را استنباط کنیم، به همین برداشت خواهیم رسید، اما نوع متفاوتى از خودگرایى وجود دارد که مى توان آن را خودگرایى «ذاتى» (Subestantive) نامید؛ این نوع از خودگرایى نخست مفهوم و برداشتى مشخص از خیر وخوبى را پیشنهاد مى کند و سپس از همه ما مى خواهد که خیر خود (خیر به همان معناى مفروض) را به حداکثر برسانیم. در عصر باستان همین نوع خودگرایى بود که رشد و نمو یافت. افلاطون، ارسطو و رواقیون این مبناى صورى را نمى پذیرند که صرف نظر از اینکه خیر چیست، ما باید تنها به دنبال تحصیل خیر و خوبى خود یا ترجیح آن بر خیر و خوبى دیگران باشیم. آن ها، در عوض در صدد اثبات مفاهیم خاصى از خیر هستند و از آنجا که فضیلت هاى اجتماعى نقش زیادى در این مفهوم خاص ایفا مى کنند، این گروه از فیلسوفان حب ذات (Self - love) را نه دشمن فضیلت و جامعه، بلکه در صورت پایه ریزى و شکوفایى آن در مسیر درست، انگیزه اى شرافتمندانه تلقّى مى کنند. حتى در صورتى که خودگرایى روان شناختى برداشت بسیار ساده انگارانه اى از سرشت انسان باشد، انکار نمى توان کرد که ما به طور طبیعى دلمشغولى عمیقى نسبت به رفاه خود داریم. اگر حب ذات قوه اى است که غالباً در تعارض با وظیفه اخلاقى بوده و ذاتاً با تعلیم و تربیت مخالف است، در این صورت، انسان ها ضرورتاً و عمیقاً مخلوقات داراى دو بُعد متضاد خواهند بود. این بیان، توصیف آگوستینى و کانتى است. در نقطه مقابل این دیدگاه، خط فکر رایج اخلاق باستان، مفهوم و برداشت خوش بینانه ترى از وضعیت انسان را در نظر مى گیرد. این برداشت، ادعا نمى کند که فرد باید بدون توجه به پیامد عملش براى دیگران درصدد خیر خودش باشد، بلکه با بیان اینکه عمل فضیلت مآبانه و خوب با خیر دیگران منطبق مى باشد، درصدد تضعیف این فرض و تلقّى عمومى برمى آید که پى جویى خیر خود اساساً در تضاد با خیر و رفاه دیگران است.
پى نوشت
1. مشخصات مقاله شناختى نوشته حاضر به شرح زیر است:
Richard kraut "Egoism and Altruism" in: Routledge Encyclopedia Vol. 3, pp. 246-248.
منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 78، ویژه نامه دین شناسی
مترجم : منصور نصیرى
نویسنده : ریچارد کرات
نظر شما