فلسفه هوش مصنوعی
هوش مصنوعی چیست؟
چرا هوش مصنوعی نیازمند فلسفه است؟
آیا کامپیوتر فکر می کند؟
آیا هوش مصنوعی یک علم است؟
نظریۀ انفراد (singularity) چیست؟
آیا ماشین تورینگ به هوش مصنوعی مربوط است؟
وقتی می گوییم «یک برنامۀ کامپیوتری می تواند...»، این "می تواند" به چه معنا است؟
آیا کامپیوتر می تواند "محتوا" (حیث التفاتی) داشته باشد؟ (به عبارت دیگر: آیا کامپیوتر دارای معناشناسی است؟)
این پرسشها و بسیاری از مسائل تخصصی تر دیگر بحثهای فلسفۀ هوش مصنوعی را تشکیل می دهند. مسلم است که در این نوشتۀ کوتاه نمی توانم به طور کامل بحثها را مطرح کنم؛ به همین خاطر از میان بحثهای فوق تنها به دو بحث اشارۀ کوتاهی می کنم: هوش مصنوعی چیست؟، آیا کامپیوتر فکر می کند؟
متون کلاسیک هوش مصنوعی –همانطور که بسیاری از دوستان می دانند- دو متن است: یکی مقالۀ معروف و عمیق ماروین مینسکی (Marvin Minsky): چرا مردم فکر می کنند که کامپیوترها نمی توانند؟ (Why People Think Computers Can’t?)؛ و دیگری مقالۀ معروف الن تورینگ: ماشین حسابگر و هوش (Computing Machinery and Intelligence)
هوش مصنوعی چیست؟
جان مک کارثی (John McCarthy) از پیشگامان هوش مصنوعی است. مک کارثی در تعریف هوش مصنوعی می گوید: «علم و مهندسی ساختن ماشینهای هوشمند، به خصوص برنامه های هوشمند کامپیوتری». او خود هوش را «بخش محاسباتی (کامپیوتری) توانایی به دست آوردن اهداف» می داند.
روشن است که اتفاقی بر سر این تعریف وجود ندارد و تعریفهای فراوان دیگری نیز وجود دارند. اما به هر حال، مک کارثی نخستین کسی است که اصطلاح هوش مصنوعی را به کار برد. (در حال حاضر حتی راجع به "علم" بودن هوش مصنوعی هم بحث است.)
هوش مصنوعی (از این پس: ه.م.) دارای شاخه هایی است: ه.م. منطقی (آنچه یک برنامه راجع به جهان می گوید در قالب جملات منطقی و ریاضی نمود می یابد؛ برنامه با استنتاج از این جملات نتیجه می گیرد که چکار کند)، جستجو (search) (برنامه همواره در هر عملی احتمالات فراوانی را جستجو و بررسی می کند)، بازشناسی الگو (pattern recognition) (برنامه آنچه را می بیند با یک الگو مقایسه می کند مثلاً یک برنامۀ بینایی الگویی از چشم و بینی را برای منطبق ساختن بر یک چهره می آزماید)، بازنمود (representation) (واقعیات مربوط به جهان باید به نحوی بازنمود و تصور شوند؛ برای این کار معمولاً از جملات منطقی و ریاضی استفاده می شود)، استنتاج (inference)، معرفت و استدلال درک عام (common sense knowledge and reasoning) (هوش مصنوعی در حقیقت شبیه سازی هوش انسان است، برای همین اطلاعات فراوانی را راجع به درک عام انسان نیاز دارد)، یادگیری از راه تجربه (رویکردهای مبتنی بر شبکه های عصبی در هوش مصنوعی به این موضوع مربوطند. برنامه تنها چیزهایی را یاد می گیرند که صوری سازی شده باشند)، طراحی (planning) (برنامه طراحی از اطلاعات مربوط به جهان، موقعیت خاص و بیان هدف تشکیل می شود. شیوۀ به دست آوردن هدف از این اطلاعات کسب می شود)، معرفت شناسی (بحث از انواع معرفتی که برای حل مسائل در جهان لازمند)، وجودشناسی (بحث از وجود و ویژگیهای اساسی اشیائی که برنامه ها و جملات به آنها می پردازند؛ تأکید بر وجودشناسی از دهه 1990 شروع شد)؛ یافته ها (heuristics) یا به قول آقای آشوری: یابش شناسی (تلاش برای یافتن چیزها یا ایده هایی که در برنامه قرار دارند)، برنامه ریزی ژنتیکی (تکنیکی برای استفاده از برنامه ها برای حل یک مسأله با جفت کردن برنامه زبانی (Lisp) تصادفی و یافتن سازگارترین آنها در میان میلیونها نسل).
اما کاربردهای ه.م.: بازیهای کامپیوتری، تشخیص صدا، فهم زبان طبیعی، بینایی کامپیوتری، طبقه بندی یافته ها و غیره.
آیا کامپیوتر می تواند فکر کند؟
در بارۀ این مسأله نظریات گوناگونی وجود دارد؛ من در اینجا فقط نظر دنیل دنت و جان سرل را مطرح می کنم.
جان سرل از طریق حیث التفاتی ذهن مندی کامپیوتر را نفی می کند و دنت از طریق کیفیات ذهنی. جان سرل استدلال معروفی دارد که در متون فلسفۀ ذهن به «استدلال اتاق چینی» شهرت یافته است: فرض کنید من به عنوان کسی که چینی نمی داند، در اتاقی حبس شده ام که پر است از علایم چینی درون جعبه ها. یک کتاب راهنما به زبان انگلیسی در اختیار من گذاشته اند تا علایم چینی را در کنار هم قرار داده و مجموعه ای از علایم چینی را در پاسخ به مجموعه ای از علایم چینی ارائه دهم که از طریق پنجره ای کوچک داخل اتاق می شوند. علایم مجهولی که داخل اتاق می شوند سؤال نامیده می شوند. علایمی که من برمی گردانم پاسخ به آن سؤالها نام می گیرند. جعبه های پر از علایمی که در اختیار من است پایه داده ها (database) خوانده می شوند، و کتاب راهنمای انگلیسی برنامه نام دارد. افرادی که سؤالها را به من می دهند و کتاب راهنما را طراحی کرده اند برنامه نویس هستند، و من هم کامپیوتر نام دارم. فرض کنید که من به خوبی از پس جابجا کردن علایم برمی آیم و برنامه نویسها نیز برنامه را به خوبی نوشته اند به طوری که پاسخهای من به سؤالات از چینی زبانان بومی قابل تشخیص نیست. من آزمون تورینگ را برای فهمیدن چینی می گذرانم. ولی به هر حال، من یک کلمه هم چینی نمی فهمم و اگر من چینی را بر اساس اجرای برنامه ای برای فهمیدن چینی نفهمم، هیچ کامپیوتر رقمی ای نیز صرفاً بر همین اساس چینی را نخواهد فهمید زیرا هیچ کامپیوتر رقمی ای دارای چیزی نیست که من نداشته باشم.
این ابطال ساده ای است از هوش مصنوعی قوی. این استدلال همانند همه استدلالها دارای ساختاری منطقی بوده و عبارت است از استخراج نتیجه از سه مقدمه:
مقدمه 1: برنامه صوری (نحوی) است.
مقدمه 2: ذهن دارای محتوا (معناشناسی) است.
مقدمه 3: نحو برای معناشناسی کافی نیست.
قضیه اتاق چینی صدق مقدمه 3 را نشان می دهد. نتیجه به طور منطقی از این سه مقدمه به دست می آید: برنامه، ذهن نیست. و این مقدمه هوش مصنوعی قوی را ابطال می کند.
سرل بعدها در کتاب بازیابی ذهن حتی نحو (syntax) را هم از کامپیوتر نفی کرد. (فعلاً به این بحث کاری نداریم.)
اساساً به نظر سرل، هوشمندی و ذهن مندی مستلزم سازوکارهای زیستی خاصی است؛ فیلسوفان ذهن –به نظر او- نقش مغز و اعصاب را در ذهن مندی به فراموشی سپرده اند. و از آنجا که کامپیوتر یک ماشین است نه یک اندامواره، نمی تواند ذهن یا هوش داشته باشد.
لری هاوزر (Larry Hauser) معتقد است روباتها ذهن دارند. برای بیان استدلال او ابتدا تمایز میان عمل (act) و حرکت (movement) را بیان می کنم: اگر دستم را بالا ببرم عملی انجام داده ام اما اگر دستم خود به خود بالا برود صرفاً حرکتی از من صادر شده بی آنکه عملی انجام داده باشم. بیشتر فیلسوفان ذهن –از جمله خود جان سرل- معتقدند تفاوت عمل و حرکت در این است که عمل متضمن قصد و التفات (intention) است اما حرکت فاقد التفات است. از آنجا که در روباتها هم حرکت و عمل وجود دارند (گاهی روبات مطابق برنامه دستش را –به طور مثال- بالا می برد و گاهی دست روبات بی دلیل بالا می رود)، تفاوت آن دو این خواهد بود که رفتار روبات در موارد عمل متضمن التفات است. بنابراین، می توان حالات ذهنی مانند التفات را به روبات اسناد داد. درستی چنین اسنادی وابسته به «نگرش التفاتی» گوینده نیست بلکه به خصیصه های «درونی» شیء بستگی دارد. (اصطلاح «نگرش التفاتی» (intentional stance) از خانم پرفسور لین بیکر است که آن را در بیان دیدگاه دنیل دنت به کار برده است؛ من با خانم بیکر در این زمینه مکاتباتی داشته ام. نگرش التفاتی در مقابل دو نوع نگرش دیگر است: نگرش فیزیکی و نگرش طرحی. این بحث بیشتر در ابزارانگاری دنت مطرح می شود. همچنین خانم بیکر تفاوت میان "خصیصه های وابسته به نگرش" و "خصیصه های مستقل از نگرش" را بیان می کند؛ بنابراین، التفات خصیصه ای مستقل از نگرش است نه وابسته به نگرش همانطور که دنت هم بر این موضع تأکید دارد اما بیکر آن را وابسته به نگرش می داند) بنابراین، کامپیوتر دارای حیث التفاتی است.
اشکال دیگری هم که بر سرل وارد شده این است: سرل ذهن مندی را به طور تنگ نظرانه ای به موجوداتِ دارای مغز اختصاص داده است در حالی که تصورپذیر است موجودات فاقد مغز (مانند مریخیهای هوشمند با سرهای سیلیکانی) هم ذهن داشته باشند. پس بیان سرل از ذهن مندی جامع نیست. البته سرل بعدها به این اشکال پاسخ داده که: من نگفتم ذهن مختص به موجودات مغزدار است بلکه ذهن مندی نیازمند ارگانیسم و اندامواره است چه انداموارۀ مغزدار و چه انداموارۀ بی مغز. اما به نظر می رسد می توان استدلال کرد یک موجود غیر آلی (غیراندامواره) هم صاحب ذهن باشد؛ یعنی چنین فرضی لااقل تصورپذیر است، و این تصورپذیری موجب می شود نتوانیم به طور تحلیلی و پیشینی ذهن را با انداموارگی همبسته بدانیم.
اما دنت: همانطور که گفتیم دنت از طریق کیفیات ذهنی هوش مصنوعی را انکار می کند. به نظر دنیل دنت کیفیات ذهنی هرگز در قلمرو علم قرار نخواهند گرفت. بنابراین، هوش مصنوعی که علم است نمی تواند واجد کیفیات ذهنی باشد و در نتیجه، اساساً نمی تواند ذهن (هوش) داشته باشد زیرا ذهن مندی مستلزم کیفیات ذهنی است. فعلاً وارد جزئیات استدلال دنت نمی شوم؛ بعداً مفصل تر از نظریات دنت بحث خواهم کرد.
اما به نظر من همانطور که پیتر هکر می گوید، کیفیات ذهنی اولاً به آن معنا که فیلسوفان ذهن می گویند وجود ندارند بلکه صرفاً از ابهامات زبانی پدید آمده اند و ثانیاً اگر هم وجود داشته باشند، نمی توان آنها را مقوم ذهن مندی دانست به طوری که اگر موجودی کیفیات ذهنی را فاقد باشد، اصلاً ذهن نداشته باشد.
به تصور من، کیفیات ذهنی چیزی جز حالات ذهنی تودرتو نیستند. مثلاً اگر از شما بپرسند دیدن این منظرۀ آبشار چه احساسی (چه کیفیتی) برای شما دارد؟ شما می گویید بسیار دلپذیر است. "دیدن" یک حالت ذهنی است و "دلپذیری" حالت ذهنی دیگری است: منظره متعلق دیدن است و دیدن هم –به نوبۀ خود- متعلق دلپذیری. مثل اینکه شما به میل خود باور داشته باشید؛ در این صورت، باور و میل هر کدام حالت ذهنی اند، اما میل متعلق باور واقع شده است. کیفیات ذهنی هم چیزی جز حالات ذهنی ای که به حالات ذهنی دیگر تعلق دارند، نیستند. هر یک از این حالات به نوبۀ خود می توانند با حالات مغزی با عصبی خاصی یکی باشند و به صورت علمی بیان شوند. (من بعداً در نقد و بررسی نظریۀ هکر در باب کیفیات ذهنی این مطلب را به همراه گزارشی از مقالۀ هکر مفصلتر در وبلاگ قرار خواهم داد.)
حالات ذهنی وقتی تودرتو هستند، پیچیده ترند و یقیناً مستلزم تکامل زیستی بیشتری هستند. شاید کارکرد شناختی اندامواره ها از مراحل بسیار ساده در اثر تکامل به این حالت پیچیده رسیده باشد. رشد شناخت می تواند از تصور حالات مفرد به حالات گزاره ای برسد و بعد از گزاره به گزاره های تودرتو منتهی شود.
بنابراین، مشکلی ندارد کامپیوترها و ماشینها بتوانند ذهن مندی ابتدایی را از خود بروز دهند. بعدها ممکن است نسلهایی از کامپیوتر ایجاد شوند که مراحل پیچیده تری از ذهن مندی تودرتو را از خود به نمایش بگذارند؛ من برای این کار شناسایی طرح کارکردی این ساختارهای پیچیده تر شناختی را پیشنهاد می کنم. ممکن است عصب شناسان و دانشمندان کامپیوتر به کمک هم موفق به شناسایی چنین طرحی و پیاده کردن آن در مورد کامپیوتر شوند.
منبع: / سایت / باشگاه اندیشه ۱۳۸۷/۰۷/۰۳به نقل از: http://phil-mind.blogfa.com
هانویسنده : یاسر پور اسماعیل
نظر شما