نفس شناسی ابن سینا(1)
شیخ الرئیس اختلاف قوای نفس را که منشا افعال متغایرند نوعی و صنفی دانسته و در مباحث وحدت و تجرد نفس، نفس را واجد تمامی این قوا و منشا واحد غیرجسمانی جمیع قوا شمرده و قوا را فروع و استعداد نفس دانسته است. وی در اشاراه ارزشمندی در کتاب النبات، قوای نفس را به جای فروع و اجزا، شؤون نفس خوانده است.
ابن سینا همچون دیگر حکمای مشاء، نفس ناطقه انسانی را مجرد و غیرجسمانی دانسته و ادله ای را از طریق اثبات آنکه نفس محل معقولات مجرده است و ادله ای را برمبنای آنکه نفس افعالی غیرمادی داشته و تعقل نفس به ابزار و آلت جسمانی نیست، برتجرد نفس اقامه می نماید. البته شیخ تجرد خیالی و برزخی نفس انسان را نفی نموده و قوه متخیله را جسمانی شمرده است، اگرچه برخی معاصرین گرانقدر، اشاراتی را مبنی بر استبصار او بر تجرد غیرتام نفس، متذکر گردیده اند.
شیخ الرئیس نفس را روحانیه الحدوث دانسته آن گونه که با تهیا بدن و اعتدال مزاج، نفس بدان افاضه می شود و نفس قبل از تعلق به بدن، وجود نداشته و تنها موجود به تقرر ماهوی بوده است. وی ملاک تعلق نفس به بدن خاص را حصول هیئتی مقتضی اختصاص دانسته و بدن را آلت و مملکت تدبیر نفس می شمرد.
ادله مذکوره در باب تجرد نفس و عدم تعلق آن به بدن و بی نیازی آن به آلت در تعقل و همچنین ادله مبتنی بر بساطت و عدم ترکیب نفس، قابلیت نابودی و فساد نفس را رد نموده و بقا و دوام آن را اثبات می نماید.
از دیدگاه ابن سینا، انسان دارای قوای پایین تر یعنی نفس حیوانی و نباتی است و علاوه بر آن واجد نفسی به نام نفس ناطقه مشتمل بر دو قوه عالمه و عامله است: " حدث الانسان، و تجتمع فیه جمیع اقوی النباتیه و الحیوانیه، و تزداد نفساً تسمی ناطقه. ولها قوتان: قوه مدرکه عالمه و قوه محرکه عالمه " (المبدا و المعاد، ص 96).
حال پرسش شایان بررسی آن است که این قوای متعدد نفس، چه نسبتی به نفس دارد. ابن سینا مواضع متعددی را مطرح نموده که هریک، بخشی از پاسخ این پرسش را روشن می سازد. وی در مباحث متعددی ا زجمله نسبت قوا با بدن و نحوه نیازمندی نفس به بدن و وحدت نفس به این امر می پردازد. در نظر ابن سینا، هر قوه، آلت جسمانی خاصی دارد و بر این اساس تمامی قوای حیوانی، جسمانی و بدنی خواهند بود. (شفا، طبیعیات، فن سادس، ص 178). و از سوی دیگر به اثبات تجرد عقل نظری و غیر جسمانی بودن آن می پردازد " و اما العقل النظری، فان له حاجه ما الی البدن و الی قواه لکن لا دائماً " (شفاء، طبیعیات،فن سادس. ص 185). ما در این بررسی برخی مباحث شیخ و بیان عمده آراء وی براساس مباحث وحدت نفس خواهیم پرداخت.
قوا، فروع نفس
ابن سینا، پس از بیان قوای مختلف که منشا افعال مختلف آن هستند، براساس اعتقاد خود در وحدت نفس، قوای نفس را فروع نفس دانسته است. وی براساس قول به جوهریت نفس و وحدت آن، به مقتضای قاعده الواحد، قوای متعدد را اثبات نموده و از سوی دیگر این قوا را که بالاستقلال مصدر افعال نمی باشند، فروع نفس دانسته است:
" فهذا الجوهر فیک واحد، بل هو انت عندالتحقیق. وله فروع من قوی منبثه فی اعضائک " (اشارات، نمط الثالث، فصل السادس)
براین اساس درنظر وی به واسطه علاقه و پیوند میان نفس و قوا هیاتی در نفس پدید می آید و بدین ترتیب حالات بدنی در نفس تاثیر می نماید و از سوی دیگر هیئات عقلی که در نفس پدید می آید به وسیله قرا، در بدن و اندامهای آن، موثر می گردد و بدین ترتیب جوهر یگانه می تواند به وسیله آلات و نیروهای گوناگون، مصدر افعال مختلف قرار گیرد.
قوا، استعداد نفس
ابن سینا در بحث عقل عملی و نظری، در نسبت آنها با نفس، نفس را واجد آنها دانسته و آنها را نامی برای استعداد نفس شمرده است: " لیس لا واحد منهما هو النفس الانسانیه، بل النفس هو الشی ء الذی له هذه القوی. و هو کما تبین جوهر منفرد و له استعداد نحو.... " (الشفاء طبیعیات، فن السادس، ص 185).
وحدت نفس
مبدا واحد قوای نفس
ابن سینا در شفا (1) پس از بیان اقوال و مذاهب مشهور در باب نفس، به تبیین رای مختار خود در باب نفس و نسبت با قوای آن می پردازد. وی در بیان تعدد و تمایز قوای نفس می گوید: " قدبان مما ذکرناه ان الافعال المتخالفه هو بقوا متخالفه و ان کل قوه من حیث هی فانما هی کذلک من حیث یصدر عنهاالفعل الاول الذی لها فتکون القوه الغضبیه لاتنفعل من اللذات و لاالشهوانیه عن الموذیات و لا تکون القوه المدرکه متاثره مما تتاثر عنه هاتان و لاشی ء من هاتین من حیث هما قابل للصور المدرکه متصور لها ".
هریک از افعال متخالف، افعالی که اختلاف جنسی با یکدیگر داشته باشند، همچون ادراک رنگ و مزه، باید به وسیله قوه ای مختلف و متمایز انجام پذیرد. این قوا از یکدیگر جدا و منفک بوده و از یکدیگر تاثیر و تاثر نداشته و افعال مشترک ندارند. پس از بیان این مطلب، شیخ به اثبات مبدا واحد برای این قوا می پردازد. وی در استدلال به لزوم وجود منشأ و مرجع پیوستگی واحد برای قوا چنین استدلال می کند که: برخی از قوا، برخی دیگر را وا می دارد و برخی، برخی دیگر را به کار می گیرد. حال اگر مرجع ارتباطی میان آنها نباشد، راهی برای تحقق چنین رابطه ای میان قوا نخواهد بود: " انه یجب ان یکون لهذه القوی رباط یجمعها کلها، فتجتمع الیه و تکون نسبته الی هذه القوی نسبته الحس المشترک الی الحواس التی هی الرواضع ".
پس از اثبات این امر واحد، ابن سینا به بررسی ماهیت و حقیقت شی ء واحد می پردازد. وی در شفا سه دلیل اقامه می کند بررد آنکه این شی ء، جسم نیست. در نظر وی، این شی ء واحد و مبدا واحد قوای مختلف، نفس انسان است: " و هذا الشی ء الواحد الذی تجتمع فیه هذه القوی هو الشی ء الذی یراه کل منا ذاته، حتی یصدق ان نقول لما احسسنا استهینا... فیکون اذن الجمع هو شی ء غیر جسم و هو النفس ".
ابن سینا همچنین از طریق اثبات تجرد نفس، قائل به نفس به عنوان منشاء واحد غیر جسمانی قوا گردیده است. بنابر مبانی شیخ، قوه عامله نفس، تمامی افعال خود را به مدد آلات و اعضا به انجام می رساند و قوه عالمه نفس نیز در تحصیل تصورات و تصدیقات و ادراک جزئیات از بدن یاری گرفته و پس از حصول آن و خصوصاً پس از استکمال نفس، بی نیاز از قوای جسمانی جسم می گردد. شیخ معتقد است قوای مختلف نفس در اعضا و آلات جسمانی جاری و موثر گشته و افعال نفس تحقق می یابد: " فلا یمنع ان تنفذ من مبدا واحد قوی مختلفه فی آله واحده ثم تنقسم فی الاعضاء فتتفرق، فتحض کل عضو منها قوه علی حده " (2).
شیخ الرئیس و حکمای مشاء قائل به روحانیه الحدوث بودن نفس اند؛ لذا شیخ در باب رابطه نفس و قوا، قلب را محل نفس و مبدا تمامی قوا می شمارد که با آمادگی و استحقاق جسم و تعادل مزاج آن، نفس حادث شده و حال در قلب گردیده و به تدبیر امور بدن با قوه عامله و ادراک و تعقل با قوه عالمه می پردازد: فالقلب مبدا للقوی کلها، و ذلک لان النفس واحد بالذات و انما تحل هذا القلب. ثم یکون مبداؤ القوی کثیره"(3) چنانکه بیان شد، شیخ الرئیس، قوای نفس را در فروع آن دانسته و علاقه و رابطه ای را میان نفس و قوای آن بیان نموده است. اما حقیقت رابطه میان نفس و قوا را نمی توان از جهت جسمانی و روحانی بودن به گونه ای قاطع معین نمود. شیخ الرئیس درمباحثی، قوای حیوانی و به تبع، برخی قوای انسانی را جسمانی شمرده و از سوی دیگر به صراحت و تفصیل قوه عاقله نفس که مدرک و مرتسم معقولات است را مجرد دانسته است. (4) اما وی در شفا و در کتاب النبات به نکته ارزشمندی اشاره دارد مبنی بر تشان قوای نفس نسبت به آن و تاکید بر وحدت نفس و جامعیت آن بر تمامی قوای نفس: " الحق هو ان النفس واحده و لها قوی تنبعث عنها یحسب الوجود القابل و ان هذه الوجوه کالجزء من النفس التی کان فی الاصل الذی تولد عنه البرز و لکن بدل التعبیر عن الفروع و الاجزاء باشؤون اولی لما یاتی من ان النفس وحدها کل القوی ". (5)
براین اساس نفس حقیقت واحده ای خواهد بود که قوای آن شؤون و فروع آن بوده و هر یک از این مراتب و شؤون که قوای نفس اند، به وسیله آلات جسمانی و بدنی به انجام افعال می پردازند که سبب استکمال نفس و نیل به مرتبه تجرد خواهد بود.
تجرد نفس
بسیاری از حکماء و فیلسوفان، نفس ناطقه انسانی را مجرد دانسته و ادله متعددی بر نفی جسم و جسمانی بودن و اثبات تجرد تام آن اقامه نموده اند. شیخ، بوعلی سینا نیز نفس انسانی را مجرد دانسته و درکتب خود به ویژه شفا ادله متعددی بر تجرد نفس اقامه نموده است. ادله شیخ بر تجرد نفس را بر دو قسم می توان دانست:
1. ادله ای که نفس را محل معقولات دانسته و با اثبات تجرد صور معقوله، تجرد نفس را ثابت می نماید.
2. ادله ای که از طریق فعل نفس، به اثبات تجرد آن می پردازد.
شیخ الرئیس خود به این تمایز در ادله در موضوع تجرد نفس توجه داشته و می گوید: " ثم ان البراهین التی اقمناها علی ان محل المعقولات، اعنی النفس الناطقه، لیست بجسم و لا هی قوه فی جسم، فقد کفتنا مؤونه الاستشهاد علی صحه قیام النفس بذاتها مستغنیه عن البدن، الا انا نستشهد لذلک ایضاً من فعلها ". (6)
برهان اول:
قوه عالمه، و عقل نظری نفس انسانی، مدرک صور کلیه مجرده است. (7) ابن سینا با اثبات قاعده ای مبنی بر آنکه مدرک جزئیات،مجرد نبوده و مدرک کلیات عقلی نیز، مادی نمی باشد، (8) به اثبات تجرد تصور معقول می پردازد. وی همچنین، نفس انسانی را محل معقولات دانسته و براین اساس به اثبات تجرد نفس می پردازد. " ان الجوهر الذی هو محل المعقولات، لیس بجسم و لا قائم بجسم، علی انه قوه فیه او صوره له بوجه " (9). وی پس از اثبات آنکه محل معقولات نمی تواند جسم یا جسمانی باشد، چرا که مستلزم قول به انقسام معقول است، تجرد نفس را استنتاج می نماید: ان المعنی المعقول لا یرتسم فی منقسم، و لا فی ذی وضع. "
برهان دوم:
قوه عقلیه، تجرد معقولات از کم محدود و این و وضع و نظایر آن است و از آن جا که در وجود خارجی، اشیاء جدای از مکان و زمان و دیگر اعراض نمی باشند، لذا ضروری است که معقول در عقل مفارق از این اعراض باشد و چنان چه فرض جسمانی بودن صور معقول گردد، این امر با مفارقت صور معقول از اعراض ناسازگار خواهد بود.
برهان سوم:
قوه عاقله می تواند، معقولات را ادارک کندو این معقولات که بالقوه می توانند معقول قوه عاقله باشند بی نهایت می باشند و آن چه که بر امور بی پایان بالقوه، توانایی داشته باشد، نمی تواند حال در جسم یا قوه ای در جسم باشد: " ان المعقولات المفروضه التی من شان القوه الناطقه ان تعقل بالفعل و اجداً و احداً منها غیر متناهیه بالقوه. و قد صح لنا ان الشی ء الذی یقوی علی امور غیر متناهیه بالقوه لا یجوز ان یکون جسماً و لا قوه فی جسم. "(10)
عدم تعقل نفس با ابزار جسمانی
حکمای مشاء، پس از استدلال بر تجرد نفس ناطقه انسانی، مساله دیگری را نیز مطرح می نمایند و آن بی نیازی نفس از به کار گیری ابزار و آلات جسمانی برای تعقل و ادراک معقولات است که این مطلب، خود شاهدی بر تجرد نفس عاقله است.
اثبات تجرد نفس انسانی و این که نفس ناطقه به عنوان محل معقولات، نه جسم است و نه قوه ای در جسم، برای اثبات قیام نفس بر خودش و بی نیازی آن از بدن کافی است؛ البته حکیم بوعلی سینا دراشارات این مطلب را مقید به دستیابی به ملکه اتصال به عقل فعال نموده است و البته این امر برای عموم نفوس به شدت و ضعف حاصل می شود.
شیخ الرئیس برای اثبات اینکه نفس علاوه بر افعالی که به کمک و واسطه آلت انجام می دهد، کارها و افعالی مخصوص به خود دارد که در آنها نیازی به آلات ندارد، چهار دلیل اقامه نموده است.
دلیل اول: اگر نفس انسانی با آلت و ابزار خود، تعقل می نمود، با ضعیف و درمانده شدن قوی و ابزارها، ادراک نفس نیز ناتوان می گردید حال آن که چه بسا سستی و اختلال برای بدن و قوای جسمانی حاصل می شود و به مرور زمان فرسوده می گردد اما ادراک تعقلی نفس ضعیف نشده بلکه تقویت می گردد:
" و لو عقلت بالتها لکان لا یعرض لللاله کلال البتته، الا و یعرض للقوه العاقله کلال، کما یعرض لا محاله لقوی الحس و الحرکه و... " (11)
دلیل دوم: اگر ادراک نفس به واسطه آلت بود، نفس نمی توانست ذات خود، آلت و ادراک کردن خود را، ادراک کند، در حالی که نفس ذات خود را می فهمد و لذا، ادراک عقلی نفس نمی تواند از طریق ابزار و آلات بدنی باشد. (12)
دلیل سوم: عموماً افعال پیاپی یا تکراری، قوای بدنی را خسته می کنندو حال آن که غالباً کثرت افعال قوه عاقله، آن را خسته نمی کنند و لذا ادراک عقلی، با بهره گیری از قوای بدنی نمی باشد. (13)
دلیل چهارم: نفس در بدن منطبع نیست. (14)
شیخ الرئیس رابطه نفس و بدن را در قالب استعانت در ادراک و اشتغال به تدبیر آن تفسیر می نماید چنان که پس از استکمال نفس نیازمندی آن اندک و رابطه آن در تدبیر منحصر می گردد:
" اما اذا استکملت النفس، و قویت فانها تنفرد با فاعیلها علی الاطلاق و... ". (15)
ادامه دارد ...
منبع: / ماهنامه / اطلاعات حکمت و معرفت / شماره 7 ۱۳۸۷/۰۰/۰۰
نویسنده : رضا اکبریان
نظر شما