چتری به نام پراگماتیسم نو
شمار کتابها و مقالههایی که در سالهای اخیر دربارة پراگماتیسم1 انتشار یافته است و به بازاندیشی دربارة این مکتب و بررسی شاخة جدا شدهای از آن با نام پراگماتیسم نو2 یا نو پراگماتیسم پرداختهاند، رقم در خور توجهی را تشکیل میدهد. همچنین اندیشمندانی که از سنتهای دیگر فلسفی در جامعههای دیگر هم به پراگماتیسم و پراگماتیسم نو توجه نشان میدهند، یا به بحث دربارة جنبههایی از آن میپردازند، رو به افزایشاند. در این مقاله ما به بررسی این رویکرد و نحوه گذر از پراگماتیسم به پراگماتیسم نو خواهیم پرداخت.
اندیشمندانی از آمریکا، زادگاه اصلی پراگماتیسم، که به احیا، نقد و اصلاح، یا ایجاد بحثها و گفتمانهای تازهای در آن پرداختهاند، پرشمار شدهاند، به عکس چند دهة پیش که از تنها سنت فلسفی خود روی برمیتافتند و به فلسفههای اروپایی توجه نشان میدادند. این رویکرد از جانب فیلسوفان اروپایی نیز دیده می شود که شاید برجستهتر از بقیه یورگن هابرماس3 (1929 ـ ) فیلسوف آلمانی باشد. علت این اقبال را باید در زمینههای مختلف جست. شناخت درست این مکتب، به ویژه در جامعههایی که خود به گونهای غیرمستقیم و به زعم خود با آن آشنا شدهاند، بیشتر ضرورت دارد. این شناخت، به دور از هرگونه پیشداوری و پالوده از تصورات پیشین، برای جامعة ما هم به چند دلیل برای علاقهمندان لازم است.
نخست به این دلیل که این مکتب جز نزد عدهای اندکشمار و متخصص یا متبحر در فلسفه درست شناخته نیست، و در جامعة ما به گونهای و از راههایی وارد و به شیوههایی طرح شد که از آغاز جز تحقیر و ناسزا و تحریف چیز دیگری نصیب آن نبود. تصوری کلیشهای از آن پرداختند و این تصور در ذهنها ماند و حتی آموزش دانشگاهی، روایت بیطرفانهای از آن به دست نداد که اهل تحقیق بتوانند آن را نقادانه و با همة جنبههای آن، چه خوب چه بد، درست بشناسند. آثار اصلی بنیادگذاران این مکتب هم، جز یکی دو اثر، آن هم در همین سالهای اخیر، به فارسی ترجمه نشد که سرچشمههای اصلی بحث در اختیار باشد و بتوان به آنها مراجعه، و از راه ترجمهای دقیق، اصل گفتهها را بررسی کرد.
دلیل دوم، منتقل شدن شماری از فیلسوفان برجستة اروپایی به آمریکا، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم است که کانونهای آموزشی و پژوهشی فلسفه را در آن کشور فعال کردند و شماری از آنها به پراگماتیسم، تنها مکتب فلسفی که تا زمان آنها در آمریکا زاده و پرورش یافته بود، توجه نشان دادند، چه از دیدگاهی مخالف و نقادانه چه از نظرگاهی موافق.
دلیل سوم، واکنش شماری از فیلسوفان آمریکایی از درون خود آمریکا به جریانهای فکری داخلی خود و جریانهای خارجی تولید اندیشههای جدید است که پراگماتیسم را هم در دایرة بحثها و نقدهای خود قرار داده است.
دلیل چهارم، اندیشههایی جدید، به ویژه آرای رُرتی، هابرماس، پاتنام4، دیویدسن5، دامِت6، دنِتِ7، و شماری دیگر است که پراگماتیسم را به عرصههای جدید کشاند، پراگماتیسم نوزاده شد و زمینه و فضای بحثها را تغییر داد، که به آنها در ادامة مقاله اشاره خواهیم کرد.
این نکته را هم در نظر داشته باشیم که پراگماتیسم، تنها در ایران و در کشورهای دیگری که اندیشههای غربی به آنها وارد میشد، با مخالفت روبهرو نبود. گزافگویی نیست اگر بگوییم که بزرگترین منتقدان و مخالفان پراگماتیسم را در زادگاه آن میتوان یافت، گو اینکه شدیدترین مخالفان کمونیسم و بلشویسم را در روسیه و در میان روسها، جدّیترین معارضان نازیسم را در آلمان و در میان آلمانیها، و مخالفان بسیاری از اندیشهها و مکتبها را در زادگاه آنها میتوان جست؛ و ظاهراً این ویژگی، تابع همان قاعدة عمومی است که هر کشتگاهی هرچه به بار آورد، معمولاً ضد آن را هم میپروراند. و ما در جامعة خودمان که سراغ سرچشمه و اصل اندیشه نرفتیم، طبعاً واکنشها و نقدهای اصیل را هم در همان زادگاه اندیشه دنبال نکردیم.
ریچارد رُرْتی، زمانی که اندیشهورزی جدّی فلسفی خود را آغاز کرد، در نخستین کتابش که او را به شهرت رساند، فلسفه و آئینة طبیعت، به وضعیّت پراگماتیسم در آمریکا توجهی جدّی نشان داد. او بعدها در مقدمة کتاب دیگرش با عنوان پیآمدهای پراگماتیسم به این وضعیت اشارة صریح کرده و گفته است که پراگماتیسم در زمان او به سان جنبش فلسفی برافتادهای در نظر گرفته میشود، جنبشی که در حال و هوایی بیشتر ولایتی به راه افتاد و اکنون جنبشی مردود و کنار گذاشته شده است.(1) ررتی با توجه به این واقعیت، کوشش خود را برای بازشناخت این مکتب و اندیشیدن در شاخهای از سنت آن آغاز کرد که به احیای پراگماتیسم انجامید و آنچه از تلاش او و هماندیشان او به بار آمد، اکنون انبوهی از آرای جدید دربارة بسیاری از مسائل اندیشة امروز است که در کانون اصلی بسیاری از بحثها قرار گرفته است.
پراگماتیسم، برخلاف آنچه عدهای میپندارند، در اصل و اساس فلسفهای یکدست که یک روایت داشته باشد، نیست. چارلز سَنْدِرس پِرسْ8 (1839ـ1914م)، فیلسوفی که امروزه با بحثهای علم نشانهشناسی، نام فراموششدهاش بر سر زبانها افتاده، بنیادگذار فلسفة پراگماتیسم است. او نخست از اندیشههای کانت و فیلسوفان اسکاتلندی طرفدار فلسفة فهم متعارف9 تاثیر گرفت. در فلسفهورزیهای نخستینش میخواست کاری کند که پژوهشهای نظری با تجربههای مشترک، نه تجربههای فردی، آزموده شود، و در عین حال درستی تجربههای مشترک در عمل ثابت یا آشکار شده باشد. البته او در پی «مطلق» به معنای دکارتی کلمه نبود که صحت آن، همگان را به پذیرفتن آن وادارد، بلکه در پی مبنای مطمئنی بود که در اندیشه بتوان پای خود را برجای اتکاپذیری گذاشت، و به گمان او این نقطة اتکاپذیر، تجربههایِ مشترکِ آزموده شده بود. پرس فلسفهاش را از اینجا شروع کرد، اما اندیشههای خود را در اثری مدوّن انتشار نداد.(2)
پرس بیشترین تاکید را بر عینیّت میگذاشت، اما آنچه پس از او از اندیشهاش مراد کردند، با آن چه او میپنداشت متفاوت بود. حتی گفتهاند که جنبش پراگماتیسم با سوءبرداشت ویلیام جیمز10 (1842 ـ 1910م) برجستهترین فیلسوف پراگماتیست، از گفتههای پرس آغاز شد. پرس، معنا و صدق را به دقت از هم متمایز میساخت، اما جیمز حساسیّت او را در این خصوص نداشت.
جیمز با اندیشههای پرس ور رفت و آن را با دیدگاههای خودش متناسب ساخت و بر عامل فردی به عنوان مبنای داوری برخلاف نظر پرس، تاکید ورزید.(3) در واقع ریشههای پراگماتیسم در سلسله مقالههایی است که پرس حدود 1868 انتشار داد. او در آن سالها هنوز سی سال هم نداشت. پرس و جیمز دیدارهایی با یکدیگر داشتند. جیمز حدود سه سال از پرس کوچکتر بود و دورة دانشجویی آن دو تقریباً مقارن بود. پرس شیمی میخواند و جیمز پزشکی. در همان دورة دانشجویی با هم آشنا شده بودند و جیمز در جریان اندیشههای فلسفی پرس قرار گرفته بود.
پس از آنکه ویلیام جیمز کتابش را با عنوان پراگماتیسم در 1907 انتشار داد، پرس نام مشرب خود را از پراگماتیسم به پراگماتیسیزم تغییر داد و ظاهراً هدفش این بود که موضع فلسفی خود را از دیدگاههای ذهنی ویلیام جیمز جدا کند. تغییر نام، آن هم در آغاز تشکیل نطفة مکتبی فلسفی، جز اختلاف نظر عمیق میان بنیادگذاران آن، نشانة چه چیز دیگری میتواند باشد؟ رویدادهای بعدی هم این اختلافنظر را تایید کرد و این اختلاف ادامه یافت و به امروز کشیده شد.
سومین فیلسوف پراگماتیسم جان دیویی11(1859 ـ 1952) است. او در عین حال روانشناس و از برجستهترین استادان صاحبنظر تعلیم و تربیت بود. دیویی دیدگاههای پرس و جیمز را درهم آمیخت و آمیزة آنها را به نظریهای دربارة تحلیل منطقی و اخلاقی تبدیل کرد، اما اصطلاح ابزارانگاری12(یا: ابزاراندیشی؛ ابزارگرایی) را بر پراگماتیسم ترجیح داد(4) دیویی و یکی از شاگردان معروفش سیدنی هوک13 (1902 ـ 1989) که فارسیزبانان او را از طریق ترجمة یکی از آثارش با نام قهرمان در تاریخ، سالهاست که میشناسند، در عین حال بر اهمیت روش علمی تاکید ورزیدند. همین تاکید که زمینه مشترکی میان پراگماتیستها و فیلسوفان دیگری فراهم ساخت که از مکتب تجربهگرایی منطقی دفاع میکردند، و دیدگاه مشترکی که کم و بیش برای مدت زمانی در میان استادان و دانشجویان رشتههای فلسفه در دانشگاههای آمریکا رواج داشت، بعدها از عاملهای اصلی اختلاف شد و فیلسوفانی که در برابر پراگماتیسم موضع انتقادی گرفتند، یکی از موارد اختلافشان همین روش علمی بود.
پراگماتیسم در واقع با ورود جان دیویی از عرصه تعلیم و تربیت به قلمرو فلسفه و پس از آنکه او از دانشگاه بازنشسته شد و تدریس را کنار نهاد و به فلسفه پرداخت، به مرحله جدید یا دوره دوم تحول خود راه یافت. شماری از اندیشمندان آمریکایی به گرد دیویی جمع شدند، اندیشمندانی که جملگی به زندگی سیاسی، حیات اخلاقی، انسانگرایی، مردمسالاری اجتماعی و گرایشهای بینالمللی ارج مینهادند. در این جمع، سیدنی هوک هم حضور داشت که نقش بسیار موثری در ترویج و دفاع از اندیشههای استادش دیویی ایفا کرد. او در دانشگاه نیویورک تدریس میکرد و توانست شماری از دانشجویان علاقهمند را به این فلسفه علاقهمند کند و تنی چند از میان آنها خود اندیشمندان تاثیرگذاری شدند. گروههای دیگری هم در دانشگاههای دیگر به ترویج اندیشههای فلسفی دیویی، و البته به روایتهای دیگری پرداختند. و به این ترتیب بود که جریانهایی فکری در آمریکا، با نامهایی همچون مکتب کلمبیا، مکتب هاروارد، مکتب شیکاگو و مانند آن شکل گرفت.
چهارمین فیلسوف، هربرت مید14 (1863ـ1931) بود. مید با نظریهاش درباره مدل تکامل خود، بعدها به ویژه در میان جامعهشناسان معروفیت بیشتری یافت. او زمانی که در دانشگاه میشیگان درس میداد با دیویی آشنا شد و آن دو، دیدارها و بحثهایی نیز با یکدیگر داشتند. در هر حال این چهارتن (پرس، جیمز، دیویی و مید) را فیلسوفان کلاسیک پراگماتیسم نامیدهاند. گاه با عنوان نسل اول هم از آنها یاد میکنند. جیمز و دیویی را سخنگویان اصلی پراگماتیسم به شمار میآورند. هر چهارتن به گونهای در زمینه روانشناسی فعالیت داشتند و در نگرش فلسفی آنها، روانشناسی با نظریه شناخت ارتباط داشت. در نیمه اول سده بیستم، دیویی به شناختهشدهترین فیلسوف عمومی و فیلسوف اصلاح اجتماعی و تعلیم و تربیت درآمریکا تبدیل گردید، اما آرای او درباره تعلیم و تربیت، بیش از جنبههای دیگر دیدگاههایش از مرزهای آمریکا فراتر رفت و در سایر نقاط جهان موضوع بحث و بررسی قرار گرفت.(5)
پراگماتیسم در واقع از همان آغاز پیدایش و رشد مراحل نخستین خود، جنبش فکری یکدستی نبود. آنچه بعدها به منزله رشته تداوم پراگماتیسم بر آن تاکید شد، روحی آمریکایی و اشتراک نظرهای میان این چهار فیلسوف بود که اندیشمندان و مفسران بعدی بر آنها تاکید ورزیدند، یا آنها را برجستهتر ساختند، یا نشان دادند؛ وگرنه نظریههای خاص پرس درباره نشانههاست. آرای عمدهتر جیمز در باب روانشناسی و نظریه شناخت است. فلسفه خاص دیویی ابزاراندیشی است، و فلسفه خاص مید، تکامل خود است.
از عمر این مکتب نامنسجم دیری نگذشته بود که هجوم مکتبهای فلسفی تازهای از اروپا، از نخستین دهههای سده بیستم، موجوار به آمریکا آغاز شد: پوزیتویسم، تجربهگرایی منطقی، بعداً فلسفه تحلیل زبانی، و مکتبهای دیگر. پس از پایان یافتن جنگ جهانی اول، مکتبهای فلسفی راه یافته به آمریکا جا را برای پراگماتیسم چنان تنگ کردند که این فلسفه در گروههای فلسفه دانشگاهها کاملاً به حاشیه رانده شد و عملاً در موضعی تدافعی قرار گرفت، تا جایی که درآمریکا کمتر دانشجویی یافت میشد که حاضر باشد درباره پراگماتیسم به پژوهش بپردازد و این مکتب یا اجزایی از آن را موضوع پایاننامهاش قرار دهد. آن نگرش شهودی که آمریکائیان سده 19 م بروز میدادند و ارزش عمل را برای ترک گفتن سنتها، به ویژه سنتهایی که از محیطهای پیشینشان با خود آورده بودند و آن سنتها را با مقتضیات بر و دنیای جدید سازگار نمیدیدند، شاید عمدهترین عامل تحکیم و ترویج پراگماتیسم بود. الکسی د توکویل که در همان دههای از آمریکا دیدار کرد که پرس به دنیا آمد، به ویژگی نگرشی آمریکائیان اشاره کرده و گفته است: اینها مردمی هستندکه به نتیجه هرکاری توجه دارند، نه به اصول و هرکدام را که در نظر بگیرید، میخواهند خودکفا، متکی به خود و دارای باورهایی از آن خود باشند. توکویل بر فردگرایی کاملاً بارزی تاکید میورزد و میگوید در واقع آنچه این مردم را به هم پیوند میدهد، اندیشههای آنها نیست، بلکه منافع آنهاست.(6)
در آمریکای سده 19 م، پس از انقلاب صنعتی، در سرزمینی که اقتصاد و صنعت مقدرات کشور را تعیین میکرد، این پرسش برای آمریکائیانی که با مسائل زندگی روزمره خود گلاویز بودند مطرح بود که اندیشهها (= فلسفهها؛ مکتبهای فکری و فلسفی) تا چه اندازه عملی است و آیا خوشبختی و معیارهای خوشبختی و دست یافتن به آرمانهایی که جامعه آن روز آمریکا چشماندازهای تحقق آنها را ترسیم میکرد، تا چه اندازه با پیروی کردن از اندیشهها عملی خواهد شد. آمریکا در آن سده، عصر زرین خود را سپری میکرد و این طور به نظر میرسید که هرچیزی با کار و تلاش (=عمل) ممکن است، و نتیجهای که از این راه به دست میآید اهمیت دارد. در واقع این نگرش رایج و مسلط، باید به فلسفه و مکتب مدونی تبدیل میشد که قدرت نظریهپردازی و توجیه اعمال را داشته باشد، وگرنه با تعبیر و تفسیرهای عامیانه نمیشد از هدفهای کار و تلاش در آن محیط و در مقیاس جامعهای گسترده دفاع کرد. پراگماتیسم، به این نیاز پاسخ گفت؛ دستکم لایههایی از آن به این نیاز جواب داد و جامعه امریکا، سادهاندیشانه در باورها، اما پیچیده و پرمسأله در اعماق خود، تا ورود به سده20م با آن مشکلی نداشت. وقوع دو جنگ جهانی، بیرون آمدن سیاست، اقتصاد، فرهنگ و اندیشه آمریکایی از مرزهای خود، رویارو شدن با سراسر جهان و مسائل آن، و در عین حال هجوم سرمایهها، نیروها، مغزها و اندیشهها به امریکا، ایجاد چالشهای جدید فکری ـ فرهنگی در محیطهای دانشگاهی ـ پژوهشگاهی در وهله نخست، و در فضاهای فرهنگی، روشنفکری، ژورنالیستی در وهله دوم، سپس در جاهای دیگر، موجب شد پراگماتیسم به عنوان مکتبی که قادر نبود به مسائل جهان، به اصلیترین مسائل جهان، پاسخ بگوید، با ضربههای سنگینی مطرود شود و موجهای پی در پی اندیشه اروپایی، بر محیط آمریکا و فضاهای فکری و روشنفکری آن، با ویژگیهایی که گفتیم، و بنا به ضرورتهای جذب اندیشه در پاسخگویی به مسائل پیچیده و رو به فزونی جامعه آمریکا، حاکم شود.
در میان نسل پس از جنگ جهانی دوم درآمریکا، پس از آن که دانشگاههای این کشور با بهترین دانشگاههای باسابقه اروپایی به رقابت برخاستند، برجستهترین استادان را از گوشه و کنار جهان در سامانههای خود جذب کردند. نشریههای تخصصی با شمارگان بسیار، امکانات انتشاراتی گسترده با مخاطبان وسیع و وسایل لازم پژوهش را در اختیار پژوهشگران قرار دادند. شماری هم به فلسفهورزی و بررسی عمیقتر اندیشههای اروپایی روی آوردند. هیلی پاتنام، مایکل دامت، دنیل دنت، دنیل دیویدسن، جری فدر15، استنلی فیش16، دیوید لویس17، و کرنل وست18 از آن جملهاند که به بررسی، بازاندیشی و احیای سنت رمق از دست داده پراگماتیسم روی آوردند، اما در میان نسل جدید فیلسوفان امریکایی، هیچ یک بهسان ریچارد ررتی به صحنه نیامدند. او همچون قهرمان مدافع پراگماتیسم بیمحابا به میدان آمد و دست یاری به سوی پراگماتیسم از پای افتاده دراز کرد تا برخیزد، زندگی دوبارهای از سرگیرد، و شروع به اندیشهورزی و بازاندیشی کند. جنبش تازهای که با ررتی و همفکران او در این عرصه آغاز شد، اکنون با نام پراگماتیسم نو، چتری است بر سر بحثها و مباحث مختلف.(7)
ررتی خود درباره پراگماتیسم نو میگوید که تنها از دو جنبه با پراگماتیسم قدیم فرق دارد: نخست آنکه ما پراگماتیستهای جدید به جای تجربه، یا ذهن، یا وجدان، که پراگماتیستهای قدیم بدانها میپرداختند، درباره زبان صحبت میکنیم... جنبه دوم این است که... به اصطلاح «روش علمی» ظنین شدهایم... نخستین جنبهای که پراگماتیسم نو از حیث آن جدید است ـ چرخش آن از تجربه به زبان ـ برخی راههای تازه ثمربخش در طرح مسائل قدیمی... عرضه کرده است.(8) توضیح کوتاهی درباره این دو جنبه، برای پرداختن به نکات بعدی، نخست لازم است.
زبان، پس از تحولات علم زبانشناسی در سده بیستم و چند دهه کندوکاو فیلسوفان تحلیل زبانی در زبان، از دیدگاه فیلسوفان پراگماتیست نو رسانه بیان نیست، بلکه ابزار بیان است. زبان در این دیدگاه به سان جعبه ابزاری است که از آن نه برای بازنمودن (=بازنمایی)19، بلکه برای آفریدن و بازآفریدن (=بازآفرینی)20، نه برای «یافتن»، بلکه برای «ساختن» استفاده میشود. بازآفرینی، مبحثی است بسیار گسترده با دیدگاههای مختلف؛ اما بازآفرینی چه؟ در سیر اندیشههای فلسفی از دیرباز تا سده 20 م، تلاش اندیشه فلسفی بر آن بود که بشر به چیزی دست یابد که همه جا و همه گاه و برای همه کس راست باشد. این کل همواره راست را حقیقت مینامیدند و بسیاری از فلسفهها وظیفه اصلی خود را کشف و معرفی کردن این کل به جویندگان آن قلمداد میکردند. زبان در فلسفه وسیلهای بود که بحث درباره حقیقت و جست و جوی حقیقت به کمک آن، گویی به سان ابزاری سرد و بیجان و روح صورت میگرفت. صدق، مطابقت حقیقت و واقعیت قلمداد میشد که ذهن آدمی آن را انجام میداد و این مطابقت، بیرون از زبان انجام میگرفت؛ انگار که زبان راهی باشد که ذهن از طریق آن دستش را دراز کند و واقعیت را در جهان خارج بگیرد، یا به دام بیاندازد. ذهن را هم به سان آیینهای میانگاشتند که تصویر واقعیتهای بیرونی بر آن نقش میبندد و زبان، آن نقشها را وصف و بیان میکند. کوشش میکردند که آیینه ذهن غبار نگیرد، کدر نشود و دقتهای بسیار به عمل میآوردند که عمل انعکاس و ارتسام
بدون هیچ خدشهای انجام پذیرد تا تصویرهای واقعیت به شفافترین صورتی که ممکن بود در ذهن بازبتابد و زبان آن را باز بنماید و به وفادارانهترین صورت آن را عیناً گزارش کند. جدلهای بسیاری در تاریخ فلسفه برسر چند و چون سازوکارهای این انعکاس و ارتسام و گزارش درست یا نادرست آن به راه افتاد که شرح ماجراهای آن را باید در کتابهای تاریخ فلسفه خواند.
ررتی در مقدمة پیامدهای پراگماتیسم توضیح داده است که جهان، مستقل از انسان، در فضا و زمان وجود یا حضور دارد. این تأکید با این تصریح، برای این است که او را متهم نکنند منکر جهان خارج است. اما در پی این، میافزاید که این جهان سرشت ذاتی ندارد، یعنی ماهیتی نیست که از قبل، پیشاپیش، قبل از مداخلة انسان، تعیین کند که این جهان چه هست و چه نیست. او میگوید انسان هم سرشت ذاتی ندارد. یعنی ماهیتی از پیش در کار نیست که حکم کند انسان چه باشد و چه نباشد. میافزاید حقیقت هم آن چیزی نیست که «در آنجا»، در آن جهان، به انتظار نشسته باشد که انسانی ظهور کند و به مدد روشهای فلسفی آن را از پس پرده بیرون بیاورد. بنابراین، زبان بازنمای سرشت واقعیت، و حتی بازنمای واقعیت خود جهان نیست، بلکه ابزاری است که فیلسوف، اندیشهورز کار دیگری به کمک آن انجام میدهد،(9) نکتهای که به دنبال به آن اشاره خواهیم کرد.
صدق، که به آن اشاره شد، خاصیت وصف و توصیف است، خاصیت جملههایی که به کار میرود. جمله، از عناصر زبان است، زبان از آن انسان و آفریدة انسان است. بیرون از زبان، قلمرو علتهاست، اما دلیلها بیرون از زبان نیست، درون زبان است. این مرزگذاری، این تمایز میان علت و دلیل، که تغییر در مرز میان آن دو منشأ اختلافهای فکری ـ فلسفی بسیار است، نکتة دیگری است که چون پیآمدهای فلسفی بسیاری دارد، در پراگماتیسم نو بر آن تأکید میشود. پراگماتیستها در قلمرو زبان به دنبال دلیل میگردند، نه بیرون از آن. هرگونه کاربرد زبان، و به کار گرفتن زبان برای هرگونه مقصودی و با هر هدفی، فارغ از ارزش و ارزشگذاری نیست. هیچگاه، هیچجا و در هیچ موقعیتی نمیتوان زبان را پیراسته از ارزش و ارزشگذاریهای نهفته در آن یافت. در مقام تمثیل، اگر به جهان از پس عینکی با شیشههای حتی شفاف و غیررنگی نگاه کنیم که آن شیشهها زبان باشد، مبرا از ارزشها و ارزشگذاریها نیست. زبان، شرط بقای زندگی جمعی و برقراری ارتباط میان آحاد جمع است. هیچ زبانی بدون قراردادها و اعتبارهای جمعی، یعنی بدون ارزشها و ارزشگذاریهای نهفته در آن، اصولاً نمیتواند وجود داشته باشد.10
در این دیدگاه، زبان ثابت یا قطعی تلقی نمیشود. چیزی به نام واژگان فرجامین یا واژگان قطعی و نهایی وجود ندارد که تکلیف بایدها و نبایدهای زبانی را تعیین کند. زبان، محدود است به شرایط و مقید است به زمان و مکان. خود زبان نیست که تکلیف ارجاع به عینیت خارجی را تعیین کند؛ عینیت بر پایة این دیدگاه، با اجماع آراء و توافقهای بینالاذهانی تعیین میشود. و توافقهای میان اندیشمندان، میان افراد بشر، میتوانند مرزهای ارجاع ذهن به عین را تغییر دهند، وسعت ببخشند، محدود کنند، آنها را جابه جا کنند، یا قرارداد کنند و مرزهای تازهای بگذارند. و با این استدلال است که بازنمایی جای خود را به توافق آراء یا اجماع در این دیدگاه میدهد.11
توافق آراء به عنوان عاملی تعیینکننده در این دیدگاه، از عرصة معرفتشناختی فراتر میرود و در فلسفة سیاسی نوپراگماتیستها اهمیت دیگری مییابد که علاقهمندان به این مبحث میتوانند به ویژه در بحثهای ررتی دربارة مردمسالاری دنبال کنند. ررتی میگوید برترین ارزش در نظام مردمسالاری لیبرال، تحقق یافتن هرگونه سرشتی یا هماهنگ عمل کردن با تجویزهای اخلاقی یا اجتماعی از پیش تعیین شده نیست، بلکه طرح آفرینشگرانة رشد فردی است، طرحی نیچهوار برای تبدیل شدن فرد به آن موجودی که خود میخواهد، طرحی برای متحقق ساختن استعدادهای آدمی که او را به انسانی کاملتر مبدل کند، یا به او مجال ببخشد تا از تجربههای پیشین خود و دیگران بیشتر و بهتر بهرهمند شود. گسترش دادن خود، غنا بخشیدن به خود، خودآفرینی، ممتاز شدن با امتیازهای شاخص فردی، متحقق ساختن خود و فردیت خود با مردمسالاری ممکن است و شکل و مرزهای آن را توافق آراء یا اجماع تعیین میکند.(12)
تأکید فیلسوفان پراگماتیست نو بر زبان، موجب شده است که از این جریان با نام پراگماتیسم زبانی هم یاد کنند. پراگماتیسم نو، مانند خود پراگماتیسم، مکتب یگانه، یکدست و با انسجامی نیست که بتوان همة اختصاصات آن را تعیین کرد و برشمرد. طیف گستردهای از اندیشمندان، که حتی در زمینههایی با یکدیگر اختلافنظرهای اساسی دارند، زیر چتری به نام پراگماتیسم نو جای گرفتهاند. شماری از آنان حتی هنوز هم به سنتهای تحلیلی وفادار ماندهاند. پاتنام، دیویدسن، فیش، کواین، لویس از این دستهاند. حتی ررتی جوان، پیش از تحولات اندیشهاش، در این دسته جای داشت. وجه نامگذاری پراگماتیسم نو در واقع بیش از چند اشتراک اصلی نیست که عمدهترین آنها، موضعی است که این فیلسوفان در دفاع از آرای جیمز و دیویی در نقد انواعی از روشها و هدفها در فلسفة سنتی گرفتهاند و همدلی و همزبانی آنها با رد کردن جنبههایی از فلسفة سنتی. در عین حال تلاشی که جیمز و دیویی برای بازسازی فلسفه کردند، آماج نقد این دسته از فیلسوفان است. این دیدگاه، این اندیشمندان را هم نظر ساخته است که جیمز و دیویی نباید به آن بازسازی یا به آن گونه بازسازی دست میزدند. اما آیا اصولاً بازسازی باید کرد، و اگر آری، چگونه؟ این پرسشی است که در جبهة همین فیلسوفان اختلاف میاندازد و به پاسخی یکسان یا روشی هماهنگ نمیانجامد. نیز در باب اینکه از زبان در فلسفه باید به گونة دیگری استفاده کرد، گونهای کاملاً متفاوت با آنچه فیلسوفان نسل اول پراگماتیست استفاده کردند، اتفاقنظر دارند و از این حیث باهم مشترک میشوند، اما اگر بپرسیم از زبان چگونه باید استفاده کرد، به پاسخهای متفاوتی میرسیم و باز هم در جبهة آنها تفرقه میافتد. در واقع انگار که در نه گفتن به هم نزدیک و در آری گفتن از هم دور میشوند.(13)
از فیلسوفان اروپایی که او را در احیای توجه به پراگماتیسم و تقویت برخی مواضع پراگماتیستهای نو مؤثر دانستهاند، از یورگن هابرماس یاد کردهاند. هابرماس هم تحت تأثیر دیدگاههای مربوط به چرخش زبانی بود. زمانی که کارل اتو ایپل21 آثار پرس را دربارة نشانهشناسی به آلمانی ترجمه کرد، با دیدگاههای پرس عمیقتر آشنا شد. از هربرت مید هم تأثیرهایی گرفت و از دیدگاهی اروپایی به پراگماتیسم نزدیک شد. ظهور ررتی و توجهی که ررتی اصولاً به خود هابرماس، اندیشههای او و به ویژه به نکتههایی در نظرگاه او نشان داد که با دیدگاه خودش مشترک بود، به نزدیکتر شدن هابرماس کمک کرد. در عین حال شهرت جهانی این دو متفکر برای جلب کردن توجه اهل اندیشه به زمینههایی ولو با اشتراک محدود، کفایت میکند.
توافق نظر اندیشمندانی چون ژاک دریدا، تامس کیون (کوهن؛ کُهِنْ) ریچارد ررتی و نوپراگماتیستهای دیگر در این باره که شناخت، ساخته میشود نه یافته، باب بحث دامنهدار دیگری را در پراگماتیسم نو گشوده است. انکار مبنایی واقعی یا عینی برای شناخت، بحث شناخت را در پراگماتیسم قدیم به مسیر دیگری انداخت. قیام ررتی بر ضد برخی داعیههای فلسفی و افزونخواهی فیلسوفان، به سهم خود آشوبی به پا کرد. رفتار نمادین او که از گروه فلسفه در دانشگاه پرینستُن جدا شد و به گروه ادبیات در دانشگاه ویرجینیا پیوست، و اندیشههایش را به جای آنکه در دورههای فلسفه و زیر عنوانهای فلسفی بیان کند، تحت نام ادبیات، ادبیات تطبیقی یا عنوانهایی مشابه با دانشجویان علاقهمند در میان گذاشت، تأیید اعتراض ررتی بر ضد آن دسته از فیلسوفان و استادان فلسفه بود که گمان میکردند همه چیز، یا بسیاری چیزها را، با فلسفه، به کمک روشها و سنتهای فلسفی میتوان یافت، کشف نمود و تبیین کرد. ررتی میگفت بسیاری از پرسشها را ادبیات پاسخ میگوید و فلسفه، نه میتواند آنها را درست طرح کند و نه به آنها جوابهای قانعکننده بدهد.(14)
این دیدگاه ررتی که شماری نیز از آن پشتیبانی کردند، و البته مخالفتهای گستردهای هم برانگیخت و با ررتی بهسان یاغی و طاغی شورشی رفتار شد، قلمرو تازة دیگری در بحثهای پراگماتیسم نو هم به شمار میآید. ررتی به بحث دیگری هم در قلمرو پراگماتیسم نو دامن زد، و آن دربارة «روش علمی» است. ررتی مدعی است نوپراگماتیستها به روش علمی، که پراگماتیستها در پی آن بودند و آن را به رکن عمدهای در فلسفة خود تبدیل کرده بودند، بدگماناند.
تامس کیون با انتشار کتاب ساختار انقلابهای علمی تأثیر بسیار عمیقی بر بحث روش علمی داشت. تحلیلهای او در اینباره سبب شد که این روش رنگ ببازد. ضربة سنگین کیون با حملههای بنیاد برافکن پاول فیرابند22(1924-1996) استاد فلسفه در دانشگاه برکلی و استاد فلسفة علم در زوریخ، و تحلیلهای او دنبال شد. پاتنام و دیویدسن هم با بحثهای فلسفیشان به کمک آمدند و مجموع استدلالهای آنها و شماری دیگر باب این بحث را گشود که مرز میان علم و غیرعلم پیش از آن تا چه اندازه نامفهوم بوده است.(15) فیلسوفان تحلیلی که مدت نسبتاً مدیدی بر فلسفه در آمریکا حاکم بودند، بر مرز میان فلسفه و علم پافشاری میکردند. این مرز از سدة 17م که انقلاب علمی روی داد، علم جدید زاده شد، علوم تجربی پیشگام علوم دیگر قرار گرفت و اندیشمندان بیشماری کوشیدند الگوی این دسته از علوم را نهتنها بر علوم دیگر، بلکه بر شاخههای دیگر فکری تحمیل کنند، به تناوب در دورههای مختلف و با ظهور اندیشمندانی جدید موضوع بحث و جدل بود. پراگماتیستها، علم را مقولهای میدیدند که به یاری آن و با استمداد از روشهای آن میتوان مسائل را حل کرد و از این رو از فلسفه هم توقع داشتند مانند علم و به یاری روشی همسان با «روش علمی» مسائل فلسفه را حل کند. طرفدارانی از این دیدگاه در قلمرو پراگماتیسم حتی تا جایی پیش رفتند که میخواستند فلسفه را به نوعی علم، یا مشابه علم تبدیل کنند. دیدگاههای کیون و فیرابند با پشتیبانی فیلسوفان نوپراگماتیسم بود که مسیر بحث را تغییر داد و اکنون در عرصة بحثهای پراگماتیسم نو، بحثهای فلسفی دربارة مرز علم و فلسفه، مرز فلسفه و ادبیات، مرز میان شعر و فلسفه که بهویژه مارتین هیدگر (1889-1976) فیلسوف آلمانی به آن توجه داشت، بحثی دایر است. ررتی میگوید زمانی رسیده است که باید از کوشش در راه حفظ کردن هر گونه مرزی دست برداریم(16) بحث بر سر مرزها در میان بحثهای دیگر نوپراگماتیستها چه تحولی در اندیشه و تحلیلهای فلسفی به بار خواهد آورد، نکتهای است که کاوش در آن به اندیشهها و تحلیلهای تازهای راه میبرد. این مباحث به ویژه برای جامعههایی که میپندارند با مرزکشیها امنیت فکری بیشتری مییابند، شاید لازمتر باشد. بسیاری از شاخههای بحث پراگماتیسم نو را باید در کتابها و مقالههای فیلسوفان جوانتری یافت که با دیدگاههای نقادانهتری به سنت پراگماتیستی و مباحث طرح شده در پراگماتیسم نو میپردازند، از قبیل ایپل که پیشتر از او یاد کردیم، ایزریل شفلر23 (1923- )، ریچارد برنستین24 (1932- )، استیون استیچ25 (1944- )، سوزِن هاک26 (1945- )، رابرت برندم27 (1950- ) و چریل میزک28 (1961- ).(17)
پینوشتها:
1. Pragmatism
2. New/Neo Pragmatism
3. Jurgen Habermas
4. Putnam
5. Davidson
6. Dummett
7. Dennett
8. Charles Sanders Pierce ، تلفظ نام او در اصل پِرْسْ است، مثل جزء اول پرسپولیس. در فارسی مسامحتاً نام او را معمولاً پیرس مینویسند.
9. Common sense
10. William James
11. Pragmatism
12. Pragmaticism
13. John Dewey
14. Instrumentalism
15. Sidney Hool
16. Herbert Mead
17. H. Putnam
18. M. Dummett
19. D. Dennett
20. D. Davidson
21. J. Fodor
22. S. Fish
23. D. Lewis
24. C. West
25. representation
26. recreation
27. Jurgen Habermas
28. Karl - otto Apel
29. Paul Feyerabend
30. Israel Scheffler
31. R. Brenstein
32. S. Stich
33. S. Haack
34. R. Brandom
35. Ch. Misak
پی نوشت:
(1) نک: مقدمة این کتاب:
Consequences of Pragmatism (Minneapolis, University of Minnesota, 1982).
از این کتاب با کوتهنوشت CP یاد میشود.
(2) پس از خواندن مقالههای مربوط به پرس در دانشنامههای عمومی و فلسفی، نکات کتاب زیر دربارة او درخور توجه است:
Fish, Stomley, The Trouble with Principle (Harvard, 1999)؛
برای آرای خود پرس، نک:
Philosophical Writings of Pierce, ed. By J. Buchler
(New York, Dover, 1955)
(3) کتاب مهم ویلیام جیمز به فارسی ترجمه شده است، نک: جیمز، ویلیام، پراگماتیسم، ترجمة عبدالکریم رشیدیان (تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1370)؛ به ویژه نک: پیشگفتار همین کتاب به قلم جوزف بلا که دربارة تفاوت دیدگاههای پرس و جیمز اشارههای روشنگرانهای دارد، و از این رو در مقاله به بحث در این باره نپرداختهایم.
(4) برای جزئیات بیشتر در اینباره میتوانید مقالة مهم زیر را با این عنوان:
Bernstein, Richard, "American Pragmatism..."
در این مجموعه مقاله ببینید:
Rorty and Pragmatism, ed by H.J. Saatkamp
(Nashville, Vanderbilt University Press, 1995), PP. 54-67.
(5) Brenstein, ibid., pp. 61-2؛ Halton, Eugene, "Pragmatism", in: Encyclopedia of Social Theory, ed. by. G. Ritzer, Thousand Oaks, Sage, 2004.
(6) برای نظر توکویل، نک: تحلیل دموکراسی در آمریکا، ترجمة رحمتالله مقدم مراغهای (تهران، زوار، 1347). توکویل، اندیشمند فرانسوی، مشاهداتش را دربارة جامعة آمریکا از جنبههای مختلف، در این کتاب به تفصیل بیان کرده است.
(7) نگاه نو به مناسبت نخستین سالگرد مرگ ریچارد ررتی، بخشی از شمارة 74 (مرداد 1386) را ویژة او قرار داد. در این بخش چند مقاله دربارة ررتی چاپ شده است. کتاب ماه فلسفه هم شمارة 6 سال اول (اسفند 1386) خود را به ویژهنامة ررتی اختصاص داده است. مقالههای درج شده در این دو نشریه، افزون بر کتابهایی که از ررتی به فارسی ترجمه شده و مطالبی که دربارة او انتشار یافته است، به شناخت این فیلسوف از جنبههای مختلف کمک میکند.
(8) ررتی، ریچارد، فلسفه و امید اجتماعی، چ2 (تهران، نشر نی، 1386)، ص152-153.
(9) نک: مقدمة ررتی بر CP (منبع شمارة یک در همین یادداشتها).
(10) برای نظر ررتی در اینباره، نک:
Rorty, Richard, Contingency, Irony, and Solidarity (Cambridge University Press, 1988), pp. 5ff.
(11) برای جزئیات بیشتر، نک:
Hall, David, Richard Rorty, Prophet and Poet of the New Pragmatism (New York, State University of New York Press, 1994), pp. 86ff.
(12) برای تفصیل بیشتر، نک: منبع شمارة 10 در همین یادداشتها، ص154 به بعد.
(13) برای آگاهی بیشتر دربارة پراگماتیستهای نو و چهرههای شاخص آنها میتوانید به پایگاه آنها با این نشانی مراجعه کنید:
"Neopragmatism Website", http://neopragmatism.org
(14) دیدگاه ررتی دربارة فلسفه و ادبیات، یا به عبارت بهتر، دفاع او از ادبیات در برابر فلسفه، موضوعی است که ررتی در نوشتههای بسیاری به آن پرداخته است. ررتی و ادبیات، به تنهایی بحثی است مفصل و مستقل و جا دارد که کتابی در اینباره به فارسی ترجمه یا تدوین شود.
(15) ررتی، فلسفه و امید اجتماعی، ص82-83.
(16) Bouveresse, Jacques, "Reading Rorty...", in: Rorty and His Critics, ed. by R.B. Brandson (Malden Blackwell, 2000), pp. 130-131.
(17) برای اطلاع بیشتر، نک به این پایگاه: http://www.answers.com/topic/pragmatism
منبع: / ماهنامه / اطلاعات حکمت و معرفت / 1388 / شماره 41، مرداد ۱۳۸۸/۰۵/۰۰
نویسنده : عبدالحسین آذزنگ
نظر شما