احمد ابن یحیى جابر بغدادى بلاذرى
احمد ابن یحیى جابر بغدادى بلاذرى(متوفاى 279ق)؛ از تاریخ نگاران مشهور اسلامی قرن سوم هجری
نسب
وى احمدبن یحیى بن جابربن داود است که برخى منابع، کنیه اش را ابوبکر (2) و ابوالعباس (3) گفته اند و برخى منابع دیگر که تقریبا نزدیک به دوران او بوده اند کنیه وى را ابوالحسن (4) و ابوجعفر (5) ذکر کرده اند. این کنیه هاى متفاوت احتمالا از اشتباه نسخه برداران یا تحریفات آنان ناشى شده و ترجیح یکى بر دیگرى نیز دشوار است، زیرا در منابع تاریخى ما، اطلاعات کاملى درباره زندگى شخصى بلاذرى نیامده است. گفته شده کلمه بلاذرى، منسوب به دانه بلاذر است که وى به عنوان یک توصیه طبى براى تقویت حافظه و اعصاب خویش از آن استفاده مى کرده است، ولى با وجود استعمال آن براى افزایش فهم و کمک به حافظه خود، براثر مصرف بى رویه و ناآگاهانه آن دچار اختلال عقلى شده و روانه بیمارستان گردید، و در همان جا نیز درگذشت. (6) اما یاقوت حموى (متوفاى 626ق) در این مطلب تشکیک نموده و گفته است جهشیارى (متوفاى 331ق) این لقب را به جد اعلاى بلاذرى یعنى جابربن داود نسبت داده است. بنابراین کسى که دانه بلاذرى را مصرف مى کرده جد بلاذرى یعنى جابربن داود بوده، و شاید در آن زمان نوه او یعنى بلاذرى هنوز متولد نشده بود ـ و الله اعلم ـ (7) و شاید بتوان گفت: اساسا کلمه بلاذرى بدون هیچ مناسبتى به عنوان نام خانوادگى مورخ ما احمد بن یحیى محسوب مى شده که مثل جدش بدان معروف بوده است. گویا احمد در اواخر عمرش به خاطر مصرف زیاد دانه بلاذرى دچار ضعف حافظه و اعصاب و بالاخره اختلال عقلى گردیده و این امر هیچ ارتباطى با نام خانوادگى او نداشته است. در هر صورت، مورخ ما به این نام یعنى بلاذرى، شهرت بسیار یافته است.
نژاد
منابع تاریخى به نژاد بلاذرى اشاره اى نمى کنند و فقط او را به شهر بغداد نسبت مى دهند (8) در حالى که برخى از پژوهشگران معاصر، بلاذرى را ایرانى الاصل مى دانند (9)، چون اگر عربى الاصل بود، نسب نامه خود را ثبت کرده یا دست کم، نسبت فامیلى خود را در آخر اسمش ذکر مى کرد. (10) برخى دیگر، شواهدى ذکر مى کنند از قبیل این که: وى زبان فارسى را نیکو مى دانست و آن را به زبان دیگر ترجمه مى کرد و نیز در دربار خصیب بن عبدالحمید مسئول مالیات بر درآمد مصر، در زمان هارون الرشید (متوفاى 193ق)، جد بلاذرى یعنى جابربن داود، منصب کتابت را برعهده داشت و مى دانیم که اکثر کارمندان امور مالى در عصر اموى و عباسى، غیر عرب بوده اند. (11) البته پژوهشگران دیگرى هستند که در این امر تردید داشته، ترجیحا بلاذرى را از نژاد عرب مى دانند و مى گویند: در نسب پدر و هیچ یک از اجدادش نام عجمى یافت نمى شود. اما این که او زبان فارسى را نیکو مى دانسته به هیچ وجه دلیل انتساب او به فارس ها نیست، چون آشنایى با یک زبان، دلیل هم نژادى با اهل آن زبان نیست وانگهى، دو کتاب بلاذرى به نام هاى (الرد على الشعوبیه) و (انساب الاشراف) آشکارا درباره حمایت از نژاد عربى در برابر طایفه شعوبیه بحث مى کنند. (12) از این ها گذشته چنان چه او عربى الاصل هم نباشد، اکنون دیگر یک عرب به تمام معنا شده و به صف حامیان عرب پیوسته است.
تاریخ ولادت
منابع تاریخى، زمان تولد بلاذرى را مبهم گذاشته اند، ولى مى توانیم از طریق اطلاعات فراوانى که از زندگى او داریم تاریخ تولدش را مشخص کنیم. وى از طرفى روایات خود را از اساتید اخذ کرده است که آنان در فاصله میان 197، 207 و 211 وفات یافته اند. و از طرف دیگر بلاذرى به مدیحه سرائى مإمون (متوفاى 218ق) نیز پرداخته است. (13) حال اگر دست کم فرض کنیم که وى مإمون را در سال هاى آخر حکومتش مدح نموده است، پس باید گفت لابد در سنینى بوده که آمادگى گفتن شعر نیکو را داشته است، به طورىکه توانسته در دربار خلیفه دانشمندى همچون مإمون راه یابد. بنابراین ترجیحا مى توان گفت که وى در اواخر قرن دوم هجرى به دنیا آمده است. (14)
تحصیلات
بلاذرى بین سنین هفت تا ده سالگى شروع به تحصیل کرد. (15) در آن زمان آموزگاران ویژه اى به تعلیم خصوصى اولاد ثروتمندان و طبقه خواص مى پرداختند و چون خانواده بلاذرى از رده نویسندگان و خواص محسوب مى شدند (16)، لذا وى آموزش هاى ابتدایى خود را در نزد همین آموزگاران خصوصى فراگرفت. بلاذرى درنزد تعدادى از بزرگان حدیث شاگردى نمود و از شیوه هاى بحثى و علمى آنان متإثر گردید. چنان که نشانه هاى این تإثیر را در گزینش ها و پژوهش هاى بلاذرى در حدیث، اهتمام ورزى او نسبت به اسانید روایات، و هم چنین سعى او در به کارگیرى اصطلاحات محدثین، به روشنى مى بینیم. وى براى به دست آوردن منابع و اطلاعات تازه، سفرهایى از بغداد به مراکز علمى عراق از قبیل کوفه، بصره، واسط، مدائن، حدیثه و رقه داشته است. چنان که براى کسب اخبارى درباره دولت اموى از دمشق، حمص و انطاکیه نیز دیدار کرده است و چه بسا که در سال 231ق به ربذه نیز رفته باشد. به نظر مى رسد این گردش هاى تحقیقى در فاصله میان وفات مإمون (متوفاى 218ق) و خلافت معتصم (متوفاى 227ق) یا متوکل (متوفاى 247ق) انجام یافته است، ولى در عین حال در طول این مدت اطلاعى از زندگى بلاذرى و فعالیت هاى او در دست نیست.
اساتید
برخى از اساتید برجسته (17) بلاذرى عبارت اند از: عبدالله بن صالح بن مسلم عجلى (قارى قرآن، متوفاى 211ق)، عبدالملک بن قریب إصمعى (صاحب لغت و پیشواى زمان خود در زبانشناسى، متوفاى 216ق)، ابوعثمان عفان بن مسلم صغار بصرى بغدادى (محدث عراق، متوفاى 220ق)، ابوعبید القاسم بن سلام (فقیه، ادیب و داراى تإلیفات زیاد در قرائت ها، فقه، لغات و شعر، متوفاى 224ق)، ابوالحسن على بن محمد مدائنى بصرى بغدادى (اهل روایت، دانشمند غزوات، سیره ها، انساب و وقایع عرب، متوفاى 225ق)، ابوجعفر محمدبن صباح بزار دولابى بغدادى مزنى، از موالى مزنى ها (محدث، متوفاى 227ق)، ابومحمد بغدادى خلف بن هشام البزاز (قارى، متوفاى 229ق)، محمد بن سعد بن منیع بصرى (محدث و فقیه، متوفاى 230ق)، ابوعثمان بغدادى عمروبن محمد ناقد (محدث، متوفاى 232 ق)، ابوالحسن روح بن عبدالمومن بصرى هذلى، از موالى هذلیان (قارى، متوفاى 233ق)، ابوخیثمه نسائى، زهیر بن حرب بن شداد (محدث، متوفاى 334 ق)، على بن جعفر مدینى (دانشمند حدیث و علل آن، متوفاى 234 ق)، ابوعبدالله بن محمد حاتم بن میمون مروزى بغدادى (مفسر، متوفاى 235ق)، ابوعبدالله مصعب بن عبدالله اسدى زبیرى مدینى بغدادى (دانشمند نسب و وقایع عرب، متوفاى 236ق)، ابوالفضل عباس بن ولید بن نصر نرسى بصرى باهلى، از موالى باهلى ها (محدث، متوفاى 238ق)، ابویعقوب مروزى اسحاق بن ابراهیم بن کامجرابن ابى اسرائیل (محدث و قارى، متوفاى 245ق)، ابوالولید هشام بن عمار سلمى دمشقى (محدث و قارى، متوفاى 245ق)، ابوعبدالله احمد بن ابراهیم بن کثیر بغدادى (محدث، متوفاى 246ق)، ابوعثمان حفص بن عمر بن عبدالعزیز بن صهبان دورى (قارى، متوفاى 246ق)، محمد بن مصطفى بن بهلول قرشى حمصى (محدث، متوفاى 246ق)، ابوعبدالله حسین بن على بن اسود عجلى کوفى بغدادى (محدث، متوفاى 254ق)، ابوعبدالله زبیر بن بکار بن عبدالله بن مصعب زبیرى قرشى اسدى (دانشمند نسب و اخبار پیشینیان، متوفاى 256ق)، و بالاخره ابوزید عمر بن شبه نمیرى بصرى (محدث، ادیب، شاعر، اخبارى و آشنا به وقایع تاریخى، متوفاى 262ق).
همان طور که مشاهده مى شود اکثر اساتید بلاذرى از محدثان، فقیهان و قاریان موثق بوده اند، که در کنار تإلیف کتب حدیث و فقه، برخى از آنان به کار تاریخ نگارى نیز اهتمام ورزیده اند و بلاذرى روایات مربوط به فتنه عثمان را از همین بزرگان اخذکرده است.
اشتغالات
مدارک و منابع درباره زندگى عملى بلاذرى، مطالب تفصیلى چندانى ندارند، به جز این که وى از نویسندگان و شاعرانى بوده که به کار کتابت، تإلیف (18) و ترجمه (19) زبان فارسى به عربى اشتغال داشته است و از طریق شعر گفتن ارتزاق مى کرده (20)، و ضمنا مربى مخصوص پسر مستعین خلیفه عباسى (متوفاى 252ق) (21) نیز بوده است. برخى بررسى هاى معاصر ترجیحا او را به عنوان کارمند دیوان مالیات معرفى مى کنند (22)، چرا که وى در امور مالى مهارت داشته است، چنان که کتاب فتوح البلدان وى نیز حاکى از همین امر است. وانگهى جد بلاذرى و استادش ابوعبید قاسم بن سلام و نیز شاگردش قدامه بن جعفر (متوفاى 320ق) صاحب کتاب (الخراج) و (صنعه الکتابه)، همگى به کار دیوانى اهتمام داشته اند، و طبعا در ذهن چنین تداعى مى شود که بلاذرى نیز در این زنجیره، کار دیوانى کرده باشد.
بلاذرى با خلفاى عباسى روابط تنگاتنگى داشت. وى مإمون خلیفه عباسى (متوفاى 218ق) را مدح کرد (23) و از ندیمان و همنشینان متوکل عباسى (متوفاى 247ق) گردید و یکى از مشاورین متوکل در امور مالیاتى بود (24) و حتى برخى روایات تاریخى را از متوکل نیز اخذ نموده است. (25) هم چنین روابط خوبى با مستعین و پسرش معتز (متوفاى 255ق) از خلفاى عباسى داشت و به خاطر مدحى که از آنان کرده بود اموال زیادى به او بخشیدند. (26) ناگفته نماند که وى در دوران معتمد عباسى (متوفاى 279ق) در تنگناى شدید مالى قرار گرفت که به کمک برخى از درباریان با نفوذ توانست بخشى از مشکلات مالى خویش را برطرف سازد.
تاریخ وفات
منابع تاریخى درباره زمان وفات وى اختلاف دارند. گرچه اکثر آن ها سال 279ق، یعنى اواخر خلافت معتمد را سال وفات او مى دانند. (27) برخى منابع مى گویند بعید نیست که بلاذرى حتى اوایل خلافت معتضد (متوفاى 289ق) را درک کرده باشد. (28) در این میان ذهبى (متوفاى 748ق) فقط به این نکته اکتفا کرده که بلاذرى بعد از سال 270ق وفات یافته است. (29)
تجلیل ها
تاریخ نگاران مقام بلاذرى را در علم تاریخ و ادبیات ستوده و تعبیرات زیر را درباره او به کار برده اند: شاعر و روایتگر توانا، نویسنده، داراى کتاب هاى بسیار خوب، صاحب تإلیفات، صاحب شعر نیکو و روایتگر اخبار و آداب بسیار، دانشمند فرزانه... نسب شناس برجسته، اهل بلاغت، حافظ قرآن، اخبارى و علامه و بالاخره علامه، ادیب و مولف.
تإلیفات
بلاذرى شش تإلیف دارد که چهارتإلیف به نام هاى: البلدان الصغیر، البلدان الکبیر، الرد على الشعوبیه و کتاب عهد اردشیر مفقود شده است اما دو کتاب او در دسترس است: کتاب فتوح البلدان که در آن اهمیت تجارب و آگاهى هاى امت اسلامى را درباره مقاصد ادارى و قانون گذارى نشان داده است و کتاب إنساب الاشراف که درباره وحدت و ارتباط امت اسلامى در طول تاریخ بحث مى کند. این کتاب در چهارچوب نسب شناسى است، لذا با کتاب هاى تاریخ نگارى که رویدادها را به ترتیب سال هاى آن ثبت مى کنند فرق دارد. هم چنین از کتاب هاى طبقات که زندگى نامه افراد را طبق معمول از اول تا آخر مى نگارند، متمایز است. کتاب انساب الاشراف داراى روش ویژه اى است که در چهارچوب نسب ها، مجموعه هماهنگى از تاریخ، تراجم، انساب و ادبیات را ارائه مى دهد.
روش نگارش
بلاذرى نخست، نسب هر قبیله را زیر عناوین اصلى و کلى مطرح مى کند، سپس تحت عناوین فرعى به تقسیم عشایر و طوایف همان قبایل مى پردازد. در این میان، چنان چه قبیله اى یا افراد آن در میادین سیاسى، نظامى و یا ادبى، نقش حساسى را ایفا کرده باشند، آنان را برجسته کرده و درباره شان توضیح مى دهد. بدین ترتیب حجم شرح حال افراد و قبایل با توجه به نقش آنان در رویدادهاى هر عصر، مى تواند کم یا زیاد گردد. ویژگى عمومى بلاذرى در ذکر شرح حال اشخاص چنین است که نخست به ذکر نسب شخص و معرفى پدر و مادر او و احیانا تاریخ تولدش مى پردازد و آن گاه درباره اخبار، کارها و روابط او با بزرگان عصر سخن مى گوید، سپس به وفات شخص، تعداد بازماندگان او و اشعارى مى پردازد که درباره وى سروده شده است.
البته همیشه به ترتیب فوق عمل نمى کند؛ مثلا در شرح حال على بن ابى طالب (ع) پیش از ذکر بیعت با او، به اخبار دیگرى مثل موضع گیرى على (ع) در تقسیم بیت المال بصره و کوفه بعد از جنگ جمل در بین یاران خود پرداخته و یا نامه هاى او را به کارگزارانش ذکر کرده است. چنان که پیش از ذکر وفاتش، از فرزندان او سخن گفته است. بلاذرى در کتابش ترتیب تاریخى و سلسله زمانى را در شرح حال افراد مراعات کرده است، مگر آن که از روى ضرورت و ناچارى به رده بندى انساب و سلسله خانوادگى عمل نماید؛ مثلا پیش از ذکر شرح حال عثمان از ابوسفیان یا صخربن حرب و از معاویه و پسرش یزید سخن مى گوید. این امر نشان دهنده آن است که وى در مشخص کردن ترتیب شرح حال افراد به سوابق اسلامى آنان نیز کارى ندارد.
وى با وجود علاقه به رعایت سلسله خانوادگى در تاریخ نگارى، به هیچ وجه در شرح حال نویسى به آن تمسک نکرده، حتى گاهى از آن منحرف شده است؛ مثلا درباره خلافت ولید و سلیمان، پسران عبدالملک بن مروان، سخنانش را ناتمام گذاشته و به عمربن عبدالعزیز مى پردازد، آن گاه بازگشته و شرح حال خلفاى اموى را به ترتیب تا پایان حکومتشان ذکر مى کند. بلاذرى در کتاب انساب الاشراف ضمن شرح حال عثمان، على (ع)، حسن (ع) و معاویه، حوادث عمده را در فتنه عثمان بررسى مى کند. در آغاز به انتقاداتى مى پردازد که علیه عثمان مطرح بوده و به محاصره و قتل او منجر شده است، سپس موضوعات زیر را نقل و بحث مى کند: شرایط حاکم بر بیعت با على (ع)، شرح درگیرىهاى وى با اردوگاه عایشه، طلحه و زبیر و اردوگاه معاویه، اختلاف نظر و کشمکش بین على (ع) و خوارج و کشته شدن وى به دست خوارج. در پایان نیز به عهدنامه صلح حسن (ع) و معاویه در سال 41 ق و فروکش کردن شعله فتنه و از سرگیرى اتحاد مسلمین مى پردازد.
پى نوشت ها:
1. ابن قتیبه، المیسر و القداح، ص 26 مقدمه محب الدین خطیب و همو، المعارف، مقدمه ثروت عکاشه، ص56.
2. الامامه، ج 1، ص 451.
3. همان، ص 59، مقدمه سعید صالح.
4. جبرائیل جبور، (کتاب الامامه و السیاسه...)، مجله الابحاث، سال 14، ج 3 (1961)، ص 341.
5. ابن ندیم، الفهرست، ص؛ 291 بغدادى، تاریخ، ج 2، ص 162 و ابن عساکر، تاریخ (مخطوط)، ج 5، ص160 و 161.
6. ابن ندیم، همان؛ طوسى، الفهرست، ص 182 و حموى، معجم الادبإ، ج 6، ص 423.
7. حموى، همان، ص 434 و ابن حجر، لسان، ج 5، ص 102.
8. حموى، همان، ص 429 و ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 4، ص 191.
9. داودى، طبقات المفسرین، ج 2، ص 110.
10. بروکلمان، تاریخ الادب العربى، ج 3، ص 45 و ر. ک: احمد حوفى، تیارات ثقافیه بین العرب و الفرس، ص 274.
11. حموى، همان، ص 430.
12. ابن جزرى، غایه النهایه، ج 2، ص 107.
13. ذهبى، تاریخ، ج 3، ص 285 و سبکى، طبقات الشافعیه، ج 3، ص 125.
14. حموى، همان، ص 438.
15. ابن کثیر، البدایه، ج 11، ص 157.
16. ابن عساکر، همان، ج 15، ص 163 و 169 و سبکى، همان.
17. ذهبى، سیر، ج 14، ص 275 و سبکى، همان.
18. اسرإ (17) آیه 79.
19. حموى، همان، ص 436 و ابن اثیر، الکامل، ج 7، ص9.
20. بغدادى، تاریخ، ج 2، ص؛ 164 ابن عساکر، همان، ص 164 و حموى، همان.
21. بغدادى، همان؛ حموى، همان، ص 425 و صفدى، الوافى، ج 2، ص 285.
22. متن حدیث از برإ بن عازب است که مى گوید: (با رسول خدا (ص) به سفرى رفته بودیم پس در غدیر خم فرود آمدیم که ندا دادند: جمع شوید و وقت نماز نیز رسیده است. زیر دو درختى که در آن جا بود براى نشستن رسول خدا جارو شد پس ایشان نماز ظهر را خواندند. سپس دست على را گرفت و فرمود: مگر نمى دانید که من بر مومنین، حتى از خودشان اولى ترم؟ گفتند: چرا همین طور است. پس دست على را گرفت و گفت: هر آن کس من مولاى او هستم على نیز مولاى اوست. خداوندا دوستانش را دوست بدار و با دشمنانش دشمنى کن. راوى مى گوید: سپس عمر، على را دید و گفت: خوشا به حالت اى پسر ابوطالب که صبح کردى و شب کردى در حالى که مولاى هر مرد مومن و زن مومن گردیدى). (ر. ک: ابن حنبل، فضائل الصحابه، ج 2، ص 563-؛ 569 مسلم، صحیح، ج 17، ص؛ 248 ابن ماجه، السنن، ج 1، ص 43) زمخشرى گفته است: (خم) نام مرد رنگرزى بوده که آن غدیر معروف میان مکه و مدینه در جحفه به نام وى نامیده شده است (ر. ک: حموى، همان، ص 389).
23. ابن حجر، همان، ج 5، ص 100.
24. حبر یوسف، الاقوال، ص 9 و 54 و ر. ک: طبرى، جامع البیان، ج 24، ص 40.
25. ابن جوزى، المنتظم، ج 13، ص؛ 217 حموى، همان، ص 423و427 و ابن اثیر، همان، ج 7، ص 9.
26. بغدادى، تاریخ، ج 2، ص 166.
27. همان، ص؛ 116 ذهبى، تاریخ، ج 23، ص 285 و سبکى، همان، ص 126.
28. ابن خلکان، همان، ج 6، ص 192.
29. ابن ندیم، الفهرست، ص 291 و حموى، همان، ص 425، 427، 437 و 438.
● منبع: محمد ملحم، عدنان. «تاریخ نگاران عرب و فتنه کبرا». ترجمه سید عباس قدیمى نژاد. تاریخ اسلام، شماره 1 (بهار 1379).
نظر شما