همه نسخه های مهرجویی
حضور مهرجویی در تئاتر، ادبیات، ترجمه (در کنار حضور دائمی وی در سینما) تیغ دو لبهای بود که میتوانست حضور مهرجویی در سینما را با چالش جدی مواجه کند، اما به خاطر برخورداری از همان «آگاهی» که اشاره شد، او با حضور در این حوزهها در جایگاه یک هنرمند چند بعدی دنیای شخصی خود را، شفافیت بیشتری بخشیده و به تکمیل آثارش پرداخت.
داشتم مصاحبه هازاناویسیوس، کارگردان فیلم تحسین شده و اسکاری «آرتیست» را میخواندم که در آن از دغدغه و علاقه شخصیاش به سینمای صامت گفته بود و تاکید میکرد که ساخت این فیلم نه اعلام جنگ علیه تکنولوژی دیجیتال که صرفا تحقق یک آرزوی دیرینه بوده است و...
شجاعت، مهارت و جنون هازاناویسیوس در ساخت یک فیلم صامت که حیاتش به بیش از هشتاد سال قبل برمی گردد، در زمانهای که فنآوریهای نوین حرف اول را در سینما میزند، تنها به این دلیل به ثمر نشست و مورد استقبال واقع شد که وی توانست مرز مشترکی میان دنیای شخصی خود با دنیای تماشاگر علاقهمند سینما (فارغ از علاقهاش به هر نوع سبک و ژانر) پیدا کرده و روی آن مسیر حرکت کند. یاد مصاحبه نوروزی مهرجویی با یکی از نشریات افتادم که در آن گفتوگو از علاقهاش به «آرتیست» گفته بود، خب معلوم است دلیلاش چیست.
آنچه توانسته بیش از نیم قرن، یک فارغ التحصیل فلسفه را به یکی از کارگردانانی که اکثر آثارش برای هر فردی قابل فهم است، تبدیل کند، همین قدرت همسازی دنیای بیرون با دنیای شخصی است که مهرجویی قدرت خود را در این مورد بارها نشان داده است. چه زمانی که آثارش جنبه نمادین داشتند (مثلا گاو و اجاره نشینها)، چه آن زمان که دغدغههای شخصی اولویت اولش قرار میگیرد (آسمان محبوب، دختردایی گمشده، درخت گلابی، میکس، بمانی، اپیزود فرش و فرشته در مجموعه فرش ایرانی)، چه آنگاه که دلمشغولیهای فلسفی، همچون خوره به جانش میافتاد (هامون و پری)، چه وقتی که خانواده و مواجهههایش با سنت و مدرنیته مسئله اصلی وی می شد (پری، سارا، لیلا) و بالاخره چه امروز که به نهایتی از پختگی رسیده که دیگر نیازی به هیچ استعاره و نمادی نداشته و همه آنچه را می خواهد در نهایت سادگی و عریانی به تماشاگرش منتقل می کند (مهمان مامان، طهران تهران و نارنجی پوش) و... جز چند مورد، آثارش با استقبال تماشاگران مواجه شده و شاید تنها اشتباهش مسیری بود که در اواخر دهه هفتاد به سمت آن رفت که ماحاصل آن دو فیلم ناموفق «میکس» و «بمانی» بود که هیچ تعلقی به سینمای مهرجویی نداشته و شکست او در این دو فیلم، دوران تازه ای در مسیر حرفه ایاش را رقم زد که «مهمان مامان» آغازگر این مسیر نوین بود، فیلمی که تدارک شام و پذیرایی آبرومندانه یک خاله از خواهرزادهاش به بزرگترین مسئله اهالی یک محله تبدیل شده و با برداشته شدن تمامی مرزهای محصور کننده که افراد را به واگرایی سوق می داد، به یک همگرایی باشکوه در ضیافتی شورانگیز منجر میشد. مهرجویی همین مفهوم را به شکل دیگری در «طهران، تهران» تکرار کرد و از فروریختن سقف یک خانه هنگام تحویل سال نو و تعطیلاتی که می رفت به خاطرهای تلخ برای کودکان خانه تبدیل شود، به لحظات دلنشینی رسید که بهترین روزهای یک جمع (از علی بابایی که بیشتر کشورهای دنیا را دیده بود تا آقا نجیبی که حتی همین تهران را نیز کامل ندیده) را رقم زد، جمعی که کنار هم خندیدند، غذا خوردند، تفریح کردند، به زیارت و سیاحت رفتند و مهمتر از همه، هر یک به تناسب موقعیتی که داشت به یاری دیگری پرداخت که نتیجه آن در نمای پایانی فیلم و بعد از بازسازی آن خانه فرسوده و ویرانشده، آشکار است، حال همین جمع در «نارنجی پوش» دست در دست هم تصمیم به پاکسازی شهر میگیرند.
سینمای مهرجویی در سالهای اخیر (بخصوص بعد از مهمان مامان در سال ۱۳۸۲) بیش از هر چیز در به تصویر کشیدن و انتقال این مفهوم که «سرعت جهان از سرعت گذران زندگی بیشتر است» خلاصه شده است، لزوم پذیرش دنیای جدید و راه و روش های مواجهه با آن، کلیدی ترین عنصر مضمونی و جهان بینی مهرجویی در آثار اخیرش را شکل میدهد، شخصیتهای آثار مهرجویی غالبا در مواجهه با دنیای نو و اطراف خود در ابتدا با چالشی بزرگ مواجه شده، روحشان با درد و رنجی که متحمل میشود، صیقل خورده و سرانجام به کمال و آرامش می رسند. اما این قهرمان های به یادماندنی تنها در همفکران و هم نسلان او خلاصه نمی شود، گاهی قهرمانش نوازنده جوان و مشهوری است که طرفداران بسیاری دارد (علی سنتوری) گاهی پیرمرد خوشمشربی است که جمله «شما مهمان ما هستید» از دهانش نمیافتد (طهران، تهران)، گاهی یک زن که نگاه و سکوتش دنیایی از ایثار و التهاب را به تماشاگر منتقل میکند، قهرمانش میشود (لیلا) و گاهی روشنفکری پر از درد و راز و رمز و عشق، قهرمان او میشود (هامون).
جایگاه مهرجویی در سینمای ایران جایگاهی همانند الیا کازان در سینمای آمریکاست. کازان را به واسطه بازیهای درخشانی که از بازیگران آثارش گرفته بود، «کارگردانِ بازیگران» لقب دادند و حال وقتی به فیلمهای مهرجویی دقت می کنیم، این ادعا اثبات میشود. مرحوم شکیبایی در «هامون» ماندگارترین کاراکتر تاریخ سینمای ایران (به انتخاب منتقدان مجله فیلم) را خلق کرد، کاراکتری که دیالوگهایش هنوز هم ورد زبان بسیاری از عاشقان سینماست، بهرام رادان در «سنتوری» بهترین بازی عمر حرفهای خود را ارائه داد و تصویری ماندگار از هنرمندی که بهای حرکت در مسیر خود را میدهد، بجا می گذارد، لیلا حاتمی در «لیلا» در نقش زنی تنها که در آستانه یک فروپاشی عاطفی قرار دارد، بهترین بازی خود را ارائه میدهد، در «درخت گلابی» همایون ارشادی با ایفای نقش انسان بی هویتی که راه رهایی را گم کرده بدون شک، بهترین بازی خود را به تصویر می کشد، بیتا فرهی در «بانو» و «هامون» بهترین بازیهایش را در نقش هایی که هیچ کس بهتر از وی نمیتوانست به ایفای نقش بپردازد، ارائه داد، نیکی کریمی در «سارا» با ایفای نقش زنی پایبند به همسر و خانواده بهترین و متعادلترین بازی خود را رقم زد و...
به پایان مصاحبه با هازاناویسیوس رسیدهام. آنجا که میگوید: «مهم ترین نکته در حرفه فیلمسازی این است که از آنچه قصد انجامش را دارید، کاملا آگاه باشید.» حال یکبار دیگر آثار مهرجویی را در ذهن مرور میکنم و از این همه تنوع موضوعی به وجد میآیم. حضور مهرجویی در تئاتر، ادبیات، ترجمه (در کنار حضور دائمی وی در سینما) تیغ دو لبهای بود که میتوانست حضور مهرجویی در سینما را با چالش جدی مواجه کند، اما به خاطر برخورداری از همان «آگاهی» که اشاره شد، او با حضور در این حوزهها در جایگاه یک هنرمند چند بعدی دنیای شخصی خود را، شفافیت بیشتری بخشیده و به تکمیل آثارش پرداخت.
با ترجمه «جهان هولوگرافیک» از جهانی گفت که کل آن در هر جزء مستتر است. با اجرای «درس» یونسکو همان مولفه های سینماییاش مانند پرداخت به مضامین فلسفی و بحران روحی و چالش های انسان امروزی را در قالب نمایشنامهای آبزورد به تصویر کشید و مراحل شکلگیری فاشیسم را نشان داد و در رمان درگیرکننده «به خاطر یک فیلم بلند لعنتی» از بی هویتی نسلی میگوید که از جامعه عاصی است اما بیش از هر چیز دیگری از اسارت در درون خود، رنج میبرد که شاید «نارنجی پوش» نسخه درمان این نسل باشد.
امیرعباس صباغ
نظر شما