عطار نیشابوری میان ابن سینا و مولانا(1)
آنچه در پی میآید، گفتاری است خلاصه و گذرا در خصوص جایگاه تاریخی/ معرفتی عارف و شاعر سترگ جهان اسلام حکیم عطار نیشابوری به روایت دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی. طرح گفتگویی که با استاد صورت گرفت، ایشان در پاسخ به پرسشهای مطرح شده، به بیان نقطه نظرات خود پرداخت و میزان بهرهمندی و تأثیرپذیری عطار از دو فلسفه مهم و مطرح ایران در آن عصر یعنی: حکمت مشاء و حکمت اشراق را تشریح نمود که تا امروز کمتر به آن پرداخته شده است و همچنین از تأثیرپذیری گسترده جلالالدین مولانا، خالق مثنوی معنوی از عطار نیشابوری نیز سخن به میان آورد.
عارف شهیر و شاعر سترگ ایرانی فریدالدین عطار نیشابوری، شخصیتی کم شناخته شده نیست، او به جهت خلق آثار ماندگاری چون «منطقالطیر»، «تذکره الاولیاء»، «الهی نامه»، «اسرارنامه» و آثاری دیگر، در گذر زمان همواره مورد توجه قرار گرفته و با شعرها و سرودههای ناب و معرفتی خویش، در جایگاه پرارج یکی از والامقامترین عارفان ایران زمین خوش نشسته است.
سرگذشت خاص او، چنان است که همگان را به شخصیت وی جذب میکند. در یک تشبیه صوری، بیآنکه قصد تطبیق و تطابق داشته باشیم، می توانیم از او به مثابه بودایی در پهنه تمدن اسلامی یاد کنیم، از آن رو که سیر زندگی او و مراحلی که از تمکن تا فقر و از حشمت تا معرفت و از دانستن تا بینایی پشت سر نهاده است، بیش از هر کس و پیش از هر چیز حیات و هویت شاهزادهای به نام بودا را فریاد میآورد که البته بیش از آنکه با حقیقت خویش الهام ببخشد، با افسانه و اسطوره خویش الهام میبخشد. گذشته از این اشتراک که شهرت ادبی و تاریخی یافته است، واقع این است که تفاوتهای موجود در میان بودا و عطار گستردهتر از آن است که بتوان دامنه آن را در مقالهای کوتاه به بحث نشست.
آنچه موضوع این مقال است، حضور رمزآلود فریدالدین میان ابن سینا و مولانا به روایت دکتر شفیعی کدکنی است. پیش از وارد شدن به متن سخن، لازم به یادآوری است که استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، علاوه از آن که شاعری صاحب سبک و محققی ذوفنون و ادب دانی برجسته است، در میان مشخصههای ارجمند خویش، دارای این مشخصه به صورت خاص میباشد که یکی از بزرگترین عطارشناسان روزگار ماست. پژوهش چند ده ساله پیرامون افکار و آراء معرفتی عطار از یک سو و اشتغال علیالدوام به تصحیح متون بر جای مانده از عطار، افزون بر کشش و علاقه فطری و درونی، از این استاد فرزانه عطارشناسی بیمثال ساخته است. آنچه از دقت نظرهای استادانه و تعلیقههای روشنگر استاد شفیعی بر منطقالطیر برمیآید و نیز آثاری که به تازگی به حلیه طبع آراسته شده است به وضوح دلالتگر این موضوع است که عطار نیشابوری هسته مرکزی اندیشه، پژوهش و تحقیق استاد شفیعی را به خود اختصاص داده است.
از این رود دیدگاهها و نظرات وی در خصوص عطار، دارای ارزش علمی بوده و دارای آن حجیت میباشد که مورد تعمق اهل فضا و پژوهشگران حوزه عرفان و ادبیات قرار گیرد. آنچه در زیر میآید، تقریر بخشی از دیدگاههای غیرمکتوب استاد شفیعی کدکنی است که در پاسخ به پرسش «جایگاه عطار در نظام فلسفه و عرفان اسلامی» ادا شده است. نگارنده در این بخش، بیآنکه خود را مجاز به داخل و تصرف در دیدگاههای ایراد شده دکتر شفیعی بداند. به تقریر بیان ایشان اکتفا میکند، با این اشاره که تفصیل دیدگاههای محمدرضا شفیعی کدکنی در خصوص زندگی، سرگذشت. زمان، مبانی فکری، نوآوریهای عرفانی، جایگاه ادبی و به طور کلی: میراث عرفانی عطار، در مجموع آثار منتشر شده وی قابل استخراج است. اما آنچه در پی میآید، جنبهای جدید است که زاویهای ناگفته و ناگشوده را مطرح میکند و طی آن، دکتر شفیعی به تبیین جایگاه معرفتی عطابر نیشابوری میپردازد:
***
دکتر شفیعی کدکنی: حقیقت این است که بسیاری از داستانهای مثنوی، مقولههایی است بیرون از عالم حس و تجربه، چیزی که از آن میتوان تعبیر به «لازمان» کرد، اما این تعبیر از مولانا نیست، بلکه کسی که نخستین بار آن را مطرح کرده است، عطار نیشابوری است. ما با کلمه «لامکان» آشنا هستیم، از آن رو که در ادبیات و عرفان از آن زیاد سخن به میان آمده است، هرچند که ممکن است ماهیت آن را ندانیم و به ابعاد عقلانی آن نیندیشیم. همین مقدار میدانیم که آنچه در مکان است، از میز و تخته و دیوار تا کهکشانها، از لوازم وجود جسم و جرم فیزیکی است، اما «لامکان» چیست؟ تردید نداریم که این واژه و واژههایی از این دست، به احتمال زیاد برآمده از ذهنهای فلسفی است که ایرانیها به آن تمایل نشان دادهاند و این البته قضیهای تاریخی است که ایرانیها همواره ذهنی فلسفی داشتهاند.
با این حال، نخستین کسی که «لازمان» را مطرح کرده، عطار است. این مفهوم و مفهومهای مشابه از طرف هر کس که بیان شده باشد، بیشتر به این منظور بوده است که برای عالم غیب که بیرون از مفهوم زمان است، تصوری در دست باشد. «لامکان» هم که پیش از «لازمان» به جای ادبیات راه یافته است، معمولاً به این منظور بوده است که جهان غیب با یک بیان نسبتاً سری توضیح داده شده و حسی شود، با وجود این، عطار برای بیان مقداری از آنچه درصدد بیان آنهاست، از «لازمان» نیز بهره گرفته است که مفهومی بیسابقه و شایان دقت است.
لازمانی که عطار از آن سخن میگوید، به نظر میرسد به مفهوم غیب نزدیکتر است، تا لامکان که همانگونه که اشاره کردم، مکرراً مورد استفاده قرار میگیرد، اما به عمق آن کم اندیشیده میشود. باید توجه داشته باشیم که آغازگران ایجاد این مفهوم و فرض و این نوع فهم از جهان ماوراء جرم، کوشیدهاند راهی را پیش پای معرفت بشری بگشایند، ولی به تصور من «لازمان» رساتر است و میتوان گفت: در حقیقت عطار پیشاهنگ کنسرت زمان است. از این روست که در مجموعه آثار وی مفاهیمی به کار برده میشود که عمدتاً مشعر به قلمرو لازمان است. خصوصاً میتوانیم به «اسرارنامه» اشاره کنیم که به این لحاظ غنی و جامع است. در واقع فریدالدین در طرح خیلی ازمفاهیم فلسفی با نگاه عرفانی، پیشاهنگ و پیشتاز است. کم نیست گفتارهایی که او مطرح کرده و بعد از او توسط متأخرین گسترش یافته است. حرکت جوهری، با این که عمری به درازای تاریخ فلسفه دارد و در گفتار معروف هراکلیتوس که: «من هرگز دوباره وارد یک رودخانه نشدهام»، مورد اشاره جدی قرار گرفته است که نشان گر فهم هراکلیتوس از بیقراری و شناوری و جوال بودن مفهوم وجود و هر آن چیزی است که حرکت جوهری خوانده میشود و بعدها هم مرکز فلسفه صدرالدین شیرازی شده است. با این حال، همین حرکت جوهری در نظام عرفانی عطار به صورتی واضح مطرح شده است، با این تفاوت که در نگاه خط / دایره زمان که در هراکلیتوس و دیگران مطرح است، قطعاً در یک رودخانه بیش از یک بار نمیتوان شنا کرد.
لحظه به لحظه نو شدن هستی با گفتارش هراکلیتوس شروع میشود، اما با او تمام نمیشود و در گذر زمان، در پهنه تمدن اسلامی تکامل پیدا میکند، هم در اسلوب و هم در تمثیلها. بیگمان عطار یکی از پیشگامان این نظریه در قلمرو شعر به شمار است. ممکن است این موضوع در شعر و ادبیات سنایی یافت نشود، ولی در حکیم عطار قطعاً هست و جان کلام این که: فریدالدین آغازگر بسیاری از مسائلی است که یک پای آن در فلسفه و یک پای آن در عرفان است. بیجهت نیست که وقتی میراث او به مولانا جلالالدین محمد بلخی میرسد، انعکاسی ژرف در مثنوی مییابد. این نکته قابل توجه است که مردی به پایه مولانا، یک جمله حکیمانه عطار را در چندین داستان طولانی و مفصل و در عین حال عمیق و پرمغز مثنوی – که بزرگترین حماسه روحانی بشر است – به عنوان اصل مطرح میکند و پیرامون آن به شرح و تفسیر میپردازد.
اگر این موضوع را به پیشاهنگی عطار در ارائه مفاهیم عرفانی و خصوصاً مقوله زمان و «لازمان» معطوف کنیم که در بیان عطار با شکل خطی و دایرهای زمان بسیار بسیار متفاوت است، بنابراین اگر کسی با فهم مولوی در خصوص «زمان» آشنا نباشد، در مثنوی با انواع و اقسام تناقضها و پارادوکسها مواجه خواهد شد.
مقوله زمان در نگاه شخصی مثل مولانا، دارای کلیدی است که اینگونه قابل تبیین است: عالم غیب، بر عالم شهادت و جرم فیزیکی و جسم متغیر و مسائلی چون: طول، عرض و ارتفاع سیطره دارد. تنها با در دست داشتن چنین کلیدی است که میتوان گفت: موضوع زمان و مسائل آن در مثنوی معنوی قابل تحلیل است.
از نگاه عطار نیشابوری، آدمی وقتی با مفهوم «لازمان» آشنا باشد، خواهد دید که مهدی و آدمی در کنار همدیگر قرار دارند. در اینجا شما میتوانید حضرت مهدی را با مفاهیم مختلف در نظر بگیرید... آری، آدمی اگر به این نگاه دست پیدا کند و به چنین فهمی از ساحل دریای غیب برسد،میتواند آدم و مهدی را که دو خط دایره انسان هستند، در کنار هم مشاهده کند: اولین انسان در کنار آخرین انسان.
روشن است که اگر ما به آن سوی جرم فیزیکی نظر داشته باشیم و اشراف برای ما حاصل گردد، در چنان لحظهای طبعاً با مفهوم دایرهوار زمان در تماس نخواهیم بود، همچنان که در علم الهی، مطلقاً اول و دوم و سوم مطرح نیست. این برداشتهای متعارف و متداول و ریاضی، به برداشت خطی و دایرهای از زمان برمیگردد، در حالی که در قلمرو علم الهی، اول و آخر و وسط، همه یکی است. عطار به درستی از عهده توصیف این مقوله برآمده و پایهگذار این نظریه است که: غیب اساساً بیرون از حوزه جرم است و در حقیقت زمان و مکان در غیب درنوردیده شده است و آنچه از سلسله مراتب و تقدم و تأخر در بین است، آنجا سالبه بر انتفاء موضوع است. بر همین اساس است که او مسئله قیامت را با استفاده از آن گفتار پیامبر اکرم که فرموده است: بهشت از بند کفش تو، به تو نزدیکتر است، تفسیر کرده است.
شیخ عطار این مسئله را باز میکند که: وقتی انسان با عالم غیب سروکار داشته باشد، همه هستی در یک لحظه متراکم میشود و مقدمه و موخره و ترتیب و ترتب و تمام مقدمات عقلانی کانه ملغی میشود. بنابراین همه چیز در یک «آن» قرار دارد، در صورتی که بتوانیم آن را به درستی تصور کنیم.
اما تردید نباید داشت که جلالالدین مولانا بیشترین فهم خودش را در مقوله زمان، از عطار اخذ کرده است. این برداشت هرگز در آثار ادبی ادیبان یافت نمیشود. از این روست که تنها مولوی موفق میشود دنیایی را بیافریند که برآمده از نگاه اوست. ناهمخوانی ابعاد زمان و مکان در نظام فکری مولوی، نتیجه یک نگاه فلسفی - عرفانی به مقوله «غیب» است و برخاسته از ذهن و معنویت و روحانیت او از ابعاد جرم فیزیکی. با این چنین نگاهی است که هماهنگی درونی موجود در داستانی چون داستان دقوقی، خود را به وضوح آشکار میکند، اما اگر شما از نقطه نظر خط - دایره نگاه کنید، با پارادوکسهای عجیب و غریبی به لحاظ منطقی مواجه خواهید شد.
ادامه دارد ...
تاریخ انتشار در سایت: ۲۶ خرداد
منبع: / ماهنامه / اطلاعات حکمت و معرفت / 1387 / سال 1 / شماره 1، فروردین ۱۳۸۷/۰۱/۰۰
گفت و گو شونده : محمد رضا شفیعى کدکنى
گفت و گو کننده : کریم فیض
نظر شما