دین و عقلانیت
آن چه در پى مى آید معرفى اجمالى کتاب دین و عقلانیتً*اثر راجر تریگ است که به همت آقاى دکتر حسن قنبرى در پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى به فارسى ترجمه شده و در آینده اى نزدیک انتشار خواهد یافت.
راجر تریگ, فیلسوف معاصر انگلیسى, رئیس کمیسیون فلسفه و استاد دانشگاه وارویک انگلستان است. او هم چنین بنیان گذار انجمن بریتانیایى فلسفه دین است که سال ها به تدریس فلسفه در کیمبریج نیز مشغول بوده است. حوزه مطالعاتى او بیش تر فلسفه و فلسفه دین است و در حوزه اخلاق نیز صاحب نظر است.
تریگ به شدت مخالف نسبى گرایى است و آن را نشانه زوال ایمان به توانایى عقل بشرى مى داند و در همین راستا معتقد است که هر نوع تعریف از عقلانیت انسانى باید مبتنى بر نوعى واقع گرایى باشد. این رویکرد را در سراسر این کتاب مى توان به خوبى ملاحظه کرد.
عقلانیت و دین در ده فصل تنظیم شده است. در فصل اول با مطرح ساختن این پرسش که (آیا دین باید مورد قبول همه باشد؟) ابتدا تصویرى از واقع گرایى ارائه مى دهد و مى گوید: در جایى که اختلاف نظر وجود دارد به آسانى مى توان فرض کرد که دست کم یک طرف بحث در اشتباه است و با تلاش و بحث کافى مى توان به حقیقت رسید. به عقیده تریگ, این الگو در علم و دین هردو جارى است و علم و دین باید بدانند که در دفاع از عقلانیت انسانى با هم متحدند نه رقیب, زیرا بسیارى از انتقادهایى که به عقلانیتِ دین وارد است به علم نیز وارد مى شوند.
در ادامه, به روایت رالز از لیبرالیسم مى پردازد و ضمن نقد دیدگاه هاى او چنین نتیجه گیرى مى کند که مبناى لیبرالیسم در باب وجود اختلاف نظر در جوامع مختلف, عجز انسان از رسیدن به توافق است که این خود مبتنى بر نفى واقع گرایى و تکیه بر نسبى گرایى است. در واقع, راه حلّ لیبرال ها براى حلّ اختلاف نظرها راه حلّى سیاسى است و بر این اساس, آنان میان سیاست و مابعدالطبیعه تفکیک قائل اند که به عقیده تریگ, این تفکیک بسیار تصنّعى است. تریگ بر این باور است که گرایش لیبرال ها مى تواند به این جا بینجامد که اولاً, هیچ کس نمى تواند به حق برسد و ثانیاً, میان حق و باطل تمایزى در کار نیست, بنابراین, مى توان نتیجه گرفت که لیبرالیسم موضوعات معرفت شناسى را به مسائل سیاسى تحویل برده است.
در فصل دوم با عنوان (آیا دین صرفاً واقعیتى اجتماعى است؟) به بررسى و نقد رویکرد پدیدارشناسانه دین مى پردازد. با بیان این که رویکرد پدیدارشناسانه صرفاً توصیفى است نه تبیین علّى, بنابراین, به ارزیابى عقلانیت اعتقادات نمى پردازد, بلکه صرفاً به کارکرد اجتماعى آنها توجه دارد. سپس این پرسش را مطرح مى کند که آیا امکان بررسى عقلانى دین به روشى عینى و منصفانه (مانند علم) وجود دارد. به عقیده تریگ, در این رویکرد همان تأکید قدیمى پوزیتیویستى بر محدود کردن علم به داده هاى تجربى وجود دارد که در آن, این دیدگاه عصر روشن گرى مطرح است که عقل و وحى از رنسانس با هم تقابل دارند. به نظر او, این رویکرد نیز شدیداً ضد واقعیت گراست, به این معنا که میان ماهیت حقیقت و آن چه عقیده به حقیقت بودن آن است, تمایزى قائل نیست. در ادامه به بحث خودمختارى و استقلال دین به عنوان یک حوزه تحقیق عینى مى پردازد و اظهار مى دارد که ما نباید به دین به عنوان یک ساختار فرهنگى ساده بنگریم, و در مقابل کسانى که خودمختارى و استقلال دین را نفى مى کنند, این رویکرد را به منزله انکار هرگونه مجالى براى عقل انسان در رسیدن به حقیقت مى داند. هم چنین در مقابل کسانى که عینیت تحقیق دینى را زیر سؤال مى برند و معتقدند در دین برخلاف علم نمى توان از موضوع تحقیق فاصله گرفت و درباره آن به صورت یک عین خارجى تحقیق کرد, مى گوید: مفهوم عینیت یا بى طرفى علمى یک اسطوره است و ما هیچ وقت نمى توانیم خارج از نظام مفهومى خود بایستیم و امور را چنان که هستند ببینیم.
در فصل سوم به بحث تعدّد ادیان مى پردازد و این پرسش را مطرح مى کند که: (آیا همه ادیان مى توانند صادق باشند؟) مهم ترین مسئله مورد بحث در این فصل رابطه کثرت گرایى با حقیقت طلبى است. به عقیده تریگ, کثرت گرایان وسوسه مى شوند که با مفهوم حقیقت عینى مخالفت کنند, در نتیجه, واقع گرایى را کنار مى گذارند. در ادامه ضمن نقد و بررسى صور مختلف کثرت گرایى دینى و نیز دیدگاه هاى کثرت گرایان, از جمله دیدگاه جان هیک و هانس کونگ; معتقد مى شود که کثرت گرایان نمى توانند از داورى درباره حقیقت فرار کنند. در پایان, به این نتیجه مى رسد که دغدغه حقیقت داشتن و کثرت گرا بودن با هم سازگار نیست, البته خود او راه حلّ روشن و مناسبى ارائه نمى دهد.
در فصل چهارم به رابطه علم و دین مى پردازد. پرسش اصلى این فصل این است: (آیا علم و دین به نحو یک سان عقلانى اند؟) وى ابتدا در نقد و بررسى دیدگاه هاى مختلف در باب رابطه علم و دین به نقد دیدگاه واقع گرایى انتقادى پوپر مى پردازد و تأکید واقع گرایى انتقادى را بر این که هم علم و هم دین رسیدن به واقع را هدف قرار مى دهند, نکته مثبت این دیدگاه مى داند. اما به عقیده او, تنها با اتخاذ یک موضع واقع گرایانه مابعدالطبیعى مى توان به دلایلى براى به رسمیت شناختن خطاپذیرى خود و نیز نقد نظریه هاى مورد اعتقاد خود رسید.
فصل پنجم با این پرسش آغاز مى شود: (آیا دین مى تواند مبتنى بر ادعاهاى تاریخى باشد؟) ابتدا متذکر مى شود که همه ادیان, به ویژه مسیحیت مبتنى بر ادعاهاى تاریخى اند. برخى از محققان بر این باورند که این ادعاها راهى به عقل عمومى ندارند. در این زمینه, تریگ به تلاش هاى کارل بارت اشاره مى کند که مى کوشید وقوع و عینیت تاریخى ادعاهاى مسیحیت را اثبات کند. هم چنین به اسطوره زدایى بولتمان اشاره مى کند و اظهار مى دارد که در رویکرد بولتمان نیز دنیاى حقیقت به علم واگذار شده است. در ادامه بر این نکته تأکید مى کند که اگر مراد از عقلْ استدلال قیاسى باشد, تاریخ کاملاً از عقلانیت خارج مى شود, اما این همان دیدگاه تنگ نظرانه عصر روشن گرى درباره معناى عقل و عقلانیت است. سپس به دو دیدگاه درباره عصر جدید اشاره مى کند: یکى این دیدگاه که حقیقت مبتنى بر کتاب مقدّس یا حقیقت انجیلى با دیگر حقایق تفاوتى ندارد و دیگر این که ایمان از عقل عرفى به دور است. به عقیده تریگ, دیدگاه دوم مسیحیت را از حملات مورخان دور مى سازد, اما به بهایى گزاف که همانا واگذارى حوزه حقیقت به تجربه گرایان است. به عقیده خود او, در عهد جدید ادعاهایى مطرح مى شوند که مانند همه ادعاهاى تاریخى در معرض بررسى عقلانى قرار مى گیرند.
فصل ششم با پرسش از این که (آیا معرفت دینى ممکن است؟) آغاز مى شود. در این فصل, دیدگاه هاى مختلف معرفت شناسى از جمله مبناگرایى, قرینه گرایى و نیز ارکان عمده مبناگرایى بررسى مى شود. به عقیده تریگ, مبناگرایى حتى در حوزه علوم تجربى نیز محل تردید واقع شده است. در ادامه معرفت شناسى اصلاح شده و ورزه هاى مختلف عقیدتى را در این مکتب نقد و بررسى مى کند. تریگ عقیده دارد که تأکید بر ورزه هاى مختلف عقیدتى باعث تضعیف واقع گرایى مى شود. وى به بازى هاى زبانى اشاره مى کند و معتقد است که این رویکرد مبتنى بر دلیل یا عقل نیست, بلکه مبتنى بر (اعتماد) است که این هم به نفى واقعیت مابعدالطبیعى مى انجامد. سپس به نقد و بررسى باورهاى پایه مى پردازد و اظهار مى دارد که باورهاى پایه در نهایت به نوعى (اعتماد) تکیه دارند که بیشتر به عطایاى ایمان توجه دارد نه ادعاهاى عقل. به عقیده تریگ, معرفت شناسى اصلاح شده ظاهراً تسلیم این وسوسه شده است که به ایمان بى پایه پناه ببرد که در نهایت, به انفسى گرایى یا نسبیت گرایى مى رسد.
فصل هفتم با این پرسش آغاز مى شود: (آیا اشکال دینى زندگى باید موجه باشند؟) به اعتقاد تریگ, مفهوم اشکال زندگى مبتنى بر تفکیک میان دنیاى واقعیات و دنیاى حیات انسانى است. هم چنین مفهوم اشکال دینیِ زندگى نیز مبتنى بر این دیدگاه است که دین با قلمرو معنوى سر و کار دارد که ساحتى واقعى نیست, بلکه ناشى از نگرش هاست; دین به امور انفسى و علم به امور آفاقى مى پردازد. به عقیده تریگ, سایه نظریه تحقیق پذیرى بر این دیدگاه حاکم است که در نهایت, به نفى هستى هاى مابعدالطبیعى منتهى مى شود. هم چنین تأکید بر مفهوم اشکال زندگى به انکار نوعى عقلانیت بى طرف مى انجامد که در نهایت, زبان عقل را به زبان علم محدود مى کند.
در فصل هشتم به رابطه خداباورى با ثنویت گرایى مى پردازد. پرسش اصلى این فصل این است: (آیا خداباورى مستلزم ثنویت است؟) ابتدا دو نوع ثنویت را بررسى مى کند: ثنویت نفس و بدن و ثنویت قلمرو مادى و معنوى حیات. در ادامه به دیدگاه تجربه گرایان در نفى هر دو نوع ثنویت اشاره مى کند و در نفى این دیدگاه اظهار مى دارد که اگر (من) یک توهّم باشد, آرمان عقلانیت از دست مى رود. سپس بعد از تبیین و بررسى هرمنوتیک سوءظن, اظهار مى دارد که براساس این هرمنوتیک هرگونه عقلانیتى نابود مى شود. تریگ با نفى ادعاى فلسفه پست مدرن مبنى بر این که معرفت و قدرت با هم ارتباط متقابل دارند, اظهار مى دارد که معرفت ممکن است موجب اقتدار شود, اما این دو یکى نیستند. در نهایت, به عقیده تریگ, ثنویت با خداباورى پیوند دارد و واقعیت خدا مبناى جهان مادى و غیر مادى است; بدون یک نظام ثنوى که در آن جایى براى امور معنوى و فوق طبیعى باز است, خداباورى سنّتى نمى تواند معقول باشد.
پرسش اصلى فصل نهم این است: (آیا ایمان نیازمند عقل است؟) در واقع, در این فصل, به رابطه عقل و ایمان پرداخته و دیدگاه هاى ایمان گرایى, الهیات طبیعى و الهیات قائل به جعل, را نقد و بررسى مى کند. تریگ درباره دیدگاه ایمان گرایان اظهار مى دارد که براساس آن, الهیات مبتنى بر تعهدى کورکورانه است. هم چنین درباره الهیات طبیعى مى گوید: مسیحیت تحت تأثیر الهیات طبیعى به خداباورى, یعنى نظریه فلسفه درباره خدا مبدّل شد که در نهایت, به الحاد انجامید. وى درباره الهیات قائل به جعل, یعنى الهیاتى که معتقد است حقایق محصول و مجعول انسان اند, مى گوید: این دیدگاه متأثر از کانت است و با تأکید افراطى آن بر تاریخى بودن معرفت, در نهایت, به این جا مى رسد که عقیده دینى در عصر حاضر عقلاً قابل قبول نیست.
فصل دهم با این پرسش آغاز مى شود: (آیا دین نیازمند خدایى متعالى است؟) او بعد از اثبات دو قلمرو مستقل مادى و معنوى در جهان, معتقد مى شود که نفى وحدت دو قلمرو, به هر حال, به نفى جهان مادى یا معنوى خواهد انجامید. در ادامه ضمن پرداختن به چگونگى حصول معرفت خدا, مفهوم تعالى خدا را بررسى مى کند و معتقد مى شود که نفى تعالى به همه خداانگارى منتهى مى شود, ولى از طرف دیگر, تأکید بر تعالى نباید به نفى معرفت خدا منجر شود. در خاتمه, صور مختلف تعالى را بررسى مى کند.
پى نوشت:
* مشخصات کتاب شناختى این اثر به شرح زیر است:
Trigg, Roger, Rationality and Religion (Great Britain, Blackwell, 1998).
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1384 / شماره 37 و 38، بهار و تابستان ۱۳۸۴/۵/۰۰
نویسنده : حسن قنبرى
نظر شما